1394/12/9 ۱۰:۰۸
پروندهای که درنظرگرفتهایم، مرور و بررسی شهر و شهروندی در آثار نویسندگان بزرگ دنیاست. به همین جهت شهرهای مهم دنیا را برگزیدهایم و در شمارههای آتی بهتدریج درباره هرکدام از نویسندگانی که به آنها پرداختهاند، خواهیم نوشت. بررسی کلانشهرها تقدم یا تأخر ارزشی ندارد و در این شمارهها درنظر داریم به شهرهایی چون «پاریس»، «لندن»، «نیویورک»، «سنپترزبورگ» و... بپردازیم و مؤلفههای جفرافیای شهری و زندگی شهروندی را در آثارشان معرفی کنیم. در این شماره از «پاریس» شروع کردیم که به جهت تعدد نویسندگان در پرداختن به این شهر، دو قسمت است.
رقص نور زهرا نوروزی: پروندهای که درنظرگرفتهایم، مرور و بررسی شهر و شهروندی در آثار نویسندگان بزرگ دنیاست. به همین جهت شهرهای مهم دنیا را برگزیدهایم و در شمارههای آتی بهتدریج درباره هرکدام از نویسندگانی که به آنها پرداختهاند، خواهیم نوشت. بررسی کلانشهرها تقدم یا تأخر ارزشی ندارد و در این شمارهها درنظر داریم به شهرهایی چون «پاریس»، «لندن»، «نیویورک»، «سنپترزبورگ» و... بپردازیم و مؤلفههای جفرافیای شهری و زندگی شهروندی را در آثارشان معرفی کنیم. در این شماره از «پاریس» شروع کردیم که به جهت تعدد نویسندگان در پرداختن به این شهر، دو قسمت است.
از سه تفنگدار الکساندر دوما تا قتل عام پروتستانها در روز سنبارتلمی، فتح زندان باستیل توسط انقلابیون و بعد از آن همواره یک پای ثابت خلق آثار هنری توسط نویسندگان، شاعران و نقاشان شهر پاریس بوده است. هر انسانی که سری به دنیای ادبیات و هنر میزند، قطعا صحنهای از پاریس در ذهن او مجسم خواهد شد. پاریس برای برخی محل میتینگهای روشنفکرانه بهحسابمیآمد و بعضیها پاریس را با صحنه شورشهای انقلابیون به یاد میآورند، زمانی که در فاضلابهای شهری برای مبارزه با سلطنتطلبها برنامهریزی میکردند. هر وقت گذری به ادبیات میزنیم نمیتوان نقش پاریس را نادیده گرفت و گویی همه راهها به پاریس ختم میشود. پاریس در آثار نویسندگان فرانسوی نقش پررنگ و بسزایی دارد. پاریس که با ٦٠هزار چراغ پایهدارش شهر نور نام گرفته به دنیای ادبیات روشنایی خاصی بخشیده است. ویکتور هوگو ویکتور هوگو به دلیل غنای الهاماتش و قدرت بیانش بهعنوان نابغه ادبیات قرن نوزدهم فرانسه شناخته میشود. این شاعر، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجسته، بهعنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. از برجستهترین آثار او بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی که میخندد را میتوان نام برد. ویکتور هوگو سال ١٨٠٢ به دنیا آمد. بهشدت تحت نفوذ مادرش قرار داشت که از شاهدوستان بود و تنها بعد از مرگ مادر بود که پدرش توانست ستایش و علاقه فرزندش را نسبت به خود برانگیزد. سالهای کودکی ویکتور در کشورهای گوناگون سپریشد و در نوجوانی به تحصیل پرداخت و نوشتن و سرودن اشعار را آغاز کرد. در سال ۱۸۲۲ با آدل فوشه ازدواج کرد و صاحب ۵فرزند شد. دختر بزرگ او لئوپولدین هوگو در ۱۹سالگی بههمراه همسرش در رودخانه سن غرق شد که این حادثه نقطهعطفی در آثار او بهشمار میرود و دختر کوچک او، آدل هوگو بهدنبال عشقی نافرجام به یک افسر ارتش نیروی دریایی بریتانیا به بیماری روانی مبتلا شد. ویکتور هوگو عصری نو در تاریخ ادبیات جهان گشود، عصری که رمانتیسم نام گرفت. از این زمان به بعد هوگو دوستداران بسیار یافت و خانه او تبدیل به دیدارگاه نویسندگان پیرو این مکتب شد. در سال ۱۸۴۸پس از وقوع انقلاب نماینده مردم شد و همواره علیه اعدام و بیعدالتی اجتماعی سخن راند و بعدها در مجمع قانونگذاری و مجمع وابسته به قانون اساسی انتخاب شد. ویکتور هوگو در زمان حیاتش همواره به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی و حمایت قلمی و لفظی از طبقات محروم جامعه، مورد خشم سران دولتی و حکومتی بود و با وجود فشارهایی چون سانسور، تهدید و تبعید هرگز از آرمانهای خود دست نکشید. در تبعید افسانه قرون، بینوایان، کتاب جنجالبرانگیز ناپلئون صغیر و بسیاری آثار دیگر را نوشت؛ او درباره نگارش رمان بینوایان گفته است: «من این کتاب را برای همه آزادیخواهان جهان نوشتهام». وقتی هوگو در سال ۱۸۷۰ به پاریس بازگشت مردم از او بهعنوان قهرمان ملی استقبال کردند. او بهعنوان عضو مجمع نمایندگان ملی و بعد برای سمت سناتوری جمهوری سوم برگزیده شد. در اواخر عمر، نوههایش به او نگارش مجموعه شعر هنر پدربزرگبودن را الهام کردند. او در اول ژوئن ١٨٨٥ درگذشت و مراسم خاکسپاری ملی باشکوهی برایش برگزار شد. آرامگاه ویکتور هوگو در پانتئون نزدیک پارک لوگزامبورگ قرار دارد. پاریس در آثار هوگو جایگاه ویژهای به خود اختصاص داده است. در بینوایان، فاضلابها و گذرگاههای زیرزمینی پاریس پناهگاههای ایدهآلی برای انواع انقلابیونی است که بر ضدسلطنت دست به شورش زدهاند و در همین فاضلابها بود که ژانوالژان، تناردیه را ملاقات کرد و راهزنانی چون بابه، گلمرو، کلکسو و مونپارنس آمدند آنجا پناه بگیرند. رماننویسان محبوبی چون هوگو از فاضلابهای پاریس جایگاهی عالی برای طبقه پایین جامعه ساختند. هوگو بسیار به این هزارتوهای زیرزمین پرداختهاست تا جایی که آزادی قهرمانانش را به دست آن سپرده و گاهی آنها با مشکلاتی در این فاضلابهای هزارتو مواجه میشوند. این جدایی میان زیرزمین و سطح آن، میان سطح پایین روح انسان و نقطه تعالی وجود او همواره در بینوایان به چشم میخورد. بینوایان جغرافیای غرایز، آرایش کثرت روح پاریس است. از اینرو شرح گذر از لایهای از روح انسان به دیگری است. دزدی ژانوالژان نمونهای از این سلسله مراتب است و در آخر میبینیم که او به روحی متعالی دست میابد. پدر سرگردانی که دست در دست کوزت در هزارتوهای پاریس و تاریخ قدم میگذارد و سرانجام موفق میشود به تعالی برسد. خود ویکتور هوگو هم میگوید کتابی که خواننده درحال حاضر بر آن چشم نهاده است، گذر از بدی به سوی خوبی، از بیعدالتی به سوی عدالت، از دروغ به حقیقت، از شب به روز، از اشتها به آگاهی، از تباهی به زندگی، از توحش به تکلیف، از جهنم به بهشت و از نیستی به خداوند است. حرکت از دنیای مادی و رسیدن به روح انسان است. ویکتور هوگو در سال ۱۸۲۱ با انتشار کتاب نتردام دوپاری که بعد از بینوایان بزرگترین اثر او است، شهرتی فراگیر یافت. گوژپشت نتردام، پاریس قرن پانزدهم میلادی را به تصویر میکشد. کازیمودو، گوژپشتی که ناقوسهای کلیسای نتردام را به صدا درمیآورد و اسمرالدا، دختر کولی بسیار زیبایی که عشق کلود فرولو و کازیمودو و افسری را برمیانگیزد. در ادامه داستان، پس از کشتهشدن افسر به دست کلود فرولو، او با شنیدن جواب منفی از اسمرالدا، این دختر را به دست زن نیمهدیوانهای میدهد که کینه وحشیانهای از کولیها به دل دارد. زیرا سالهای قبل، کولیها دختربچه او را دزدیده بودند، دختری که همسنوسال اسمرالدا میتوانست باشد. این زن خیلی زود درمییابد که اسمرالدا همان بچهای است که گم کرده است. دیری نمیگذرد که کازیمودو و کلود فرولو از بالای کلیسای نتردام، شاهد شکنجه اسمرالدا به دست نگهبان میشوند. در این شرایط بحرانی، کوژپشت سرانجام ولینعمت خود، فرولو را از بالا به پایین پرت میکند، سپس خود به گورستان محکومان میرود و درحالیکه جسد اسمرالدا را در آغوش خود میفشارد، جانمیدهد. در اینجا به روشنی درمییابیم که پاریس و بناهایش در نظر هوگو بسیار ارزشمند است تا جایی که این رمان شگفتانگیز را به یکی از همین بناهای تاریخی اختصاصدادهاست. کلیسای نتردام، یکی از مهمترین بناهای مذهبی و گردشگری پاریس است. ویكتور هوگو در مورد نتردام، عروس پاریس میگوید: هر تصویر و هر سنگ این بنای تاریخی تنها صفحهای از تاریخ این كشور نیست، بلكه سرگذشت دانش و هنر و... این كشور است. زمان، معمار این بنا و مردم سازنده آن هستند. کلیسای نتردام تاریخ پرفرازونشیبی را از سر گذرانده است. با این اثر ویکتور هوگو در قرن نوزدهم ارزش این بنای تاریخی که «بانوی پاریس» نام دارد، بیشتر مورد توجه قرار گرفت. پاتریک مودیانو مودیانو، نویسنده و فیلمنامهنویس قرن بیستم، در سال ۱۹۴۵ از مادری بلژیکی و پدری یهودی اهل ایتالیا چشم به جهان گشود. او برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ و یکی از چهرههای مهم ادبی فرانسه محسوب میشود. این نویسنده معاصر ادبیات مدرن فرانسه که آثارش هم تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته و هم خوانندگان فراوان دارد، بسیار پرکار است و برخی از آثار او به فیلم نیز برگشته است. در سال ۱۹۷۲ جایزه بزرگ آکادمی فرانسه نصیب او شد و در سال ۱۹۷۸ جایزه معتبر فرانسوی گنکور را برای رمان خیابان بوتیکهای تاریک دریافت کرد. در سالهای اخیر رمانهای «میدان اتوال»، «در کافه جوانی گمشده» و «افق» از این نویسنده منتشر شده است. در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه دل دوکای انستیتوی فرانسه به سبب یک عمر تلاش حرفهای خود شد، همچنین مودیانو در سال ۲۰۱۲ نیز جایزه دولتی اتریش برای ادبیات اروپا را از آن خود کرد. او در روز پنجشنبه ۹ اکتبر ۲۰۱۴ رأس ساعت ۱۳ به وقت محلی از سوی آکادمی نوبل بهعنوان برنده جایزه نوبل ادبیات برگزیده شد. پاتریک مودیانو در «محله گمشده» میگوید هیچوقت در پاریس، چنان گرمای شبانهای را حس نکرده بودم و همین موضوع، حس غیرواقعی بودنی را که در دل این شهر شبحوار تجربه میکردم، افزایش میداد. شاید خود من شبح بودم؟ دنبال چیزی میگشتم تا خودم را به آن بند کنم... در سه رمان مهمش با نامهای میدان اتوال، گردش شبانه و بیراه اهمیت نقش پاریس به چشم میخورد. رکروا غمگین آه میکشد و میگوید پاریس دیگر پاریس نیست و اثر مودیانو به نوعی تبدیل میشود به تاریخ دگرگونی پایتخت فرانسه در گذر سالها و فهرست آنچه پاریس از دست داده (ترانه عاشقانهاش و...) و آنچه به دست آورده است (برج مون پرنس، اپرای باستیل و...)، چیزهایی که همچنان به او وفادار ماندهاند. عنصر اساسی جهان مودیانو، پایتخت فرانسه را همواره مانند شهری به تصویر میکشد که با خود سر جنگ دارد. در جایجای کتابهای مودیانو رد قدمهای پاریس دیده میشود. از کافهها، خیابانها و ایستگاههای مترو گرفته تا پستیوبلندیها و رود سن و تاریکی و روشنایی هر لحظه از ساعتش. در «تصادفشبانه» میگوید اولین باری که دیدمش اطراف مونپارناس و محل برگزاری جلسههایش نبود، بلکه آن طرف پاریس در ساحل سمت راست بود. درست نبش خیابان پیگال و دوئه، توی کافهای به اسم «لو سان سوسی»... به بعضی از محلههای پاریس سرکمیکشیدم. شبها وسط خیابان احساس میکردم دارم زندگی دیگری را تجربه میکنم که از اولی جذابتر است، یا بهتر بگویم، حسمیکردم زندگی رویاییام است. در جایی دیگر از بزرگی پاریس و اسرارش سخن به میان میآورد. پاریس بهوضوح نقش بسیار پررنگی را در آثار مودیانو بازیمیکند، آنچنان که به نظر میرسد اغلب قهرمان اصلی داستان خود پاریس است. انسان تعجب نمیکند از کشف اینکه دیگر پرسوناژها درواقع تصویری از آن هستند و این کوچهها و بلوارهای پاریس هستند که درواقع پروتاگونیست محسوب میشوند و شخصیتها را به جلو میرانند. نقشه پاریس در دستان مودیانو میدرخشد و او به حق زیبا آن را به بازی درمیآورد. اهمیت پاریس در آثار مودیانو به روشنی دیده میشود، از اینرو او را ارباب شهر پاریس نامیدهاند. همینگوی ارنست همینگوی را یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم میدانند. او بیش از صد داستان کوتاه نوشته که بسیاری از آنها شهرت جهانی دارند. حتی بعضی از این داستانهای کوتاه به اندازه رمانهایش تاثیرگذار بودهاند. او در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ در اوک پارک ایالت ایلینوی متولد شد. پدرش کلارنس یک پزشک و مادرش گریس معلم پیانو و آواز بود. ارنست تابستانها را بههمراه خانوادهاش در شمال میشیگان به سر میبرد. در جنگ جهانی اول داوطلبانه به خدمت ارتش درآمد اما ضعف بینایی او را از این کار بازداشت، در عوض بهعنوان راننده آمبولانس صلیبسرخ در نزدیکی جبهه ایتالیا پذیرفته شد. در ۸ ژوئیه ۱۹۱۸ به سبب مجروحیتش، ماهها در بیمارستان بستری بود. در بازگشتش به ایالت متحده مردم شهر و محلهاش در اوک پارک از او مانند قهرمانان استقبال کردند. او در پاریس بهعنوان گزارشگر برای تورنتو استار مشغول به کار شد. به کار داستاننویسی نیز میپرداخت و طی همین دوران یعنی بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ بود که او در مقام یک نویسنده به شهرت رسید. سبک ویژه این نویسنده در نوشتن، او را به نویسندهای بیهمتا و بسیار تاثیرگذار مبدل کرده بود. در سال ۱۹۲۱ با هدلی ریچاردسن اهل سن لوییز آشنا و عاشق او شد. آنها با هم ازدواج کردند و بنابر توصیه شروود اندرسن برای شروع زندگی عازم پاریس شدند. ارنست و هدلی در اکتبر ۱۹۲۳ صاحب یک پسر شدند و نام او را «جان» گذاشتند. این خانواده جوان به اروپا سفر میکردند و در زمستانها به اسکی میپرداختند. تابستانها در جشنواره سنفرمین اسپانیا شرکت میکردند. در سال ۱۹۲۶ نخستین رمان او بر پایه تجربههای بهدستآمدهاش از اسپانیا با نام «خورشید هم طلوع میکند» به چاپ رسید. در همینسال با پائولین فایفر ثروتمند دیدار کرد و این آشنایی ازدواج اول او را به جدایی کشاند. ارنست و پائولین در سال ۱۹۲۷ با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب دو پسر شدند. پاتریک در سال ۱۹۲۸ و گرگوری در سال ۱۹۳۱ به دنیا آمد. او در همان دوران زندگیاش با پائولین خانهای در شهر کیوست فلوریدا خرید. همینگوی در اواخر دهه ۱۹۳۰ عاشق روزنامهنگار و نویسندهای به نام مارتا گلهورن شد و در سال ۱۹۴۰ با او ازدواج کرد. سال ۱۹۴۴ با ماری ولش ملاقات کرد و این بار به او دل بست، از مارتا جدا شد و سال ۱۹۴۶ با ماری ازدواج کرد. او پس از بازگشت از آفریقا در سال ۱۹۳۴، عازم بروکلین شد. ارنست همینگوی به مدت ١١سال گربهای به نام «عمو ویلی» داشت. او در تاریخ ۲۲ فوریه ۱۹۵۳ در نامهای خطاب به یکی از دوستانش به نام جیانفرانکو ایوانچیک، میگوید دو پای گربهاش بر اثر تصادف با ماشینی شکسته است. به او پیشنهاد میکنند کار حیوان را بسازد اما همینگوی قبول نمیکند، نمیتوانستم ریسک کنم که ویل متوجه شود کسی قرار است او را بکشد... نهایتا وی ناگزیر تفنگش را اینبار به سوی عمو ویلی گرفته و در خانهاش به او شلیک میکند. همینگوی بیشتر عمرش را به ماجراجویی پرداخت. از زخمیشدن در ایتالیا بر اثر اصابت ۲۰۰ ترکش گلوله نیروهای اتریشی در خلال جنگ جهانی اول گرفته تا شرکت در خط مقدم جبهههای جنگ داخلی اسپانیا یا سفرهای توریستی به حیاتوحش آفریقا و ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. سرانجام نیز با یکی از تفنگهای محبوبش اقدام به خودکشی کرد. «پاریس، جشن بیکران» اتوبیوگرافی و خاطرات زندگی او در پاریس را بازگو میکند که در سال ١٩٦٤ انتشار یافت و برداشتی شخصی و بینظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس ۱۹۲۰ است. این اثر ارزش پاریس را به زیبایی نمایان میسازد. همینگوی میگوید پاریس هرگز همان شهر قبلی نبود، گرچه همیشه پاریس بود و با عوض شدن آن، تو هم تغییر میکردی... هرگز پایانی برای پاریس نیست و خاطره هر که در آن زندگی کرده با دیگری متفاوت است. پاریس یکی از نخستین اقامتگاههای او است. در بازگشت از باکو تصمیم میگیرد در خاطرات نوستالژیک زندگی پاریسیاش از سال ١٩٢١ تا ١٩٢٦ غرق شود و پیداست که او عاشق پاریس بود و این گردباد خوشی و غم خاطراتی که همینگوی جوان بههمراه زنش که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و خوشبخت بودند، حاکی از آن است. آیا پاریس واقعا جشنی است یا زندگی همینگوی دنبال این بود که با وجود فقر و بدبختی گاهی عذابآور آن دوران، از آن جشنی بسازد. او با شرح نقش و نگار پاریس آغازمیکند و خواننده را با خود در دنیایی شگفتانگیز همراهمیکند. این اثر سرنوشت عجیبی داشته و در ابتدا شامل چندین دفترچه با جلد زرد و آبی بوده است. وقتی همینگوی این خاطرات را در هتل محل اقامتش، هتل ریتز جا گذاشت، باربرهای هتل آنها را به او برگرداندند. اثری که پس از مرگ او توسط همسرش پیدا میشود و به چاپ میرسد. در میان صفحات کتاب چهرهای از هنرمندی جوان کشف میکنیم که هر روز درس جدیدی از زندگی، ادبیات و سیاست به همراه دارد. اهمیت پاریس برای همینگوی تا جایی است که در تیتر مقدمه ناشر آمریکایی نقلقولی از او به چشم میخورد. او خطاب به یکی از دوستانش میگوید اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید