صفحه اصلی / مقالات / زن شاهی /

فهرست مطالب

زن شاهی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 1 آذر 1400 تاریخچه مقاله

زَنْ‌شاهی، مراسمی به مدت یک یا چند روز که در نخستین روزهای هر سال خورشیدی، در برخی از روستاها برگزار می‌شد و طی آن حکومت روستا در دست زنان بود.
زن‌شاهی با نامهای دیگری مانند مادر‌شاهی، شاه‌بازی و حکومت زنان نیز مشهور بوده است. براساس گزارشهای میدانی و برخی از منابع مکتوب، این مراسم در گذشته‌ای نه‌چندان دور در روستاهای افوس از توابع فریدن اصفهان، اِوَز از توابع لار، بیمرغ از توابع گناباد، و توچقاز از توابع ملایر برگزار می‌شده است؛ اما امروزه فقط در اسک یا آب‌اسک از روستاهای لاریجانِ آمل برگزار می‌شود. در همۀ مناطق یاد‌شده، زنان طی مراسمی، مردان را از روستا خارج می‌کردند و خود امور روستا را در دست می‌گرفتند. این نظام یک یا چند‌روزه، قوای مجریه، قضاییه و حتى قهریۀ خاص خود را داشت. این مراسم در اسک لاریجان در یکی از روزهای جمعۀ اردیبهشت‌ماه، در افوس در اواخر بهار، در اِوَز در نخستین روزهای سال نو به مدت 5 روز، در بیمرغ از روز سوم یا چهارم نوروز تا سیزدهم فروردین، و در توچقاز در 13 فروردین ــ به مدت یک روز ــ برگزار می‌شد.
در همۀ مناطق یاد‌شده زنان معمولاً طی مراسمی مردان را از روستا خارج، و سپس از میان خود کسی را به‌عنوان شاه انتخاب می‌کردند. در اسک این منصب در حال حاضر به شخص خاصی تعلق دارد. شاه نیز دیگر اعضای حکومت، یعنی درباریان، وزیران و سربازان را برمی‌گزیند. در اسک، مردان در‌حالی‌که قابلمه و بقچه به دست دارند، به مکانی موسوم به اشک‌وش می‌روند. زنان روستا اسپند‌دودکنان آنها را تا خروجی روستا بدرقه می‌کنند (صـادقی؛ نیـز برای نحوۀ اجرای آیین مردانه، نک‍‌ : ه‍ د، برف‌چال). 
در افوس در اواخر بهار، انجمنی از ریش‌سفیدان و بزرگ‌ترها و تنی چند از زنان گیس‌سفید و با‌تجربه تشکیل می‌شد که وظیفۀ اصلی آنها تعیین روز مراسم بود. با تعیین این روز، شخصی که معمولاً دشتبان بود، مأمور می‌شد که چند بار در روستا جار بزند و مردم را از تاریخ برگزاری مراسم آگاه کند. این انجمن گروهی را نیز برای انجام کارهای مقدماتی جشن انتخاب می‌کرد. از مهم‌ترین وظایف این گروه، انتخاب حاکم یا پادشاه یک‌روزه بود. آنها پس از گفت‌وگو و مشورت با یکدیگر، یک نفر از زنان روستا را انتخاب می‌کردند. شاه می‌بایست به حسن خلق و نیکوکاری مشهور، و از‌لحاظ ظاهری نیز رشید و بلندقامت می‌بود. برخورداری از محبوبیت میان زنان و داشتن جذبه و شهامت از دیگر ویژگیهای پادشاه مناسب بود. او همچنین می‌بایست خوب امر‌و‌نهی می‌کرد، در فرمانش ثابت‌قدم می‌بود و نیز خوب حرف می‌زد. حاکم‌شدن برای هر بانوی افوسی و نیز برای خانواده و همسرش افتخاری بزرگ بود (صادقی).
در اِوَز تعیین روزهای جشن بر عهدۀ مفتی شهر بود. 
در توچقاز، بنا‌بر سنتی دیرینه، هر سال در روز 13 فروردین، پس از لای‌روبی نهر، آبِ بند را دوباره در نهر رها می‌کردند؛ هم‌زمان با این کار، مراسم حکومت یک‌روزۀ زنان نیز در روستا برپا می‌شد. در روز سربند، همۀ مردان و جوانان به سمت بند می‌رفتند. پس از خروج مردان، زنان از میان خود شخصی را به‌عنوان شاه، و دو تن را به‌عنوان وزیر انتخاب می‌کردند. انتخاب سربازان و محافظان نیز بر عهدۀ جمع زنان بود. 
در بیمرغ، مردان روستا را ترک نمی‌کردند، بلکه زنها به محلی به نام نوروزگاه یا جشن، که نسبتاً دور از روستا بود، می‌رفتند. در زمان برگزاری مراسم، هیچ مردی حق رفتن به جشنگاه را نداشت (صادقی).

جزئیات مراسم

در اسک (از روستاهای لاریجان آمل)، پس از خروج مردان از روستا با شروع مراسم، زنان دسته‌جمعی و تصنیف‌خوانان به استقبال شاه تا درب منزل او می‌روند و از او می‌خواهند تا حکومت یک‌روزه‌اش را برپا نماید؛ پس از آن، در میدان روستا گرد می‌آیند و آزادانه به جشن و شادی، رقص و پای‌کوبی، بازیهای محلی، پخش نقل و شیرینی، اجرای مراسم نمادین عروسی بـرای دخترانـی کـه از سـن ازدواجشان گذشتـه، جارزنـی بـرای جمع‌آوری نذورات، حل اختلافات درونی و مشکلات روستا، و خلعت‌بری از سوی مادر عروس برای خانوادۀ داماد می‌پردازند. در طول اجرای مراسم، ملکه و همۀ زیردستانش به دیدن خانواده‌هایی که در سوگ از‌دست‌دادن عزیزی سیاه پوشیده‌اند، می‌روند و آنها را از عزا درمی‌آورند؛ اهالی خانه هم به رسم مهمان‌نوازی، حتى با یک خرما یا شیرینی که شده، از آنان پذیرایی می‌کنند. همچنین، پادشاه در این روز باید اختلافات و مشکلات زنان را حل کند. به همین سبب، اگر زنی از دیگری شکایتی داشته باشد، باید در ملأ عام آن را مطرح کند تا مشکل رفع شود.
این مراسم تا ظهر ادامه می‌یابد. به هنگام ناهار، غذایی را که از نیاک، روستای مجاور، آورده شده است، دسته‌جمعی می‌خورند و سرانجام با بازگشت مردان به روستا، این مراسم به پایان می‌رسد. برخلاف بدرقۀ پرشور صبح، به هنگام ورود مردان، هیچ استقبالی از ایشان صورت نمی‌پذیرد و به این ترتیب، زنان یک روز اقتدار را در روستا تجربه می‌کنند (صادقی).
در توجیه خروج مردان از روستا در این روز، به گفتۀ اهالی محل، در گذشته چون دامداران منطقه به‌سبب کمبود آب برای دامهایشان در تابستان در مضیقه بودند، با کمک شخصی به نام سید حسن ‌ولی با حفر گودالی، برای ذخیرۀ برف و به تبع آن، آب، توانستند مشکل خود را سامان دهند. بنا‌بر روایات محلی، سید حسن ولی، از اهالی نیاک و از عرفای بزرگ منطقه در حدود نیمۀ اول سدۀ 9 ق، چگونگی حفر چاه و محل آن و نحوۀ اجرای مراسم را به اهالی روستا آموزش داده است. به استناد همین روایات، سید بخشی از اموالش را وقف هزینۀ هر‌سالۀ برف (ورف) چال کرد و پس از او نیز بنا‌بر وصیتش، از محل موقوفات او، مردم نیاک تهیۀ ناهار برف‌چال را بر عهده گرفتند (نک‍ : شریف، 51؛ فلاح، 113-114).
در مراسم زنانه نیز اعتقادی تام به سید حسن ‌ولی نمایان است؛ به‌طوری‌که بسیاری از ترانه‌های محلی که در طول مراسم خوانده می‌شود، در مدح و ستایش او ست؛ همچنین حاجتمندان صادقانه دست نیاز به سوی او دراز می‌کنند و نیازهای خود را از او طلب می‌نمایند. هر‌ساله، شمار بسیاری از کسانی که در سالهای قبل نذر کرده‌اند، در روز برف‌‌چال برای ادای نذر خود به آب‌اسک می‌آیند. حضور این حاجتمندان که رفع گرفتاری خود را مرهون کرامات سید حسن‌ ولی می‌دانند، بر جو معنوی حاکم بر فضای روستا می‌افزاید و در‌عین‌حال، دیگران را نیز بر حاجت‌خواهی از این سید ترغیب می‌سازد. میزان قابل توجهی از این حاجات، زنانه است، همچون بخت‌گشایی و طلب فرزند (همانجا). 
در افوس (از توابع فریدن اصفهان)، با نزدیک‌شدن جشن، بر اشتیاق مردم افزوده می‌شد. مردم این منطقه که بیشتر آنها گرجی‌تبارند (نک‍ : رحیمی، 16، 24)، میدان بزرگ روستا را که تقریبـاً 500‘1 م‍ـ2 مساحـت داشـت، چـراغانـی، و کـف میـدان و دیوارهای آن را با قالی فرش می‌کردند. آنها همچنین بارگاهی شامل یک تخت و چند کرسی برپا می‌کردند و تخت را به زیباترین صورت تزیین می‌نمودند.
صبح روز جشن، زنان بهترین لباس خود را می‌پوشیدند و دستۀ رامشگران زن در گوشه‌ای از بارگاه می‌نواختند. مهمانان و درباریان به دستور حاکم با چای و شربت پذیرایی می‌شدند. همۀ زنان ده به هر طریقی که می‌توانستند، خود را به میدان می‌رساندند و اگر در میدان جایی نمی‌یافتند، بر بام خانه‌های مشرف به میدان می‌رفتند. همۀ زنان شاد و مسرور بودند و به جلال و جبروت حاکم یک‌روزه غبطه می‌خوردند. آنها کف می‌زدند و شادی می‌کردند، با صدای بلند شادباش می‌گفتند و کِل می‌زدند. وقتی رامشگران با اجازۀ حاکم آهنگ طرب سر می‌دادند، همه دست می‌زدند. از زیباترین بخش مراسم، رقص گروهی زنان بوده، که به فرمان حاکم شروع می‌شده است. زنان مسن که رقص چوبی را به‌استادی بلد بودند، در وسط میدان حاضر می‌شدند و دست در دست یکدیگر، با آهنگ ملایم، رقص چوبی را آغاز می‌کردند. رقص زنان مسن، دیگران را به پای‌کوبی وامی‌داشت و زنان جوان را نیز مشتاق به رقص می‌کرد و آنان نیز با اجازۀ حاکم به رقص مشغول می‌شدند. با پایان‌گرفتن رقص چوبی، به دستور حاکم، این‌بار دختران شروع به رقصیدن می‌کردند. پوشیدن لباس یک‌شکل الزامی نبود و از‌این‌رو، گروهی لباس گرجی و شماری لباس شهری به تن می‌کردند (سرمدی، 40).
این مراسم تا کمی پس از ظهر ادامه می‌یافت. سپس، حاکم دستور می‌داد که مهمانان و زنان ده برای صرف ناهار به منازل خود بروند؛ بعد از آنکه بارگاه خالی می‌شد، او دستور مرخصی وزیران و درباریان را نیز صادر می‌کرد و خود با ندیمه‌های مخصوص و قراولان حاضر به منزل بازمی‌گشت و تنها چند نگهبان برای حراست از بارگاه می‌ماندند (همانجا).
گفتنی است گروهی از مردان از عصر روز قبل از جشن، وسایل خواب و خوراک خود را برمی‌داشتند و راهی سرچشمۀ افوس می‌شدند. فاصلۀ سرچشمه تا شهر 5 کمـ ، و در دل کوهستان است. مردان و پسران دیگر نیز صبح روز جشن، از ده خارج می‌شدند (صادقی). هر خانواده در سرچشمه جایگاه مخصوصی داشت که نسل‌به‌نسل آن را حفظ کرده بود. مردان به محض ورود به سرچشمه، جایگاه خود را آب و جارو، و چادرهایشان را برپا می‌کردند. آنها همۀ روز را با شلوارهای گشاد در کنار منقل و قوری و سماور در داخل چادرها می‌لمیدند. غذای ظهر مردها در سرچشمه از شب پیش آماده، و در همان‌جا گرم می‌شد. 
وقتی کسی از نزدیک چادرها عبور می‌کرد، صاحب چادر وی را دعوت به صرف غذا و چای و میوه می‌کرد. بعد از غذا، مردان مسن‌تر با نشستن به دور سماور و منقل و قوری از گذشته‌های این جشن صحبت می‌کردند (سرمدی، 43) و جوان‌ترها با بازیهای سنتی و محلی همچون گوند و‌رشاله، قارداختما، گانگالی، گوبازی و ریگی‌پایین (الک‌دولک) خود را سرگرم می‌کردند (همو، 40). در حدود ساعت 3 بعدازظهر، مؤذن با صدای اذان مردم را به نماز و دعا دعوت می‌کرد. مردان و پسران با شنیدن صدای مؤذن به سمت غرب سرچشمه که مکانی رفیع و مسطح است، می‌شتافتند؛ امام جماعت حاضر می‌شد و نماز ظهر و عصر برگزار می‌گردید و تا حدود ساعت 4 بعدازظهر نماز و دعا ادامه داشت (همو، 43). 
اهالی منطقه براساس افسانه‌ای، سرچشمۀ افوس را مقدس می‌دانند. بنابر این افسانه، در 1138 ق، زمانی ‌که خبر هجوم افغانها به افوس رسید، مردم ده را ترک کردند و به ارتفاعات منطقه و سرچشمۀ رود افوس پناه بردند. آنها برای دفاع از خود در سمت دیوارۀ شرقی ارتفاعات سرچشمه، دیواره‌ای به عرض یک‌و‌نیم متر ساختند. ساختمان این دیواره سنگ‌چین بود و هیچ مادۀ دیگری در آن به کار نرفته بود. این دیوار به گونه‌ای ساخته شده بود که مهاجمان می‌بایستی از یک سر‌بالایی تند خود را به محاصره‌شدگان برسانند؛ از‌این‌رو، افوسیان به‌راحتی می‌توانستند به مهاجمان حمله کنند (همو، 42-43). در هنگامۀ محاصره، وقتی که آذوقۀ محاصره‌شدگان (اهالی افوس) رو به اتمام، و شکستشان قطعی بود، جوانی بلند‌بالا و رشید، نقاب بر صورت و سوار بر اسبی سفید (در برخی از منابع، کبود)، الله‌اکبر‌گویان ظاهر شده، مردم را در جنگ با افاغنه ترغیب می‌کند. این جوان شجاع پیشاپیش افوسیها به نبرد می‌پردازد؛ افوسیها به‌طوری تهییج می‌شوند که با شدت و قوت و بدون ترس بر دشمن یورش می‌آورند. زمانی که شعار دسته‌‌جمعی سواران گرجی و نوای الله‌اکبر در سراسر منطقه می‌پیچد، افغانها که انتظار چنین حمله‌ای را نداشته‌اند، بی‌هیچ مقاومتی راه فرار در پیش می‌گیرند (رحیمی، 27-32). 
از این افسانه‌ روایتی دیگر نیز در میان مردم رایج است. براساس این روایت، افغانها اصلاً مجال هجوم بر افوسیان را نیافتند و چون قصد حمله بر ایشان را نمودند، آن جوان مشتی از خاک کوهستان را به سوی آنان پرتاب کرد. این یک مشت خاک چنان توفانی در مقابل دیدگان مهاجمان پدید آورد که آنها دیگر تاب مقاومت نیاوردند و از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند. به باور مردم، این جوان شجاع از غیب به کمک افوسیها آمده بود. یاد این جوان هنوز هم نزد اهالی افوس زنده است و او را پیر سرچشمه می‌خوانند. همچنین، در شمال شرقی فریدون‌شهر، سنگ بزرگی وجود دارد که از وسط به دو نیم شده است. مردم منطقه بر این باورند که جوان اسب‌سوار از این محل به کمک گرجیها شتافته است. این سنگ به نام «اسب تازی» معروف است و در گذشته‌ای نه‌چندان دور، گاهی حاجتمندان از روی نیاز و حاجت‌طلبی زیر آن شمع روشن می‌کرده‌اند (همو، 31).
هم‌اکنون در محل سرچشمه، نماد گنبدی‌شکل کوچکی (شبیه آلاچیق فلزی کوچک) به نام پیر سرچشمه برپا ست که هنوز نیز حاجتمندان بر آن دخیل می‌بندند. اگرچه این بنا بسیار کوچک است، اما اهالی بر این باورند که در گذشته‌ای نه‌چندان دور، سنگ‌قبر پیر سرچشمه در آنجا وجود داشته است، اما کاوشگران، گنج و اشیاء تاریخی آن را ویران کرده، و برده‌اند (صادقی).
از گفتۀ اهالی بومی و سال‌خوردۀ شهر که هنوز از خاطرۀ آن روز به نیکی یاد می‌کنند، چنین برمی‌آید که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از آنجا که این آیین در میان مردم به شاه‌بازی موسوم بوده ــ در قیاس با رژیـم سلطنتی ــ اجـرای آن منـسوخ شده است (صادقی).
در اِوَز (از توابع لار)، در صبح روز جشن زنان بهترین لباس خود را می‌پوشیدند و خود را به زیباترین شکل آرایش می‌کردند. آنها به 4 گروه عمده تقسیم می‌شدند: 1. پیرزنها و زنان مسن که هیچ ‌کاری از آنها ساخته نبود و فقط تماشاچی بودند؛ 2. گروهی به‌عنوان گزمه، که از جوانها تشکیل می‌شدند. آنان زنانی تنومند، و گاه از بسیاری از مردان نیز قوی‌تر بودند. این گروه وظیفۀ حراست از شهر را بر عهده داشتند. اینان در طول جشن، در دورتادور شهر به نگهبانی‌ می‌پرداختند و پیوسته با دوربینهایشان مراقب بودند تا مبادا مردی به شهر نزدیک شود و هر جنبنده‌ای را که به شهر نزدیک می‌شد، به حاکم گزارش می‌کردند؛ 3. گروه آشپزها که وظیفۀ پخت‌و‌پز و تدارکات روز جشن را برعهده داشتند. دخترهای جوان آب به شهر می‌آوردند و بزرگ‌ترها غذا را فراهم می‌کردند؛ 4. زبلها که زنان جوانی بودند و لباس مردانه به تن می‌کردند و به بازیهای نمایشی مختلف می‌پرداختند (صادقی). 
در اوز، در هر محله میدانی وجود داشت و در روز جشن، از صبح زود، زنها ابتدا در میدانهای محله‌های خود گرد می‌آمدند و توانمندیهای خود را به نمایش می‌گذاردند. آنها از ظهر به بعد در میدان اصلی شهر حاضر می‌شدند و هر دختر و زنی جوان که دارای هنری بود، آن روز هنر خود را در معرض نمایش قرار می‌داد؛ یکی بر روی یک پا می‌رقصید، دیگری دایره می‌زد، یکی شعر می‌خواند و آن دیگری نقاشیهای خود را به نمایش می‌گذاشت. همچنین، سوارکاری، تیراندازی، پرش و چوب‌بازی از جملۀ نمایشهای مرسوم در این روز بود. کسانی‌که دامدار بودند، مهارت خود را در سوارکاری به رخ دیگران می‌کشیدند. آنها برای اینکه راحت‌تر سوار اسب شوند و سوارکاری کنند، شلوارهای گشادشان را از ناحیۀ ساق پا با شالهایی (پاپیچ) لوله‌وار می‌بستند. بسیاری از این زنان آن‌چنان در سوارکاری مهارت داشتند که از روی اسبی بر روی اسبی دیگر می‌پریدند و در حین سوارکاری به سوی هدفهای مشخص‌شده، تیراندازی می‌کردند. سرگرمی دیگر ایشان، مسابقۀ پرش بود که در طی آن از روی گودالی که در وسط شهر قرار داشت، می‌پریدند (صادقی).
از دیگر نمایشهای مرسوم در این روز این بود که گروه به اصطلاح زبلها با لباسهای مردانه که بر تن داشتند، حرکات و رفتارهای مردانه را تقلید می‌کردند و بسیاری از عادات مردان را با زبان طنز و نمایش به چالش می‌کشیدند. زنان در این روز، آزادانه در شهر می‌گشتند و در نمایشهایشان، مردان را به سخره می‌گرفتند. البته، این شوخیها و تمسخرها تنها به مردان مختص نمی‌شد؛ زنان با شوخی با یکدیگر نیز روز را با شادمانی به سر می‌بردند؛ برای نمونه، نوع آرایش همدیگر را تمسخر می‌کردند، و یا صورت آرایش‌شدۀ دیگری را به دیو تشبیه می‌کردند و او را نصیحت می‌کردند که: تو بهتر بود آرایش نمی‌کردی (صادقی).
روز عرس (نک‍‌ : دنبالۀ مقاله) که معمولاً هم‌زمان با اول بهار بوده، از سوی مفتی اوز تعیین می‌شده است. بر‌اساس باورهای مردم، پیر کهار یا معلم‌ کثیر هیچ‌گاه ازدواج نکرد و داماد نشد؛ از‌این‌رو، همه‌ساله، مردم برای او مراسم عروسی برپا می‌کنند. زمانی که روز جشن از سوی مفتی شهر مشخص می‌گردید، مردان در جوار پیر‌‌ کهار گرد می‌آمدند و به برگزاری مراسم مختلف همچون مولود‌ی‌خوانی (ه‍ م)، قوالی (نواختن ساز و دهل و نقاره) و نیز تیراندازی، سوارکاری و دیگر بازیها می‌پرداختند. برگزاری نماز جماعت و جلسات سخنرانی، از دیگر برنامه‌های مردان در این روز بوده است. به گفتۀ اهالی، به نقل از درگذشتگانشان، از روز قبل از جشن طوایف مختلف که در اوز سکنا داشته‌اند، به محل پیر‌ کثیر می‌رفتند. در آنجا هر طایفه‌ای جایگاهی مخصوص به خود داشت و هر گروه چادرش را در جایگاه خود برپا می‌کرد. همچنین، میر، رئیس، کدخدا و دیگر بزرگان شهر هریک جایگاهی مخصوص به خود داشتند (صادقی؛ نیز نک‍ : کرامتی، 42-43). 
در تاریخ دلگشای اوز دربارۀ مراسم روز عرس آمده است: «این است که از قدیم مرسوم بوده هر‌ساله موسم ربیع، جشن عرس پیر بزرگوار معمول می‌دارند و یکی از اعیاد بزرگ می‌شناسند و موقوفاتی معین از برای اجرای عرس مقرر است و در آن روزِ فیروز، اهالی از کبیر و صغیر، ذکور و به‌تمامی، ملبس به البسۀ فاخرۀ جدیده شده با اطعمۀ لذیذ و لوزینه‌های متنوعه همراه و در کمال بشاشت و خوش‌وقتی بالاتفاق از سواره و پیاده، مع التعشق، در آن مکان فردوس‌نشان، تقریباً 500‘1 نفر الى 000‘2 حاضر می‌شوند». افزون بر اینها، «جوانان مشغول به تیراندازی و نشانه‌زنی و شلیک تفنگ شده و به العاب پهلوانی می‌پردازند و ناهار را صرف کرده و شام را از موقوفات و نذورات پیر تبرکاً تناول کرده، بالاتفاق عودت می‌نمایند» (همانجا).
برای تدارکات جشن، آشپزخانه‌هایی برپا می‌شد. به گفتۀ اهالی، افزون بر موقوفات پیر‌ کهار، گروهی برای تدارک غذای این چند روز، قبل از جشن به نزد اهالی روستا می‌رفتند و به گردآوری آذوقه می‌پرداختند. آشپزها نخستین‌بار در امامزاده، برای اطعام، آش تهیه می‌کردند، اما به‌ناگهان توفانی شد و باد همۀ آشها را به هوا برد؛ از‌این‌رو، مردم بر این باور بودند که امامزاده آش دوست ندارد و پس از آن، برنج و خورشت و گوشت طبخ نمودند (صادقی).
پیر‌ کهار، پیر معلم کثیر، عبد کثیر، پیر قهار، پیر گهار یا پیر گوهر‌نا زیارتگاهی متعلق به دورۀ اسلامی است که همراه با مقبره، کاروان‌سرا و چندین آب‌انبار در قسمت شرقی اوز، نزدیک دهی قدیمی به نام تگزو قرار دارد. در تاریخ شفاهی منطقه آمده است که پیر‌ کهار از سرداران اسلام بوده، که برای تبلیغ و تعلیم احکام دین اسلام به منطقه آمده و از همین رو به معلم کثیر شهرت یافته است. اما بر‌اساس افسانه‌ای دیگر به‌سبب آنکه او معلم امامان حسن و حسین (ع) بوده است، او را معلم می‌خوانده‌اند. در باور اهالی، او خواهری نیز به نام زبیده کثیر داشته، که او هم در میان بومیان منطقه مورد احترام است (کمالی؛ نیز صادقی).
از حدود سال 1304 ش، در آغاز حکومت پهلوی اول و با گسترش جاده‌ها و راهها و افزایش رفت‌و‌آمد، دیگر کنترل آمدو‌شد در روستا و ممانعت از حضور مردان امکان‌پذیر نبود و خواه‌ناخواه همین قضیه سبب تعطیلی این رسم در شهر اوز گردید (خضری).
مراسم زن‌شاهی در بیمرغ (از توابع گناباد) به صورتی دیگر برگزار می‌شده است. بیمرغ در گذشته از تفرجگاههای مهم گناباد به شمار می‌رفته است و بیشتر مردم گناباد و ساکنان اطراف، سیزده‌به‌در را در مرغزارهای آن می‌گذراندند. در بیشتر روستاهای خراسان گردش روز سیزده خاص زنان بود و آن را بی‌بی‌گردی می‌نامیدند (صـادقی؛ نیز نک‍ : شکورزاده، 109). از ویژگیهای روستای بیمرغ، آزادی نسبی بود که در روزهای نخست بهار به خانمها داده می‌شد و آنها می‌توانستند در دشت و صحرا به رقص و پای‌کوبی بپردازند. از این مراسم ویژه به حکومت زنان در نوروز نام برده شده است.
در بیمرغ قدیم، پس از دید‌و‌بازدید نوروز، مراسم جشن زنان به‌طور غیر‌رسمی و با ورود دختر‌بچه‌های کم‌سن‌و‌سال به نوروزگاه ــ محل بـرگزاری جشن ــ آغـاز می‌شد و دخترکان بـا لباسهای معمولی خود به بازی و شادمانی می‌پرداختند. 
جشن زنان در نوروز از روز سوم یا چهارم آغاز می‌شد و تا روز سیزدهم فروردین ادامه داشت. دختران از صبح زود دایره‌زنان و پای‌کوبان به سوی نوروزگاه یا عیدگاه حرکت می‌کردند و در آنجا، دست در دست هم، دایره‌ای بزرگ تشکیل می‌دادند. زنان و بزرگ‌ترها در ردیف جلو آنها می‌نشستند. دو نفر از زنان جوان که به آنها سردار یا ملکه می‌گفتند، در این چند روز مدیریت و رهبری جشن را بر عهده داشتند. ملکه دخترها را دو‌به‌دو انتخاب می‌کرد، آنگاه هر جفت به رقص با چوب می‌پرداختند و در طول رقص، آوازهای مشخصی را با‌هم می‌خواندند. سپس نوبت به زنان جوان می‌رسید. آنان نیز که از طرف ملکه دو‌به‌دو انتخاب می‌شدند، رقص چوب می‌کردند. بعد از زنان جوان، پیرترها هم به رقصی که به آن «سه‌تُپِه‌گی» می‌گفتند، مشغول می‌شدند. پس از آن، همۀ زنها با‌هم به رقص بلوچی می‌پرداختند. این مراسم هر روز صبح انجام می‌شد و عصر‌هنگام، دختران دایره و دف‌زنان به‌اتفاق، به حرکت در‌می‌آمدند و به‌نوبت، هر‌روز یکی از جاده‌های ورودی بیمرغ را می‌بستند و اگر کسی قصد ورود به روستا را داشت، به‌اجبار می‌بایست از ورودیهای دیگر وارد می‌شد. آنها عصرها را با بازیهای پسرانه مثل «خردُمنبَک» و «هجا‌گربه» و جز آن سپری می‌کردند (صادقی).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: