1394/12/24 ۱۱:۰۵
در باره پرویز شاپور و ابداع كاریكلماتور این نوبت از بازخوانی را به یکی از هنرمندان استثنایی کشورمان و نوع ادبی بدیعی که ابداع کرد و در عالم طنزپردازی و فکاهی نویسی ماندگار شد، اختصاص دادهایم. البته جنبه های دیگری نظیر کارتون و طراحی فکاهی یا همان کاریکاتور نیز در کارنامه این هنرمند و طنزنویس خلاق وجود دارد که در این مقال، امکان پرداختن بدان میسر نبود. با این همه، امیدوارم این نوشته دیباچهای بر شناخت پرویز شاپور و گزین گویههای حکمی، کنایی و طنزپردازانهاش بوده باشد.
در باره پرویز شاپور و ابداع كاریكلماتور
این نوبت از بازخوانی را به یکی از هنرمندان استثنایی کشورمان و نوع ادبی بدیعی که ابداع کرد و در عالم طنزپردازی و فکاهی نویسی ماندگار شد، اختصاص دادهایم. البته جنبه های دیگری نظیر کارتون و طراحی فکاهی یا همان کاریکاتور نیز در کارنامه این هنرمند و طنزنویس خلاق وجود دارد که در این مقال، امکان پرداختن بدان میسر نبود. با این همه، امیدوارم این نوشته دیباچهای بر شناخت پرویز شاپور و گزین گویههای حکمی، کنایی و طنزپردازانهاش بوده باشد.
*****
كاریكلماتور یک نوع ادبی نوین در زبان پارسی است که سابقهاش تنها به چند دهه قبل بازمی گردد. همچون بدعتی در لطایف و گزینهگویههای سنتی است و البته ماهیتی خاص دارد. دقیقاً نمیدانیم نخستین کاریکلماتورها چگونه شکل گرفته، اما پیگیری و استعداد طنز پرداز و کاریکاتوریست نامدار ایرانی، پرویز شاپور بدان بنیاد و رگ و پی داد و آن را در فرهنگ و ادب پارسی رسمیت و گسترش بخشید. این نوع ادبی با مجله فکاهیتوفیق پا گرفت و تثبیت شد، هر چند یكسره در قید این نشریه ظهور و تكوین نیافت و ماهیتی ادیبانه و روشنفكرانه داشت. مع هذا كلمات قصار و لطایف موجز یا پاسخهای كوتاه و ملخّص به برخی اخبار و جراید، نطفة این شیوة ادبی بود و بسترهای تثبیت آن را فراهم كرد. همانطور که گفته شد بنیانگذار و كوشندة برجستة این شیوه، پرویز شاپور بود و او خود، كثیری از بهترین نمونههای کاریکلماتور و بسیاری از نوشتههای خود را نیز نخستین بار در توفیق به چاپ رساند.
«كاریكلماتور، كلمهای مركب نیمهفارسی، نیمه انگلیسی است كه برگرفته از واژگان كاریكاتور و كلمات است. این واژه را اولین بار، در سال 1346 احمد شاملو، وقتی سردبیر نشریة خوشه بود، برای تكجملههای طنزِ پرویز شاپور برگزید. همچنین به نظر میرسد بیژن اسدیپور در طنزهای خانگی و رحیم صارمی در تابلوهای كوچك بدون قاب، متأثر از كاریكلماتورهای پرویز شاپور بودند.»1
توفیق نه فقط گونههای ادیبانه و پیچیدة كاریكلماتور را منتشر میكرد، نوعی بیان عامیانه و زیبای آن را نیز تحت عناوین و ستونهای مختلف به صورت جملات و جوابهای نغز فراگیر ساخت كه بسیاری از آنها در تداول عامه، به صورت ضربالمثلهای حاضرجوابانه استفاده میشد. اما كماكان صورت اصلی كاریكلماتور، با همان سیاقی كه شاپور و اسدیپور و دیگران دنبال كرده و غالباً در توفیق منتشر میشد، جای خود را باز كرد و بهعنوان یك نوع ادبی در زیرمجموعة طنز معاصر پارسی پذیرفته شد.
مكتب توفیق در این زمینهها و در دهها زمینة دیگر، نظیر داستان كوتاه طنزآلود، لطیفه و جوكنگاری، انواع شعرهای طنز، بحر طویل،2 سؤال و جواب، شرح عكس و شرح كاریكاتور، آگهیهای طنزآلود، نامهنگاری و ترسّلِ طنزآلود، پاسخ به جراید، فرهنگ لغات طنز، جدول فكاهی و... صاحب سبك و تجربه و نوآوریهای بسیار شده و شکفتگی در شكل و محتوای آن كاملاً مشهود بود. از همان ابتدا، جمع كثیری از جوانان در این مكتب به كار و آموزش و تجربة فكاهی روی آوردند و توانستند در این دایرة مطبوعاتی، اثر و آثار گرانبهایی خلق كنند. حصر و فهرست و مشخصات همة آنها البته ممكن نیست و نیازمند نگارش فرهنگنامهای از اعلام و مشخصات نیمقرن طنز پارسی است. خصوصاً كه اغلب آنها با «نام مستعار» به نگارش مطالب خود پرداخته و این نام مستعار، در آن زمان، یكی از خصوصیات و الزامات ورود به جهان طنزنویسی محسوب میشد.
پرویز شاپور، متولد پنجم اسفند ماه 1303 در شهر قم بود كه شناسنامهاش را در تهران گرفتند. دوران ابتدایی را در مدرسه دقیقی گذراند و دیپلم خود را از دبیرستان دارایی گرفت. سپس وارد دانشگاه تهران شد و در رشته اقتصاد تا اخذ لیسانس تحصیل كرد. مدتی هم در مدرسه صنعتی درس خواند و شاگرد علی اسفندیاری ـ نیما یوشیج ـ بود. در سال 1329 با فروغ فرخزاد، كه در آن زمان شانزده ساله بود ازدواج كرد كه این وصلت به مذاق و طبع فروغ خوش نیامد و آن را شكستی در عشق و زندگی، یا «عشق و ازدواج مضحك» قلمداد میكرد. نهایتاً رابطه زناشویی این دو به دلیل عدم مدارا و دخالتهای نزدیكان در سال 1343 به طلاق انجامید. حاصل این وصلت پسری بود به نام كامیار كه نزد شاپور ماند.
شاپور در طی سالهای 1330 تا 1344 به معاونت دارایی اهواز رسید، اما به كارهای ادبی هم میپرداخت. او شخصیتی گوشهگیر و آرام و خاموش داشت، اما در طنزپردازی، صاحب قریحه و حتی نبوغ بود. ابتدا با مجله توفیق در صفحات «دارالمجانین»، و «سبدیات»، كار در عرصه طنز مطبوعاتی را شروع كرد. یك بار هم در همان سالها داستان هفتهنامه توفیق را نوشت. در این داستان، یك ماهی، گربهای را تحت تعقیب قرار داده بود.
شاپور زمانی كه ساكن خوزستان بود، حدود سالهای 1331 و 1332، نوشتههایش در روزنامههای محلی آنجا چاپ میشد. در توفیق هم از سال 1337، نوشتههایش با نامهای مستعار «كامی» و «كامیار» و «مهدخت» به چاپ رسید. اما عمده شهرت او به خاطر ابداعش در لطیفههای فشرده و جملات قصار خاصی بود كه ابتدا در نشریه خوشه به سردبیری احمد شاملو منتشر شد و سپس به توفیق و دیگر مجلات طنز راه یافت. شاملو، عنوان جالب «كاریكلماتور» را برای این نوع ادبی خاص برگزید که همین عنوان نیز ماندگار شد. اما این نوع تازه ادبی چه پدیدهای بود؟
كاریكلماتور جملاتی پرمحتوا، كوتاه و همراه با شوخطبعی است كه گاهی به جمله قصار میماند، گاهی به شعر شانه میزند و شاید بتواند تبدیل به ضربالمثل شود. آنچه مسلم است، كاریكاتوری از كلمات است و این اصطلاح، اول بار در سال 1347 در مجله خوشه از تركیب واژگان «كاریكاتور» و «كلمه» ابداع شد. پرویز شاپور مبدع و گسترشدهنده این نوع ادبی بود كه امروزه پیروان و متخصصانی دارد و در كتب ادبی تعریف و توضیح شد و نمونه مختصات این نوع نوین ادبی مورد توجه و بررسی قرار میگیرد. از پرویز شاپور، هشت كتاب كاریكلماتور به چاپ رسیده است. اولین آن در سال 1035 و آخرین آن با عنوان «پایین آمدن درخت از گربه» در سال 1382. دو عنوان از این آثار هم در آمریكا منتشر شده است. دیگر آثار شاپور عبارتاند از: فانتزی، سنجاققفلی، موش و گربه عبید زاكانی (با طرحهای او)، و تفریحنامه (همراه با بیژن اسدیپور). بخشی از كتاب طراحان طنزاندیش ایران (به معرفی ایراندخت محصص) هم به او اختصاص دارد. به هر حال عبارات شاپور، سالها از بهترین ستونهای طنز مجلات ایران بوده است و نام «كاریكلماتور» با نام شاپور گرده خورده است.
مهمترین ویژگیهای کاریکلماتور
اولین ویژگی ظاهری كاریكلماتور، كوتاهی این نوع ادبی است. برای انسانهای امروزی، كه درگیر زندگی سراسیمه و آشفته و كمحوصلهای هستند، صرفهجویی در طنز نیز سرانجام به گسترش كاریكلماتور انجامید، لذا نویسنده كاریكلماتور باید در خرج كردن واژهها خسیس باشد.
یك خصوصیت دیگر این نوع ادبی، تفاوت در نگاه و پختگی بیان در مجالی كوتاه است. شاید بتوان گفت دنیا را متفاوت میبیند و به دور از اتفاقات روزمره خط میكشد و برخی از آنها را با كادربندی تازهای ارائه میدهد. بسیاری از آرایههای ادبی، خصوصاً ایهام و مراعاتالنظیر و تضاد و پارادوكس و تمثیل در كاریكلماتور نقشآفرینی میكند و با دقیق شدن در معانی متفاوت واژهها، حس طنز ظریفی را دامن میزند. برای مثال با بهرهگیری از یك ضربالمثل معروف، این عبارت شاپور خلق شده است: «در خشكسالی، آب از آب تكان نمیخورد.» یا با دقت در معانی یك واژه، كیفیتی تازه از ایهام به وجود میآورد: «شیر باغوحش چكه میكرد.» گاهی نیز تلمیحی در عبارتش نهفته است. مانند این جمله «قلبم قلعه سنگ باران است.» كه اشاره به ماجرایی در داستان امیرارسلان و فرخلقا دارد.نمونههای دیگری از این نوع عبارات در این عبارت ها دبده می شود:
ـ افرادی كه فكرشان سیاه است، مویشان زودتر سیاه میشود.
ـ تاریخ مصرف موش و ماهی را، گربه تعیین میكند.
ـ درِب قفس، پرنده محبوس را هوایی میكند.
ـ پرگاری كه اختلال حواس پیدا كرده بود، بیضی ترسیم كرد.
به هر حال، پرویز شاپور در عرصه های گوناگون طنز فعال بود. از جمله در عرصه کارتون و طراحی، که در نتیجه نمایشگاههایی از طرحهای خود نیز داشته است. او پس از جدایی از فروغ فرحزاد، هرگز ازدواج نكرد. همراه با كامیار و دكتر خسرو شاپور برادرش در یك خانه قدیمی زیست تا آن كه در چهاردهم مرداد سال 1378 در بیمارستان طوس تهران درگذشت.3
عمران صلاحی معتقد است: «پرویز شاپور در نوشتههای خود كمترین كلمات را به كار میگرفت و گاهی نوشتههایش از سه كلمه تجاوز نمیكرد، مثل: «سكوت فریاد میكشد.» یا «به نگاهم خوشآمدی».
یكی از نوشتههایش كه فعل هم ندارد این است: «بیضی، دایره هست!»4
داستان و لطیفه
نوشتههای شاپورمنحصر به کاریکلماتورهای او نیست و لطیفهها و داستانهایی هم نوشته که البته پرتعداد نیست اما بیانگر قریحه و سبکی جالب است. شاید حوصله و شکیبایی کسی که همیشه در پی گزین گویههایی با حداقل کلمهها بوده است، اجازه ورود به عرصههای پهناورتری در نوشتار را نمیداده است. خاصه داستان که با امواج پیاپی کلمات شکل میگیرد. یکی از لطیفههای شاپور را در اینجا میآورم:
«به خله گفتند چرا سنگ توی سرت میزنی؟
گفت: ... برای این که وقتی نمی زنم خیلی خوشم میاد!»
این هم نمونهای از معدود نوشتههای بلند(!) پرویز شاپور که در سال 1346 در توفیق منتشر شده بود و کنایهای بر بیهودگی و دغدغههای کوچک و بی سرانجام آدمی در عرصه بزرگ و پهناور زندگی است. تقابل و همه سطحسازی انسان در جدال و رقابت با مگس، و نهایتاً شکست و درماندگی انسان، بیانی دیگر از همان حرفها و اندیشههایی است که شاپور در طرحها و کاریکلماتورهایش دنبال کرده و مکرر بیان مینمود.
مگس لجباز...!
«از اولش معلوم بود که این مگس لعنتی از سرم دست بردار نیست.
***
... درست پانزده سال قبل بود که پشت میز کارم نشسته و در حالی که انگشتام را روی پیشانیام گذاشته بودم، مشغول تفکر در باره یک مسئله مهم بودم.
در همین وقت سر و کله مگس مزاحم پیدا شد. ابتدا بالای سرم چرخی زد و بعد اوج گرفت و چند لحظه بعد روی پشت دستم فرود آمد. دستم را تکان دادم و مگس پرید. دوباره به همان حال سابق، انگشتم را روی پیشانیام گذاشتم و دنباله افکارم را گرفتم، ولی هنوز به کمرکش افکارم نرسیده بودم که دوباره مگس سمج و لجباز آمد و درست روی همان جای دستم نشست. این دفعه با شدت بیشتر دستم را تکان دادم، مگس پررو دوباره وزوزی کرد و رفت.
باز انگشتم را روی پیشانیام گذاشتم و به فکر فرو رفتم. درست به نقط، حساس تفکر رسیده بودم که باز مگس لعنتی آمد و باز با پر رویی تمام بر پشت دستم نشست. در حالی که از شدت عصبانیت می لرزیدم، برای آن که شرش را کاملاً بکنم، دستم را با تمام قدرتی که داشتم محکم به دیوار کوبیدم، دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم دیدم روی تخت بیمارستان افتادهام و دستم را گچ گرفتهاند!
دیروز برای باز کردن گچ دستم به بیمارستان رفتم. دکتر با اره و چاقوی مخصوص گچ دستم را برید، ولی میدانید چه دیدم؟
بله... هنوز دکتر کاملاً گچ دستم را باز نکرده بود که در مقابل چشمهای وحشت زده من، همان مگس لعنتی از زیر گچ بیرون آمد! بالای سرم چرخی زد و یک راست روی پشت دست دیگرم نشست!... من هم معطل نکردم و با شدت مگس را به دیوار کوبیدم.
حالا که دارم این مطلب را مینویسم، دکتر دارد دست دیگرم را که در اثر اصابت با دیوار بیمارستان خورد و خمیر شده است، گچ میگیرد!» (نقل از: دفتر هنر شماره 20، سال هجدهم، اسفند 1389، ص 3076)
نمونههایی از کاریکلماتور
برای آشنایی بیشتر، برخی كاریكلماتورهای شاپور را در زیر، بهعنوان نمونه میآوریم تا آشنایی بی واسطهای با این نوع ادبی میسر شود و سپس به تحلیل و بررسی بیشتر میپردازیم:
ـ ماه تا سپیدهدم در بستر خشك رودخانه، دنبال تصویر میگشت.
ـ آبتنی ماهی یك عمر طول میكشد.
ـ درخت را به اندازه بهار دوست دارم.
ـ ناودانها، شب بارانی را با نغمهسرایی به صبح میرسانند.
ـ قفس خالی را به اندازه همه پرندگان دوست میدارم.
ـ به عقیده ماهی، فاصله بین قطرات باران، مرگبار است.
ـ سگ، با سكوت به دزد خیر مقدم میگوید.
ـ عمرِ پاییز، صرف پرپر كردن گلها میشود.
ـ قلب، سخنگوی زندگی است.
ـ پرواز، فرصت نمیدهد كه گربه از درخت پرنده بچیند.
ـ آب به اندازهای كثیف بود كه ماهی دنبال خودش میگشت.
ـ خوشبختانه تبعیضنژادی نتوانسته است دامن گلهای رنگارنگ بهاری را آلوده كند.
ـ قلب گوركن، در سكوت گورستان، سرود زندگی میخواند.
ـ متأسفانه میكروب مرض خودكشی تا به حال كشف نشده است.
ـ گرسنگی، حكم جلب موش را به گربه میدهد.
ـ سایه رنگ پریدهام هنگام غروب در حال احتضار به سر میبرد.
ـ حاصل جمع تشنگیها، دریا را لاجرعه سر میكشد.
ـ آدم پرتوقع، سلام نكرده انتظار جواب دارد.
ـ تنگ آب، لبریز از آرزوهای دریایی ماهی است.
ـ آب دریا به اندازهای زلال بود كه ماهیها، قلاب ماهیگیری را به روشنی روز میدیدند.
ـ گرسنگی، سالن سخنرانی دهان را تبدیل به سالن غذاخوری میكند.
ـ بهار، با سرعت باد پاییزی گذشت.
ـ شب، پشت شیشه، انتظار خاموش شدن چراغ را میكشد.
ـ ایستادگی جنگل، توفان را زمینگیر میكند.
ـ شكوفهای كه روی درخت خشك بنشیند، در دم جان میسپارد.
ـ مرگ در واپسین دم حیات متولد میشود.
ـ آتش خشم، شكوفه لبخند را میسوزاند.
ـ پرنده پیر، با كمك گربه از درخت پایین میآمد.
ـ شهاب، در دل شب، فریادی به روشنی روز میكشد.
ـ گلهای تشنه، تا مرتفعترین ابرها به پا خاستند.
ـ پوست موز، انتقام لگدمال شدنش را از طرف میگیرد.
ـ تصویر گلها، روی آب، قالیچه پهن میكند.
ـ آیینه، یك تنه مقابل همه ایستادگی میكند.
ـ فریاد، در بازار آهنگرها دنبال خودش میگردد.
ـ آدم گرسنه، از زندگی سیر میشود.
ـ هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
ـ لحظهلحظه سپری میشوم.
ـ آدم سحرخیز، از دیدن طلوع خورشید بیش از خواب شیرین صبحگاهی لذت میبرد.
ـ آدم منزوی، سلام را خداحافظی میشنود.
ـ آخرین برف، كفن زمستان است.
ـ خداحافظی آدم پرچانه، گوشنواز است.
ـ بال، گلبرگ پرواز است.
ـ جنگل، آرامگاه توفان است.
ـ باغبان وصیت كرد كفنش را گلدوزی كنند.
ـ نجار تازهكار، با چوب، خاكاره میسازد.
ـ زندگی بیآب از گلوی ماهی پایین نمیرود.
ـ خطوط موازی در آغوش هم جان میسپارند.
ـ دستهگلی به غمگینی «بیتو بودن» بر مزارت نثار میكنم.
ـ امواج خشمگین، دریا را شخم میزنند.
ـ مرگ فرصت نداد بقیه آرزوهایم بر باد بروند.
ـ بهار از درخت خشك نمیتواند بالا برود.
ـ روزنه امیدم را به سرقت بردند.
ـ ستاره، در دل شب، شعار «مرگ بر تاریكی» میدهد.
ـ سلام، متواضعترین واژه است.
ـ در آیینه شكسته، دنبال جسد متلاشی شدهام میگردم.
ـ فوران سرنگون شده به قوه جاذبه زمین شلاق میزند.
ـ گل كاغذی، از یك قدمی هم صدای پای بهار را نمیشنود.5
پینوشتها
منبع: اطلاعات حکمت و عرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید