1394/11/19 ۰۹:۲۴
«هرازگاهی خانواده بار و بندیل را میبست و ١٠ روز یا ٢ هفته برای مسافرت به حرم شاهعبدالعظیم میرفت. به اندازه کل مدت سفر وسیله برمیداشتیم. برای اینکه هزینه مسافرخانه ندهیم، رختخواب، بقچه لباس، وسایل آشپزی و خلاصه همه چیز را با خود میبردیم. سوار ماشیندودی میشدیم و به باغ طوطی میرفتیم. شبها هم در همان محوطه حرم میماندیم. در مسافرتهای دور، برای بچههای کم سن وسال بلیت نمیخریدند. چند ساعت تمام بچه بیچاره را روی دست خود میگرفتند. بعضی وقتها هم که شانس با ما بود، روی پیتهای حلبی وسط ماشیندودی مینشستیم.
مرضیه موسوی: «هرازگاهی خانواده بار و بندیل را میبست و ١٠ روز یا ٢ هفته برای مسافرت به حرم شاهعبدالعظیم میرفت. به اندازه کل مدت سفر وسیله برمیداشتیم. برای اینکه هزینه مسافرخانه ندهیم، رختخواب، بقچه لباس، وسایل آشپزی و خلاصه همه چیز را با خود میبردیم. سوار ماشیندودی میشدیم و به باغ طوطی میرفتیم. شبها هم در همان محوطه حرم میماندیم. در مسافرتهای دور، برای بچههای کم سن وسال بلیت نمیخریدند. چند ساعت تمام بچه بیچاره را روی دست خود میگرفتند. بعضی وقتها هم که شانس با ما بود، روی پیتهای حلبی وسط ماشیندودی مینشستیم. خلاصه تا برسیم، خسته و کوفته بودیم و همه سروصورتمان از خاک پر میشد؛ آخر، راه جاده، خاکی بود».«علیاکبر کاظمی» از قدیمیهای محله پامنار تهران و زاده ١٣٢٦ خورشیدی است. او در خانهای قدیمی در همین محله زندگی میکند. هنوز آثاری از حوض، حوضخانه، شاهنشین، مطبخ و وسیلهها و ابزارهای قدیمی مانند بومقلتون، کرسی و سماور زغالی در خانه وی پیدا میشود. او برای همین سبک زندگی و وجود ابزارهای گوناگون قدیمی در خانهاش، در این منطقه پرآوازه شده است. خاطراتش را که برایت بازمیخواند، تصویری از سبک زندگی مردم در اواخر دهه ٢٠ و سراسر دهههای ٣٠ و ٤٠ خورشیدی را انگار پیشرویت میآورد. گفتوگو با او و آگاهی از خاطرهها و دانستههایش درباره سبک زندگی مردمان تهران و ایران در آن روزگار جذابیتی فراوان دارد.
*****
اداره خانه و خانواده در روزگار گذشته، طبیعتا با امروز تفاوتهایی داشت. آگاهی از تصویر گردش روزگار در خانوادههای ایرانی در دهههای گذشته میتواند ما را با شیوه زندگی در آن زمان آشناتر کند. میتوانیم گفتوگو را از اینجا و شیوه مشارکت اهالی هر خانه در کارها آغاز کنیم.
هر کس در روزگار قدیم وظیفهای را در خانه برعهده میگرفت. کارهای مربوط به داخل خانه، از پختوپز و رفتوروب و رسیدگی به امور منزل، وظیفه زنهای خانه بود. مردها بیرون از خانه کار میکردند اما خب مرسوم نبود که در خانه به سیاهوسفید دستبزنند. بچهها هم مثل وردست، برای کارهای ریزودرشت همواره به بیرون از خانه فرستاده میشدند، حتی برای پیرمردها و پیرزنها هم مسئولیت تعریف میشد؛ مثلا رسیدگی به بچههای کوچک و نوزادها یا پختن نان و کارهایی از ایندست برعهده سالمندان بود.
کارهای روزمره از چه ساعتی از روز آغاز میشد و تا کی ادامه داشت؟
مردم معمولا پس از نماز صبح نمیخوابیدند و هرکس سراغ کارش میرفت. کاسب و تاجر و کارگر هم فرقی با هم نداشتند. مردم اعتقاد داشتند خدا روزی را اول صبح میان بندههایش تقسیم میکند و هرکس صبح زود سراغ کار نرود، از روزی بیبهره میماند. صدای خروس که از حیاط به گوش میرسید، همه اهل خانه بیدار بودند. ظهرها پس از غذا، چرت کوتاهی میزدند و دوباره پس از آن کار شروع میشد و تا شب، پس از شبنشینیها و میهمانیرفتن و میهمانآمدن همه بیدار بودند.
به نظر میرسد زندگی در ٧٠سال پیش با زندگی در امروز خیلی تفاوت پیدا کرده باشد. همیشه در خانه کاری برای انجام دادن وجود داشت و اهالی خانه همگی به آن سرگرم بودند.
بله! بهویژه برای زنهای خانه که از همه زودتر بیدار میشدند و سماور را آتش میکردند. شب هم آخر همه میخوابیدند. مثل امروز نبود که همه چیز در دسترس باشد. هر فصل و هر ماهی از سال ویژه یک کار بود. مثلا هر خانواده برای مصرف یکسال آینده، رب گوجهفرنگی درست میکرد. زنها صد تا دویست کیلو گوجهفرنگی را پس از خرید، میشستند، له میکردند و در آفتاب میگذاشتند تا حسابی پخته شود. پس از یکی، دو روز آن را با زحمت صاف میکردند تا پس از پختن به رب تبدیل شود. آبغوره، سرکه و آبلیمو هم هر کدام برای خودش زحمتی فراوان داشت؛ هم درست کردن هم نگهداری آن.
همه این مواد و وسایل را چگونه نگه میداشتید، درحالیکه از یخچال خبری نبود؟
هر کدام روش نگهداری خودش را داشت، مثلا برای رب از خمره استفاده میکردند و روی آن نمک میریختند تا کپک نزند. خمرههای بزرگ ویژه نگهداری انگور و تبدیل آن به سرکه وجود داشت. غرابه، شیشههای ویژه نگهداری آبلیمو بود. آن زمان چون میوهها و خوراکیهای گوناگون، تنها در فصل خودشان عرضه و فروخته میشد و بیرون از فصل نمیشد آنها را به دست آورد، از روشهایی مانند خشک و نمکسودکردن برای نگهداری از مواد غذایی بهره میبردند. بادمجان و گوجه را به ورقههای نازک برش داده، یک رشته نخ از آنها میگذراندند و از دیوار مطبخ آویزانمیکردند تا خشکشود. سبزیهای گوناگون را نیز خشکمیکردند. همچنین انگور را از سقف مطبخ آویزانمیکردند تا تازهبماند. سیب شمیران و انار را در باغچه چالمیکردند تا چند ماه تازهبماند. برای همین هم سیبهایی که در فصل سرد روی کرسی میگذاشتند، مزه خاک میداد.
آیا گوشت هم نگه میداشتید؟
گوشت را قیمه و نیمپز کرده، نمک و روغن میزدند؛ با این روش مدتی کوتاه آن را میشد سالم نگه داشت. دقیقا یادم هست که جعبههایی چوبی درست میکردیم و گوشت قیمهشده را در آنها میریختیم. برای اینکه گربهها به گوشت دستبرد نزنند، آن را از سقف انبار آویزان میکردیم. سبدهای گوناگون حصیری مثل لاجین بود که برخی از مواد غذایی را زیر آن قایم میکردند و روی آن هاون میگذاشتند تا از دسترس گربهها و پرندهها در امان بماند. برای نگهداری از روغن هم ظرفهای ویژه مانند خیک، دبه، کوزه روغن و روغندان بود. روغن را از چربی حیوانات میگرفتیم که ارزش زیادی داشت. برای همین هم آن را در گوشهای از مطبخ آویزان میکردیم تا زمین نریزد. جنس دبه روغن فلزی و بیشتر از مس بود. خیک نیز از پوست حیوانات و کوزه از سفال درست میشد. ظرفی به نام بانکه هم داشتیم که برای ترشی و شور بود.
معماری خانهها در قدیم با امروز خیلی تفاوت داشت. مثلا آشپزخانه و مطبخ را از ساختمان اصلی جدا میکردند یا برای رفتن به مطبخ باید چند نیمطبقه به سمت پایین میرفتند.
بله! همه اینها دلیل داشت. خانهها را در قدیم با کمی اختلاف از سطح کوچه میساختند. اول اینکه از خاک زمین برای ساخت خشت و بالا بردن دیوار استفاده میکردند. وسیله جابهجایی بار در قدیم کالسکه و قاطر بود. خب فرض کنید این بارکش برای ساخت یک خانه چند بار باید به بیرون از دروازه شهر میرفت و برمیگشت. از سوی دیگر برای تنظیم دمای خانه در زمستان و تابستان، خانه معمولا حوضخانه و شاهنشین داشت. با جویهایی کوچک، آب را از کوچه به سوی آبانبار خانه هدایت میکردند. آب قناتهای بزرگ تهران هم بود که به سمت خانهها و محلهها روانه میشد. مثلا هفتهای یک بار نوبت آبانداختن به آبانبار خانه ما بود. آن شب را تا صبح بیدار بودیم. آبانبار که پر میشد، با تلمبههایی ویژه آن را به سمت حوض میکشاندیم یا برای مصرف روزانه با دلو و سطل از آبانبار به حیاط میبردیم. مطبخ را برای بیرون نرفتن بوی غذا از خانه، بدون پنجره و کمی پایینتر از سطح زمین میساختند. هر شکل از معماری در ساختمانهای قدیم علت داشت و براساس نیازهای مردم به وجود میآمد.
آب آشامیدنی هم همین آب بود یا آن را از راه دیگر تهیه میکردید؟
این آب تمیز نبود و نمیشد آن را نوشید. زن خانه معمولا جورابی وصلهدار سر شیر حوض و جلوی خروجی تلمبه میانداخت تا شنهای ریز و خاکشیرهای آن را بگیرد. آب آشامیدنی را از چند نقطه از تهران تهیه میکردند. یکی آب باغ و قنات شاه، یکی آب باغ و قنات فرمانفرماییان، یکی هم آب قنات حاج علیرضا. آب این قنات آخر، محدوده پامنار و امامزاده یحیی را تأمین میکرد. آب آشامیدنی را با گاری به محلهها و کوچهها میآوردند و سطلی ٢ریال میفروختند. البته کف سطلها را برای آنکه دیرتر خراب شود و حجم آب کمتر بگیرد، قیر میریختند؛ ٤سانتیمتر از حجم سطل را معمولا قیر اشغال کرده بود.
در زمان کودکی شما یعنی دهه ٣٠ از آب یخ و اینها خبری نبود؟
آن زمان یخچال زیاد نبود. برخی خانهها یخچال نفتی داشتند. یخ را اما میشد از یخفروشیهای خیابان شهباز تهیه کرد. یخهای قدیم تمیز و بهداشتی نبود. گاه وسط قالب یخ تکههای چوب، زغال و حتی موش مرده پیدا میشد. با یک قران کاسهای یخ میخریدیم. تنگهایی داشتیم که دو تکه بودند. یخ را در ظرف میانی تنگ میریختیم و آب دور آن را میگرفت. با این روش، هم آب خنک میشد، هم یخ با آب تماس پیدا نمیکرد. بهداشت آبها در آن زمان خیلی پایین بود؛ مردم برای مصرف آب آلوده چه بیماریها که نمیگرفتند! خب اما چارهای نبود. آب لولهکشی هنوز به خانهها نیامده بود و خیلیها از روی ناآگاهی و بیسوادی، به بهداشت توجه نمیکردند. بزرگترین مشکل در قدیم همین بیسوادی مردم بود.
پدرها و مادرها در گذشته تا چه اندازه به درس خواندن و سوادآموزی بچههای خود اهمیت میدادند؟
دختر بچهها معمولا از رفتن به مکتب و مدرسه محروم بودند. در صورتی باسواد میشدند که از اعضای باسواد خانواده چیزی یادمیگرفتند. قدیمیها به مدرسه اعتقادی نداشتند؛ حتی در زمان ما بچهها را به مکتب میفرستادند. من در پامنار خواندن و نوشتن یاد گرفتم. نه اینکه مدرسه بروم، کنار مسجد پامنار یک کلاس قرآن بود که «مشدی خانم» معلم آن بود و به بچهها سواد قرآنی یاد میداد. ١٢- ١٠ساله هم که میشدیم، باید میرفتیم یک حرفه یاد میگرفتیم و پادویی میکردیم. دستکم در جنوب شهر که اینگونه بود، بهویژه در محلههای مذهبی که خانوادهها دوست نداشتند بچههایشان به مدرسههایی بروند که معلمهایش فرنگیها بودند و به جای قرآن و مسائل شرعی درسها و زبان فرنگی یاد بگیرند. شبها هم که دور هم جمع میشدیم، بهویژه در زمستان که شب دراز بود، پدر و پدربزرگ، از بچهها مسالههای دینی میپرسیدند یا آنها قرآن یا حافظ و شاهنامه میخواندند.
وسیله تفریح و خوشگذرانی مردم در قدیم بیشتر چه بود؟
مردم قدیم وقت بیشتر برای کارهای خانه میگذاشتند. زندگی در زمان گذشته هم در برابر شتاب و عجله امروز را نداشت. تفریحات فراوان نداشتیم اما هرازگاهی خانواده بار و بندیل را میبست و ١٠ روز یا دو هفته برای مسافرت به حرم شاهعبدالعظیم میرفت. به اندازه کل مدت سفر وسیله برمیداشتیم. برای اینکه هزینه مسافرخانه ندهیم، رختخواب، بقچه لباس، وسایل آشپزی و خلاصه همه چیز را با خود میبردیم. سوار ماشیندودی میشدیم و به باغ طوطی میرفتیم. شبها هم در همان محوطه حرم میماندیم. نهتنها ما، که خیلی از تهرانیها این کار را میکردند و یکی از مهمترین تفریحها برایشان رفتن به شاهعبدالعظیم بود. بعدها پارک شهر راهاندازی شد و چون نزدیک بود، آنجا هم میرفتیم. یادم است وقتی سوار ماشیندودی یا برای مسافرتهای دور سوار قطار میشدیم، برای بچههای کم سنوسال بلیت نمیخریدند. چند ساعت تمام بچه بیچاره را روی دست خود میگرفتند. بعضی وقتها هم که شانس با ما بود، روی پیتهای حلبی وسط ماشیندودی مینشستیم. خلاصه تا برسیم، خسته و کوفته بودیم و همه سروصورتمان از خاک پر میشد؛ آخر، راه جاده، خاکی بود. مریضی بچهها هم در این سفرها ردخور نداشت. بچهها البته با این ماشیندودیها تفریح میکردند. از پشت این ماشیندودی به سمت ماشیندودی دیگر میپریدند. کیف میکردند ولی خیلی وقتها هم دست و پایشان لهمیشد. بعدها اتوبوس که آمد، خودروهایی که میخواستند از توپخانه به سمت شوش بروند، نرسیده به پل ری باید توقف میکردند. دکهای کوچک آنجا بود. رانندهها برای رفتن به شوش عوارض باید میپرداختند تا بتوانند به راهشان ادامه دهند.
وضعیت بهداشت و درمان در آن دوره چگونه بود؟
کسی تا آنجا که میشد، سراغ بیمارستان و مریضخانه نمیرفت. اگر دستوپای فرد میبرید، فوری روی آن دواگلی میریختند. برای ضدعفونیکردن زخم یا سوختگی، بچهای کوچک میآوردند تا روی زخم ادرار کند. داروخانهها هم خودشان داروها را میساختند و همانجا میفروختند. مردم زمستانها از سرما بیماریهای زیادی میگرفتند. من ٦ سالگیام را خوب یادم است، سال ١٣٣٢ بود. برای گرفتن دارو از داروخانه، باید از جلوی بیمارستان شیشههای خالی دوا را ١٠ قران میخریدیم. شیشه را به داروخانه میبردم. خب یادم هست دیگهایی در داروخانه گذاشته بودند؛ دارو را در همان دیگ درست میکردند و شربت را هم میزدند. شیشه را به داروخانهچی میدادیم تا با دارو پر کند. تهران آن زمان زمستانهایی سخت داشت.
برای گرمکردن اجاق مطبخ و گرمکردن خانه از چه سوختهایی بیشتر استفاده میکردید؟
درختهای حیاط را پاییز و زمستان هرس میکردیم. چوبهایی را که از هرس درخت به دست میآمد دور نمیریختیم؛ انبارمیکردیم و تا بهار از آنها برای گرمکردن اجاق، منقل کرسی و بخاریهای هیزمی بهرهببریم. اینها البته کفاف مصرف همه زمستان را نمیداد. کوچه زغالیها در نزدیکی چراغ برق، مرکز فروش زغال بود. زغالها را میشستیم و درشت و ریز را از هم سوا میکردیم. زغالهای کوچک را پیش از خشکشدن مثل گلولههای توپی شکل درمیآوردیم و پس از خشکشدن، روی منقل کرسی میگذاشتیم. کرسی در بیشتر خانهها وجود داشت؛ چراغهای نفتی و بخاری هیزمی نیز همچنین. زیر کرسی، میخی میکوبیدند و ظرف آبگوشت را از آن میخ آویزانمیکردند. آبگوشت را شب پیش از خواب برای فردا بار میگذاشتند؛ آبگوشت تا ظهر فردا جا افتاده بود. وای که چه طعمی داشت!
برای اینکه زمستان با بارش برف و باران سقفها چکهنکند، چه میکردید؟
سقف خانهها را روی تیرکهای چوبی برپا میکردند. روی چوبها حصیر انداخته، روی حصیر لایهای از کاهگل میریختند. کاهگلها را کارگران چند روزی ورز میدادند و میگذاشتند حسابی خودش را بگیرد و چسبناک شود، سپس آن را روی بوم میریختند، با وسیلهای به نام بومقلتون صاف و سفت میکردند. گوشه حیاط هر خانه یک بومقلتون بود؛ تکهسنگی استوانهایشکل بود که دستهای آهنی داشت و شبیه قلتکهای امروزی بود. صاحبخانهها معمولا پیش از شروع فصل بارش، خودشان کاهگل درست میکردند و روی سقف میریختند تا سقف ترمیم شود. سپس با بومقلتون روی آن را صاف میکردند. وزن زیاد بومقلتون موجب میشد کاهگل سقف حسابی سفت و چسبنده شود و آب باران از آن نفوذ نکند. بومقلتون از همان زمان مثلی برای آدمهای چاق و سنگینوزن بود.
بیشترین بار زحمت و تلاش در خانه در زمان قدیم برعهده چه کسی بود؟
زنها مدیر خانه بودند. از قدیم گفتهاند مرد خانه میسازد، زن آشیانه! رتقوفتق کارهای خانه برعهده زنها بود. نه ماشینلباسشویی، نه جاروبرقی و وسایل دیگر، هیچ چیز نبود. زمستان و تابستان ظرفها و لباسها را باید سر حوض میشستند، آن هم با آب سرد! برای شستن ظرفهای مسی آجر قزاقی را خردمیکردند و درون ظرف میکشیدند. با چوبک و گل رس، لباس و ظرف میشستند. غذا درستکردن در مطبخ، نگهداری همیشگی از مواد غذایی، رسیدگی به بچهها و بزرگکردن آنها هم ازجمله مسئولیتهای زنان بود. زمانی که خانهها تنور داشت، حتی نان خانه را هم آنها میپختند. فعالیت مردها به بیرون از خانه و مهیاکردن وسایل و مواد اولیه برای زندگی مربوط میشد.
منبع: روزنامه شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید