صفحه اصلی / مقالات / رعد و برق /

فهرست مطالب

رعد و برق


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : یکشنبه 22 دی 1398 تاریخچه مقاله

رَعْدوبَرْق، یا صاعقه، از پدیده‌های جوی باورساز در فرهنگ مردم، که بیشتر به‌سبب همراه‌بودن صدای غرش ابرها (رعد) و نور ساطع از آن (برق و صاعقه)، هر دو پدیدۀ جوی، یعنی رعد وَ برق، یکی انگاشته می‌شود. 
در زبان فارسی، واژه‌های گوناگونی مترادف با رعدوبرق و صاعقه و یا اختصاصاً مربوط به هریک وجود دارد. اسدی طوسی در سدۀ 5 ق/ 11 م، آذرخش را در لغت فرس به معنی صاعقه آورده است (ص 71). همو واژه‌های بَختو، تُندور و رعد را نیز هم‌ردیف دانسته است (ص 167). در قرآن کریم «رعد» نام سورۀ سیزدهم است؛ بر همین اساس، بن‌مایه‌ای مذهبی دارد و بسیاری از فرهنگهای لغت بر مبنای رنگ مذهبی رعد، به تعریف آن پرداخته‌اند؛ برای مثال، در مجمع البحرین چنین آمده است: رعد آواز فرشته‌ای است که به اذن خداوند ابرها را می‌راند (طریحی، 2/ 193؛ نیز نک‍ : سجزی، 1/ 137؛ غیاث ... ، آنندراج، ذیل واژه؛ صفی‌پوری، 1-2/ 457). برق و نور جهنده از صاعقه نیز در فرهنگها مرادف با «آتش آسمان» (نک‍ : ثعالبی، 282؛ آنندراج، ذیل واژه؛ دهار، 1/ 379)، و یا مرادف با خود واژۀ صاعقه آورده شده است (نک‍ : غیاث، آنندراج، لغت‌نامه ... ، ذیل واژه). 
مردم حوزه‌های فرهنگی مختلف نامهای گوناگونی را برای صاعقه یا آذرخش به کار می‌برند؛ برای نمونه: بلوچها به آن اِستونِبیر (آذرلی، 24)، گُروک (همو، 315) و یا گِرَند (همانجا)؛ کردها بِروسکَه (همو، 49) یا بَلید (همو، 57)؛ مردم دلیجان بِلور (همو، 56)؛ لکها تِرَشکَه (همو، 105)؛ اهالی لار داسَه (همو، 169)؛ ساکنان روستای خویین در ناحیۀ زنجان فُرو (همو، 255)؛ و مردم بیرجند و گناباد به آن پایه (همو، 72) می‌گویند. 

رعدوبرق در اساطیر

در اوستا تشتر، ایزد باران، سْپِنجَغْرَ/ اسپنجروش، دیـو خشکی را بـا سلاحش صاعقه ــ که از آن با نام «آتش‌وازیشت»، یکی از انواع آتش، یاد شده است ــ می‌کشد (نک‍ : رضی، 1002). دربارۀ صاعقه در اوستا آمده است: «آتش‌وازیشت، فروافگنندۀ سپنجغردیو را پرستش و نیایش کن و گوشت پخته و شیر جوشان نزد وی ببر» («وندیداد»، 19: 40). ستایش صاعقه در اوستا نشان از جایگاه والا و ایزدی این پدیدۀ آسمانی در ایران باستان دارد. به نوشتۀ جلیل دوستخواه، در پهلوی «وازیشت»، به معنی «پیش‌برنده‌تر و سودمندتر»، نام چهارمین آتش از آتشهای پنج‌گانه است؛ وازیشت را آتش ابرها (آذرخش یا برق آسمانی) نامیده‌اند که از گرز ایزد تشتر شراره می‌کشد (2/ 1069). 
براساس روایات پهلوی «[زردشت از اورمزد پرسید]: این روشنی نیز چه (است) که از ابر آید؟ اورمزد گفت که این روشنی از گَرزمان [جایگاه اهوره‌مزدا] به یاری او آید، که سپنجروش‌دیو کُشَد. این بیر (= صاعقه) که از ابر افتد، چه (است)؟ اورمزد گفت که این گید (= کشنده، جنایت‌آمیز) هست، چون ابر آب گیرد و به نیروی باد جنبد، آن خر سه‌پا [جانور شگفتی در میان دریای فراخکرد] اندر میان دریا ایستد و اندروای بشود و درشت تابد، گرم کند، چون به مردمان و گوسفندان افتد، بکشد، اهرمن ستمکارتر بود» (نک‍ : عفیفی، 334-335). 
وازیشت در گزیده‌های زادسپرم، چنین وصف شده است: «آن <آتش> است که او در ابر حرکت دارد و تیرگی و تاری هوا را نابود کند و وظیفۀ او باریک و سبک‌کردن (= رقیق‌کردن) ذاتی ستبری (= آلودگی) هوا و گداختن تگرگ و به‌اندازه گرم‌کردن و تافتن (= داغ‌کردن) و قطره‌دارکردن آبی است که ابر دارد» (ص 16). دربارۀ تیرگی و گرفتگی هوا، پورداود چنین بیان داشته است: «مدت جنگ تشتر و اپوش 3 شبانه‌روز قرار داده شده است. این مدت همان است که پیش از بارندگی، انقلاب در هوا و گرفتگی و تیرگی در فضای آسمان دیده می‌شود؛ گهی برق می‌درخشد و گهی رعد می‌غرد تا آنکه به قول بندهش، گرز آتشین بر فرق خصم فرود آمده، فرشتۀ باران پیروزمند گردد» (ص 333). نابودی اپوش و اسپنجروش، دیوهای خشکی، به‌وسیلۀ صاعقه، در بندهش به شکل نبردی اسطوره‌ای بیان شده است (نک‍ : ص 95). در بندهش چنین آمده است: «(آن را) که مردمان ابرخوانند،آن سنگ است که به تابش آتش اندروای، بدان آیین گرم شده است، با آب باز بارد. این آتش که افتد، که همۀ مردم برق خوانند، نیز سنگ است» (ص 96). 

رعدوبرق در باورهای مردمی

از دیرباز صدای مهیب رعد و نور خیره‌کنندۀ برق و فرود شرارۀ سوزانندۀ صاعقه از آسمان بر زمین، سبب پدیدآمدن باورها و اعتقادات گوناگون در میان مردم شده است. این باورها گاه با وجوه دینی مردم پیوند خورده و با باورهای مذهبی آنها خویشاوندی یافته است. 
رعدوبرق در باور پارسیان هخامنشی میمون و مبارک بوده، چندان‌که ظاهرشدن آن در آسمان مقارن با هر امری، به فال نیک گرفته می‌شده است؛ گزنفن به راهی‌شدن کورش برای نبرد، پدیدآمدن رعدوبرق در همان لحظه، و باور پارسیان به خوش‌یمن‌بودن آن اشاره کرده است (ص 45). 
یکی از کهن‌ترین باورها که امروزه نیز نزد مردم بسیاری از حوزه‌های فرهنگی ایران، به‌ویژه روستاییان، تداول دارد، اعتقاد به شکافتن خاک و رویش قارچ بر اثر رعدوبرق، و یا فراوانی قارچ در سالهای پررعدوبرق است. یکی از نامهای قارچ در زبان عربی، بنات/ نبات الرعد، اشاره به همین باور دارد (ابن‌سمجون، 2/ 161؛ ابن‌بیطار، 1/ 121؛ انطاکی، 1/ 86، 274؛ عقیلی، 1028؛ علمداری، 187؛ نیز نک‍ : شاملو، دفتر 2/ 1062). 
مردم روستاها و عشایر سیرجان باور دارند که در عید نوروز، از اول تا سیزدهم و چهاردهم فروردین، اگر آسمان غرش کند (رعد)، اصطلاحاً «کِغارکا» (قارچها) می‌رویند (نک‍ : فرهادی، 962). مردم گیل و دیلم، به‌ویژه افراد کهن‌سال، معتقدند که پدیدآمدن رعدوبرق ــ که اصطلاحاً به آن «آسمانْکَت» می‌گویند ــ موجب رویش قارچ خوراکی می‌شود. آنان در گویش محلی، به این قارچها «کماگوش» می‌گویند. به باور آنها، در بهار و تابستان و پاییز، در جاهای مرتفع و نمناک و کوهستانی، که زمین اندکی کود دامی هم خورده باشد، کماگوشها مانند تاولی در زیر پوستۀ خاک مانده، چشم‌به‌راه‌اند تا با برخاستن غریو رعدوبرق و فروریختن باران و جنبش زمین، رویۀ خاک را بشکافند و سر برآورند؛ ازاین‌رو، ترانه‌ای دراین‌باره می‌خوانند که برگردان آن چنین است: آسمان غرغر می‌کند؛ در بیابان قارچ جوانه می‌زند و سر از خاک به در می‌آورد (نک‍ : عمادی، 37- 38؛ بشرا، 52؛ همو و طاهری، 23). مردم شیراز نیز چنین باوری داشتند و دربارۀ آن ترانه‌ای هم سروده‌اند: صاعقه و بانگ رعدوبرق اگر نیاید، کجا در سینۀ کوه قارچ بیرون می‌آید؟ (عمادی، 38). مردم دیلم برای ریشخند کسانی که از هر صدای سهمگین می‌ترسند، می‌گویند: آسمان گرگر (= رعد) می‌زند و غریو برمی‌آورد؛ پیرزن دچار ترس بسیار می‌شود و مانند مرغ تخم می‌کند! (همانجا). در برخی از نقاط نیز مردم روییدن گیاه ریباس (ریواس) را در اثر صاعقه و یا رعدوبرق می‌دانستند (نک‍ : هدایت، 121؛ شاملو، بشرا، نیز همو و طاهری، همانجاها). 
در بیشتر حوزه‌های فرهنگی ایران از قدیم مردم باور داشتند که خداوند به فرشته‌ها امر می‌کند بر ابرها تازیانه زنند و آنها را برانند تا باران ببارد؛ ازاین‌رو، در باور مردم، ناله و شیون ابرها از درد تازیانه همان صدای رعد است و برق از اصابت تازیانه با ابرها ایجاد می‌شود و بارانْ گریه و قطرات اشک ابرها ست (نک‍ : هدایت، 173؛ ماسه، I/ 179؛ شکورزاده، 319؛ اسدیان، 141-142؛ فرهادی، 963؛ بختیاری، 309؛ شاملو، همانجا؛ عمادی، 40). 
به باور مردم گیلان، هنگام رعد فرشتۀ باران سوار بر گردونه‌ای که اسبان سیاه آن را می‌کشند، در دل ابرها به‌تاخت می‌گذرد؛ درنتیجه، رعد صدای سُم اسبان، و برق جرقه‌هایی است که از برخورد نعل اسبها با آسمان پدید می‌آید (نک‍ : بشرا و طاهری، 21). براساس باور پیران گالش و چوپانان دیلم، ابرهای سیاه که روی آسمان را می‌پوشانند و جلو آفتاب پرده می‌کشند، خودبه‌خود باران و آب پس نمی‌دهند: در آسمان فرشته یا دیوی است بسیار پرزور و پهلوان به نام گُرگُر، که جامۀ جنگ پوشیده و بر اسب بزرگی سوار است و تازیانه‌ای کوبنده و دراز دارد که ابرهای سیاه را می‌زند و وادار به باریدن می‌کند. همین‌که ابرهای سیاه آسمان را فراگرفتند، او سوار بر اسب خود با شتاب و تندی روی سر ابرها از این سوی آسمان تا به آن سو، مانند جنگجویی که در میدان جنگ بتازد، اسب می‌دواند و تازیانه یا سلاح برندۀ خود را پیاپی بر سر و تن ابرهای سیاه فرومی‌کوبد و آنان را به هر سو پراکنده می‌کند. از این اسب‌تازی و ضربات گرگر در آسمان، و رمیدن و خسته‌شدن و نالیدن ابرها و بادها، شکم آسمان مانند طبل در میدان کارزار به سروصدا درمی‌آید و غوغایی بزرگ برپا می‌شود که مردم دیلم آن را آسمان‌گرگر، گرگر آسمانی و یا آسمان‌غرنبه می‌گویند. برخی از این مردم رعد را صدای شیهۀ اسب گرگر می‌دانند (نک‍ : عمادی، 16-17). 
مردم سیرجان، رعد و غرش ابرها را پس از نوروز صدای گریه و نالۀ مادر نوروز می‌دانستند. به باور آنها مادر نوروز که پس از خانه‌تکانی و کار زیاد از خستگی به خواب می‌رود، چون بیدار می‌شود و می‌بیند که نوروز آمده و رفته است، بسیار ناراحت می‌شود و بر سر خود می‌زند و ناله و شیون می‌کند. سیرجانیها وزش باد و گردوخاک پس از نوروز را خاک‌پاشیدن «مانو» (مادر نوروز) بر سر خود، آمدن باران را گریه‌ها و اشکهای او، و غرش و رعد ابرها را ناله‌های وی تعبیر می‌کنند (بختیاری، 305-306). 
مردم سروستان باور داشتند وقتی که «غُرّه‌تِراق» (رعدوبرق) می‌آید، اسب حضرت علی (ع) از میان ابرها با تاخت عبور می‌کند (همایونی، 304). 
به باور مردم ایلام، تمام آبهای زمین به کوه قاف می‌روند. ابرها برای اینکه بر زمین ببارند، راهیِ کوه قاف می‌شوند و در آنجا خود را از دریاها سیراب می‌کنند. بر کوه قاف در دهانۀ نقبی، چند نفر شمشیردار ایستاده‌اند. ابرهای پرآب می‌خواهند که برخیزند و به آسمان بروند، اما دنبالۀ سنگین و آویزانشان مانع از برخاستن آنها می‌شود. شمشیرداران به دنبالۀ ابرها ضربه می‌زنند که آن را قطع کنند؛ بر اثر ضربات شمشیرها برق پدید می‌آید، سپس ابرها خشمگین می‌شوند و سهمگین می‌غرند (اسدیان، 141). 
برخی از مردم ایلام و لرستان باور دارند رعد صدای دیو باران است که در میان ابرها تنوره می‌کشد (همو، 141-142). مردم برخی از نقاط افزون بر اینکه رعد را صدای دیوهای آسمانی می‌دانستند، رنگ خاصی را منفور این دیوها می‌انگاشتند و معتقد بودند که پوشیدن لباس به آن رنگ، سبب اصابت صاعقه به انسان می‌شود؛ برای مثال، مردم میناب معتقد بودند که رعدوبرق از رنگ قرمز نفرت دارد و از گاو قرمز نیز بیزار است (سعیدی، 288). 
مردم شاهرود موقع غرش آسمان ــ که به آن «آسمان‌غره» می‌گویند ــ به دعا و نماز و توبه از گناهان خود مشغول می‌شوند (شریعت‌زاده، 514). مردم ایلام و لرستان باور داشتند آذرخش یا صاعقه خشم و غضب خدا ست که اگر بر کسی یا جایی فروآید، می‌سوزاند و خاکستر می‌کند (اسدیان، 142). 
مردم فین کاشان معتقدند اسبی بر روی ابرها می‌دود که پشت آن، دو بشکه آب گذاشته شده است و بر اثر حرکت اسب، صدای رعدوبرق شنیده می‌شود (اخوان، 141). همچنین برخی از اهالی لرستان و ایلام باور دارند که رعد صدای دیگی است که در میان ابرها می‌جوشد (اسدیان، همانجا). 
از دیگر باورهای کهن، فروافتادن گوهری آسمانی پس از رعدوبرق است که از دیرباز میان مردم سرزمینهای شمالی ایران (مازندران و دیلم) سینه‌به‌سینه نقل شده است؛ محمد بن نجیب بکران خراسانی به این باور اشاره کرده است که گویای دیرینگی آن نزد مردم است: «در اقصای ترکستان به هر وقت که برقی عظیم بجهد، وقت هست که جوهری به زمین می‌آید مانندۀ آهن، اما به‌رنگ مس را ماند و به‌شکل پیکان یا سج را، بعضی خردتر و بعضی بزرگ‌تر؛ و اگر بر آدمی آید، حالی بکشد، و بر هر موضع که زَنَد، بگذرد و او را هیچ حجاب نمی‌کند، و آهن بر وی کار نمی‌کند و از وی هیچ نمی‌توان ساخت از سختی آن جوهر» (ص 84). وی می‌افزاید: «و شنیدم که در حدود مازندران و دیلم همچنین جوهری می‌آید، اما بزرگ، در حدّ حربه‌ای؛ ایشان آن را خشت آسمانی می‌خوانند» (ص 85). براین‌اساس، مردم دیلم، به‌ویژه کهن‌سالان، همواره پس از اینکه رعدوبرق می‌شد و صاعقه به زمین برمی‌خورد، معتقد بودند اگر آسمانکت (صاعقه) به هرچیز برسد، آن را کمتر از یک چشم‌به‌هم‌زدن می‌سوزاند و یا پاره‌پاره می‌کند؛ اما اگر برحسب اتفاق به درون چشمۀ آبی در آن حوالی بیفتد، مبدل به گوهر و فلزپاره‌ای به شکل الماس می‌شود که همه‌چیز را می‌برد و می‌شکافد و هیچ‌چیز حریف آن نیست؛ ازاین‌رو، برخی از مردم دیلم پس از رعدوبرق، سراغ چشمه‌ای که گمان می‌کنند آسمانکت در آن افتاده است، می‌روند و درون آن را جست‌وجو می‌کنند تا آن گوهر آسمانی را بیابند (نک‍ : عمادی، 17- 18). 
برخی از این باورهای مردمی که گذشته‌ای دیرین دارند، به کتابهای علمی نیز راه یافته‌اند؛ برای نمونه، بیرونی به نقل از برخی آورده است که هر رنگ الماس باید در زینت‌آلات عضوی خاص به کار رود؛ مثلاً آن‌که به سیاهی می‌زند، باید در خلخال به کار رود، و اگر جز این باشد، صدای رعد این الماس را خواهد شکافت. بیرونی این سخن را عجیب و نامعقول شمرده و در رد آن دلیلهایی ابراز داشته است. وی همچنین باور کسانی را که پدیدآمدن الماس را بر اثر اصابت برق و صاعقه می‌دانند، در شمار خرافات دانسته است (ص 171-172، 174-175). به زعم مسعودی مروزی «اگر این مادۀ صاعقه غلیظ و قوی باشد، چون بر زمین زند، فروشود و حرارت ازو مفارقت کند و آن ماده منعقد شود، و او آن جوهر باشد که او را درخش خوانند و بعضی مردمان پندارند که الماس این است» (ص 110-111). 
این باور در نزد مردم برخی از نقاط به شکل دیگری بیان شده است؛ برای نمونه، در باور مردم گیلان، رعد ــ که اصطلاحاً به آن گورخانه یا قورخانه می‌گویند ــ تکۀ بسیار بزرگی از الماس است که با سرعت بسیار، بر بالای ابرهای آسمان می‌غلتد و بر اثر برخورد با ابرها صدا می‌کند، برق می‌زند و سقوط می‌کند. آنها باور دارند که این الماس حتماً بر یکی از درختان توسکا، بلوط و نمدار می‌خورد، آنگاه بر زمین فرومی‌رود و زمانی از حرکت بازمی‌ایستد که به سفرۀ آبهای زیرزمینی رسیده باشد، سپس به‌سرعت سرد می‌شود و دوباره از راهی که آمده است، به آسمان بازمی‌گردد؛ ازاین‌رو، آنها معتقدند اگر بر جای فرورفتن صاعقه (الماس)، پارچۀ پشمین خیسی بگسترند و یا تکه‌ای آهن بگذارند، آن تکۀ الماس دیگر نمی‌تواند به آسمان بازگردد، و در زمین می‌ماند و صاحبش را بی‌نیاز و ثروتمند می‌کند (نک‍ : بشرا و طاهری، 22). به باور مردم عشایری سیرجان، جنس برق از الماس است و اگر به زمین برخورد کند، تا به آب نرسد، بازنمی‌ایستد؛ اگر به برکۀ آب بخورد، الماس در آب می‌ماند و اگر جایی را که برق به زمین اصابت می‌کند، بدانند و در آنجا تکه‌ای نمد بگذارند، پس از 7 سال الماس از زمین بیرون می‌آید (فرهادی، 963). 
صدای مهیب و هراس‌انگیز رعدوبرق در باور مردم برخی از حوزه‌های فرهنگی، نشانۀ خیر و برکت و مبارکی است. در گیلان رسم بوده است که هنگام شنیدن صدای رعدوبرق، بزرگ‌تر خانواده (مرد) به نیت فزونی و برکت، به انبار برنج خانه می‌رفت و کیسه‌های برنج را تکان می‌داد؛ همچنین بانوی خانه دست خود را به همان نیت، روی ذخیرۀ برنج خانه می‌کشید. از سوی دیگر، بیشتر مردم با شنیدن صدای نخستین رعد بهاری، بلندبلند، و در صورت نبودن در موقعیت لازم، به‌زمزمه می‌گفتند: «صدای آسمانی، ای رعد! اولین کوزۀ پول از آن من، اولین ظرف روغن از آن من، اولین قارچ خوراکی از آن من»؛ به این ترتیب باور داشتند که به‌زودی روغن محصول دامهایشان افزون می‌شود و با فروش آن صاحب ثروتی می‌شوند و محصول کشاورزی‌شان نیز پربار و فراوان می‌شود. همچنین در گیلان، افراد فقیر و تنگ‌دست با شنیدن صدای رعد، به‌ویژه نخستین رعد بهاری، شخص ثروتمندی را در بغل می‌گرفتند و به نیت پول‌دارشدن، چند قدمی همراه خود می‌بردند. در برخی از روستاهای گیلان، مردم باور داشتند که اگر با شنیدن نخستین رعد بهاری در حین رفتن به جایی (در میان راه)، سنگی را به بالایِ پشت‌سر خود پرتاب کنند، محصولات کشاورزی‌شان پربارتر خواهد شد و اصطلاحاً می‌گفتند: «محصول روغنمان این‌قدر بشود» (منظور به اندازه‌ای که سنگ از فراز سرشان در فضا اوج گرفته بود). در ماسال و دیگر نقاط گیلان، با نخستین غرش رعد در سال جدید، بزرگ‌ترهای خانواده خواهر، برادر و یا فرزند کوچک‌تر را کنار ستون ایوان یا کنج دیوار خانه، در بغل می‌گرفتند و بلند می‌کردند، آنگاه با حالت دعا می‌گفتند: «خدایا، نوغان بده» تا محصول پیلۀ آن سال فزونی یابد (نک‍ : بشرا و طاهری، همانجا). 
 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: