1393/2/9 ۰۹:۰۶
خصیصه جهانی بودن بورخس در جهان ادبیات از دیگر نویسندگان بیشتر است. وی را پیامآور خوانندگان مینامندو القاب درخور بسیاری به وی داده شده، اما چرا؟ جهانیبودن وی به فوران استعدادش برنمیگردد. یكی از مهمترین آنها نگاه بیتعصب به ادبیات جهان و مهمترین ویژگیاش زیادخواندن بود.
آرژانتینیها زیاد او را دوست نداشتند چون به هیچچیز تعصبی نداشت و همانطور كه میدانید امریكای لاتینیها به خیلی چیزها از قبیل امریكای لاتینیبودن، آرژانتینی یا اهل كجابودن اهمیت میدهند. بنابراین اگرچه آرژانتینیها به بورخس مینازند اما خیلی دوستش ندارند و بیشتر از او به عنوان یك نویسنده خارجی یاد میكنند.
اگر بورخس جهانی نبود در سوییس، فرانسه و ایران خوانده نمیشد. خود او آخرین آرزویش این بود كه در سوییس دفن شود. بورخس تا 23 سالگی در آنجا بود و گروهی به نام «همقسمان» را نیز در همان كشور تشكیل دادند. او دوران نوجوانیاش را در این كشور گذراند و با گروهی مكتب اولتراییسم [افراطگرایی یا گرایشهای تندرو در زمینه ادبیات] را پایه ریخت.
بههرحال جو سیاسی و خلقوخوی آرژانتینیها در آن دههها به گونهیی بود كه با تفكر و سبك زندگی بورخس جور درنمیآمد و از اینرو او را در كشورش نویسندهیی محبوب نمیدانستند. آن زمان بورخس در یك كتابخانه كار میكرد. آن موقع زمانی بود كه اهل قلم و تازهبهدورانرسیدههای آرژانتین راهی اروپا میشدند. در شرایطی كه لاتینیها رمان مینوشتند و مطالب طولانی، او موجز و كوتاه مینوشت. اغلب او را بیدرد میخواندند و خلاصه همهجور توهینی به او روا داشته میشد.
جهانی بودن وی تنها به دلیل فوران استعداد ذاتیاش نیست و این صفت به خواندنها و نوشتنهای مدام او برمیگردد. گونزالو اگیلار، منتقد ادبی و هنری خوب آرژانتینی معتقد است كه جهانیبودن وی مدیون پذیرش نوعی بیمكانی و بیزمانی او است.
یكی از مطالب جالب توجه در مورد بورخس، كمكاری وی در قرن بیستم بود. هرچند از بنیانگذاران اولتراییسم بود اما ترجیح میداد، برخلاف دیگر دوستانش ادبیات مدرن را بر پایه متون كلاسیك تحریر كند. دیگر اینكه او خود مدگرا نبود و در اصل مد میساخت و صاحب سبك بود و خودش مد میساخت. بهخصوص در مقالات و تحلیلهایش همواره منازعه برپا میكرد.
بورخس آدمی با ذكاوت و لغتساز بود. بسیاری از لغات آثار او در هیچ فرهنگ لغتی یافت نمیشود چراكه او خودش خالق واژه بود. اندیشههای منحصربهفردی داشت و غالبا بسیار بیرحمانه مینوشت. این را نیز باید در نظر داشت كه در آرژانتین تمایل بسیاری به سوی جهان هیسپانیك [صفتی كه به مردم اسپانیاییزبان اطلاق میشود] و لغات فرانسوی وجود داشت و در همان دوران، بورخس، انگلیسی را نیز وارد و از انواع ادبی در كشورش دفاع كرد. به گفته خودش، ویژگیهای خاصی را در ادبیات انگلیسی یافته بود و ادبیات شرق را میخواند و دوست داشت. ادبیاتی مینوشت بر پایه تعلق خاطر، تعهد و مجادله.
درست است كه آرژانتینیها به دلیل بیتعصبی او نسبت به كشور و جریان چپ، او را متعهد نمیخواندند اما به اعتقاد من او نویسندهیی بود كه در خارج از كشورش درباره مردم آرژانتین و زبان طبقات و اقشار مختلف مینوشت و این چیزی جز تعهد او نبود.
الزاما برای من متعهد بودن تنها زیستن در شرایط یكسان با هموطنان یا چون ایشان اندیشیدن نیست. با نگاهی به داستانهای كیلومبو یا به عبارتی زندگی افراد حاشیهیی جامعه و خود راویبودن و خود فاعلبودن و برانگیختن حس اصلاح یا توانمندی در آنها، نشان از درك دشواریهای جامعه خویش است. نگاه فردی آگاه به دردهای اجتماعی است و دعوت به برانگیختهشدن. او در داستانهای این دورهاش با زبانی چنان عامیانه و شكسته صحبت میكند كه خود بیانگر آشنایی وی با زبان قشر پایین جامعه است و هم برای برونشدن از فلاكت به دست خودشان برایشان راهكاری از زبان خودشان را تجویز میكند. البته ترجمه این زبان بورخس خود كاری بس دشوار است و یكی از این داستانهای هشت صفحهییاش بیش از پنج ماه در ترجمه مرا درگیر خود ساخت. وی در بخشی از داستان «مرد كنج صورتی» از زبان راوی میگوید: «از اینكه احساس كردم هیشكی نیستم لجم گرفت. با پشت دست گل میخكی رو كه پشت گوشم بود، زدم و انداختمش توی چاله آب و یه لحظه نیگاش كردم تا دیگه به هیچی فكر نكنم. آخ دلم میخواست یه دفه تو روز بعد باشم. میخواستم از شر این شب خلاص شم... خدایا یه دفه همه چیزای زندگی جلوی چشمم اومد، یه عالمه آسمون، جوبی كه آبش اون پایین بند اومده... و فكر كردم منم یه علف هرز این طرفام... از تو این آشغالدونی چی درمییاد، جیغجیغو و ترسو، فقط حرف و هارت و پورت و لهشده... بعد فكر كردم، هر چی محله خاك تو سرتر باشه، باید جیگردارتر بود...» برای من این گویش، ایستادن در مقابل زور و تبعیض بسیار هم مردمی است. هر چند هموطنانش آن را نادید ه بگیرند.
او دو كار را مد كرد؛ تفریح با مطالعه و نوشتن بداهه. وی برخلاف دیگر نویسندگان همعصرش كه تمایل به نوشتن آثار بلند داشتند، غالبا مطالبی بالاتر از 10 صفحه نمینوشت. در میان انواع نوشتار نیز زمان را در نظر نمیگرفت و خارج از حیطه زمان مینوشت. اكثر نوشتههای او قبل از به چاپرسیدن، موضوع حدسیات و بحث و گفتوگوهای فراوان میشد و این شاید در اصل همان جهان فانتزی بورخس باشد. ذهن پویای وی جدالطلب بود. شاید در نامههایش بیشتر بتوان به این استعداد وقوف یافت.
عنصر اصلی آثار بورخس ستایش انسان است و این مساله اقلیمپذیر نیست، خود جهانی است. وی توانست به جهانی وارد شود كه همچون كائنات وسیع و شگرف بود. برای او خوب نوشتن مهم بود، نه اینكه نویسنده متعلق به كدام سرزمین است. بورخس حتی در مقابل خودش نیز تسلیم نشد. او در كتاب «پوچی شخصیت» كاملا به این موضوع میپردازد. در واقع میتوان گفت یكی از وجوه جهانی بودن بورخس، جدال دائمیاش با هموطنانش بود و این جدال را خوب به راه میانداخت زیرا هم ادبیات خودشان را بیشتر از هموطنانش خوانده بود و هم جسارت نوعی تفسیر هوشمندانه را داشت البته قرائتی بیتبعیض، بدون سوءتعبیر و آزاد از مطالب داشت.
بورخس نویسندهیی آوانگارد محسوب میشد و به هرگونه استبداد سنتی بیاعتقاد بود. حتی زمانی كه از نویسندهیی آرژانتینی تعریف و تمجید میكرد، ادبیات وی را میستود، نه ملیت و همخونیاش را. از این دست برخوردها را با شوهرخواهرش گیرمو د توره را هم داشت و بیمحابا به نقد ناآگاهی و بیسوادی وی دست میزد. این موارد در نامههایش آمده.
یكی دیگر از ویژگیهای بورخس، اعتباربخشیدن به ژانر داستان كوتاه است. شكل و فرمی كه او قدرت بخشید و شیوهیی نانوشته بود. او یك راوی فرضی را خلق میكرد كه همزمان در پی اطلاعات میگشت. او وقایع را به شیوهیی غیرمستقیم تصویر میكرد و غالبا از منابع تقلبی به روایت میپرداخت؛ نوعی مزاح ذهنی و جدل روحی. سبك نوشتارش منحصربهفرد بود و به زودی شناخته میشد. نفیهای مكرر، پارادوكسهای درونمتنی و شمارش بیتعادل از دیگر جنبههای موجود در آثار او است.
بورخس بزرگ بسیار مورد انتقاد نیز واقع شد. در دوران پرونیستها (پرون، از روسای جمهور آرژانتین) یكی از نویسندگان متوسطالحال چون خوسه ارناندث ارگی، وی را «پرنده شامگاه یا شوم فرهنگ استعماری» نامید. از آن هم بدتر این بود كه استعاره وی را (او استاد استعارهسازی در داستان بود) «استعاره ادبی زنانه و بیوطن» نامید البته دانستن این نكته قابل تامل است كه آلن پاولز یكی از منتقدان عصر حاضر آرژانتین، نویسندگانی چون آدولفو والش، خولیو كورتاثار و بیوی كاساارس را خوب میداند و به آنها لقب «فاكتور بورخس» را میدهد.
بورخس همچنان یك فرد فراتر از زمان حاضر است كه به آینده تعلق دارد؛ او چون زندگی خویش و بینایی بیدیدگانش، در آثارش نیز همواره جادویی بیحریم و عمیق دارد كه ما را حیران میكند. او چون ادگار آلن پو با آگاهی كامل مینویسد، هرچند در آثارش جنون، گریز از انسانیت، انحرافات و انگیزهیی را رقم میزند. برای من بورخس هنوز فردی خارج از زمان حاضر است. شخصیتی در گذشته كه هنوز به آینده تعلق دارد.
* مدیر دپارتمان زبان اسپانیایی دانشگاه علامه طباطبایی
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید