زال
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 24 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246847/زال
یکشنبه 21 اردیبهشت 1404
چاپ شده
4
در زمانی که ایران پادشاهی ندارد، بزرگان و سرداران ایران پادشاهی را به زال پیشنهاد میکنند، اما وی نمیپذیرد (هفتلشکر، همان چ، 158؛ قس: فردوسی، همان چ، 1/ 287). در روایتی گورانی، احتمالاً به تدبیر زال، رستم نوذرشاه را از پادشاهی برکنار میکند؛ پس از آن رستم را به البرز/ الوندکوه میفرستد تا کیقباد را آورده، و به پادشاهی بنشاند (اکبری، بازشناسی ... ، 20-30). در این دوره، زال که نقش مهمی در کنترل آشوبها و ثبات پادشاهی کیقباد دارد، پیشنهاد صلح پشنگ، پدر افراسیاب، را میپذیرد (هفتلشکر، همان چ، 161-162).زال هنگام تاختن کیکاووس به مازندران، او را از این کار برحذر میدارد، اما موفق نمیشود و پس از گرفتاری کاووس، رستم را برای نجات وی میفرستد. در داستانهای مربوط به فرامرز و بانوگشسب، زال رستم را بر آن میدارد تا ناشناس به نبرد فرزندان برود و آنان را تنبیه کند (بانوگشسبنامه، 63 بب ). هنگام تاختوتاز جهانگیر، فرزند رستم، زال به نبرد با او میرود. جهانگیر که زال را میشناسد، از نبرد خودداری، و خود را معرفی میکند (هراتی، 171بب ؛ هفتلشکر، همان چ، 222-223). زال تربیت سیاوش را بر عهده میگیرد و وی را تا 12سالگی نزد خود نگاه میدارد (همان، 217؛ شاهنامۀ کوردی، 140). به روایت شاهنامۀ پیروزان (نک : شهمردان، 322-323)، گیو پس از کشتهشدن سیاوش، به راهنمایی زال به ترکستان رفته، کیخسرو را با خود به ایران میآورد (قس: فردوسی، همان چ، 2/ 413-416). پس از بهتختنشستن کیخسرو، کشور دچار آشفتگی میشود و تورانیان بـه ایرانزمین میتازند. در «رزمنامۀ کنیزک» گورانی (نک : شاهنامۀ لکی، 130-131)، زال نقش مهمی در ادارۀ کشور دارد. وی از کیخسرو میخواهد که نامهای برای رستم در سیستان بفرستد و خود سپاهی برای نبرد آماده میکند. زال و سپاهیانش با آمدن رستم بهیکباره بر سپاه افراسیاب میتازند و با نیروی بخت، آنان را شکست میدهند. در «برزو و فولادوند» گورانی زال در سن پیری بارها به میدان نبرد میرود ( کلیات رستمنامه ... ، 154-164).در پایان پادشاهی کیخسرو، زال بـهشدت بـا وی ــ که قصد ترک پادشاهی و سپردن آن را به لهراسب دارد ــ مخالفت میکند، اما سرانجام خواستۀ وی را میپذیرد. اگرچه در شاهنامه، زال در پادشاهی لهراسب نقشی ندارد، در روایتهای مربوط به شهریارنامه که در پادشاهی لهراسب روی میدهد، نقشی مثبت دارد. در شاهنامه زال و رستم از دربار لهراسب رویگردان شده، به سیستان میروند و در گرفتاریها و مشکلات کشور نقشی ندارند (فردوسی، چ خالقیمطلق، 4/ 358-361). در شهریارنامه، لهراسب در نامهای پرگلایه رستم را به دربار فرامیخواند، اما زال كه لهراسب را به پادشاهی نپذیرفته است، رستم را از رفتن بازمیدارد. در روایتهای گورانی، زال و رستم بزرگترین پشتیبان لهراسب و ایراناند و زال از رستم میخواهد که به خاطر کیخسرو به دربار بازگردد. هنگامیکه ارجاسب با سپاهی از دیو و آدمی به ایران میتازد، زال و فرامرز بیدرنگ سپاهی 000‘30نفری فراهم میکنند و به یاری لهراسب میآیند (مختاری غزنوی، 85-86).در «شهریارنامه»، زال ابلیسدیو را كه به دست رستم گرفتار شده است، همراه با 4 خورشیدروی به دربار سلیمان نبی (ع) میبرد و در آنجا با دیوی به نام «اهرمن» در تاباندن پنجهای آهنین زورآزمایی میكند و پیروز میشود (همو، دیوان، 828- 829). در زرینقبانامه، زال عفریتدیو را که به دست رستم گرفتار شده است، به بیتالمقدس نزد آصف برخیا میبرد (ص 498-502).براساس روایت دقیقی، در پادشاهی گشتاسب، زال دو سال در سیستان میزبانی پادشاه را بر عهده دارد (فردوسی، همان چ، 5/ 169-170). در ماجرای نبرد رستم و اسفندیار، زال با فراخواندن سیمرغ زمینۀ مـرگ اسفندیار را فراهم میکند. زال فرزند دیگری به نام شغاد نیز دارد که باعث مرگ رستم میشود. زال در مرگ رستم 40 روز عزاداری میکند (هفتلشکر، چ افشاری، 490). پس از مرگ رستم، بهمن به کینخواهی پدرش اسفندیار، به سیستان میتازد، زال را در قفس میاندازد، سیستان را ویران میکند، و فرامرز را میکشد و بر دار میکشد؛ اما پس از آنکه فریدون را در خواب میبیند، زال را از قفس آزاد کرده، به سیستان میفرستد. ماجراهای زال با بهمن در شاهنامه (فردوسی، همان چ، 5/ 473-484)، بهمننامه (ایرانشاه، سراسر اثر)، فرامرزنامه (ص 431 بب )، حماسهای گورانی (شاهنامۀ کوردی، 712 بب ؛ ابوالوفایی، 68- 79)، متون نقالی (نک : هفتلشکر، همان چ، 490 بب ) و روایتهای گفتاری (نک : انجوی، مردم وشاهنامه، 213-220) آمده است.بنابر گزارشی گفتاری، زال در پایان عمـر نابینا میشود (همان، 207). در روایتی دیگر، زال در جوانی با چوب گز چشم فردی را کور میکند. وقتی که خون چشم وی بر زمین میریزد، از آن درخت گزی میروید. زال در 100سالگی، از همان درخت تیری ساخته، آن را به سوی مرغی در آسمان پرتاب میکند، اما چوب کمانه کرده، بر چشم زال مینشیند و او را کور میکند (همان، 206). این داستان تلفیقی از روایت نابیناشدن اسفندیار بهوسیلۀ تیر گز رستم در شاهنامه (فردوسی، همان چ، 5/ 411-412) و نابینایی اسفندیار از بازتاب نور چشم سیمرغ در روایت سهروردی است (ص 84- 85). نکتهای که در داستان نهفته، آن است که احتمالاً زال نیز همانند رستم به پادافره گناه کشتن اسفندیار گرفتار شده است. زال ویژگیهای برجستهای دارد. وی نمادی از خدای زروان (سرکاراتی، 217) و روزگار است و عمری دراز دارد. او را بسیار کهنسال پنداشتـهاند، آنچنانکه مـوی ابروانش را بـا قلاب بـالا زدهاند تا مانع دید وی نشود (هفتلشکر، روایت الفت، گ 347 ر). برای وی عمرهای بسیار طولانی (همانجا)، ازجمله: 000‘1 (زرینقبانامه، 852)، 000‘2 (هفتلشکر، همان روایت، گ 108 پ)، 000‘4 (شیرمحمدیان، 30) و 000‘90 سال (هفتلشکر، همان روایت، گ 153 ر) برشمردهاند. در اندیشههای زال نیز نگرشهای زروانی بهخوبی دیده میشود (فردوسی، چ خالقیمطلق، 1/ 252-253؛ زنر، 49, 88-89). ذکر صفتهای ویژۀ وی، ازجمله: «زمان» (هفت لشکر، همان روایت، گ 361 پ؛ «رستم و بور بیان»، 97)، «دَوْر» (هفتلشکر، همان روایت، گ 226 ر)، «زرهان»، «زرهانی»، «پیر زرهانی» (همان، گ 172 ر)، «روزگار» (همان، گ 43 ر؛ کلیـات رستمنامه، 153؛ کلیات فرامرز ... ، 56) و «کهنهروزگار» (هفتلشکر، همان روایت، گ 197 ر) بازتابی از پیوند زال با خدای زروان و اساطیر زروانی در حماسههای غرب کشور است، بهویژه آنکه «زال زرهان» و «زرهان پیر» (همان، گ 321 ر ـ 321 پ) برای روزگار هم به کار رفته است. این کاربرد بیانگر آن است که زال و روزگار را همسان هم میپنداشتهاند.زال بـا سیمرغ پیوندی نـاگسستنی دارد. مـردم زال را فـرزند سیمرغ میدانند ( کلیات رستمنامه، 154). زال سیمرغ را پدر («رستم و بور بیان»، 3) و سیمرغ نیز وی را فرزند میخواند (زرینقبانامه، 847). در روایت گورانی هفتخان، سیمرغ زال را از گرفتاری کیکاووس در مازندران آگاه میسازد (لطفینیا، 161). زال به راهنمایی سیمرغ مقدمۀ مرگ رستم یکدست را به دست اژدهای بیان فراهم میکند (عسکریعالم، فرهنگ ... ، 1/ 67) و از جایگاه رخش که در جزیرهای مابین چین و ماچین طلسم شده است، آگاه میشود (مشکیننامه، 135). سیمرغ زال را از جایگاه و سرنوشت فرزندان و نوادگانش نیز آگاه میکند (زرینقبانامه، 847-850) و راز مرگ اسفندیار را به وی میگوید. پیوند زال با سیمرغ سبب شده است تا گاه وی را «جادوگر» نیز بخوانند (فردوسی، همان چ، 5/ 406). زال با رخش نیز رابطۀ ویژهای دارد. در «رستم و زنون»، زال بارها همراه با رخش به هامون میرود و برای پیروزی رستم، با خداوند نیایش میکند. زال در شاهنامه، بهعنوان عنصر خرد و مشاور شناخته میشود و رایزنیهای وی مهمترین کارکرد او ست. وی مانع رفتن کیخسرو به میدان نبرد با شیده میشود و سپس وی را بهسبب این کار سرزنش میکند. زال مخالف سرسخت تصمیم کیخسرو در انتخاب لهراسب است (همان، 4/ 359). شخصیت زال رویکردی آیینی و عرفانی نیز دارد. برخی از کارکردهای کیخسرو در شاهنامه، در روایتهای ادب مردمی به زال منسوب شده است: وی آیین شستوشو و نیایشهای ویژهای دارد (عسکریعالم، افسانهها ... ، 117-120؛ زرینقبانامه، 410، 846)؛ در آیینۀ جهاننما مینگرد و گیو را برای آوردن سیاوش به توران میفرستد (داستان، گ 101 ر)؛ رخش را نیز در جام گیتینما میبیند (سعیدی، 2/ 931). زال «سفیدمهره»ای دارد که با آب آن فرامرز و اسبش را بهبود میبخشد (هفتلشکر، همان روایت، گ 86 ر). در آغاز «رستم و زنون»، زال زر در خوابی سپاه ایران را شکستخورده میبیند؛ ازاینرو، به رستم دستور میدهد همراه با فرامرز، برزو، جهانگیر و جهانبخش به یاری ایرانیان بشتابد و خود نیز سوار بر کرسی زرین با سپاه همراه میشود (نک : همان، چ افشاری، 504 -506). رویکرد آیینی و عرفانی به زال باعث شده است تا از وی شخصیتی عرفانی ساخته شود که با اسطورهپردازی و نمادسازی همراه است و در برخی مکتبهای آیینیـ عرفانی جایگاه ویژهای دارد.در روایتهای اهل حق (ه م)، دربارۀ تولد و کودکی زال در غرب ایران، نگرشی نمادین با رویکرد عرفانی وجود دارد که وی را نمادی از فروغ خداوندی و مورد لطف ویژۀ وی، و نیز نماد بزرگان آیینی خود میدانند (مکری، «راز ... »، 39). احمد جاف، از سرایندگان سدۀ 5 ق (صفیزاده، دانشنامه ... ، 92-93، نـوشتهها ... ، 177- 178)، در یک همذاتپنداری، خـود را نماد زال میداند؛ زالیکه بهسبب زندگی در صحرا، کوه، بیابان، دریا و رودخانه بال و پرش سوخته و ذات خداوندی به پاداش این سختیها وی را به وصال رودابه رسانده است. در سرودی از سدۀ 6 ق، از زال زرینبال بهعنوان «سرجَم» (= بزرگ انجمن آیینی)، «پیغمبر» و «شیخ» یاد میشود (دیوان ... ، 118؛ سرانجام، 1/ 153). پیرمحمد شهرزوری (638-733 ق) در سرودی دیگر، روایتی نمادین از داستان زال آورده است: سیمرغ هنگام آفتابْزردِ غروب، زالِ دستان را به کوه البرز میبرد و او را با شور و شوق میپرورد تا آن پهلوان سپیدموی بزرگ میشود؛ سام نریمان به فرمان خداوندِ خورشید و ماه زال را بهزور از سیمرغ میستاند. شهرزوری در نمادشناسی این سرود، لانۀ سیمرغ را جایگاه فرودآمدن بارگاه خداوندی، و سیمرغ را نماد «رَزبار»، از فرشتگان چهارگانۀ آیین اهل حق، میپندارد و در پایان نتیجه میگیرد که این رویدادها بلایی از سوی خداوند برای آزمایش سام و دستان بوده است (همان، 1/ 385-386).در اندیشۀ بزرگان اهل حق، اسطورهپردازی و نمادشناسیهای دیگری از داستان زال وجود دارد (نک : صفیزاده، همان، 170-173). شاه ابراهیم (سدۀ 8 ق) خود را نماد شهنشاه عرش، سیمرغ، میداند که در جستوجوی زال است (مکری، «صیاد ... »، 181) و یار یادگار (سدۀ 9 ق) خود را به زال درمانده تشبیه میکند که سیمرغ وی را نجات داده است (دفتر ... ، 2/ 40؛ سرانجام، 1/ 938؛ دیوان، 620). تیمور بانیارانی (سدۀ 13 ق) خود را فرزند زال میخـواند و بر خود میبالد (نک : دفتر، 6/ 65). جیحونآبادی (د 1338 ق) در شاهنامۀ حقیقت (حق الحقایق)، در کنار رستم از زال بهعنوان جهانپهلوان یاد کرده است (ص 13). در مراتب عرفانی هفتگانه، زال زر پس از رستم دارندۀ دومین مرتبۀ عرفانی در محضر کیخسرو است (همو، 164) و در دوران کیانی، نماد جسمانی شاهخوشین (از بزرگان اهل حق) است (همو، 286).شخصیت و داستانهای زال در آثار فرقۀ آذرکیوان در سدۀ 11 ق (نک : دبـا، 1/ 247- 259) بـازتـاب گستـردهای داشتـه است. بهرام بن فرهاد در شارستان چهارچمن، روایتهای چندی دربارۀ زال آورده است. در روایتی به نقل از اسفندیار، هنگامی که سام زال را که از نسل جنیان بوده است، به دور میافکند، سیمرغ وی را به آشیانۀ خود میبرد. بچگان سیمرغ هراسان از زشتی چهرۀ زال وی را نمیخورند. سیمرغ زال را در گوشهای میاندازد تا بازماندۀ غذای بچگانش را بخورد. پس از بزرگشدن زال، سیمرغ وی را در کنار هیرمند رها میکند. مردم آن نواحی از پیکر زشت زال ترسیده، گمان میبرند او دیوی است که برای گمراهی مردم پدیدار شده است. از آن پس زال با ساحران همنشین میگردد (ص 472). در این گزارش که رگههایی از روایت اسفندیار در شاهنامه در آن دیده میشود، زال از تبار اهریمن و دیوان (= جن) شمرده میشود. ازآنجاکه سیمرغ زال را به کنار هیرمند بازمیگرداند، ظاهراً سام نیز وی را در کنار هیرمند رها کرده بوده است. تصور مردم از دیوبودن زال جوان و همنشینی وی با جادوگران نیز درخور توجه است.در برابر گزارش اسفندیار، روایتی از زبان رستم آمده که سیمرغ را حکیمی از ایرانیان و شاگرد حکمای بزرگ ایران شمرده است. بنابر این روایت، سیمرغ مرتاض بوده و با مردم نمینشسته است؛ او را کشف مرتبه بوده و بهسبب خردمندی بسیار سیمرغ نامیده میشده است؛ و ازآنجاکه علوم غریبه میدانسته، به هر پیکری درمیآمده است. روزی که سام زال را دور میاندازد، سیمرغ وی را میپرورد تـا بزرگ شـود، سپس چیزهایی بـه زال تلقین، و وی را به ریاضت امر میکند، تا آنجا که بر رویدادهای افلاک عالِم میشود. هنگامی که سام برای بردن زال بازمیگردد، حکیم در پیکر سیمرغ درآمده، پری به زال میدهد و وی را به سام میسپارد. پس از آن، هرگاه که زال آن پر را در آتش مینهد، پرورندهاش در پیکر سیمرغ آشکار، و هرگاه با زمزمه وی را میخواند، در پیکر انسانی نمایان میشود (همو، 473-474). در پایان، پس از مرگ اسفندیار، آن حکیم نیز میمیرد و زال وی را دفن میکند (همو، 475، 477).زال در ماجرای رفتن کاووس به هاماوران و گرفتاری وی، پـر سیمرغ را در آتش مینهد؛ سیمرغ حاضر شده، رخش و رستم را بـه هاماوران میبـرد (همو، 483-484؛ قس: مقدسی، 3/ 148). زال که در ماجرای اسفندیار مانع صلح شده و سیمرغ را فراخوانده است، به عذابی دردناک گرفتار، و در خانهای نامناسب دستگیر و زندانی میشود (بهرام، 521). اگرچه گزارش بهرام بن فرهاد در برخی موارد برگرفته از شاهنامۀ فردوسی است، اما گزارشهای وی دربارۀ سیمرغ برگرفته از منابع دیگر است. گذشته از آن، خود وی نیز همانند سهروردی نگاهی تفسیری و تأویلی به داستان زال و سیمرغ دارد.
یکی از آموزههای اساطیری برجسته در فرهنگ مردم ایران، روایات و دیدگاههای متفاوت دربارۀ سرنوشت زال است (نک : مختـاری، 270-283). ازآنجاکه تولد زال بـا خدای زمان در پیوند بوده است، سرنوشت وی نیز با زمان و روزگار پیوند دارد. در بندهش (ص 140)، به ویرانی ایرانشهر و نابودی ایرانیان در روزگار بهمن اشاره شده است. با توجه به آنکه نویسندۀ بندهش دستان و رستم را میشناخته، احتمالاً در این گزارش به سرنوشت زال، رستم و خانوادۀ وی نیز نظر داشته است. گویا دینوری نیز به پیرو همین گزارش از لشکرکشی بهمن به سیستان، کشتن نوادگان و خویشان رستم، و برانداختن بنیاد آنان سخن میگوید. ثعالبی در شاهنامۀ خود (ص 178) و تاریخنگارانی چون طبری (1/ 568)، بلعمی (تاریخ، 624، تاریخنامه ... ، 1/ 482؛ نیز نک : روشن، 957)، مسعودی (1/ 254) و ابناثیر (1/ 278) نیز بر کشتهشدن زال به دست بهمن تأکید دارند.در برخی منابع نیز از مرگ طبیعی زال سخن گفته شده است. بنابر گزارش مجمل التواریخ (چ بهار، 92، چ سیفآبادی، 73)، در بیتی از بهمننامه: «در ایام دارا دگر گشت حال / برون شد ز گیتی جهاندیده زال»، بر اینکه زال در روزگار دارا از دنیا میرود، تأکید شده است (همان، چ بهار، 92، 463). البته این بیت در بهمننامۀ چاپ متینی وجود ندارد. شاهحسین بن غیاثالدین در احیاء الملوک، در روایتی به مرگ زال در روزگار بهمن اشاره میکند (ص 45). طوسی نیز به گور زال و رستم در هندوستان اشاره کرده است (ص 230). در طومار نقالی، پس از آنکه زال داراب را در بلخ به پادشاهی مینشاند، به سیستان میآید و به طاعت ایزد مشغول میشود تا زمان مرگش فرامیرسد (ص 908). در روایتی ازبکی، بهمن زال را در قفسی آهنین انداخته، در ایوان گشتاسب میآویزد. زال اگرچه پیر و فرتوت شده، از توان عقلی کافی برخوردار است. میگویند او که از روز تولد پیامبر (ص) و رویـدادهای همزمـان بـا آن، ازجملـه سر خـمکردن درختـان و عمارتها و جز آنها، آگاه بوده است، از مردم میخواهد در آن لحظه قفس وی را بیرون ایوان بگذارند، اما پادشاه [وقت] به سخن وی توجهی نمیکند؛ در شب تولد پیامبر (ص) که همهچیز بر زمین سجده میکند، ایوان گشتاسب نیز سجده میکند و ویران میشود، و زال زر هم در زیر آوارها میماند و از دنیا میرود (شیرمحمدیان، 30-31).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید