آوانگاردها هم درنهایت عامه‌پسند می‌شوند!

1395/1/21 ۰۷:۳۲

آوانگاردها هم درنهایت عامه‌پسند می‌شوند!

علی قنبری از شاعران تجربه‌گرای دهه 70 است که گرایش‌های پست‌مدرنیستی‌اش، او را در زمره شاعران متفاوت‌نویس قرار داده است. آخرین مجموعه شعر قنبری «ماهی صیدنشدنی» نام دارد. «نقطه پشت فعل خراب یا فرانتس کافکای پشت جلد»، «نامه (به / از) رویا و ضمائم پاره وقت» و «یک ساعت سعد با مارک وستندواچ» که در سال‌های ۷۹، ۸۱ و 91 منتشر شدند دیگرمجموعه‌شعرهای او هستند.


مخاطب‌شناسی شعر پست‌مدرن در گفت‌و‌گو با علی قنبری، شاعر و منتقد ادبی
 


  امیرحسین بریمانی: علی قنبری از شاعران تجربه‌گرای دهه 70 است که گرایش‌های پست‌مدرنیستی‌اش، او را در زمره شاعران متفاوت‌نویس قرار داده است. آخرین مجموعه شعر قنبری «ماهی صیدنشدنی» نام دارد. «نقطه پشت فعل خراب یا فرانتس کافکای پشت جلد»، «نامه (به / از) رویا و ضمائم پاره وقت» و «یک ساعت سعد با مارک وستندواچ» که در سال‌های ۷۹، ۸۱ و 91 منتشر شدند دیگرمجموعه‌شعرهای او هستند. علی قنبری را بیشتر به عنوان شاعر و منتقد ادبی می‌شناسیم اما او اخیراً با انتشار رمان «چسب و قیچی در گزارش یک ذهن اجاره‌ای» گوشه دیگری از شخصیت ادبی خود را آشکار کرده است. عنصر مشترک علی قنبری در هردو مقام رمان نویس و شاعر، رویکرد پست مدرنیستی او به امر ادبی‌ است و در این گفت‌و‌گو به مخاطب‌شناسی شعر پست مدرنیستی پرداخته ایم.

***

دو کتاب آخر شما یعنی شعر بلند «شعرماهی صیدناشدنی» و رمان «چسب وقیچی در گزارش یک ذهن اجاره ای» به لحاظ مخاطب‌شناسی، دو طیف مختلف را در بر می‌گیرند. شعرماهی صیدناشدنی شعری آوانگارد است که طیف مخاطبان شعر زبان را خطاب قرار می‌دهد اما رمان‌تان با اینکه همچون«شعرماهی صیدناشدنی» دارای مؤلفه‌های پست‌مدرنیستی و همچنین دارای اشتراک‌هایی در رویکردتان به امر ادبی‌است، اما درنهایت توانایی برانگیختن توجه هر دو طبقه نخبه و عوام را دارد. دلیل چنین امری را در کجا باید جست‌و‌جو کنیم؟ در اینکه شعر مخاطبان کمی دارد یا اینکه اجرای تکنیک‌های پست مدرنیستی در رمان، می‌تواند برای مخاطبان عام جذاب باشد؟
فارغ از اینکه اساساً چنین مسأله‌ای وجود داشته باشد یا نه، باید بگویم که تفاوت ژانر باعث این تمایزها می‌شود. من به مرزهای ژانریک  اعتقادی ندارم اما یک گارد شاعرانه با یک گارد داستانی تفاوت‌هایی دارد. ضمن اینکه رویکردی که من به شعر دارم یک رویکرد کاملاً زبانی است و از این جهت که در این رویکرد اقتدار مؤلفانه‌ای وجود ندارد و شاعر همچون یک دانای کل حرف نمی‌زند اتفاقاً رویکردی بسیار دموکراتیک است و همچنین خواننده‌محور؛ کافی است خواننده با مؤلفه‌های این نوع شعر آشنا شود و پنجره‌ای به این جهان بگشاید آن وقت راحت وارد آن می‌شود اما خب این رویکردها به هر رو تجربه‌گرایانه هستند و با فراگیر شدن، یک تأخیر فاز زمانی دارند ضمن اینکه در همه جای جهان تجربه‌گرایی در میان شاعران بیشتر از داستان‌نویسان است. من در کتاب « نامه به/ از رویا و ضمائم پاره وقت» بخصوص در شعر بلند « نامه به رویا » که از نامه یدالله رویایی هم بهره برده‌ام، تجربه این را داشتم که از مؤلفه‌های پاپ آرت استفاده کنم و آن شعر هرجا که خوانده می‌شود بسیار مورد توجه همه گونه مخاطب است یا شعر «عبدالحمید»، آن شعرها قابلیت پرفورمنس داشتند که آن وقت‌ها هنوز در میان مخاطبان باب نشده بود و به کارهای من «شعرهای صوتی » می‌گفتند اما در رمانم که به درستی به آن اشاره کردید، رویکردی سایبرپانک هست و من از مؤلفه‌های عامه‌پسند و پاپ استفاده می‌کنم اما اینکه این رمان در شکاف عوام و نخبگان قرار بگیرد به این معناست که هر کدام به‌واسطه مؤلفه‌های خودشان به داستان ورود پیدا می‌کنند وگرنه همیشه بین این دو گروه مرزهایی وجود دارد و بین یک خوانده و ناخوانده تفاوت‌ها هست. حداقل، بزرگترین شکاف را همین خود تاریخ ادبیات رقم می‌زند. مسأله دیگری که وجود دارد این است که ارتباط با رمان تجربه‌گرا برای مخاطبان ما راحت‌تر از شعر تجربه‌گراست چون که مخاطبان اساساً با روایت راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کنند و رمان به هر دلیلی یکی از گونه‌های بسیار پرطرفدار است و همچنین  روایت‌های تجربه گرا را بهتر می‌شناسند که یکی از دلایلش همین سینما ست. مردم به واسطه سینما روایت‌های پست‌مدرنیستی را به‌خوبی می‌شناسند اما شعر تجربه‌گرا و حتی مدرن در سطح نهادهای تأثیرگذار مثل دانشگاه و آموزش و پرورش و رادیو و تلویزیون شناخته شده نیست و حتی در فضای ژورنالیستی هم نسبت به آن عناد وجود دارد و اینکه رمان و روایت برای مخاطبان به طور کل پرکشش‌تر از شعر است و اما با همه این حرف‌ها باید ببینیم در عمل مورد اقبال قرار می‌گیرد یا نه.
فکر نمی‌کنید عامل مؤثر جذب مخاطب برای ادبیات پست مدرنیستی، نزدیک شدن آن به زندگی روزمره باشد؟ مثلاً وقوع رخدادهای اشعار بوکفسکی غالباً در جهان واقعی ممکن هستند و فکر می‌کنم اتفاقاً نوع روایت ادبیات پست مدرن باعث شده گستره مخاطبان آن بیش از این‌ها نباشد. در اشعار زبانی شما که به هر حال مؤلفه‌هایی از پست مدرنیسم را دارا هستند، این زبان است که مانع از درک نزدیکی شعر و جهان واقعی شده و درنهایت منجر به محدود شدن مخاطبان خود شده است.
اتفاقاً شعرهای من بسیار به زندگی روزمره نزدیک است چون که من گرچه رویکردی زبانی دارم اما شعرم اصلاً استعاری نیست و خیلی هم عینیت‌گراست اما تشکیک و قطعیت نداشتن شعر من و اینکه گزاره‌ها در شعر من با ابژه بیرونی مشخصی تسکین داده نمی‌شوند، باعث این وضعیت شده ولی خواننده باید از این اقتدار نداشتن مؤلف و وجه دموکراتیک استقبال کند و من فکر می‌کنم این اتفاق می‌افتد اما نکته بسیار مهم این است که شما وقتی از مخاطب حرف می‌زنید از چه کسی حرف می‌زنید؟ اساساً مخاطبان جدی ادبیات اقلیت هستند، اقلیتی که در کل جهان البته جمعیت بالایی را شامل می‌شوند. اقلیت شعرخوان، اقلیت رمان‌خوان. واقعاً آیا مسأله ما و بحران مخاطب ما بر سر مؤلفه‌های پست‌مدرنیستی یا مدرنیستی است؟ نه ! شعر و ادبیات ما جدی نیست! ما فقط اقلیتی هستیم که ادبیات را جدی گرفته‌ایم. این تعارفات را باید کنار گذاشت. ما در ادبیات جدی نیستیم. مشکل ما که سر پست مدرنیسم و مدرنیسم نیست. اصلاً وقتی از پست مدرنیسم حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟ همه این مؤلفه‌ها که در مدرنیسم هم بوده؛ ساختارشکنی لحن، بی توجهی به تأثیرگذاری، پایان من بورژوازی، خودارجاعی در نوشتار، کولاژ، رویکردهای اجرایی در شعر، بومی گرایی، توجه به مرزناپذیری زبان و پست مدرنیسم توسعه اینها بود. مسأله اصلی این است که در جامعه ما خود فرهنگ و ادبیات جدی یک وضعیت هاله‌ای پیدا کرده و شرایط اسفبار اقتصادی و سیاست‌های فرهنگی باعث شده امر فرهنگی از امر اجتماعی فاصله بگیرد و تولید ادبی واقعی طرفداری نداشته باشد. اصلاً شعر چیست؟ در ایران همه در حال نوشتن شعر هستند! فکر می‌کنی چرا؟ چون شعر یک کاغذ و قلم می‌خواهد و الان هم که خوشبختانه فینگرتاچ شده! و پیرو آن هم مرتب کتاب‌های شعر منتشر می‌شود.
 ما هم نوجوان که بودیم توی کوچه گل کوچیک بازی می‌کردیم و به خودمان می‌گفتیم فوتبالیست و شب هم می‌نشستیم جام جهانی می‌دیدیم و از تله سانتانا مربی برزیل ایراد می‌گرفتیم. می‌خواهم بگویم واقعاً الان مشکل ما این چیزها نیست. همه جای دنیا رویکردهای پست مدرنیستی نظیر شعر پرفورمنس، هپنینگ، تئاتر خیابانی، مالتی مدیاها، هنر کانسپچوال باعث ارتباط گسترده شده ولی آیا در ایران هم چنین اتفاقی افتاده؟ اصلاً مخاطب هنر طبقه متوسط است که الان جیب شان خالی شده و آنچه به فرهنگ در سبد خرید کالایشان برمی گردد، پول شارژ ماهیانه اینترنت است.
اما بوکفسکی؛ بوکفسکی یک شاعر عامه پسند است که نه در امریکا که خاستگاه شعری اوست بلکه در اروپا مورد توجه قرار گرفت و در بررسی‌های ادبی و در آکادمی‌ها اصلاً مورد توجه نیست. یعنی مثلاً در قیاس با کسانی مثل جان اشبری یا چارلز برنستین، بوکفسکی مورد توجه ادبیاتی‌ها نیست. اما شعر پست مدرن اتفاقاً برای مخاطب عامه جذاب تر بوده چون که از آن وضعیت هاله‌ای به تعبیر بنیامینی که همچون یک امر والا تلقی می‌شود دور شده. در غرب هم به شعر آلن گینزبرگ که شعرش ملغمه‌ای از وجوه بلاغی و دغدغه‌های اجتماعی است و شعری شفاهی است و عامه پسند، پست مدرن می‌گویند و هم به شعر زبان که شعری است نوشتاری و البته سیاسی و نخبه گرا. درباره شعر خودم باید بگویم من که وکیل مدافع پست مدرن در ایران نیستم، فقط دغدغه‌های مطالعاتی من در این سال‌ها پست مدرن بوده است. اینکه من در شعرم عامه گرا باشم یا نه را که من تعیین نمی‌کنم، من یا هر کسی نمی‌تواند خودش را تا سطح فهم کسی تقلیل یا اعتلا دهد، اما من یک شاعر تجربه گرا هستم و تاریخ ادبیات هم ازآن تجربه گراهاست.
اما باید بگویم اتفاقاً شعر زبان بسیار واقعی است و از متافیزیک بشدت دوری می‌کند و شعری است بشدت سیاسی و اگر که در ایران هنوز شعر سیاسی را شعری تاریخ مصرف دار تلقی کرده و از آن دوری می‌کنند و به شکلی مضحک در دامن تغزل و شعر من و تویی می‌افتند، شعر من بسیار دغدغه مدنی و سیاسی دارد.     
چه عواملی باعث این تأخیر فاز سلیقه مخاطب با آوانگاردهاست؟ یعنی اگر به عنوان مثال شعر شما در زمان حاضر در حیطه سلیقه مخاطب عام نمی‌گنجد، چه عاملی باعث می‌شود تا فرضاً یک دهه دیگر پذیرفته شود؟
من البته تکلیف خودم را در پرسش قبلی با خواننده عام مشخص کردم و گفتم که مخاطبان جدی ادبیات در اقلیت هستند اما اساساً رویکردهای تجربه گرایانه و نو با پذیرش مخاطب، تأخیر فاز زمانی دارند و این هم کاملاً مشخص شده که تاریخ ادبیات یعنی تاریخ آوانگارد. ممکن است کسانی که رویکرد تجربه گرایانه داشته و آوانگارد بوده‌اند در تاریخ ادبیات نمانده باشند اما تمام کسانی که در ادبیات ماندگار شده‌اند در ابتدا آوانگارد بوده و مورد هجمه بوده‌اند. نیما، شاملو و فروغ نمونه بارز آن هستند و خب طبیعی است که آوانگاردها هم درنهایت عامه پسند و تسلیم مصرف بورژوازی می‌شوند.    
می توانیم به این نتیجه برسیم که مخاطب به دنبال وضعیت دیگر نیست و به‌جای آن دوست دارد کارهایی را که در جهان واقعی از انجام آنان قاصر است  شخص دیگری برایش انجام بدهد؟ یعنی هنر در همان نقشی که رؤیاهای شبانه ایفا می‌کنند!  چگونه قادر خواهیم بود سلیقه مخاطب را ارتقا بدهیم؟
بخش عمده‌ای از وجه مصرفی ادبیات و همچنین اساساً ادبیات عامه پسند در همین تعریف شما می‌گنجد. مخاطب می‌خواهد کسی به‌جای او کارهایی را انجام بدهد. او نمی‌خواهد چیزهایی را تجربه کند که به آن نیازی ندارد! او نمی‌خواهد لایه‌های پنهان مانده را درک کند. همان طور که برای او همه موضوع‌ها و ابژه‌ها تکراری است می‌خواهد برخورد با موضوع‌ها هم به همان صورت کهن الگویی باشد چون که درگیر زیبایی و حقیقت نیست بلکه در پی تسکین درد و رنج است. اما اینکه چگونه قادر خواهیم بود سلیقه مخاطب را ارتقا دهیم این وظیفه من نیست. راهش سیاست‌های فرهنگی تازه و بهبود وضعیت اقتصادی مردم است خیلی تأسف برانگیزه که ادبیات مدرن معاصر توی کتاب‌های درسی مدرسه و دانشگاه نیست، توی رادیو و تلویزیون نیست. راهش درست کردن وضعیت معیشتی مردم است. هنرمند و تولید کننده که دنبال این چیزها نیست، مگر استوریاس که نوبل گرفت، 85 درصد مردم کشورش بی‌سواد نبود، مگر یوسا در پرو این‌گونه نبود، همین اورهان پاموک در ترکیه، حرف‌هایش را بخوانید.تولید کننده ادبی که به دنبال توسعه وجه مصرف ادبی نمی‌دود. برای من ادبیات یعنی تحمل زندگی، من که با ادبیات پول در نمی‌آورم.     
شعر اجرایی یا پرفورمنس قادر به ایفای چنین نقشی برای شعر زبان هست؟
شعر زبان از اساس با شعر پرفورمنس فاصله دارد. شعر زبان یک شعر نوشتاری است اما شعر پرفورمنس کاملاً شفاهی است. شاید شعر پرفورمنس از جهت اینکه در فرم کالای فرهنگی تغییر ایجاد می‌کند تجربه گرایانه است اما نحوه بروزش و آن وجهی که می‌خواهد به هم نفسی شفاهی با مخاطب برسد تسلیم یک وجه بورژوازی می‌شود. من خودم هم شعر زبانی کار می‌کنم و هم شعر پرفورمنس.
اخیراً پرفورمنسی داشتم با عنوان «چطور یک کره را مکعب ببینیم» در این پرفورمنس سعی کردم با انیمیشن و تایپوگرافی و شعبده بازی و خواندن شعرهایم به بازی‌های زبانی از منظر ویتگنشتاینی دست بزنم و این مسأله برای خودم هنوز مسأله است. نقطه عزیمت این نوع نگاه هم برایم از زمانی کلید خورد که نمایشنامه‌های آلبرت اوستر مایر را که دوستان نازنینم علی عبداللهی و محمود حسینی زاد ترجمه کرده بودند خواندم و نقد مفصلی هم روی یکی از کارهای او نوشتم و برایم عجیب بود که چنین کارهایی چطور در آلمان مورد توجه قرار گرفته است. اما آنچه انگیزه من برای پرفورمنس می‌شود حقیقتش همان نزدیک کردن شعر زبان به مخاطب است که به گمانم بخشی از مصرف کننده‌ها را که مخاطب شعر زبان و نوشتاری نیستند، به آن نزدیک می‌کند.

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: