1394/12/9 ۰۸:۵۵
یکی از تواناییهای شگفتآور انسان این است که میتواند ظاهر خود را کاملاً برخلاف آنچه هست نشان دهد و ظاهرش آینه باطنش نباشد. به عبارت دیگر انسان میتواند به خاطر دستیابی به منافع خود، بین ظاهر و باطنش، بین بود و نمودش، بین قلب و قالبش و بین کردار و گفتارش فاصله بیندازد؛ یعنی انسان قادر است در حالی که قلبش از کینه و نفرت کسی مالامال است، به او اظهار دوستی و محبت کند و در همان حال که به چیزی ایمان ندارد، خود را مؤمن به آن نشان دهد.
مقدمه
یکی از تواناییهای شگفتآور انسان این است که میتواند ظاهر خود را کاملاً برخلاف آنچه هست نشان دهد و ظاهرش آینه باطنش نباشد. به عبارت دیگر انسان میتواند به خاطر دستیابی به منافع خود، بین ظاهر و باطنش، بین بود و نمودش، بین قلب و قالبش و بین کردار و گفتارش فاصله بیندازد؛ یعنی انسان قادر است در حالی که قلبش از کینه و نفرت کسی مالامال است، به او اظهار دوستی و محبت کند و در همان حال که به چیزی ایمان ندارد، خود را مؤمن به آن نشان دهد. در تذکره الاولیاء(ص۱۵) شعری از زبان امام جعفر صادق(ع) نقل شده است که مضمونش این است که انسانها در میان خودشان تظاهر به دوستی و وفاداری میکنند، در حالیکه قلبشان مالامال از عقربهاست: یفشون بینهم الموده و الوفا رو قلوبهم محشُوّهٌ بعقارب!
آری، آدمیان میتوانند به هم بخندند و در همان حال در دل نقشه قتل هم را بپرورند و «طناب دار یکدیگر را ببافند». به نظر میرسد که این توانایی ویژه انسان است و سایر موجودات از آن بینصیباند. توانایی برخی از حیوانات مانند روباه و مارمولک که برای فریفتن دیگر حیوانات، خود را به مردن میزنند، یا خود را به رنگ محیط درمیآورند، آنقدر غریزی، ساده و ابتدایی است که نمیتوان نام ریا بر آن نهاد؛ اما این پدیده در انسان بسیار پیچیده است و شکلهای بسیار متنوع و متفاوتی دارد.
برای اشاره به این توانایی شگفتآور انسان، در فرهنگ ما از واژههایی مانند ریا، نفاق، دورویی، دورنگی، بوقلمونصفتی، زرق، تملّق، چاپلوسی، سالوسی، کاسهلیسی، پاچهخواری و مانند آنها استفاده میشود. البته بین این واژهها تفاوتهای ظریف معنایی وجود دارد و برخی از آنها مانند ریا و نفاق بیشتر در بافت دینی و برخی دیگر مانند تملّق و چاپلوسی بیشتر در بافت غیر دینی به کار میروند و مثلاً در مناسبات اداری و سیاسی و روابط میان فرودستان و فرادستان از آنها استفاده میشود. ما در این بحث بیشتر از واژههای ریا و نفاق استفاده میکنیم.
آفتها و آسیبهای ناشی از ریا
ریا آسیبهایی بسیار جدی به زندگی فردی و اجتماعی انسانها وارد میسازد که از آن میان میتوان به چند مورد زیر اشاره کرد:
۱) قطع شدن ارتباط آدمی با «منِ راستین» خود: شخص ریاکار ممکن است آنقدر به نقابزدن و نمایش بازیکردن خو کند که من راستینش را تا حد زیادی از دست بدهد و خود را با نقابهایش یکسان بگیرد؛
۲) از بین رفتن وحدت روانی: ریاکار وحدت روانی ندارد و به خاطر اینکه میخواهد افراد و گروههای مختلف را راضی کند، بین ظاهر و باطنش فاصله میافتد و همین باعث میشود که یکپارچگی شخصیت خود را از دست بدهد. در قرآن کریم (زمر، ۲۹) نکته زیبایی در این باره بیان شده است: «ضرب الله مثلاً رجُلا فیه شُرکاءُ مُتشاکسُون و رجُلاً سلماً لرجُل. هل یستویان مثلا؟ الحمدلله، بل أکثرُهُم لایعلمون: خداوند مثلى زده است: مردى است که چند خواجه ناسازگار در [مالکیت] او شرکت دارند [و هر یک او را به کارى مىگمارند] و مردى است که تنها فرمانبر یک مرد است. آیا این دو در مثَل یکسانند؟ سپاس خداى را. [نه،] بلکه بیشترشان نمىدانند!»
۳) از بین رفتن اعتماد اجتماعی: ریا مانند خورهای ویرانگر اساس حیات اجتماعی را نابود میکند و باعث بیاعتمادی انسانها به هم میشود. خانم غاده السمان میگوید: «دوست میدارم خیانتهایت را که به من روا میداری؛ زیرا تأیید میکند که زندهای و از دروغ [گفتن] و نقاب پوشیدن، ناتوان. مرا نقابها به درد میآورد، بیش از به درد آوردن خیانت! ضربههای دشنههایت را دوست میدارم، زآن روی که حتی یک بار از پشت بر من فرود نیامده است!» (ابدیت لحظه عشق)
آری، صادقانه حقوق دیگران را ضایع کردن بهتر از ریاکارانه به حقوق آنها احترام گذاشتن است و بینقاب خیانت کردن برتر از با نقاب خدمت کردن؛ از این رو حافظ میگوید:
ـ می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
ـ بادهنوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی رویاست
ریا و نفاق در قرآن کریم
در فرهنگ اسلامی، نخستین متنی که به طور جدی درباره ریا و نفاق سخن گفته است، قرآن کریم است. لحن قرآن و نیز تکرار و تأکید فراوان آن درباره ریا و نفاق، جای هیچ تردیدی را باقی نمیگذارد که از نظر قرآن، ریا و نفاق از بدترین رذائل اخلاقی و انسانی است و مجازاتهای سنگینی را در پی دارد. در قرآن کریم میتوان ریا و نفاق را از هم جدا کرد؛ به این معنی که در قرآن «ریا» نوعاً به عنوان مسألهای فردی و شخصی و «نفاق» به عنوان پدیدهای اجتماعی و سیاسی مطرح شده است و به دلیل اهمیت فراوان ریای سیاسی و اجتماعی، در قرآن توجه بسیار زیاد به مسأله نفاق شده است و بسامد واژگان مربوط به نفاق بسیار بیشتر از واژگان مربوط به ریا است و حتی در قرآن سورهای به نام سوره منافقین وجود دارد. از قرآن کریم چند نکته مهم را درباره ریا و نفاق میتوان دریافت:
۱) ریا باعث حبط اعمال نیکو میشود؛ یعنی کار نیکویی مانند نمازخواندن و انفاق کردن، چنانچه با ریا همراه باشد، به طور کامل از بین میرود و تأثیر خوبی بر جا نمیگذارد.
۲) منافقان در کنار مؤمنان و کافران سه گروه اصلی انسانها را تشکیل میدهند و در عین حال که ویژگیهای مشترکی با کافران دارند، به مراتب از آنها بدترند؛ زیرا خطر آنها بسیار بیشتر از خطر کافران است؛ از این رو منافقان و فاسقان یگانه انگاشته شدهاند و پایینترین جا در دوزخ به آنها اختصاص یافته است.
۳) منافقان چنین ویژگیهایی دارند: به زبان اظهار ایمان میکنند، اما در دل مؤمن نیستند؛ دلشان بیمار است و خداوند به خاطر نفاقشان بر بیماری آنها میافزاید؛ از سوگندهای خود به مثابه سپری استفاده میکنند تا در پناه آن جان خود را حفظ کنند؛ در زمان آسایش و رفاه لاف ایمان میزنند، اما در زمان جهاد و سختی میگریزند و پنهان میشوند؛ بسیار نیکو و شیرین سخن میگویند، اما کردارهای آنها اندک و بیارزش است.
چشماندازهای گوناگون به ریا
ریا را از چشماندازهای گوناگون میتوان مورد بحث و بررسی قرار داد؛ به نظر میرسد که دست کم از چهار منظر مختلف میتوان به پدیده ریا نگاه کرد:
۱) ریا لازمه ساختار وجودی انسان
ساختار وجودی انسان به گونهای است که او را در برزخ میان فرشته و حیوان قرار میدهد. انسان ترکیبی از نور و ظلمت، حقیقت و پندار، دل و گِل، عیب و غیب و مانند اینهاست و همین دوگانگی موجود در سرشت انسان باعث میشود که همواره بین دو سوی وجود او تناقض و تضاد وجود داشته باشد. سرشت و سرنوشت انسان به گونهای است که همیشه بخشی از وجودش با بخشی دیگر از وجودش در کشمکش است. همین سرشت برزخی باعث میشود که پاکترین و منزّهترین انسانها نیز در عمق جان خویش، گاه گرایش به بدیها و رذایل را مییابند و به خاطر آنها شرمسار و اندوهناک میشوند. انسان هیچگاه توانایی آشکار کردن همه اندیشهها و خواستهها و گرایشهای خود را، حتی برای خود، ندارد.
به نظر میرسد که حالت طبیعی و واقعی انسان، به عنوان موجودی برزخی، حالت نوسان در میان دو قطب مُلکی و ملکوتی است. گروه اندکی از انسانها میتوانند یکی از دو سوی فرشتگی، یا حیوانی خود را ترجیح دهند و سوی دیگر را بهطور کلی نادیده بگیرند، یا آن را انکار، یا نابود کنند و البته بدنه اصلی جامعه انسانی در همین برزخ میان حیوان و فرشته زندگی میکنند (برای بحث بیشتر درباره این موضوع مهم. نگاه کنید به گمشده لب دریا، از دکتر تقی پورنامداریان، صص ۸- ۱۷).
همین مسأله سرشت برزخی باعث میشود که انسان «تناقض و تضاد درونی» را تجربه کند و به نظر میرسد که این تجربه بسیار عظیم و مهم، در میان همه موجودات جهان، به انسان اختصاص دارد و فرشتهها و حیوانات و گیاهان از چنین تجربهای بهکلی محرومند. در واقع گویی «تجربه تضاد درونی» یکی از مهمترین ویژگیهای انسان است و بخش عظیمی از انسانیت او نیز در گرو همین تضادهای درونی است. مولانا در مثنوی و دیوان شمس توجه زیادی به مسأله تضادهای درونی انسان دارد و پیوسته نظر مخاطب را به این مسأله مهم جلب میکند:
چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسهمندم
گه از آن سوی کشندم، گه از این سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم، به کفِ گوشکشانم
قَدَر از بام درافتد چو در خانه ببندم
مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی
به نحوسیش بگریم، به سعودیش بخندم
به سما و به بروجش، به هبوط و به عروجش
نفسی همتک بادم، نفسی من هَلَپَندم
نفسی آتش سوزان، نفسی سیل گریزان
ز چه اصلم؟ ز چه فصلم؟ به چه بازار خرندم؟
نفسی فوق طباقم، نفسی شام و عراقم
نفسی غرق فراقم، نفسی راز تو رندم
نفسی همره ماهم، نفسی مست الهم
نفسی یوسف چاهم، نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم، نفسی تند و ملولم
نفسی زین دو برونم، که بر آن بام بلندم
هله ای اول و آخر، بده آن باده فاخر
که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم
بپران ناطق جان را، تو از این منطق رسمی
که نمییابد میدان بگو حرف، سمندم۱
انسان برای آنکه بتواند به زندگی خود ادامه دهد، باید بتواند بر جنبههای شیطانی و حیوانی خویش چیره شود، یا آنها را انکار کند و بر روی آنها سرپوش بگذارد. البته میتوان نام این کار را خودداری یا خویشتنداری نهاد که همین گونه نیز هست؛ اما نمیتوان در این نکته تردید داشت که سرشت دوگانه انسان باعث میشود که او به نوعی ریای وجودی محکوم باشد و هیچ گاه از چنین ریایی رهایی نداشته باشد.
۲) ریا به عنوان پدیدهای فردی و شخصی: میتوان ریاکاری را به عنوان پدیدهای فردی و شخصی در نظر گرفت که برخی انسانها، به دلایل و انگیزههای فردی گرفتارش میشوند. در این رویکرد، ریا به عنوان مسألهای فردی در نظر گرفته میشود و بحثهای مربوط به آن صبغه روانشناسی دینی پیدا میکنند. شاید بهترین و دقیقترین بحث در این زمینه از امام محمد غزالی در احیاء علوم الدین (جلد سوم، از ص۶۱۳ تا ۶۹۹) آمده است. غزالی در این زمینه حقیقتاً با دقتی حیرتانگیز موشکافیها کرده است. مباحثی که وی در این فصل راجع به ریا آورده است، شامل یازده مورد است:
۱) نکوهش ریا، ۲) حقیقت ریا و شیوهها و انگیزهها و ابزارها و اهداف ریاکاری، ۳) درجات ریا، ۴) ریاى خفى، ۵) ریایی که عمل را باطل کند و ریایی که عمل را باطل نکند، ۶) داروى ریا و علاج آن، ۷) رخصت [در] اظهار طاعتها، ۸) رخصت در پوشیدن گناهان، ۹) بیان ترک طاعتها از بیم ریا و آفتهای آن، ۱۰) آنچه درست شود از نشاط بنده براى عبادت به سبب دیدن خلق، ۱۱) آنچه بر مرید واجب است که آن را لازم دل خود گرداند پیش از طاعت و پس از آن. برای نمونه به برخی از مباحث غزالی در احیاء علوم الدین اشاره میکنیم تا بدین ترتیب با شیوه بحث عالمان اخلاق و عرفان درباره ریا آشنا شویم.
حقیقت ریا: غزالی حقیقت ریا را اینگونه تعریف کرده است: ریا یعنی نشان دادن عبادتها و اخلاقهای نیکو به مردم، برای دست یافتن به مقام و منزلت در نزد آنها.
شیوههای ریاکاری: غزالی شیوههای ریاکاری(=آنچه بدان ریا کرده شود) را به پنج نوع تقسیم کرده است: ۱) ریا از راه تن: مانند اظهار نزارى و زردى تا موهم سختى مجاهده و بزرگى اندوه باشد بر کار دین و غلبه ترس آخرت و نیز به «نزارى» دلالت کند بر اندکى خوردن، و به «زردى روى» بر بیدارى شب و بسیارى اندوه در دنیا، ۲) ریا به شکل و هیأت: مانند پریشان و آشفته کردن موى سر، در پیش انداختن سر در رفتن به قدم، و تکبر در حرکت، و باقى گذاشتن اثر سجده بر روى، نماز بر سجاده،
۳) ریا از راه گفتار: مانند وعظ و تذکیر و گفتن حکمت، و حفظ اخبار و آثار تا در محاوره استعمال کنند براى اظهار غزارت علم و دلالت بر شدت عنایت بر احوال سلف صالح، و جنبانیدن لبها به ذکر در حضور مردمان، و امر معروف و نهى منکر در برابر خلق، و اظهار خشم براى منکرات، و اظهار اندوه براى آنچه مردمان از ارتکاب معاصى کنند، و ضعیف کردن آواز در سخن، و باریکى آواز در خواندن قرآن تا دلالت کند بر ترس و اندوه،
۴) ریا از راه کردار: چون ریاى نمازکننده به درازى قیام و رکوع و سجود، و سر فرود انداختن و ترک التفات و اظهار سکوت، و الزام برابر داشتن قدمها و دستها، و همچنین به روزه و غزو و حج و صدقه دادن و اطعام طعام، و فروتنى در رفتن در حال لقاء، چون فروهشتن جفون و سر پیش انداختن، و وقار در کلام، تا به حدى که مرایى در حاجت خود بهشتاب رود و چون کسى از اهل دین بر وى مطلع شود، به وقار و فرود انداختن سر بازگردد، از بیم آنکه او را به شتاب و قلت وقار نسبت کنند، و چون آن مرد از او غایب شود، به شتاب معاودت کند، و چون باز او را بیند، به خشوع بازگردد، و ذکر خداى او را حاضر نشود تا خشوع را تازه گرداند براى آن، بلکه این از براى آگاهى آدمیى باشد که ترسد که در وى اعتقاد نکند که او از عابدان و صالحان است. و بعضى از ایشان چون این بشنوند، شرم دارند که رفتار ایشان در خلوت مخالف رفتار ایشان باشد در حضور مردمان، پس نفس خود را رفتار خوب در خلوت تکلیف کند تا چون مردمان وى را ببینند، به تغییر محتاج نشود و پندارد که بدین از ریا خلاص یابد، و ریاى او بدین متضاعف شد و در خلوت نیز مرایى گشت؛ چه، او رفتار خلوت را براى آن نیکو مىکند تا در ملأ همچنان باشد، نه براى خوف خدا و شرم او! ۵) ریا به پیروان و زیارتکنندگان و مخالطان: چون کسى که تکلف کند تا عالمى را یا عابدى را به زیارت خود آرد، تا گویند که فلانى به زیارت فلان رفت و گویند: اهل دین به زیارت وى تبرک مىکنند و برِ وى مىروند. یا پادشاهى و یا عاملى از عمال پادشاه، تا بگویند: براى عظمت مرتبه او در دین به وى تبرک مىکنند. و چون کسى که ذکر پیران بسیار کند، تا پندارند که او پیران بسیار دیده است و از ایشان مستفید بوده و به پیران مباهات کند. و ریا و مباهات او در حال مخاصمت ترشح نماید، چه غیر خود را گوید که: «یا فلان، تو از پیران که را دیدهاى؟ من فلان و فلان را دیدهام، و شهرها گشته و پیران را خدمت کرده» و آنچه بدین ماند.
انگیزهها و اهداف ریاکاری
غزالی انگیزهها و اهداف ریاکاری را به نُه نوع تقسیم کرده است:
۱) طلب حسن اعتقاد مردم: بعضى از ریاکاران به حسن اعتقاد مردمان در ایشان قناعت کنند. چه بسیار راهب است که سالهاى بسیار به دیرى انزوا نموده است، و بسیار عابد است که مدتى مدید بر سر کوهى بوده است، و حیات او بدان است که مىداند که جاه او در دلهاى خلق قایم است، با آنکه طمع از مال ایشان بریده است، و لیکن مجرد جاه دوست دارد،
۲) طلب حمد و ثنای مردم: بعضى از مرائیان به قیام منزلت در دل قانع نباشند، بل حمد و ثنا طلبند،
۳) انتشار صیت و جاه: بعضى از ایشان انتشار صیت و جاه خواهند در شهرها، تا رحلتکنندگان و آیندگان بر وى بسیار شوند،
۴) مشهور شدن در نزد شاهان: بعضى از ایشان شهرت خواهند نزدیک پادشاهان تا شفاعت ایشان قبول باشد، و کارها بر دست ایشان برآید، و جاهى نزدیک عامه او را بدان قایم شود،
۵) کسب مال: بعضى از ایشان بدان وسیلت طلبند به طمع حُطام و کسب مال، و اگرچه از اوقاف و اموال ایتام و غیر آن از مالهاى حرام باشد. و این جماعت بترین طبقات مرائیانند،
۶) ریا کردن برای دستیابی به امری گناهآلود: چون کسى که به عبادت ریا کند و تقوا و ورع ظاهر گرداند، به بسیارى نفلها و امتناع از خوردن شبهتها، و غرض او آنکه به امانت شناخته شود تا قضا یا تولیت اوقاف یا وصایا یا مال ایتام به وى دهند، و او آن را بستاند، یا تفرقه زکاتها یا صدقهها به وى تفویض کنند تا آنچه تواند از آن ببرد، یا ودیعتها به وى دهند و او آن را گیرد و منکر شود، یا مالها به وى تسلیم کنند تا در راه حج صرف کند و او بعضى از آن یا کلّ آن ببرد، یا به واسطه آن حجکنندگان را تبع خود سازد تا به قوّت ایشان مقصودهاى فاسد خود که در معصیتها دارد برآورد، و یکى از ایشان به زى تصوف و هیأت خشوع و سخن حکمت بر سبیل وعظ و تذکیر ظاهر کند، و قصد او دوستى نمودن باشد به زنى یا کودکى براى فجورى، و باشد که در مجلسهاى علم و تذکیر و حلقههاى قرآن حاضر شوند و در سماع علم و قرآن رغبت ظاهر گردانند و غرض ایشان دیدن زنان و کودکان باشد، یا به حج رود و مقصود او آنکه به زنى یا کودکى رسد در قافله. و این جماعت دشمنترین مرائیانند در حضرت خداى؛ زیرا که طاعت خداى را نردبان معصیت ساختهاند و آن را در فسق آلت و بضاعت خود گردانیده،
۷) ریا کردن برای تبرئه کردن خود از جُرم و خطا: مانند کسى که گناه کند و بدان متهم شود، و او بر آن اصرار نماید و خواهد که تهمت از خود دفع کند، پس براى نفى تهمت تقوا ظاهر گرداند، چون کسى که ودیعتى را منکر شود و مردمان او را بدان متهم دارند، و او مال صدقه کند تا گویند که او مال خود مىبدهد، پس مال دیگرى چگونه حلال دارد؟ و همچنین به فجور منسوب شود به زنى یا کودکى، و به خشوع و اظهار تقوا تهمت آن از خود دفع کند،
۸) ریا کردن برای دستیابی به یک نصیب دنیایی مُباح و روا: چون کسى که اندوه و گریه ظاهر گرداند و به وعظ و تذکیر مشغول شود تا مالها بدو دهند و زنان در نکاح او رغبت نمایند، پس مقصود او یا زنى معیّن باشد تا در نکاح او آید، یا زنى شریفه غیر معیّن، و چون کسى که رغبت نماید در آنچه دختر عالمى یا عابدى خواهد، پس علم و عبادت ظاهر گرداند تا در دادن دختر بدو رغبت نمایند،
۹) ریا کردن برای اینکه مردم او را خوار و حقیر نشمارند: چون کسى که در راه بهسرعت رود و چون مردمان او را بینند، نیکو رفتن گیرد و شتاب بگذارد تا نگویند که او از اهل لهو و سهو است، نه از اهل وقار و همچنین ناگهان بخندد یا مزاحى بر زبان وى رود، پس ترسد که به چشم احتقار در وى نگرند، در عقب آن استغفار گوید و دم سرد برآرد و اندوه ظاهر گرداند و گوید که: «آدمى در غایت غفلت است از نفس خود»، و خداى از او مىداند که اگر در خلوت بودى، آن بر وى گران نیامدى و مىترسد که در او نه به چشم توقیر بینند. و چون کسى که جماعت را بیند که شب بیدار مىباشند، یا روز دوشنبه و پنج شنبه روزه مىدارند، یا صدقه مىدهند، پس با ایشان موافقت نماید از بیم آنکه به کاهلى منسوب شود و به عوام لاحق گردد، و اگر تنها بودى، چیزى از آن نکردى. و چون کسى که در ماههاى حرام تشنه شود، پس آب نخورد از بیم آنکه مردمان بدانند که روزه نمىدارد، و چون به او گمان روزه بردند براى آن از خوردن امتناع نماید تا پندارند که روزهدار است، یا او را به طعام دعوت کنند و امتناع نماید تا گمان برند که روزهدار است.
ابزارهای ریاکاری
به نظر غزالی ابزار ریاکاری(=چیزى که بدان ریا کنند) طاعت و عبادت است و آن بر شش قسم است: ۱) ریا به وسیله اصل ایمان؛ یعنی اینکه کسی کلمه شهادتین ظاهر کند و باطن او مشحون بر تکذیب باشد، ولیکن به ظاهر اسلام ریا کند.
۲) ریا به وسیله عبادت با تصدیق به اصل دین؛ مانند کسی که وقت نماز درآید و او در جمعى باشد، پس نماز بگزارد و عادت او در خلوت ترک نماز باشد، و همچنین ماه رمضان روزه دارد و آرزوى خلوتى برد تا افطار کند. چنین شخصی مرایى باشد و اصل ایمان به خداى دارد و معتقد است که جز او معبودى نیست و اگر وى را تکلیف کنند که غیر خداى را پرستد یا سجده کند، نکند، و لیکن عبادتها براى کاهلى بگذارد و در حال دیدن مردمان در نشاط آید. منزلت نزدیک خلق او را دوستتر از منزلت نزدیک خداى باشد، و بیم او از نکوهش مردمان بزرگتر از بیم او از عقوبت خداى، و رغبت او در ستایش ایشان بیشتر از رغبت او در ثواب خداى بود.
۳) ریا به وسیله مستحبّات و نوافل: یعنی آنکه کسی به ایمان و فرایض ریا نکند، و لیکن به سنتها و نفلها که اگر آن را بگذارد عاصى نشود، ولیکن در خلوت از آن کاهلى کند به سبب سستى رغبت او در ثواب آن، و براى ایثار لذت کاهلى بر آنچه از ثواب آن امید دارد. پس ریا او را بر فعل آن باعث باشد. و آن چون حضور جماعت باشد در نماز، و پرسیدن بیمار، و مشایعت جنازه، و شستن مرده، و چون بیدار داشتن شب قدر، و روزه عرفه، و روزه دوشنبه و پنجشنبه.
۴) ریا به وسیله انجام کاری که در ترک آن نقصان عبادت است: چون کسى که عزم دارد که رکوع و سجود سبک کند و در قیام اندک خواند، و چون مردمان وى را دیدند، رکوع و سجود نیکو کند و التفات بگذارد و بسیار خواند و میان سجدتین قعدهاى تمام نشیند.
۵) ریا به وسیله انجام دادن کاری که در ترک آن نقصان نیست، و لیکن فعل آن در حکم تکمیل و تتمیم عبادت است؛ چون درازى قیام و رکوع و سجود، و تحسین هیأت در برآوردن دست و مبادرت در تکبیر اول، و تحسین اعتدال، و زیادت در قرائت سورت که معتاد باشد، و همچنین بسیارى خلوت در روزه ماه رمضان و کثرت خاموشى، و چون اختیار نیکوتر بر نیکو در دادن زکات و آزاد کردن رقبه بیش بها در کفارت. و آن همه از آن جمله است که اگر خالى بودى بر آن اقدام ننمودى.
۶) ریا به وسیله انجام دادن زیادتهایى که از نفس نفلها نیز بیرون باشد؛ چون: حضور جماعت پیش از دیگران، و قصد صف اول، و روى به دست راست امام آوردن و آنچه بدان ماند. و آن همه از آن جمله باشد که حق تعالى از وى داند که اگر خالى بودى، باک نداشتى او هر کجا که ایستادى و هر گاه که احرام نماز بستى. پس این درجات ریاست به اضافت آنچه بدان ریا کند، و بعضى سختتر از بعضى است، و همه نکوهیده است.
ریاى خفى: ریای ظاهر آن است که شخص را به عمل وادار کند و اگر آن نباشد، شخص عمل را انجام ندهد. و اندکى از او پوشیدهتر آن است که مجرد آن بر عمل ندارد، الاّ آن است که آسان گرداند عملى را که بدان رضاى خداى طلبند. چون کسى که تهجد هر شب او را معتاد باشد و بر وى گران آید و چون مهمانان بر وى آیند، نشاطش در آن بیفزاید و بر دلش سبک آید، و اما ریای اخفی آن است که از اینها هم پنهانتر باشد به طوری که در عمل تأثیر نکند و به تسهیل و تخفیف آن [هم] اثرى ندارد، و لیکن مع ذلک در دل نهان باشد. و هر گاه که در باعث بودن بر عمل اثر نکند آن را جز به علامتها نتوان شناخت. و روشنترین علامتها آن است که به اطلاع مردمان بر عمل خود شاد شود.
چه بسى بنده باشد که در عمل خود مخلص بود و معتقد ریا نباشد، بل کاره آن باشد و آن را رد کند، و عمل را بر آن جمله به اتمام رساند، و لیکن چون مردمان بر آن مطلع شوند، شاد و خوشدل گردد و سختى عبادت بر دل وى آسان شود.
و این شادى دلالت کند به ریاى پوشیده که شادى از آن ترشح نماید، و اگر نه دل به مردمان ملتفت بودى، به اطلاع ایشان شادى او ظاهر نگشتى، چه ریا در دل پوشیده بود، چنانکه آتش در سنگ، پس اطلاع مردمان اثر فرح و شادى از وى ظاهر گردانید.
آنگاه چون لذت شادى به اطلاع مردمان در دل خود یابد و آن را به کراهیتى مقابله نکند، آن قوتى و غذایى شود عرق پوشیده ریا را تا بر نفس خود حرکت کند، حرکت خفى، پس متقاضى شود به تقاضاى پوشیدهاى که به سبب آن تکلف کند که مردمان بر آن مطلع شوند، به تعریض و القاى سخن در معرض چیزى دیگر، اگرچه به تصریح داعى نشود.
و باشد که پوشیده و به تعریض و تصریح به نطق ظاهر نگرداند، و لیکن به شمایل ظاهر کند، چون اظهار نزارى و زردى، و پستى آواز، و خشکى لب، و آثار اشک، و غلبه خوابى که بر تهجد دلالت کند.
و پوشیدهتر از آن آنکه چنان باشد که اطلاع مردمان نخواهد و به ظهور طاعت شاد نشود، و لیکن مع ذلک چون مردمان را بیند دوست دارد که به سلام ابتدا نمایند، و بشاشت و توقیر به جاى آرند، و بر وى ثنا گویند، و در قضاى حاجتهاى وى به نشاط باشند، و در بیع و شرى با وى مسامحت کنند، و جاى نیکوتر وى را مسلّم دارند، و اگر کسى در آن تقصیر کند بر دل او گران آید و آن را مستبعد شمرد، چنانستى که نفس او متقاضى احترام است بر طاعتى که پوشیده داشته است و کسى را بر آن مطلع نکرده، و اگر آن طاعت از وى سابق نشده بودى، تقصیر مردمان در حق خود مستبعد نشمردى. و هر گاه که وجود عبادت چون عدم آن نباشد در کل آنچه به خلق تعلق دارد، به علم خداى قانع نشده باشد، و خالى نباشد از شایبهاى پوشیده از ریا که پوشیدهتر از رفتار مورچه باشد. و آن همه زود باشد که مزد را باطل گرداند. و از آن جز صدیقان مسلّم نمانند. پس مخلصان همیشه از ریاى پوشیده ترسان بودندى. و براى آن بکوشیدندى در فریبش مردمان از عملهاى صالح خود، و بر پوشیدن آن حریص بودندى بیش از آنچه مردمان بر پوشیدن فواحش خود باشند.
راههای درمان ریا
علاج ریا دو قسم است به دو مقام: یکى برکندن ریشههای ریا و دوم دفع خواطر ریا. تفصیل این اجمال چنین است:
۱) درمان علمی برای برکندن ریشههای ریا: بیخ ریا، دوستى منزلت و جاه است و جاهطلبی و مالدوستی نیز به سه اصل برمیگردد: دوستى لذت حمد و ستایش، گریختن از درد نکوهش و طمع در آنچه در دست مردمان است. درمان علمی این مسأله آن است که آدمى بداند که قصد چیزى و رغبت در آن بدان دلیل باشد که شخص پندارد که آن چیز نیکو و سودمند و لذیذ است او را، اما در حال و اما در مآل. و اگر داند که در حال لذیذ است و لیکن در مآل زیانکار است، رغبت از آن بریدن آسان باشد، چون کسى که داند که انگبین لذیذ است ولیکن چون وى را روشن شود که در آن زهر است، از آن اعراض کند. پس همچنین طریق قطع این رغبت آن است که زیانهای آن را بداند. هر گاه که بنده مضرت ریا بشناسد، و آنچه از صلاح دل او فوت شود، و آنچه از آن محروم ماند در حال از توفیق و در آخرت از منزلت نزدیک خداى، و آنچه متعرض آن شود از عقوبت عظیم و مشقت شدید و رسوایى ظاهر و حبط اعمال، پراکندگى خاطر به سبب ملاحظه دلهاى مردمان، میل ریا در دلش سرد میشود.
راه علمی قطع طمع در مال دیگران آن است که آدمی بداند که حق تعالى مسخرگرداننده دلهاى ایشان است به منع و عطا، و خلق در آن مضطرند، و روزىدهنده جز خداى نیست، و هر که در خلق طمع دارد از خوارى و نومیدى خالى نماند، و اگر به مراد رسد از منت و حقارت نجات نیابد، پس چگونه بگذارد آنچه نزدیک خداى است به امید کاذب و وهم فاسد که او را رسد و نرسد! و چون برسد لذت آن به درد منت و مذلت آن وفا نکند.
راه علمی رهایی یافت از سرزنش مردم آن است که بداند که سرزنش مردم وى را چیزى زیادت نگرداند از آنچه حق تعالى بر وى نوشته است، و تعجیل أجل و تأخیر رزق او نکند، و او را از اهل آتش نگرداند اگر از اهل بهشت باشد، و دشمن خداى نگرداند اگر نزدیک او محبوب بود، چه همه بندگان مالک زیان و سود، و مالک مرگ و زندگانى و بعث خود نهاند.
و چون آفت این اسباب و ضرر آن در دل او مقرر شد، رغبت او سست شود و دل او روى به خداى آرد، چه عاقل رغبت ننماید در چیزى که زیان آن بسیار باشد و سود آن اندک. هر که در دل خود آخرت و نعمت جاوید آن را و منزلهاى رفیع را نزدیک خداى حاضر گرداند، حقیر شمرد آنچه به خلق تعلق دارد ایام حیات، با آنچه در آن از کدورات و منغّصات است، و همتش جمع شود، و دلش به خداى منصرف گردد، و از مذلت ریا و مقاسات دلهاى مردمان خلاص یابد، و از اخلاص او بر دل نورها منعطف شود که سینه او بدان انشراح پذیرد، و از الطاف مکاشفات بر وى چیزى گشاده گردد که بدان انس او با خداى و وحشت او از خلق و استحقار او دنیا را و استعظام او آخرت را زیادت شود، و محل خلق از دل او ساقط گردد، و داعیه ریا از وى انحلال پذیرد، و راه اخلاص وى را مذلل گردد.
۲) داروى عملى برکندن ریشههای ریا: آن است که پوشیده داشتن عبادتها و مسدود گردانیدن درها بر آن نفس خود را عادت فرماید، چنانکه در فواحش و معاصى کند، تا دل او به علم خداى و اطلاع او بر عبادت او قانع شود، و نفس او را سوى طلب علم دیگرى منازعت ننماید.
دارویى براى ریا مانند اخفا نیست و آن در آغاز مجاهده دشوار باشد، و چون مدتى بهتکلف بر آن صبر کند، گرانى آن از او ساقط شود، و بر وى آسان گردد به تواصل الطاف خداى، و آنچه بندگان خود را بدان مدد فرماید از حسن توفیق و تأیید.
پینوشت:
۱- دیوان شمس تبریزی، نسخه استاد فروزانفر: ۱۶۰۸؛ نسخه هرمس: ۱۳۰۴؛ نسخه قونیه: ۲۹۴۶؛ نسخه دکتر شفیعی:۶۰۱٫
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید