1394/12/25 ۰۹:۵۴
در بخش اول و در بخش بازخوانی، دربارة طنزپرداز برجسته و صاحب نبوغ ایران زنده یاد پرویز شاپور، نکاتی گفته آمد و اجمالی دربارة زندگی و شیوه خاص گزینگویههای او به نام کاریکلماتور بیان شد. در این قسمت با سبک و امکانات این نوع لطیفههای کوتاه و ماهیت ادبی و کیفیت پرورش و شکلگیری آنها آشنا خواهیم شد.
در باره پرویز شاپور و ابداع كاریكلماتور
از چشم دوستان
برای آشنایی افزونتر با شاپور، بهترین کار آن است که او را از زبان یاران همدل و همکارش بشناسیم. خاصه آن که این همرهان، خود در زمره هنرمندان و هنرشناسان معتبر میهن ما هستند. كاریكاتوریست برجستة ایران، كامبیز درمبخش، دربارة دوست حرفهای و رفیق قدیمی خود پرویز شاپور میگوید: «...آن موقع كارهای او تازه و جدید بود. میگفتند كه این كارها دیوانگی است. حتی در توفیق به همین خاطر ستونی به نام «دیوانگان» راهاندازی شد. كارهایی كه پرویز شاپور میكرد، چون غیرعادی بود، در آن ستون دیوانگان چاپ میشد. آن زمان برای اینكه سوژه تصویب شود، طرحی نیز میكشیدند. من آنجا بودم كه متوجه كارهای شاپور شدم. تا آن زمان خبر نداشتم كه طراحی میكند. آن طرحها خیلی جذاب بود. منتها او بعد از تصویب آن طرحها، آنها را به سطل زباله میانداخت. من آن طرحها را درمیآوردم، مچالهها را صاف كرده و میگفتم حیف است.»1
منوچهر احترامی كه سالها هم قطار و همكار پرویز شاپور در توفیق بود، برخی خاطرهها، ویژگیها و لطیفههای شاپور را نقل كرده است. در یك عبارت به یادماندنی كه بعدها میان طنزنویسان تداول یافت و به قول عمران صلاحی كه اولین بار از او شنیدم؛ توصیف خوشفرم و دل نشینی است و احترامی این جمله را درست به قواره و سایز شاپور بریده و دوخته است. احترامی نوشته بود:
«اگر دو نفر را در خیابان دیدید كه یكی از آن یكی شریفتر است، آن یكی حتماً پرویز شاپور است.»
به جز این عبارت درخشان، احترامی نكات دقیقی درباره شاپور و اثر و تأثیرش بر طنز و آثارش در فرهنگ فکاهی معاصر بیان كرده است. از جمله این كه: «مصوّر بود و بر اساس اخبار و اتفاقات طرح نمیكشید. مثلاً اگر در اخبار اعلام میشد سنجاق قفلی گران شده، بیاید و برای آن طرحی بكشد، هزار گونه سنجاق قفلی میكشید، با مفاهیم خاص خودش، اسكلت ماهی را هزار شكل میدید و دو هزار شكل گربه میكشید. یك روز گفتم: آقای شاپور، شمع و گل و پروانه، سوژهای ایرانی است، برای آن تصویر بكشید. یك نعلبكی كشید، یك شمع هم داخل آن، یك پروانه هم كشید دَمَر افتاده و بالش سوخته، باندی مشكی هم دور بازی شمع بسته بود. ندیدم این طرح را در جایی چاپ بكند. اگر این ایده را من داشتم، هزار بار میگفتم ببینید عجب شاهكاری كردهام و واقعاً شاهكار بود ...
دو سه نفر بودند كه در این روزگار لطیفهای میساختند. یكی پرویز عظیمی بود. یكی هم پرویز شاپور كه در كارهایش شگفتیساز بود. لطیفههای بسیاری داشت كه شفاهی میگفت و خیلی از آنها چاپ نشده است. معمولاً موضوع لطیفه خودش بود. سعی میكرد به دیگران بیاحترامی نكند. در مورد همه چیز شوخی میكرد، ولی سر به سر هیچكس نمیگذاشت و هیچ كس را مورد استهزاء قرار نمیداد. همواره خودش در مركز واقعه بود و اگر وَهنی و تمسخری وارد میشد، مستقیماً به خودش وارد میشد. هنگامی كه لطیفههایش را در جمع تعریف میكرد، مراقب شنونده بود. اگر شنونده میخندید، خودش نمیخندید. تنها به نقطه نامشخصی خیره میشد و بیتفاوت باقی میماند. اما اگر شنونده نمیخندید، خودش قاهقاه میخندید و رودهبر میشد... لطیفههای مگویش كه خیلی جالب است.
میگفت: «دو روز است در اداره مشغول تهیه یك پیشنویس نامه هستم و هنوز تمامش نكردهام. میگفتیم: چرا؟ میگفت: در به در دنبال یك واو عطف هستم و گیر نمیآورم. میگفتیم: چرا؟ میگفت: برای این كه هر چه واو عطف در زبان فارسی بوده است، همه را شعرای نوپرداز مصرف كردهاند.»
میگفت: «كامیار یك آچارپیچگوشتی توی دستش گرفته بود و به دنبال مداد میگشت. میگفتم مداد برای چی؟ میگفت: برای آن كه روی خال روی صورتش خط بكشد و با آچارپیچگوشتی بازش كند.»
در لطیفهای دیگر میگوید: «مرغ: عزیزم، چرا هر وقت میخواهی آواز بخونی، چشمهایت را میبندی؟ خروس: برای اینكه نُت آوازم رو از حفظم.»2
خاطرات عمران صلاحی از پرویز شاپور بسیار شیرین و پر تعداد است. از جمله این یادنوشتهها:
«در روزنامه توفیق با پرویز شاپور آشنا شدم. از طریق شاپور با اردشیر محصص آشنا شدم. دوستی من با شاپور تا آخر عمر او ادامه داشت...».
حسین توفیق، وقتی ریش و پشم پرویز شاپور را دید، گفت: شاپور را باید با «نی» بوسید!
«یك شب كه باران شدیدی میبارید «بچه جوادیه»3 میخواست جلسه هیأت تحریریه روزنامه توفیق را زودتر ترك كند.
پرویز شاپور از او پرسید: «چرا این همه عجله داری؟«
بچه جوادیه گفت: «میترسم به اتوبوسهای جوادیه نرسم.»
شاپور گفت: «من میرسانمت.»
بچه جوادیه گفت: «ماشین دارید؟»
شاپور گفت: «نه، چتر دارم!»
مجلس ختم آب
كاریكاتورها و کاریکلماتورهای شاپور، امروزه در زمره آثار شناخته شده و مقبول در فضای ادبی ایرانیان و پارسیزبانان است. اما باید توجه داشت كه سرشت و ماهیت پیچیدهای در این عبارات كوتاه و تعجبانگیز وجود دارد و طی فرآیند پیچیدهای از وصفهای ساده و معمول، به طنزهای موجز و پارادوكسیكال مدرن اعتلا مِییابد.
پرویز شاپور هم مؤسس این نوع طنز ادبی بود و هم نماینده شاخص و صاحب سبك آن، و هم صاحب پیامها و دیدگاههایی كه این لباس را بدان پوشاند و در قالب سیل بزرگی از عبارات موجز، مثل یك گله ماهی در دریای ادب پارسی، به جوش و تحرك وا داشت.
این جامه دوخته شده از كلمات، كه بسیار كوتاه و به صرفه پرداخته و دوخته میشد، طبعاً بسیاری را به خود جذب و توجهشان را جلب میكرد. در اینجا به اختصار میكوشم برخی ویژگیهای سبكی و خصوصیات فنی كاریكلماتورهای شاپور را، هم به لحاظ پوسته و شكل، و هم از جهت مضمون و محتوا، بیان كنم.
هدف از كاریكلماتور چه بود؟ این گونه ادبی كه به گفته دكتر شمیسا از انواع جدید ادبی در زبان پارسی محسوب میشود،4 چگونه متولد شد و به راه خود ادامه داد؟ اینگونه، چه ویژگیهایی دارد و چه ممیزات و امتیازاتی میتوان برای آن، نسبت به دیگر انواع ادبی قائل شد؟
كاریكلماتور را پرویز شاپور ابداع كرد و چون مسبوق به سابقهای در تاریخ ادبیات فارسی نبود، احمد شاملو سردبیر نشریة ادبی خوشه، هنگام چاپ كارهای شاپور، این نام را برای آن برگزید، هرچند كسانی، از جمله ابوالفضل زرویینصرآبادی، طنزنویس معاصر، معتقد است عنوانگذاری خوبی نبوده و بدتركیب و ناخوشآهنگ است. با این همه، اعتبار شاملو و ماندگاری این عنوان، شاید حُكمی برخلاف نظر زرویی باشد. امروزه تعداد قابلتوجهی از طنزنویسان و بدیههنگاران و بدیعهنویسان، به این شیوه قلم میزنند و آثاری متمایز، و گاهی متناقض؛ شیرین و تلخ، لطیف و گزنده، و خوب یا ضعیف ارائه میكنند. چند دهه است كه كاریكلماتور رواج یافته و دیگر عنوانی تازه یا عجیب در حیطه ادبیات و طنز محسوب نمیشود.
فرم و شكل كاریكلماتور، در پیوند با ایجازی ناگزیر قابل درک است و اساساً نخستین ویژگی آن را باید كوتاهی عبارات دانست. شاپور گویا میخواست از اسراف در كلمات جلوگیری كند. كلمات را از بند اطناب و تفصیل برهاند و عباراتی كوتاه و گویا خلق كند كه لطیفاند اما «لطیفه» نیستند. به واسطة شخصیت خاصی كه پرویز شاپور داشت، كاریكلماتورهایش نیز شكل و محتوای خاصی را منعكس میكرد. انسان و طبیعت، یا بهتر است گفته شود خودِ پرویز شاپور و آنچه دوست میداشت و در محیط پیرامون نظرش را جلب میكرد، موضوع اصلی كارهایش بود. طبعاً آنچه به نوشتههایش تشخّص میبخشید، همانا دگرگونی واقعیت بود به نحوی كه تعلیق و تفكر و طنز ایجاب میكرد. طبیعت را به رنگ نگاه خود درمیآورد و نگاهش دائماً از واقعیات مستقیم و روزمره میلغزید و زیر و رو میشد تا هر چیزی واژگون شود و به مانند یك آینة محدّب، شكلهای غریب را نمایش دهد. مثل «پایین آمدن درخت از گربه»5یا «غرق شدن آب تشنه در سراب»، یا توصیف ماه به عنوان خورشید شب و امثالهم.
از موضوعات عینی و طبیعی، بیشترین بسامد را باران و آفتاب و ماه و آسمان و پشه و سنگ و ماهی و گربه و سگ و موش و درخت و گل و البته خود شاپور دارند، و نیز امكانات جهان برساختة انسانی، مثل چراغ قرمز و آسانسور و سنگ قبر و میز و صندلی و هفتتیر و امثالهم در عباراتش خودنمایی میكند. بر اساس قواعد و مصطلحات بلاغت سنتی، این جانب را میتوان امور یا عناصر محسوس دانست در مقابل عناصر معقول یا تجریدی و درونی، همچون مرگ كه بسیار بسامد بالایی در آثار شاپور دارد.
زندگی نیز با استعارههایی نظیر تپش قلب و صدای پا و قفس كه جسم است و پرندة روح را در خود محصور و محبوس كرده، و نگاه و نیستی و خودكشی و قبر و سنگ قبر و خدا و عزرائیل و مجموعه وسیعی از اصطلاحات مرتبط با موضوع مرگ كه از تشبیهات حسی تا استعارههای پیچیده تجریدی را دربر میگیرد. این نوع ایجاز و تحول در نگاه به عناصر مهم زندگی نظیر مرگ و روابط انسانی و طبیعت و انسان، اگرچه به ندرت مفاهیم و كلمات فلسفی را استخدام میكند و به كار میبرد، در بردارندة حكمتی ژرف است كه میتواند مورد تفسیر و تأویل جدّی قرار گیرد. به عبارت دیگر، اگر طبیعت و عناصر آن، یكی از موضوعات مهم در كاریكلماتورهای شاپور است، اما این مفاهیم مشخص و عینی، دربردارند معانی فلسفی و انسانی عمیق است.
سادگی عبارات و كوتاهی جملات نباید فریبنده باشد. مثلاً: «آبتنی ماهی یك عمر طول میكشد» که بیانگر بازی زندگی است و شوخی با حضور انسان در سرازیری مرگ كه به این بازی خاتمه خواهد داد. شاید تنها عاملی كه قدری این وسعت مرگاندیشانه را در نوشتههای شاپور، تعلیق و تسهیل میكند، ذوق زیباپسند او در وصف طبیعت و محبت و جلوههای دلكش حیات نظیر گل و گلستان و بهار و وصفهای عاشقانه است. این ها تلخیهای ناگزیر و فلسفی او را كه مستقیماً از نگاه بیریا و دقیق او به مرگ و زندگی به مثابه واقعه یا فرصتی كوتاه برمیخیزد، تعدیل كرده است. به همین دلیل، كلماتی تیره، مانند خودكشی و گور و خود مرگ، از جمله عناصر مهم در نوشتههای اوست. این دسته از کلمات در نوع نگرشش به مفاهیم و گزینش موضوعات، جایگاه ویژهای دارد و به یكی از دگروارههای اصلی سبك او بدل شده است.
طنز سیاه
پرویز شاپور بیشك تحت تأثیر فضای روشنفكری یأسآلود و اگزیستانسیالیستی دوران خود بود. فضایی كه صادق هدایت قهرمان بزرگ و محبوبش بود و پای ادبیات كافكایی را به فرهنگ ایران باز كرد. طنز تلخ و مرگاندیشی روشنفكرانه، یكی از ویژگیهای اصلی این گرایش در دهههای سی تا پنجاه بود. نوعی كاریكاتور هم در همین دوره رواج یافت كه طنز سیاه نامیده میشد. محصص و شاپور و بعدها مانانیستانی، هنرمندانی با همین گرایش بودند كه گاهی كاریكاتورهایشان نه فقط به موضوعاتی دردناك اشاره داشت، بلكه با خطوطی وَهمناك و چهرههایی هولناك تصویر میشد. شاپور در كاریكاتورهایش به همین جریان گرایش داشت، همچنان که بهترین نوشتههایش حامل همین نوع مضامین بود. با این همه، فضای شاد و عوامگرای توفیق كه با طنز عامیانه و مخاطبپسند تعریف میشد و با عامه مردم در پیوند بود، به سویههای سهلتر و شیرینتری تمایل مییافت.
زندگانی شخصی شاپور هم چنگی به دل نمیزد و روایتی جذاب و سرخوشانه نبود. منوچهر آتشِی، در جایی كاریكلماتورهای شاپور را با عبارت «شعر اعتراض» توصیف میكند و با شعرهای بعدی همسرش فروغ فرخزاد كه همان اوایل از او جدا شده بود مقایسه كرده است. اما اعتراض به چه چیز؟ به زندگی یا خودش یا دیگر شاعران؟ از این نظر، شاید عبارات خاص او را میباید «شعر انفعال» دانست و این امر به هیچ وجه ایراد و انتقادی به كاریكلماتورهای او نیست بلكه بیان فضیلتهای هنرمندی است كه در پی بیان صادقانه خود و ژرفترین یافتههای خود بود. بیانی گسسته و شكستخورده، اما ظریف و هوشمندانه، در قالبی بدیع و رندانه كه در حقیقت تأسیس شیوه خاصی از نگاه ادبی به مقولاتی بود كه هیچگاه چنین موجز و مختصر به گفته در نیامده بود. بیانی دقیق كه گزینش و چینش كلمات را بدون ولخرجی و پرگویی دنبال میكند و پس از وَرز دادن و پختن مفاهیم در قالبهایی به شدت متفاوت و غافلگیركننده، موقعیت طنز و فانتزی را به وجود میآورد. طنزی كه بیشك خاستگاه عامیانه ندارد و محصول ذهنی فرهیخته و اندیشنده است و از این منظر، آفریننده و مخاطب كاریكاتور، هر دو در زمره مخاطبان خاصاند و ریشههای روشنفكری در آنها آشكار و غیرقابل انكار است. طراحی و معماری این نوع طنز، كاری به غایت هوشمندانه و دشوار است به نحوی كه نه تنها با تضادها و تناسبهای لفظی و معنوی سر و كار دارد، كه بیان كنایی و گاهی صنعت ایهام نیز در آن به اوج میرسد. كاریكلماتور میتواند موزون باشد یا نباشد، اما شاعرانگی آن غیرقابل انكار است. اغلب صنایع مهم، به جز وزن و قافیه، میتواند در آن به كار رود و بیشتر صنایع معنوی، نظیر ایهام و تشخیص و حسآمیزی كه در پرتو ایجاز و اختصار و گزیدهگویی، زیبایی و ارزشهای ادبی متفاوتی خلق میكند و به تمام معنا موجب غافلگیری مخاطب میشود. این نمونهها، گویای ارزشهای خاص و زیبایی منحصر به فرد كاریكلماتور است:
ـ به نگاهم خوش آمدی.
ـ گل سپاس بر مزار باغبان میروید.
ـ سنگ قبری را دیدم كه رویش نوشته شده بود: با مقدمه استاد سعید نفیسی.
ـ از سوراخ سقف پشهبندم پشه چكه میكند.
ـ قد سروگونهات، نگاهم را سر به هوا میكند.
ـ چراغی در دوردست، روشنایی را نجوا میكند.
ـ ابر پلك مشترك ستارگان است.
ـ برای آنكه پشهها كاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.
ـ صدای پایت را به شنیدن صدای پایم دعوت میكنم.
ـ ابر عقیم، قطره اشكم را به فرزندی پذیرفت.
ـ دلم برای ماهیها میسوزد كه در ایام كودكی نمیتوانند خاك بازی كنند.
ـ ماهی در مجلس ختم آب جان سپرد.
ـ وقتی تصویر گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
ـ چهار فصل به طور نامرئی از درخت بالا میروند.
ـ قفسی كه فكر پرنده در آن نتواند پرواز كند هنوز ساخته نشده است.
ـ حاضرم مرگم را بین دوستانم سرشكن كنم.
ـ سیب رسیده را چه نیازی به چینش است؟
ـ هر برگ زرد، پاییز كوچكی است.
ـ دود سرگرم بالا رفتن از سقوط است.
ـ وقتی نیستی، نگاهم دست خالی به چشمم بازمیگردد.
ـ شب بیستاره را در گیسوان سیاهت به صبح رساندم.
ـ چون حوصله خودكشی ندارم، زندگی میكنم.
ـ برای مردن باید یك عمر صبر كرد.
ـ سراب، كاریكاتور آب است.
ـ مرگ در قبر پایكوبی میكرد.
ـ خدا سایه مرگ را از زندگیام كم نكند.
ـ سنگ قبرم به چاپ دهم رسیده است.
ـ مرگ فرصت نداد بقیه آرزوهایم به باد رود.
ـ به اندازهای به مرگ امیدارم كه هرگز دست به خودكشی نمیزنم.
ـ پرواز از پرندة جوان بیشتر از پرندة پیر حرفشنوی دارد.
ـ گوشم چنان سنگین شده كه تا پایم را لگد نكنی، صدای پایت را نمیشنوم.
ـ باغبان گلهای پیراهنت هستم.
ـ تا از عزرائیل دستمزد نگیرم خودكشی نمیكنم.
ـ كامل شد، زیبایی پرنده با پرواز.
ـ عاقبت آب خودش را نوشید.
ـ تصویرم در آینه لبخندزنان غرق تماشا شده است.
ـ سكوت مثل برف روی قله فریاد مینشیند.
ـ ای كاش تصور خویش را اینجا میان آیینه جا میگذاشتی.
ـ مقصدم شنیدن صدای پایت است.
ـ معنی غرق شدن را دریا میداند.
ـ در كنار سنگ قبر بزرگی، سنگ قبر كوچكی دیدم. بعداً معلوم شد كه سنگ قبر كوچك، غلطنامه سنگ قبر بزرگ است.
ـ خودم را قبل از تولدم نامگذاری كردم.
ـ خروس سحرخیز هنگام طلوع بالزنان تاریكی را از خود میتكاند.
ـ كاغذی را كه سفید است به دلخواه خود میخوانم.
ـ پرگاری كه اختلالحواس پیدا كرده بود بیضی ترسیم میكرد.
ـ وصیت كردهام سنگ قبرم را پشت و رو بگذارند تا بتوانم با مطالعه نوشتههای آن اوقات فراغتم را پر كنم.
ـ تشنهتر از آن هستم كه كلاهم را به احترام سراب بلند كنم.
ـ پرنده اشكریزان در كارگاه نجاری به دنبال آشیانهاش میگشت.
ـ درباره موش حرف میزدم تا سر و كله گربه پیدا شد، حرفهایم پا به فرار گذاشتند.
ـ گربه پرتوقع انتظار دارد موش به خودش سس گوجهفرنگی بزند.
ـ با ضربان قلبم گلهای پیراهنت را شماره میكنم.
ـ روی ماهت نقطه تلاقی نگاههاست.
ـ از خودم لبریزم.6
پی نوشتها
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید