نشر، سانسور، توسعه / عبدالحسین آذرنگ

1394/12/16 ۰۸:۱۷

نشر، سانسور، توسعه / عبدالحسین آذرنگ

نشر، سانسور، توسعه ؛گرفتار در چنبر سیاست های متعارض عصر قاجار کتاب و توسعه از جملۀ جفت های به هم پیوسته اند. توسعه بدون کتاب، و کتاب بدون توسعه امکان پذیر نیست. شاید این گفته بدیهی به نظر برسد، اما اگر بخواهیم همین گفتۀ بدیهی را ثابت کنیم ـ در هر جامعه ای، فرق نمی کند چه جامعه ای ـ به شاهد های تاریخی بسیاری نیاز داریم تا پشتوانۀ آن گفته قرار بگیرد. برای نشان دادن پیوستگی و ناپیوستگی این جفت در ایران، به بررسی این نکته می پردازم؛ به ویژه آنکه سیاست های توسعه چگونه با سیاست های نشر کتاب در تعارض قرار می گرفته و دلایل آن چه بوده است.

 نشر، سانسور، توسعه ؛گرفتار در چنبر سیاست های متعارض عصر قاجار

کتاب و توسعه از جملۀ جفت های به هم پیوسته اند. توسعه بدون کتاب، و کتاب بدون توسعه امکان پذیر نیست. شاید این گفته بدیهی به نظر برسد، اما اگر بخواهیم همین گفتۀ بدیهی را ثابت کنیم ـ  در هر جامعه ای، فرق نمی کند چه جامعه ای ـ به شاهد های تاریخی بسیاری نیاز داریم تا پشتوانۀ آن گفته قرار بگیرد. برای نشان دادن پیوستگی و ناپیوستگی این جفت در ایران، به بررسی این نکته می پردازم؛ به ویژه آنکه سیاست های توسعه چگونه با سیاست های نشر کتاب در تعارض قرار می گرفته و دلایل آن چه بوده است.

              نشر در ایران، که نخستین محصول آن کتاب بود، زادۀ فنّ آوری چاپ است، و خود این فنّ آوری زادۀ نیاز به تحول، نوسازی، انتقال از عصری به عصر دیگر، و ورود به دنیای «مدرن»؛ البته مدرنی که ما اکنون به کار می بریم، همان مدرنی نیست که در دورۀ ورود فنّ آوری چاپ به کشور مراد می شد. پیش از پرداختن به این نکته، توضیحاتی لازم است تا به شناخت بهتر آن ارتباط کمک کند.

 در دورۀ فتحعلی شاه قاجار (سال های حکومت:1212ـ 1250ق، اواخر سدۀ 18 تا سدۀ سوم سدۀ 19م) کشور با تهاجم ارتش روسیۀ توسعه طلب رو به رو شده بود، خاک و حیثیت اش را از دست می داد، نظام ارزش هایش با چالش رو به رو شده بود، و وجه نظامی مدرنیته به سان سیلی محکمی، خواب قرن ها را از سر زمامداران، البته زمامداران با غیرت، پرانده بود. عباس میرزا، پسر با جربزه تر فتحعلی شاه که فرماندهی مقابله با قشون متجاوز را بر عهده داشت و در خط اول جبهه، نه تنها خطر پیشروی قشون دشمن، که خطر مهیب تر گسیختن همۀ رشته ها را احساس می کرد، چاره ای جز چاره جویی نداشت. شاید بهتر باشد احساس عباس میرزا را در آن زمان از زبان آمده ژوبر، خاورشناس فرانسوی ومامور دولت، بشنویم که شرح دیدارش را با عباس میرزا در سفرنامه اش آورده است:

من[عباس میرزا] از دیدن قشونی که دورم را گرفته است احساس خجلت و شرمساری می کنم... مشتی از همین سربازان روسی تمام قوای مرا به خود مشغول داشته، هر لحظه مرا تهدید می کنند. رودخانة ارس که زمانی داخل ایالات ایران جاری بود، ازخاک اجنبی سرچشمه می گیرد و به دریایی می ریزد که سفائن دشمن آن را پوشانیده است... چه قدرتی است که به شما برتری و مزیّتی را که نسبت به ما دارید عطا می کند؟ علت ترقی روز افزون [شما] و ضعف مداوم ما چیست؟ شما فنون حکومت کردن، پیروز شدن و استفاده کردن از کلیۀ قوا و استعدادهای بشری را به خوبی می دانید، حال آنکه ما... در جهل غوطه وریم، در بی خبری و غفلت نشو و نما می کنیم، و هرگز به آینده نمی اندیشیم ... اجنبی، حرف بزن، با من باز گوی که برای بیدار کردن ایرانیان از خواب غفلت چه باید کرد؟(1)

 

 اما خطر فقط از جبهۀ شمال نبود، انگلیسی ها در همان زمان قدرتشان را در شبه قارۀ هند بسط می دادند و مرزهای جنوب شرقی و شرقی کشور با تهدید رو به رو بود. ناپلئون بناپارت در فرانسه به قدرت رسیده بود و سودای جهانگیری و ایجاد امپراتوری جهانی داشت و راه های گذر از ایران برای دست یافتن به شبه قارۀ هند در نقشه های نظامی او بود. امپراتوری عثمانی هم مرزهای غربی کشور را تهدید می کرد. خلاصه آنکه در ده های نخستین سدۀ 19م ایران در فشار منگنۀ خرد کننده ای قرار گرفته بود که موجودیتش بدون اغراق به مویی بسته بود. راه برون رفت از آن مخمصه چه بود؟

              عباس میرزا و مشاورانش به این نتیجه رسیدند که نخستین اقدام ضروری، بلکه حیاتی، «مدرن کردن» قشونی است که به شیوۀ سنتی سازمان یافته و تجهیز شده و تاب مقاومت در برابرقشون مهاجم را ندارد. واکنش نظامی در برابر وجه نظامی مدرنیته، تصمیم نهایی آنها در آن زمان بود. برای عملی ساختن این تصمیم به استخدام مستشاران نظامی خارجی روی آوردند که به فنون جدید رزم را به قشون آموزش بدهد، آنها را به ساختن تجهیزات جنگی توانا سازد، بنیۀ نظامی قوت بگیرد تا تاب مقاومت، یا احیاناً توانایی پس گرفتن از دست رفته ها را داشته باشد. این سیاست دفاعی و نظامی عباس میرزا و مشاورانش در مدت کوتاهی نتیجه داد. این نتیجه را از زبان جیمز موریه بشنویم، همان نویسندۀ کتاب حاجی بابای اصفهانی، از اعضای سفارت انگلیس در تهران، که به نظر عده ای از هیچ گونه طعن و لعن و هجو و استهزا در حق ایرانیان فروگذار نکرده است. او به اردوی عباس میرزا در آذربایجان سری زد، از آنجا بازدید کرد و مشاهداتش را در کتاب خاطراتش این طور نوشت:

عباس میرزا در ظرف یک سال توپخانۀ خود را به پایه ای از کمال رسانده که می تواند با توپخانۀ دشمن، یا روسیان، برابری کند. پیاده نظامشان روش کاربرد کامل جنگ افزارها را آموخته اند... برای به دست آوردن دانشهای نظامی و تئوری سنگرها از برتافتن هیچ گونه رنجی فروگذار نکرده اند و این آگاهی ها را از کتاب های فرانسوی و روسی دستچین کرده... به فارسی برگردانده اند... چون من پیشنهاد کردم که باید از انگلستان کتاب ها و دیگر نیازمندی ها را فراهم کنند... وزیر پاسخ داد که هیچ چیز در جهان بیش از کتاب و دستیابی به این نیازمندی ها نمی تواند او و شاهزاده[عباس میرزا] را شادمان کند (2) .

 

اینها گفته های کسی است که هیچ کس تا کنون از  حسن ظن او به ایران و ایرانی یاد نکرده است، اما از دیدگاه سیاستی که فنّ آوری چاپ، انتشار کتاب، و آغاز ترجمۀ جدید در ایران را در پی داشت، اهمیت دارد.

               عباس میرزا با همفکری مشاوران اش به تلاش های خود در راه دست یافتن به دانش و فنّ جدید و انتقال آن به ایران ادامه داد. شماری از نظامیان روسی که در جنگ به اسارت درآمده بودند، به کمک مترجم به آموزش فنون نظامی به سربازان ایرانی در قشون پرداختند، یا به این کار وادار شدند. افسران فرانسوی هم که به ایران مامور شده بودند، در آموزش مستقیم به قشون ایران همکاری داشتند. عده ای نظامی هم از لهستان و ایتالیا و چند جای دیگر در اروپا استخدام شدند و فنون جدید نظامی و ساختن تجهیزات جنگی را به کمک مترجم به قشون ایران آموختند(3). عباس میرزا در کتابخانۀ شخصی اش منابعی به زبان های انگلیسی، فرانسوی و روسی داشت. نسخه ای از دانشنامۀ بریتانیکا هم در کتابخانۀ او بود که می گویند گاهی آن را ورق می زود، عکس هایش را می دید و به مطالب فنّی آن توجه نشان می داد. به دستور او چند مقاله از این دانشنامه به فارسی ترجمه شد که نخستین ترجمۀ مقاله های دانشنامه ای به زبان فارسی است(4).

            به هر تقدیر، عباس میرزا و مشاورانش که به نقش آموزش و انتقال گسترده در سیاست و برنامۀ نوسازی و توسعۀ خود پی برده بودند، چند تن را برای آموختن فن آوری چاپ به خارج فرستادند و به آنها دستور دادند ابزارهای چاپ را بخرند و به ایران بیاورند. یک فرنگی را هم به نام ادوارد بِرگِس استخدام کردند تا فنّ آوری چاپ را به ایرانیان آموزش دهد و نخستین چاپخانه را تأسیس کند. میرزا صالح شیرازی، که بعدها نخستین روزنامة فارسی را تأسیس کرد و انتشار داد، به انگلستان فرستاده شد تا فنّ آوری چاپ را در آن کشور بیاموزد. او در انگلستان در چاپخانه ای به کار مشغول شد و پس از آموختن فنّ چاپ به ایران بازگشت و یک دستگاه کوچک چاپ و ابزارهای لازم برای تأسیس چاپخانه را با کشتی به ایران فرستاد(5). از مطالعات خانم شچگلوا، پژوهش گر روسی تاریخ چاپ سنگی، این طور بر می آید که گذشته از میرزا صالح شیرازی، دو تن دیگر به نام های الله وردی و میرزا جعفر، فنّ آوری چاپ را در روسیه آموخته بودند(6). به این ترتیب با انتقال فنّ آوری چاپ به ایران، زمینۀ لازم برای انتشار کتاب و نشریات فراهم آمد(7) و نخستین کتابی که در چاپخانۀ تبریز به زبان فارسی منتشر شد،  رسالۀ جهادیه بود که مضمون آن را فتواهای شرعی در بارۀ جنگ های ایران و روس تشکیل می داد. پس از آن از 1233 تا 1273ق، به مدت تقریباً 40 سال، در شهرهای تبریز، تهران، اصفهان شماری کتاب منتشر شد که آنها را کتاب های نخستین می نامند. این کتاب ها، که در بارۀ شمارۀ آنها میان چاپ پژوهان اختلاف نظر هست، و از 40 تا 70 کتاب تخمین زده شده است، از ارزشمندترین آثار در تاریخ چاپ  و نشر ایران به شمار می روند. چون این کتاب ها با حمایت مقامات دولتی منتشر شده اند و محصول نشر آزاد نیستند، در عین حال دیدگاه ها و انتخاب های مقام های حکومتی مسئول در این زمینه را نشان می دهند.

                پس از رسالۀ جهادیه، کتاب دیگری که در تبریز چاپ شد، مآثر سلطانیه، نوشتة عبدلرزاق بیگ دُنبُلی (مفتون) شرحی دربارة سلطنت فتحعلی شاه قاجار بود. تعلیم نامه، یا  رساله در اعمال آبله زدن را دکتر کُرمیک، پزشک عباس میرزا، نوشت  که به فارسی ترجمه شد و بخشی که تألیف طبیبی ایرانی بود بر آن رساله افزوده شد. این کتاب، گذشته از اهمیت و ارزش قدمت ، از دیدگاه تاریخ ترجمه و تلفیق  و انتشار اثری در ترویج بهداشت و نگاه جدید به پیشگیری بهداشتی و پزشکی،  و از جنبه های سیاست توسعه، دارای اهمیت است. گلستان و بوستان سعدی هم از دیگر کتاب هایی است که در تبریز چاپ و منتشر شد.

             سپس فنّ آوری چاپ از تبریز به تهران و اصفهان رسید و شماری کتاب در این دو شهر با نظارت دولتی انتشار یافت. عمر عباس میرزا هم کوتاه بود، در جوانی درگذشت و طرح های او برای نوسازی و توسعه را چند تن، مهم تر از همه میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، مشاور اصلی و همکار و همفکر او، خوب می شناختند. پس از مرگ فتحعلی شاه و به سلطنت رسیدن محمد شاه قاجار( سال های حکومت: 1250 ـ 1264ق) صدارت به قائم مقام سپرده شد، اما درباریانی که وجود او و برنامه های او را برای تنظیم امور و توسعه تحمل نمی کردند، موجبات قتل فجیع اش را فراهم آوردند. از نوشته های خانم هما ناطق، که بیش از تاریخدانان دیگر ایرانی در بارۀ دوره محمد شاه کند و کاو و تحقیق کرده است، این طور بر می آید که در دورۀ این شاه قصد داشتند سیاست عباس میرزا را در خصوص اخذ  واقتباس علم و فنّ از فرنگ ادامه دهند. ماموری که از ایران به فرانسه رفت، صورتی از کتاب هایی به همراه داشت که باید از آنجا تهیه می کرد و برای ترجمه به ایران می فرستاد. این کتاب ها در زمینه های علوم طبیعی، فیزیک، شیمی، علم ذوب فلز، نقشه برداری، کشتی سازی، جغرافی و تاریخ و در چند زمینۀ دیگر بود. در این صورت چند کتاب از دکارت و پاسکال و سیموندی هم دیده می شد. جز کتاب، مقداری ابزار علمی و فنّی هم سفارش داده بودند(8).

              به رغم این، در این دوره هم نشر خصوصی در ایران پا نگرفت و آثاری که ترجمه شد و انتشار یافت، بر پایۀ سیاست و برنامۀ انتشاراتی دولتی و موافق نظر طبقة حاکم بود. شماری از نخبگان یا عدة اندک شماری که جزو این طبقه یا در حواشی آن بودند و سوادی و سلیقه ای داشتند، ممکن بود امکان مطالعة آن آثار را می داشته اند، اما کتاب منتشر شده به درون جامعه راه نمی یافت. اکثریت غالب جمعیت کشور در آن زمان بی سواد و ساکن روستاها بودند و با کتاب های جدید چاپ شده سر و کاری نداشتند.

              پس از محمد شاه پسر جوانش ناصرالدین شاه از 1264 تا 1313ش حکومت کرد. در عصر سلطنت طولانی او ترجمه و نشر کتاب در چند دوره و به چند دلیل دستخوش تحول عمده شد، تحولی که تا سال های بعد از مشروطیت ادامه یافت و بخشی از میراث آن به عصر پسا قاجار هم انتقال یافت. یکی از دلایل این تحول،  علاقۀ خود ناصرالدین شاه به خواندن بود. تقریباً هر روز یا برای او کتاب و روزنامه می خواندند و ترجمه می کردند، یا خودش می خواند. در کتاب روزنامۀ خاطرات محمد حسن خان اعتمادالسلطنه(9) اشاره های فراوانی به این نکته هست.

             در آغاز کار ناصرالدین شاه که میرزا تقی خان امیرکبیر مسئولیت صدارت  را بر عهده داشت، سیاست سنجیده و هدف مندی برای ترجمه و نشر کتاب در پیش گرفته شد. به گفتۀ فریدون آدمیت، تاریخدانی که مطالعات گسترده ای در بارۀ امیر کبیر به عمل آورد، امیر عده ای را که با زبان های خارجی آشنایی داشتند، چه از خارجیان و چه از ایرانیان، در دستگاه دولت جمع کرد و وظیفة ترجمة آثاری را به آنها سپرد. برای مثال، حقوق ملل نخستین کتاب دربارة حقوق بین الملل، به اشارۀ او ترجمه شد. دستور داد از خارج کتاب وارد کنند و در 1265ق، 293 جلد کتاب و 323 قطعه نقشة جغرافیایی از فرانسه خریداری و به ایران آورده شد. کتاب های رسیده بیشتر در زمینة علوم و فنون جدید بود. به دستور او مطالبی در زمینة بهداشت عمومی و راه های مبارزه با بیماری های واگیردار خطرناک و شایع در آن زمان، به فارسی ترجمه، و پس از انتشار به صورت رایگان پخش شد. هر کس کتابی به فارسی ترجمه می کرد، از امیر انعام می گرفت. از فهرست مفصلی که فریدون آدمیت از عنوان کتاب ها به دست داده، و کتاب شناسی ها هم مؤید آنهاست، بر می آید که چندین و چند کتاب در زمینة علوم طبیعی، مهندسی، علم مالیه و تجارت، اقتصاد، آیین حکومت داری، صنعت، کشاورزی، کشتی سازی، آبیاری و چند رشتة دیگر به فارسی ترجمه و منتشر شده است(10). همة  کتاب هایی که در دورۀ امیر برای ترجمه و انتشار انتخاب شد، از منابع پایه و برای سیاست کلان او در زمینۀ توسعه و نوسازی لازم بود. در حقیقت سیاست انتشاراتی دورة او، پشتیبان سیاست توسعه و نوسازی،‌ سیاست روشنگری، و با برنامۀ عمومی اش برای کشور هماهنگ بود. اگر دورة صدارت امیر کوتاه نشده بود و می توانست بر ادارة مدرسۀ دارالفنون(نک: ادامۀ مقاله) نظارت داشته باشد،  با شور و علاقه ای که ظرف چند سال به نشر آثار نشان داد، نه تنها کارنامة انتشارات مدرسۀ دارالفنون، که کارنامۀ نشر عصر ناصری جز این که هست می بود.

             مدرسۀ دارالفنون را امیر کبیر بنیاد گذاشت و خطوط اصلی فعالیت های آن را ترسیم کرد، اما آغاز کار این مدرسه با عزل و قتل او همزمان شد. در هر حال، در این مدرسه آثاری در زمینۀ علوم مختلف و فنون، تالیف، تدوین، ترجمه، ویرایش، و در چاپخانۀ کوچک خود مدرسه چاپ شد که می توان مجموعۀ آنها را نخستین مجموعه مدون از علوم و فنون جدید به شمار آورد که با برنامۀ توسعه هماهنگی داشت. کتاب های منتشر شدۀ دارالفنون که به دست ما رسیده است، بر دقت های علمی و نگارشی که در آن زمان می دانستند و به کار می بستند، گواهی می دهد. تداوم نیافتن فعالیت های آموزشی، پژوهشی و انتشاراتی مدرسۀ دارالفنون به سبب سیاست های ارتجاعی، محافظه کارانه و بیمناک از توسعه و پیشرفت بود که در واکنش به تحرکات دگراندیشان و بخش هایی از جامعه در برابرحکومت خودکامه، نامسئول و غیر پاسخگو رخ داد. افول، رکود و تعطیل شدن دارالفنون پس از دورۀ طلایی پویای آن، از بهترین شاهد های چالش میان سیاست های توسعه و ضد توسعه در معنای گستردۀ آن است.

              دورۀ تاثیر گذار دیگر در عصر ناصری، دورۀ فعال دارالترجمه و دارالطباعۀ ناصری است که با چند فعالیت دیگر در وزارت انطباعات جمع شد، وزارتخانه ای که مسئولیت تالیف، ترجمه، نشر، همۀ امور چاپی و انتشاراتی و بیشتر امور فرهنگی را بر عهده داشت. بیشترین کتاب های ترجمه و منتشر شده به هزینۀ دولت در سراسر عصر قاجار از آغاز تا پایان، مربوط به این دوره و به ویژه در سال هایی است که خود اعتمادالسلطنه بر آنجا نظارت داشته است. کتاب و نشر به هر حال بخشی از برنامۀ توسعه بود. ناصرالدین شاه و مجموعۀ هماهنگی که با او همکاری نزدیک می کردند، برای توسعه از دیدگاه خودشان نقشه داشتند، اما این نقشه با فعالیت های دیگری در تعارض قرار می گرفت که می توان جلوه هایی از آن را در فعالیت های انتشاراتی زیر نظر اعتمادالسلطنه به خوبی دید. از سویی کتاب ترجمه می شد، مترجمان تشویق می شدند، شماری از کتاب های ترجمه شده، مصوّر و مذهّب و خوشنویسی و تجلید اعلا و به حضور شاه تقدیم می شد، اما از سوی دیگر ضوابط سانسور و منع ورود کتاب و نشریه تدوین، و حبس و زجر و شکنجه و تعقیب و آزار دگراندیشان اهل قلم اعمال می شد. کتاب یک کلمه، نوشتۀ میرزا یوسف خان مستشارالدولۀ تبریزی را، که اقتباسی از قانون اساسی فرانسه بود، آن قدر در بازجویی برسر نویسنده اش کوبیدند که چشمانش آب آورد و تا آخر عمر با نابینایی و فقر دست به گریبان شد(11). میرزا حبیب اصفهانی، میرزا آقا خان کرمانی، شیخ احمد روحی و عده ای دیگر  از بیم جان از کشور گریختند. میرزا ملکم خان، که از صاحب منصبان و سال ها در خدمت حکومت بود، دور از وطن به سر برد. محمد حسین خان فروغی، پدر محمد علی فروغی، از نزدیک ترین همکاران اعتمادالسلطنه، از مدیران ارشد دارالترجمۀ ناصری و از اجزای حکومت ، چون خود را در مظان اتهام همکاری با دگر اندیشان دید، مدتی پنهان شد، به صاحب قدرتی پناه برد تا داس مرگ گردن او را نزند. اینها، و نمونه های بسیار از این دست، تعارض هایی را نشان می دهد که سیاست حاکم در عصر ناصری گرفتار آن بود(12). میرزا محمد علی محلاتی، معروف به حاج سیاح (1252ق ـ 1304ش) که سفرنامة او به گرد جهان و کتاب خاطراتش معروف است، در 1308ق، پنج سال پیش از قتل ناصرالدین شاه، به اتهام داشتن مناسباتی با دگراندیشان مخالف حکومت دستگیر شد. او را مکرراً بازجویی و شکنجه کردند و شدت فشارها بر او به حدّی بود که چند بار دست به خودکشی زد. به گفتة خود او در کتاب خاطراتش، قاشق شربت خوری را از دسته شکست و به حلق خود فرو برد، دو قلم نوک تیز را به گلوی خود زد، اما به مقصودش نرسید. کوشید خودش را از طبقة بالا روی اسلحه های چاتمه شدة قراول ها، که سر آنها نیزه بود، پرتاب کند و از رنج و عذاب شکنجه و حبس خلاص شود، اما روی نیزه ها نیفتاد، پا و لنگش آسیب دید و رنج دیگری هم بر دردهای پیشین افزوده شد(13). حاج سیاح می گوید در یکی از بازجویی ها او را به تالاری بردندکه در آن پرده ای کشیده شده بود و پشت پرده چراغی می سوخت. از رفتار متفاوت و مؤدبانة مستنطق خود در آن شب تعجب کرد. بعد شنید که ناصرالدین شاه پشت پرده بوده است و آن شب این صحنه را در محبس ترتیب داده بودند تا شاه با گوش خودش اقرارهای او را بر ضد کسانی بشنود که در جنگ قدرت نام آنها به میان آمده بود(14).

              نشانه های مداخلۀ مستقیم و سانسور از دورة ناصری آشکار شد. نخستین نشانه این مداخله را در ماجرای قتل امیرکبیر و  محدود کردن بازتاب خبر آن در مطبوعات ایران می توان دید. در آن زمان، ناصرالدین شاه جوانکی بود که هنوز دستش در همة امور باز نشده بود. بنابراین، دستور سانسور خبرهای مربوط به قتل امیرکبیر احتمالاً از جانب کسانی  صادر شده بود که زمام اوضاع را در دست داشتند، مثل میرزا آقاخان نوری (1222 ـ 1281ق) که جای امیرکبیر را گرفت و در آن زمان سررشتة کارها به دست او افتاده بود(15). چند سال پس از قتل امیرکبیر، که ناصرالدین شاه خود شخصاً بر کارها نظارت می کرد، به ویژه از زمانی که تحرکات ضد حکومتی آغاز شد و شاه و درباریان به فکر مقابله با اندیشه و قلم کسانی برآمدند که از جانب آنها تهدیدی احساس می کردند، صدور دستورهای شفاهی و کتبی در این باره از سوی ناصرالدین شاه آغاز شد(16).

                    به دستور ناصرالدین شاه اداره ای برای نظارت بر مطبوعات داخلی در وزارت علوم تشکیل شد (1280ق) و بعدها که وزارت انطباعات شکل گرفت و اعتمادالسلطنه مسئول آن شد، این اداره بخش حساسی از آن وزارتخانه را تشکیل می داد(5).  اعتمادالسلطنه می گوید از مطالب مخالف میل و نظر شاه در مطبوعات خارجی که به ایران می رسید، «کراهت بر جبین مبارک هویدا» می شد، و از مشاهدة فلان اثر «شعلة خشم شاهنشاهی زبانه زدن [می]گرفت» و همان جا دستور می داد نسخه های آنها را تماماً «اعدام» [نابود] کنند. خلاصه آنکه اعتمادالسلطنه پس از دیدن شعله های خشم و عصبانیت، به شاه پیشنهاد داد به تقلید از کشورهای اروپا، که این عیب را با ایجاد «دایرة تفتیش» از سر راه برداشته اند، دایره ای تاسیس شود که اسم وظیفة آنها «سانسور» است و «در حدود ایران سانسور ایجاد شود». پس از گفت و گوی میان اعتمادالسلطنه و شاه «مقرر گردید که هیچ کتابی و جریده و اعلانی، و امثال ذلک، در هر کارخانه از مطابع [=کارگاه های چاپ] جمیعِ ممالک محروسة ایران مطبوع نیفتد [چاپ نشود] الا پس از ملاحظة مدیر این اداره [اعتمادالسلطنه] و امضای وی. پس از آن، اعتمادالسلطنه اعلان کرد که هرکس هر چیزی بخواهد چاپ کند، ولو بلیت، ولو اعلان و آگهی، باید اول از همه به نظر وزارت انطباعات برساند و پس از مهر و امضای تأیید این وزارتخانه، مجاز به نشر آن است، وگرنه «مرتکب آن، حسب الامر دولت قوی شوکت... مورد مؤاخذه شدیده خواهد بود»(17).

           در 1296ق از کُنت دِ مُنته فُرته (معروف به کُنت)، که در آن زمان رئیس پلیس تهران بود، خواسته شد دستورالعملی تهیه کند تا دولت بر اساس آن بتواند نظارت جدّی تری را بر مطبوعات برقرار سازد. متنی که فرته تهیه کرد، به «کتابچة کنت» معروف است، اما این متن در زمانی که برای تصویب به رؤیت ناصرالدین شاه رسید، «کتابچة قانون جزا» نام داشت. شاه این کتابچه را خواند و به پسرش کامران میرزا (نایب السلطنه)، که امور انتظامی زیر نظر او قرار داشت و اهل خشونت و اِعمال قوۀ قهریّه هم بود، دستور داد مفاد آن را به اجرا بگذارد. وزیران دولت هم مکلف شدند مفاد کتابچه را، و آنچه به حیطة مسئولیت آنان مربوط می شد، مراعات کنند. کتابچۀ کنت گرچه برای مطبوعات تنظیم شده بود، ماده ای هم دربارة نشر کتاب داشت که در آن به این مطلب تصریح شده بود: «کسی که کتابی انتشار دهد که بر ضد مذهب یا دولت و ملت بوده باشد، از پنج ماه الی پنج سال حبس خواهد شد(18) ». سه واژة «مذهب»، «دولت»، «ملت» در این بند، مبهم، کش دار، قابل تعبیر و تفسیر و بدون هیچ گونه توضیح روشن گری است. فقط خود ایادی حکومت می دانستند که بنا به مورد زمان و مکان و موقعیت و رجالِ بر سر قدرت، آن مواد را چگونه تفسیر کنند. قانونی که به این صورت دست حاکم، قاضی، ضابط، و مجری را باز می گذاشت، از مانع های اصلی، بزرگ، و تهدیدگر رشد نشر کتاب بود.

             به رغم محدویت هایی که سانسور ایجاد می کرد، حرکتی که از درون جامعه آغاز شده بود، حرکتی که نیروی پیشران آن دگراندیشان و نیاز قشرهایی از جامعه به تغییر و تحوّل بود، راه های مناسب دور زدن سانسور، یا مقابله با آن را می یافت و از رسانه های مناسب استفاده می کرد. اگر این رسانه ها هم در اختیار نبود، آنها را می ساخت. در جریان رشد همان مرحلۀ نخست جنبش مشروطه خواهی بود که مخالفان دست به قلمِ سانسور نشان دادند چگونه  می توانند پیام آزادی خواهی خود را از مانع های سانسور بگذرانند و به دوردست ترین نقاط کشور هم برسانند. فشاری که با اختناق و سانسور عصر ناصری بر آزادی و انتقال اندیشه وارد شد، و در عصر مظفری هم کم و بیش ادامه یافت، واکنشی برانگیخت که حاصل آن نوشته های مخفیانه، معروف به «شبنامه»، بود که از راه های غیر رسمی تکثیر، و در سراسر کشور به تناسب سطح فرهنگ عمومی در نواحی مختلف، پنهانی پخش می شد. پخش گستردة شبنامه ها در ولایات به روشنی نشان می دهد که شبکة پنهانی و گسترده ای از پخش گران مرتبط با هم دست در کار بوده اند، هرچند که اطلاعات دربارة این شبکه فقط از اشاره هایی جست و گریخته به دست می آید. به هر حال، با پرده دری های شبنامه ها آنچه مخالفان دولت مستبد و رجال فاسد دل تنگشان می خواست گفتند و رازی سیاسی نماند که برملا نکردند. حایل هایی که سانسور طی سال ها ایجاد کرده بود، با پخش گستردۀ شبنامه ها فروریخت. جنبش مشروطه خواهی که جان گرفت، آثاری که جامعه توان تولید یا ترجمۀ آنها را داشت، انتشار یافت. البته عصر مشروطه خواهی، مانند همۀ دوره های جنبش در همۀ کشورها، دورۀ پررونق نشریه ها بود. اندیشه ها و پیام هایی که مدتی نسبتاً مدید به درازا می کشید تا از راه انتشار کتاب ها به مخاطبان منتقل شود، از راه نشریه ها به سرعت منتشر می شد. در دورۀ مشروطه تا حدوداً سه سال پس از پیروزی این جنبش، نشر کتاب دورۀ آزاد بی مانعی را سپری کرد، اما با بازگشت خودکامگی و قانون شکنی در دورۀ استبداد صغیر، بار دیگر قلم ها شکسته و دهان ها بسته شد. قتل شنیع میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل، روزنامه نگار آزادی خواه، فقط یکی از پیام هایی بود که نظام استبدادی حاکم شده به اهل قلم سر فرو نیاورده داد. استبداد صغیر هم با مرحلۀ دوم خیزش، که به آن انقلاب مشروطه نام داده اند، فروپاشید و در پی آن دور تازه ای از آزادی بیان برقرار شد. این دور هم به سبب مشکلات متعددی که جامعۀ آن روز ایران در سال های پایانی سلسلۀ رو به زوال قاجار به آن گرفتار شد، از جنگ های داخلی و کش مکش بر سر قدرت گرفته تا تجاوز نیروهای خارجی و تقسیم کشور به دو منطقۀ نفوذ و فقر و ادبار و قحطی و ناامنی و شیوع بیماری و مصیبت های دیگر، مجالی باقی نگذاشت که صنعت نشر بتواند جانی بگیرد و با انتشار کتاب، نقش خود را در توسعه ایفا کند، توسعه ای که سیاست هایش در عصر قاجار گرفتار تعارض ناشی از جنگ قدرت، تضاد منافع و بی کفایتی و کوته بینی سیاست گذاران و برنامه ریزان بود.   

 

 

 

 

پی نوشت ها

  1. ژوبر، آمده، مسافرت به ارمنستان و ایران، ترجمۀ محمود مصاحب، تبریز، 1347،  ص 215ـ217.
  2. موریه، جیمز، سفرنامۀ جیمز موریه، ترجمۀ ابوالقاسم سرّی(تهران، توس، 1386)، ج2، ص266.
  3. Busse,H.,"Abbas Mirza",in: Encyclopedia Iranica, London, 1985, Vol. 1;
  4. محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، 1370، ج1، ص 225، نیز نک:. Busse, ibid, p.82
  5. تربیت، محمد علی «تاریخ تأسیس مطبعه»،»، ارمغان، سال12، ش

6 (مرداد ماه 1310)، ص 379؛   شیرازی، میرزا صالح، گزارش سفر میرزا صالح شیرازی ، تهران، 1362،  ص 292 – 239؛ تقی زاده، سید حسن، «چاپخانه و روزنامه در ایران»، کاوه، دورة جدید، سال 2  (رمضان 1339/مه 1921)، ص 12.

  1. شچگلوا، الیمپیادیا پاولونا ، تاریخ چاپ سنگی در ایران، ترجمۀ

پروین منزوی، تهران، معین، 1388، ص40ـ41.

  1.  فنّ آوری چاپ را نخستین بار کشیشان ارمنی جلفای اصفهان در عصر صفویه به ایران وارد کردند و چند متن مقدس مسیحی را چاپ کردند و در نسخه های معدودی انتشار دادند. بنابراین، آغاز چاپ و نشر در ایران از عصر صفویه است و ابتکار آن متعلق به ارمنیان جلفای اصفهان. اما چرا شاهان صفوی از این فنّ آوری و انتشار کتاب به زبان فارسی پشتیبانی نکردند، در حالی که آگاه بودند پس از جنبش نوزایی(رنسانس) چه اتفاقاتی دارد در اروپا روی می دهد، از پرسش هایی است که از منابع تاریخی عصر صفوی نمی توان پاسخ آنها را به روشنی دریافت.
  2. ناطق، هما، ایران در راهیابی فرهنگی: 1848ـ 1838م، لندن ، ص 107.
  3. اعتماد السلطنه، محمد حسن، روزنامۀ خاطرات ، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیر کبیر، 1345، صفحات مکرر.
  4. آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران،چ7، تهران، خوارزمی،379 ـ 381.
  5.  آدمیت، فریدون، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت، تهران، 1340، ص 105 و بعد.
  6.    اعتمادالسلطنه، همان کتاب
  7.   حاج سیّاح، خاطرات حاج سیّاح، ص 354 ـ 356.
  8. حاج سیّاح، همان، ص 349.
  9. امانت، عباس، قبلۀ عالم، ترجمۀ حسن کامشاد، تهران، کارنامه،  ص316 و بعد.
  10. قاسمی، سید فرید، سرگذشت مطبوعات ایران، تهران،مرکز تحقیقات و مطالعات رسانه ها، 1381، ج1، ص 402 ـ 403.
  11. قاسمی، مشاهیر مطبوعات ایران، تهران، 1379، ج1: اعتمادالسلطنه، ص169،172؛

نیز نک:کهن، تاریخ سانسور، تهران، 1363، ص121 به بعد.

                (18) اسماعیلی، قانون مطبوعات...، تهران، 1383، چ5، ص29 ـ 31؛ برای بیشتر از انواع سانسور در عصر قاجار و دورۀ بعد از آن، نیز نک:

Karimi-Hakkak,"Censsorship",Vol.5,pp 135-14.

منبع: نگاه نو

 

 

 

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: