ضحاک
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 24 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/247387/ضحاک
دوشنبه 22 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
ضَحّاک، پادشاهی اهریمنی که براساس روایتهای اسطورهای، 000‘1 سال بر ایران فرمانروایی میکند.نام ضحاک در اوستا بهصورت Aži-Dahāka- آمده، و از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست، Aži- / Ažay- به معنای «مار» (بارتولمه، 266) بارها در اوستا (نک : دوستخواه، 911-912) به کار رفتـه، و در زبـان سنسکریت، بـهصورت Ahi- آمـده است (نک : ایرانیکا، III / 192). بخش دوم این نام، Dahāka-، در یسنا ( اوستا، 1 / 151)، بهتنهایی به معنای «موجودی اهریمنی» است؛ اما همواره با Aži بهعنوان اسم خاص کاربرد دارد. در متون پهلوی نیز او لقب بیـوراَسب دارد کـه بـه معنـی «دارنـدۀ دههـزار اسب» است (ﻧﻜ : بارتولمه، 704؛ مایرهفر، 34؛ یوستی، 76؛ برای معانی دیگر این نام و نیز دیگر لقبهای ضحاک، نک : نیبـرگ، 56؛ صدیقیـان، 126- 127؛ فردوسی، 1 / 46). کهنترین اشاره به ضحاک در یسنا ( اوستا، 1 / 138) آمده که در آن، ضحاک بهصورت موجودی با 3 پوزه، 3 کله و 6 چشم، و دارای 000‘1 چالاکی و تردستی وصف شده است. برپایۀ این متن، ضحاک بدترین دروغ، و ناپاکترین و قویترین نیروی ویرانگری است که اهریمن برای نابودی جهان اهورایی آفریده است. طبق یشتها، او برای ایزد اناهیتا و ایزد وای (همان، 1 / 303، 451) قربانی میکند و همراه با ستایش، از آنان میخواهد که آرزویش را مبنی بر خالیکردن 7 کشور از مردم برآورده سازند؛ اما ایزدان درخـواستش را نمـیپذیرند. همچنیـن، او دو تـن از زیبـاتریـن و برازندهترین بانوان ایرانی را نیز در اسارت خود دارد (همان، 1 / 303، 347- 348) که بعدها، فریدون آنان را رها میسازد.از مهمترین کردارهای ضحاک تلاش برای بهدستآوردن فره است. در آغاز آفرینش، نبردی بزرگ میان اهورهمزدا و اهریمن برای بهدستآوردن فره صورت میپذیرد. در این نبرد، بهمن، اردیبهشت و آذرْ اهورهمزدا را، و اَکَمن، خشم، ضحاک و سپیتور، اهریمن را یاری میکنند. بارزترین نبردْ میان ایزد آذر و ضحاک صورت میگیرد. در پایان این نبرد، ضحاک شکست میخورد، فره به دریای فراخکرد میجهد و اَپمنبات، ایزد آبها، آن را به دست میآورد (همان، 1 / 492-494)؛ ازاینرو، در اوستا، از ضحاک بهعنوان پادشاه یاد نشده است.با توجه به آنکه ضحاک در سرزمین بَوْری (برخی آن را بابل کنونی دانستهاند، اما همچنان تأمل و تحقیق لازم است) (همان، 1 / 303؛ دوستخواه، 949، 1036) و کْویرینْتَ (کرند) ( اوستا، 1 / 451؛ دوستخواه، 1036) به ستایش ایزدان اناهیتا و وای میپردازد، میتوان حدس زد که جایگاه اصلی وی در غرب ایران بوده است. از آنجا که ایرانیان قدیم ساکنان عربنژاد بابل را تازی مینامیدهاند (پورداود، 1 / 189-190)، شاید به همین سبب، در اوستا هم ضحاک را عربنژادی از سرزمین بابل پنداشتهاند که بازتابی اساطیری از پادشاهان خونریز آشور و بابل بوده است. شاید همین نگرش سبب شده است تا فردوسی در شاهنامه ضحاک را عربتبار، و از سرزمین نیزهگذاران (عربستان) به شمار آورد (1 / 45، متن: نیزه گزار).در متون پهلوی، اطلاعات بیشتری دربارۀ ضحاک وجود دارد. وی از ساختار اساطیری و آفریدهای اهریمنی خارج شده، با چهرهای تاریخـی ـ داستانـی و انسانـی اژدهاپیکـر نمایـان میشود. بنابـر تبارشناسی ضحاک در بندهش، وی فرزند اَروَداسب و از نژاد سیامک است، و از سوی مادر، فرزند اودَک، و از نژاد اهریمن است (ص 36، نیز 149). در دینکرد نیز مادر ضحاک مادهدیو است. ضحاک در آغاز پادشاهی خود، جمشید را کـه از دست او گریخته است و دیگر فرۀ ایزدی ندارد، به چنگ میآورد و او را با ارّه به دو نیم میکند. وی نیاز، تنگدستی، آز، گرسنگی، تشنگی، خشم، خشکسالی و پیری را در جهان میپراکند و دیوپرستی را رواج میدهد (II / 810 ff.). مطالبی که در متـون پهلوی دربـارۀ ضحاک آمده، بیشتر مربوط به فرجام و سرنوشت او ست. داستان ضحاک در پایان دورۀ ساسانیان در ارمنستان رواج داشته، و موسى خورنی (سدۀ 5 م) در کتاب خود بهطور مختصر به آن پرداخته است (ص 90). روایتی با نام «آرداوازْد و کوه ماسیس» میان ارمنیان ایران در اصفهان رایج است که با داستان زندانیشدن ضحاک در کوه دماوند همخوانی دارد (انجوی، مردم و شاهنامه، 316-317).با توجه به بخش 18 بندهش (ص 139-142) ــ که تاریخ اساطیری ایران را روایت میکند ــ شاید داستان ضحاک و 000‘1 سال پادشاهی وی در خداینامه وجود داشته است (بهار، 188- 189). کاملترین و مهمترین روایت از داستان ضحاک را فردوسی در شاهنامه آورده است. بنابر این روایت، ضحاک فرزند مرداس، پادشاه دشت نیزهگذاران، است. روزی ابلیس در پیکر مردی نیکخواه بر ضحاک آشکار میشود و با گرفتن پیمان، او را به کشتن پدر خود برمیانگیزد. ضحاک با کندن چاهی بر سر راه پدر، وی را میکشد و به جای او بر تخت پادشاهی تازیان مینشیند. ابلیس بار دیگر، در پیکر مردی جوان، بهعنوان آشپز آشکار میشود و با پختن غذاهایی از گوشت ــ که تـا آن زمان معمول نبوده است ــ خوی خونریزی ضحاک را تقویت میکند. ابلیس پس از مدتی، به پاداش خدمات خود، بر شانههای ضحاک بوسه میزند و ناپدید میشود. از جای بوسههای او دو مار میروید. پزشکان چارهای برای نابودی مارها نمییابند تا اینکه ابلیس، اینبار در پیکر یک پزشک پیشنهاد میکند کارگزاران ضحاک برای آرامشدن مارها، هر روز مغز دو تن از جوانان را خوراک آنان کنند. در همان روزگار، در ایران، فرۀ ایزدی جمشید بهسبب ادعای خداییاش، از او جدا میشود و مردم ایرانزمین سر به شورش مینهند، و با شنیدن خبر پادشاهی مردی اژدهاپیکر در میان تازیان، به وی روی میآورند و او را به شاهی فرامیخوانند. ضحاک به ایران میآید و بر تخت شاهی مینشیند، تاج بر سر مینهد و خواهران جمشید (شهرناز و ارنواز) را به همسری خود درمیآورد. جمشید میگریزد و 100 سال پنهانی زندگی میکند تا آنکه گرفتار ضحاک شده، به دست او ارّه میشود. شبی ضحاک در خواب میبیند که جوانی با گرز گاوسر بر سرش میکوبد، با دوالی که از پوستش جدا میکند، دستانش را محکم میبندد، بر گردنش پالهنگ مینهد و او را کشانکشان تا دماوندکوه میبرد. پس از تعبیر خوابگزاران، ضحاک در جستوجوی این جوان که فریدون است، برمیآید و گاو برمایه، دایۀ فریدون، را میکشد. ضحاک سالیانی چند با ترس فریدون به سر میبرد تا اینکه روزی بزرگان را برای امضای منشور عدالتش گرد میآورد. دراینمیان، ماجرای شورش کاوه پیش میآید. کاوه آهنگری اصفهانی است که قرار است مأموران حکومت آخرین فرزندش را برای غذای ماران ضحاک به مسلخ ببرند. کاوه با فغان و فریاد وارد مجلس میشود و دادخواهی میکند. به دستور ضحاک، فرزندش را به وی میدهند و در مقابل، از او میخواهند که محضر را تأیید کند. کاوه محضر را پاره میکند و از بارگاه بیرون میآید؛ پیشبند چرمی آهنگری خود را بهعنوان درفش برمیافرازد و ندای مبارزه سرمیدهد و مردم پیرامون او گرد میآیند. درفش کاوه، بعدها به درفش کاویان یا درفش کاویانی معروف میشود و پرچم ایرانیان میگردد. با این شورش، زمینۀ پادشاهی فریدون فراهم میشود. فریدون با گرز گاوسر و درفش کاویانی برای نبرد با ضحاک از اروندرود میگذرد. او شبانه وارد کاخ ضحاک میشود، طلسم ضحاک را از بالا به زیر میکشد و خواهران جمشید را از بند میرهاند. ضحاک که در این زمان به هندوستان رفته است تا در حوضچۀ خون شستوشو، و پیشگویی اخترشناسان را دگرگون کند، با سپاهی گران به پایتخت بازمیگردد و از راهی پنهان، به کاخ وارد میشود. او فریدون را با شهرناز و ارنواز میبیند و با دشنه به سوی آنان هجوم میبرد؛ اما فریدون با گرز گاوسر، بر سر ضحاک میکوبد (1 / 45 بب ). روایتهای دیگری نیز از داستان ضحاک در گرشاسبنامه (اسدی، 50 بب ، نیـز 328 بب ) و کوشنامـه (ایرانشاه، 190 بب ) آمـده است. گذشته از منابع مکتوب، از منابع بسیار مهم در شناخت شخصیت ضحاک، روایتهای شفاهی رایج در فرهنگ مردم ایران، در سدههای پس از اسلام است. یکی از این روایتها را که اهمیتی ویژه دارد، ابودلف (سدۀ 4 ق / 10 م) در سفرنامۀ خود، هنگام وصف شهر دماوند آورده است که در دماوند، کوهی بسیار بلند و عظیم، نامبردار به بیوراسف (بیوراسب) وجود دارد که در تابستان و زمستان، پوشیده از برف است و هیچکس نمیتواند بر قلۀ آن کوه برسد. او در ادامه، دو روایت را که از مردم شنیده است، بازگو میکند: نخست روایتی سامی که بنابر آن، سلیمان بن داود یکی از دیوان سرکش را در آنجا زندانی کرده است؛ و دیگر روایتی ایرانی که بنابر آن، شاه فریدون بیوراسف را در آن کوه زندانی کرده است. ابودلف دربارۀ دودی که از دهانۀ غار بیرون میآید، مینویسد که مردم بر آناند که این دود نفس بیوراسف است و آتش درون غار از چشمان او ست؛ همچنین، خرخر و ناله و فریاد او نیز در آن غار شنیده میشود (ص 77- 78؛ قس: یاقوت، 2 / 544-545).روایت ابودلف کهنترین روایت گفتاری موجود از داستان ضحاک است. این نکته نشان میدهد که مردم در سدۀ 4 ق، و پیش از شاهنامۀ ابومنصوری با داستان ضحاک آشنا بوده، و آن را روایت میکردهاند. نکتۀ دیگر آنکه داستانهای سامی و ایرانی افزونبر منابع مکتوب، میان مردم نیز تداخل و آمیزش دارد. در این گزارش، تداخل بین شخصیتهای سلیمان نبی و فریدون و نیز دیو و ضحاک وجود دارد. داستان ضحاک از مهمترین داستانهایی است که با فرهنگ مردم ارتباطی مستقیم دارد. هرچند دراینزمینه اطلاعات خاصی در دسترس نیست، با توجه به دادههای برخی از متون که در نکوهش ضحاک و ستایش فریدون است، میتوان آگاهیهایی اندک و پیچیده به دست آورد. در یکی از بخشهای گمشدۀ اوستای کهن که چکیدۀ آن در کتاب نهم دینکرد آمده، ظاهراً از عدالتی در روزگار ضحاک سخن میرفته که میان مردم برقرار بوده است. دراینصورت میتوان دوران فرمانروایی ضحاک را نماد نوعی مالکیت اشتراکی پنداشت که در آن، مردم روی زمینهای مشترک کار میکردند و اثری از پدرسالاری و پدرتباری وجود نداشته، و بهعبارتی، یادگاری از دوران زنسروری و مادرتباری بوده است (نک : مزداپور، 637- 638). براساس این متن، ضحاک با تشکیل انجمنی از علت دردمندی مردم پس از روزگار جمشید پرسش میکند (دینکرد، II / 810). بازتاب این انجمن را در شاهنامه (فردوسی، 1 / 66-67)، در محضرنوشتن ضحاک و گواهی بزرگان بر عدالت وی، میتوان دید (نک : مزداپور، 637). در تفسیر موبدان ساسانی بر یسنا، به ستمکاری ضحاک در تسخیر خانههای مردم و روشننبودن پیوندهای خویشاوندی میان صاحب خانه و فرزندان اشاره شده است (نک : پهلوی ... ، 59). بنابر روایت ارمنی موسى خورنی از این داستان، ضحاک میخواست همۀ مردم از زندگی اشتراکی برخوردار باشند و با مالکیت خصوصی مخالف بود. از نظر موسى خورنی، این موضوع درواقع نیکوکاری ناپسند ضحاک است (ص 90). در گزارش بیرونی نیز به این نکته اشاره شده است که ضحاک زمینها، اموال و زنان را از مردم ستانده بود و کسی بر خانۀ خود کدخدا (صاحبِ خانه) نبود (ص 340؛ نیز ﻧﻜ : مزداپور، همانجا؛ بهار، 191).در رویکردی مثبت، میتوان دورۀ ضحاک را بازتابی از نظام مادرسالاری دانست که در آن، فرزندان از آن مادران بوده، و با نام آنان شناخته میشده، و زنان سرور خانواده به شمار میآمدهاند؛ اما این فرهنگ در برابر نظام پدرسالاری فریدون شکست خورده، و تمام عملکرد ضحاک زشت دانسته شده است. نمونۀ این نوع برداشتها را در تاریخ و فرهنگ ایران میتوان در تقابل یزدگرد بزهکار و بهرام گور (فردوسی، 6 / 363 بب ؛ نولدکه، 104-110) و همچنین مزدک و انوشیروان (فردوسی، 7 / 69 بب ؛ نولدکه، 170-176، 484-495) دید؛ بهگونهای که شاید بسیاری از ایدهها و اندیشههای مزدک به ضحاک نسبت داده شده باشد (نک : خالقی، 39-40؛ دوستخواه، 912). از دیگر منابعی که میتوان بازتاب گستردهای از فرهنگ مردم را در آن یافت، آثار الباقیۀ بیرونی است. بیرونی در گزارشهایش به منابع خود اشارهای نکرده است؛ اما روایت وی درعینحال که همخوانیهایی با روایتهای شناختهشده از داستان ضحاک دارد، دارای نکتههایی است که با زندگی تودۀ مردم پیوندی ناگسستنی دارد (نک : ص 339 بب ). مهرداد بهار با اشاره به گزارش بیرونی، مینویسد: «ما با ضحاک دیگری روبهرو هستیم که با رسیدن به فرمانروایی و از میان برداشتن جمشید، خانهها را از مالکان آنها بازمیستاند و ظاهراً اموال و زنان را نیز از آن عموم میشمارد» (همانجا). بر این اساس، علی حصوری (ص 13، 67) ضحاک را «قهرمان جامعۀ اشتراکی»، و احمد شاملو وی را «فردی انقلابی» معرفی میکند که نویسندگان خداینامه و فردوسی وی را به شخصیتی اهریمنی دگرگون کردهاند («این ملت ... »، 20-21، «بررسی ... »، 14-15).یکی از کردارهای اهریمنی ضحاک، کشتن جمشید است. در اوستا (1 / 492-493) و متون فارسی (بلعمی، تاریخ، 90؛ فردوسی، 1 / 52) و نیز در نقالیها (هفتلشکر، 23) و روایتهای حماسی شفاهی (انجوی، مردم و قهرمانان ... ، 18) به مرگ جمشید بهدست ضحاک اشاره شده است؛ اما از منابع مطالعاتی مهم در فرهنگ مردم ایران پس از اسلام، نوشتههای موبدان و دیگر زردشتیان ایران به زبان فارسی زردشتی است. یکی از شخصیتهای مهم در داستانهای مطرح در این متون، ضحاک است که در آنها، پیوندهایی عمیق با اهریمن و دیوان دارد. یکی از این داستانها، کشتهشدن جمشید بهدست ضحاک است که نکتۀ مهم و برجستۀ آن، حضور اهریمن در کنار ضحاک به شمار میرود. این داستان را انوشیروان مرزبان در حدود سالهای 988- 998 یزدگردی (1620-1630 م) از نثر پهلوی به شعر فارسی درآورده است (نک : آموزگار، 184-186).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید