خدا در زندگى انسان / آيت‌الله شهيد مرتضى مطهرى - بخش سوم

1393/2/8 ۰۸:۲۵

خدا در زندگى انسان / آيت‌الله شهيد مرتضى مطهرى - بخش سوم

بعضى چنين فرض كرده‏اند كه انسان مى‏خواهد آزاد مطلق زندگى‏كند. آزاد مطلق زندگى كردن، گذشته از اينكه امرى است ناممكن ومحال، مساوى است با خروج از انسانيت. آزاد مطلق كه انسان هيچ‏حكمى، آرزويى، هدفى و ايده‏اى را بر خود نپذيرد، يعنى بى‏ايده بودن‏مطلق، اين سقوط است و در دنيا وجود ندارد. آن كسانى هم‏كه دم از آزادى مطلق و عصيان مطلق زده‏اند كه تسليم امر هيچ حاكمى‏نمى‏شوند، مى‏بينيد سراسر زندگى‏شان ايده داشتن است

 

 

بعضى چنين فرض كرده‏اند كه انسان مى‏خواهد آزاد مطلق زندگى‏كند. آزاد مطلق زندگى كردن، گذشته از اينكه امرى است ناممكن ومحال، مساوى است با خروج از انسانيت. آزاد مطلق كه انسان هيچ‏حكمى، آرزويى، هدفى و ايده‏اى را بر خود نپذيرد، يعنى بى‏ايده بودن‏مطلق، اين سقوط است و در دنيا وجود ندارد. آن كسانى هم‏كه دم از آزادى مطلق و عصيان مطلق زده‏اند كه تسليم امر هيچ حاكمى‏نمى‏شوند، مى‏بينيد سراسر زندگى‏شان ايده داشتن است و به دنبال‏يك ايده مى‏دوند. به دنبال يك ايده رفتن معنايش حكومت همان ايده رادر درون خود پذيرفتن است. پس اگر اسم بنده و برده برديم، وحشت نكنيد بگوييد چرا قرآن‏وقتى كه مى‏خواهد براى انسان مثال بزند، به بنده و برده مثال مى‏زند،برده‏اى كه چند نفر شريك مالك بدخو و ناسازگار داشته باشد و برده‏اى‏كه يك ارباب سازگار داشته باشد. اين مثال براى اين است كه ديگرباقى‏اش تعارف است؛ انسان در درون خودش نمى‏تواند حكومت هيچ ‏ايده‏اى را نپذيرد. اگر فرض كنيم نپذيرد، از انسانيت ساقط است.

 

تعبير عرفا

انسان اگر حكومت يك آرزوى اصلى [را بپذيرد] كه همه‏آرزوهاى ديگرش تحت‏الشعاع و در راه و مسير آن آرزو باشد، فقط يك‏ايده را دنبال كند و همه ايده‏هاى ديگر در مسير و طريق آن ايده قراربگيرد، اين آدم از نظر روان‏شناسى داراى شخصيتى است سالم؛ يعنى ‏وحدت شخصيت خودش را حفظ كرده و روحش تجزيه نشده است؛روحش تكه‌تكه و پاره‌پاره نشده است. عرفاى ما اسم اين‏حالت را «مجموع» يا «مجموعه» و اسم نقطه مقابل آن را تفرقه، تشتّت،كثرت گذاشته‏اند. آن حالت مجموعه، يعنى حالت وحدت روحى،يكپارچه بودن روح و روان انسان. تفرقه در اصطلاح عرفا يعنى همين‏حالت چند تكه و چند قطعه و چند پاره بودن روح انسان. چطور مى‏شود كه روح انسان چند قطعه و چند پاره و چند تكه بشود؟ وقتى كه فكرها و انديشه‏هاى مختلف، هدفهاى مختلف، آرزوهاى متضاد و ناسازگار و به‏تعبير قرآن بدخو، متشاكس، بداخلاق [آن را فراگيرد]؛ يعنى قسمتى از قلمرو روحش را فلان آرزو، فلان ميل، فلان شهوت با قدرت تمام به‏خودش اختصاص داده است؛ ولى همين آدم كه در اينجا يك ميل شديد قسمتى از روحش را به خودش اختصاص داده، يك ميل شديد ديگرنسبت به چيز ديگر با كمال استبداد و بدخلقى و بد اخمى قسمت ديگر روحش را به خودش اختصاص داده است؛ يك جاى ديگر روحش راعقده‏ها، كينه‏ها، خشمها، غضبها به خودش اختصاص داده است؛ يك‏قسمت ديگر روحش را چيز ديگر، و هركدام از اينها شعبه‏اى مى‏شود. اگر انسان در خودش مطالعه كند اين حالت كشمكش را كاملا مى‏تواند ببيند. احياناً قسمتى از روحش را ايمان، به خود اختصاص داده‏است؛ ايمانهاى ضعيف قسمتى از روح انسان را اشغال مى‏كند ولى‏قسمت‌هاى ديگر در قلمرو دشمن است. اين ايمان، ايمان حسابى نيست.در عمل:

يك دست به مصحفيم و يك دست به جام

گه نزد حلاليم و گـهى نزد حـرام

ماييم در اين گنبد فيروزه رُخام

نه كافر مطلق، نه مسلمان تمام17

نيمى از روحش كافر است، نيم ديگر مسلمان. ساعتى به مسجد مى‏آيد؛ در آن ساعتى كه در مسجد است، نيمى از روحش در اينجاست و نيم‏ديگر عجالتاً خاموش و ساكت است. دو ساعت ديگر كه از اينجا خارج ‏مى‏شود اين نيمه روح مخفى مى‏شود آن نيمه ديگر باز حكومت مى‏كند. بين اينها هماهنگى و تناسب و هم‏هدفى و همراهى وجود ندارد.

اگر انسان روحش قطعه قطعه و پاره پاره باشد و هر قسمتى از روحش به جايى برود، گذشته از اينكه اين خودش مايه بدبختى و بيچارگى است، چنين انسانى هيچ وقت نمى‏تواند يك كار اساسى انجام ‏بدهد. جامعه‏اى هم كه از چنين افرادى به وجود بيايد، بيمار است؛ اما اگر انسان واقعاً به خدا ايمان بياورد و توحيد نظرى او توحيدحسابى باشد [وحدت در روحش پيدا مى‏شود.] آنجا كه عرض كردم‏ايمان قسمتى از وجود انسان را اشغال مى‏كند كفر قسمت ديگر و احياناً كفر يا فسق قلمرو بيشترى را اشغال مى‏كند، مثلا يك دهم روح انسان درقلمرو ايمان قرار مى‏گيرد نُه دهم ديگر در قلمرو كفر و فسق، اينها اغلب‏ايمانهايى است كه مبناى حسابى ندارد، ايمانهاى تقليدى است؛ ولى‏اگر انسان ايمان تحقيقى پيدا كند، ايمان متكى به منطق و استدلال واصول، خاصيت ايمان و اعتقاد به خداى يگانه پيدايش وحدت و به قول‏عرفا مجموعه، جمع، حالت جمعى در روان خود انسان است. شرك ازفكر انسان كه بيرون برود شرك از روح انسان هم بيرون مى‏رود.

 

مقايسه دو آيه قرآن

تعبير قرآن براى توحيد نظرى در باب توحيد ذاتى و توحيد افعالى كه‏البته لازمه توحيد ذاتى توحيد افعالى است و اينها ملازم يكديگرهستند، اين است: لوكان فيهما آلههٌ الّا اللهُ لفسدتا:18 اگر عالم بيش از يك‏ حاكم على‏الاطلاق مى‏داشت، اين نظام در عالم حكومت نمى‏كرد، اصلا عالم نيست و نابود و تباه شده بود؛ اينكه اين نظام بر عالم حاكم است، ‏دليل بر اين است كه يك واحد حكمفرما بر عالم حكومت مى‏كند. اين درتوحيد نظرى است. در توحيد عملى مى‏گويد: ضرب اللهُ مثلاً رجُلاً فيه شُركاءُ مُتشاكسون و رجُلاً سلماً لرجُل. اين دو آيه را با يكديگر مقايسه كنيد. كأنّه مى‏خواهد بگويد اى بشر، اگر در مقام عمل چند خدا بر روح توحكومت كند، چند معبود داشته باشى، تباه مى‏شوى. همين طور كه اگرعالم چند خدا مى‏داشت، تباه شده بود تو بشر اگر در فكر خودت مشرك‏باشى در روحت مشرك هستى و اگر در روحت مشرك بشوى روحت‏قطعه قطعه و پاره پاره شده است و اگر روحت قطعه قطعه و پاره پاره‏بشود ديگر تو انسان سالمى نيستى، يك موجود مفلوك بيمار تباه شده‏هستى.

اين است كه من عرض كردم كه اين آيه قرآن از نظر من توحيدعملى را با يك تعبير خاص روانى به شكل اعجازآميزى بيان كرده است:ضرب اللهُ مثلاً رجُلاً فيه شُركاءُ مُتشاكسون و رجُلاً سلماً لرجُلٍ هل‏يستويان مثلاً الحمدُ لله بل اكثرُهُم لايعلمون.19 اى مسلمانان، در اين مثل‏دقت كنيد.

پس اولين اثر توحيد و خدا در زندگى انسان، يك اثر روان‏شناسى وعلم‏النفسى و اخلاقى است، سلامت روانى است؛ سلامتى كه قرآن در اين آيه از جنبه وحدت روان و هماهنگى اجزاي روانى مورد مطالعه قرار داده است. خدا در زندگى انسان مساوى است باوحدت روانى انسان، هماهنگى روانى انسان، نجات‏يافتن انسان ازتكه‏تكه شدن روحش، از شريك و چند مالك پيدا كردن روحش. ريشه‏اخلاق در اسلام در همين جاست. اين است كه مى‏گويند در اسلام همه‏چيز از توحيد سرچشمه مى‏گيرد.

 

علائق ميان پيغمبر (ص)و دخترش

ايام فاطميه است و اگرچه من مقيد نيستم‏ در همه مجالس ذكر مصيبت بكنم، ولى وقتى كه ايام مصيبت باشد، ذكر مصيبت مى‏كنم و اين را در جاى خود يك امر لازم مى‏دانم. علائق ميان پيغمبر و دختر بزرگوارش فاطمه(س)ازنظر معنوى بيش از حد علائق عادى يك پدر و دختر است. پيغمبر اكرم‏ دخترهاى ديگر هم داشت، پسر هم پيداكرد: ابراهيم كه در هجده ماهگى از دنيا رفت؛ ولى احدى‏حتى اهل تسنن آنچه را كه درباره فاطمه از پيغمبر اكرم نقل كرده‏اند، هرگزنه درباره دخترهاى ديگر و نه درباره آن فرزند هجده ماهه از پيغمبر نقل‏كرده‏اند. حتى دشمنهاى پيغمبر به حكيم بودن او اعتراف دارند؛ يعنى پيغمبرهيچ كارى را حساب نشده نمى‏كرد و هيچ سخنى را حساب نشده ‏نمى‏گفت. اهل اغراق و مبالغه نبود؛ هر جمله‏اى كه مى‏گفت، به آخرين عكس‏العمل آن توجه داشت؛ روى حساب مى‏گفت؛ و هر كارى كه مى‏كرد. اگر وقتى كه زهرا وارد بر پيغمبر مى‏شد، پيغمبر او را پهلوى خودش مى‏نشاند، اين صرفاً يك عاطفه نبود كه چون‏خيلى دوستش داشت، اين كار را مى‏كرد؛ درس‏بود، تعليم بود. با اين عملش مى‏خواست مردم چيز بفهمند.اگر دست دخترش را مى‏بوسيد و مى‏گفت من بوى بهشت از زهرا مى‏شنوم، مى‏خواست مردم از اين كارمطلب بفهمند.

پيغمبر كسى نبود كه ميان بچه‏هايش تبعيض قائل بشود، همين طور كه ميان افراد عادى مسلمانان هم تبعيض‏قائل نمى‏شد؛ ولى فضيلت‌ها را هم ناديده نمى‏گرفت. مكتب اسلام هم‏چنين است. اسلام مكتب تبعيض نيست، ولى مكتب ديدن‏فضيلت‌هاست؛ مكتب تبعيض نيست ولى متقى را بر غيرمتقى ترجيح‏مى‏دهد، عالم را بر جاهل ترجيح مى‏دهد، مجاهد را بر غير مجاهد ترجيح مى‏دهد. پيغمبر(ص) در بچه‏هايش‏هم تبعيض قائل نبود؛ ولى فضيلت را برغيرفضيلت ترجيح مى‏داد، فوق‏العاده هم ترجيح مى‏داد. اين بود كه آشنايان و نزديكان مى‏دانستند چه علائقى ميان‏ اين پدر و دختر حكمفرماست، واقعاً در حدى ‏بود كه بايد آن را «عشق» ناميد. براى زهرا زندگى بعد از پيغمبر، اصلا معنى و مفهوم نمى‏توانست داشته باشد. وقتى كه پدرش به او خبر مى‏دهد تو بعد از من سريعاً به من ملحق خواهى شد، زهرا خوشحال مى‏شود، لبخند مى‏زند. اين همان حالت عاشق است.

پيغمبر را كه در خانه خودش دفن كردند، گفتند زهرا را خبر نكنيد، اگر پرسيد، محل‏قبر را نشانش ندهيد براى اينكه ممكن است بيايد سر قبر و خيلى ناراحتى بكند. انس بن مالك آمد. زهرا از اوسؤال كرد: «پيغمبر را دفن كرديد؟» عرض كرد: بله. فرمود: «چطور دلتان ‏حاضر شد خاك بريزد بر قبر پيغمبر؟! قبر پدرم كجاست؟» يا بنت رسول‏الله، خواهش مى‏كنيم اين سؤال را از ما نفرماييد. ما مى‏ترسيم نشان بدهيم، ‏شما برويد ناراحت بشويد. فرمود: خيال كرده‏ايد مى‏توانيد قبردوست را از دوستش مخفى كنيد؟ نمى‏دانيد كه دوستى و عشق راهى‏دارد غير از اين راههاى معمول؟ نوشته‏اند زهرا آمد و خاكها رابرمى‏داشت و مى‏بوييد تا رسيد به آنجا كه مدفن پيغمبر است. ناله‏اش‏بلند شد و گفت: اينجاست قبر پدرم:

پي‌نوشتها:

17) منسوب به خيام. 18

) انبياء/ 22

 19) زمر / 29.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: