صفحه اصلی / مقالات / ذوالقرنین /

فهرست مطالب

ذوالقرنین


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 3 آذر 1400 تاریخچه مقاله

در داستان اسکندر مسیحی و منظومۀ سریانی در یکی دو جا آشکارا به روابط سیاسی و نظامی ایران و روم اشاره رفته است. در داستان اسکندر مسیحی آمده است که پس از شکست توبارلیک (توبارلیق)، شاه پارسیان از اسکندر، این دو نشستند و قرار نهادند که برای حفظ سدی که اسکندر در کوههای شمال بسته بود، 6 هزار مرد جنگی از جانب پارسیان و 6 هزار از جانب رومیان مأمور باشند، و پرداخت هزینۀ نگهداری هر گروه بر عهدۀ شاه همان گروه باشد. چنین به‌نظر می‌رسد که این معاهده ناظر به پیمان صلحی است که پس از جنگ بزرگ ایران و روم در 422 م، و اوایل سلطنت بهرام گور میان دو طرف بسته شد و رومیان تعهد کردند که بابت حفظ تنگۀ داریال در کوههای قفقاز هرساله مبلغی به ایران بپردازند (نک‍ : نولدکه، 194-195). یادآور می‌شویم که «تشبّه به اسکندر» نه‌تنها در میان جانشینان اسکندر فراوان دیده می‌شود، بلکه پس از غلبۀ رومیان بر سرزمینهای یونانی، از آغاز سدۀ 1 م، امپراتوران روم نیز همچون اسکندر تصویر و توصیف می‌شدند. اما نویسندۀ داستان اسکندر مسیحی در این کار از حد تشبّه فراتر رفته، و هِراکلیوس را با اسکندر یکی کرده است.
در منظومۀ سریانی چنین آمده است که فرشته‌ای به خواب اسکندر (هراکلیوس) می‌آید و به او می‌گوید که «با توبارلیک (شاه ایران) صلح کن و مصر و فنیقیه و سوریه و بین‌النهرین و کپادوکیه و فروگیه را از او بگیر و میان کشور خود و کشور او مرزی معین کن، و هیچ‌یک از آن فراتر نروید» (نک‍‌ : «شرح حال»، بندهای 410-425).
این عبارات، مسبوق به ماجراهایی است که در دوران سلطنت خسرو پرویز میان او و هراکلیوس گذشته بود. خسرو پرویز در اوایل سلطنت خود با بهرام چوبین جنگ و ستیز داشت، و هنگامی‌که بهرام پایتخت را گرفت و به نام بهرام ششم تاج‌گذاری کرد، خسرو پرویز به موریس (موریکیوس)، امپراتور روم پناهنده شد. موریس با نیروی نظامی خود و پشتیبانی مالی کلیسای روم، او را به ایران بازگرداند. خسرو پرویز بنابر شرط و قراری که با موریس داشت، بخش غربی ارمنستان و چند شهر، ازجمله میافارقین را به روم بازگرداند (کریستن‌سن، 456-466؛ گروسه، 83-84). اما دیری نگذشت که موریس در شورشی که در 602 م، در قسطنطنیه روی داد، به دست فوکاس، از سرداران سپاه خود، کشته شد. خسرو پرویز که در این هنگام پایه‌های حکومت خود را محکم کرده بود، بهانه یافته به سرزمینهای امپراتوری روم لشکر کشید، و هرچندکه هراکلیوس در آن وقت فوکاس را از میان برداشته و خود امپراتور شده بود، خسرو به پیشروی در متصرفات روم ادامه داد و در اندک‌مدتی، انطاکیه و فلسطین و شامات و بخشهایی از آسیای صغیر را گرفت و تا حدود اسکندریه و برخی نواحی مصر پیش رفت. هراکلیوس که از جانب شمال نیز مورد هجوم آوارها قرار گرفته بود، به ایرانیان پیشنهاد صلح کرد، ولی با جوابی بسیار تلخ و تند از طرف خسرو روبه‌رو شد، و چون جواب خسرو متضمن اشاراتی اهانت‌آمیز به مسیح و مسیحیت بود، احساسات دینی جامعۀ مسیحی را برانگیخت و اسقف قسطنطنیه، سرگیوس، امپراتور را به ادامۀ جنگ تشجیع کرد و اندوختۀ کلیسا را برای هزینه‌های این کار، که رنگ جهاد دینی گرفته بود، در اختیار او گذارد (کریستن‌سن، 467- 469؛ گروسه، 84-85).
دیری نگذشت که سپاه روم آسیای صغیر و ارمنستان را درنوردید و در آذربایجان با سپاه خسرو پرویز درآویخت، و به یاری خزران، آن نواحی را نیز تصرف کرد. خسرو ناگزیر به تیسفون، و از آنجا به دستکرد رانده شد و هراکلیوس به تیسفون درآمد، شهر را غارت و ویران کرد، و هر چه در کاخهای پرشکوه‌وجلال خسرو بود به تاراج رفت، و صلیب مقدس، چنان‌که گفته شد، به اورشلیم بازگردانده شد. خسرو در همین احوال به دست پسرش شیرویه از سلطنت برکنار، و چند روز بعد کشته شد. شیرویه در آغاز سلطنت خود با رومیان از در صلح درآمد و پیشنهاد آشتی و دوستی کرد، و آنچه از منظومۀ سریانی در شرایط صلح نقل شد، خواستۀ مسیحیان امپراتوری برای صلح با ایران بود که در این منظومه انعکاس یافته است (نک‍ : کریستن‌سن، 469، 490، 515- 518؛ گروسه، 84-91).
اما در جنگهای 28‌سالۀ ایران و روم، مسلمانان چه پیش از هجرت و چه بعد از آن، همواره آرزومند پیروزی رومیان مسیحی بر ایرانیان بودند و طبعاً ازاین‌لحاظ نوعی حس مشترک میان آنان وجود داشته است، چنان‌که در نخستین آیات سورۀ روم (30)، پیش‌بینی قرآن حکایت از آن دارد، و بشارت قرآنی در آغاز آن سوره بی‌شک موجب دلگرمی و امیدواری آنان شده بود.
ازاین‌روی، اگر تأثیراتی از قرآن و اقوال و روایات اسلامی در آثار مسیحیان سریانی‌زبان که با مسلمانان روابط و آشناییهایی داشته‌اند دیده شود، غریب نخواهد بود. در طول جنگهای چندین و چند سالۀ اسکندر (هراکلیوس) با توبارلیک (شاه ایران)، چند بار مسیح بر او ظاهر می‌شود و با او سخن می‌گوید. یک بار، هنگامی که سپاه دشمن به اردوگاه او نزدیک شده بود، خداوند (عیسای مسیح) او را از خواب بیدار می‌کند، و از خطر باخبرش کرده، می‌گوید: «مرا بخوان تا به یاری تو بیایم، زیرا یاری می‌کنم هرکه را که مرا بخواند». لحن و الفاظ عبارات به‌گونه‌ای است که خواننده خود به‌خود این آیات قرآنی را به خاطر می‌آورد: «فَاِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعان» (بقره / 2 / 186) و «اِنَّ رَبّی قَریبٌ مُجیب» (هود / 11 / 61). و باز در وقت دیگر که مسیح بر اسکندر ظاهر می‌‌شود، اسکندر به او می‌گوید: «ملک و حکومت از آن تو ست» که یادآور تعبیرات قرآنی «قُلِ اللٰهُمَّ مالِکَ الْمُلْک» (آل‌عمران / 3 / 26)، و «لَهُ الْمُلْکُ» (انعام / 6 / 73؛ فاطر / 35 / 13) و «قُلْ اِنَّ الْاَمْرَ کُلَّه لِلّٰه» (آل‌عمران / 3 / 154) است، هرچندکه در کتابهای عهد عتیق نیز عباراتی شبیه به این دیده می‌شود (مزامیر، 22: 28؛ اول تواریخ ایام، 11:29)، ولی اوضاع تاریخی و فضای سیاسی زمان، یعنی ستیزه‌جوییهای روم مسیحی و ایران مزدایی، و نخستین اثرگذاریهای سیاسی اسلام در منطقه را نباید نادیده گرفت. و باز، هنگامی‌که اسکندر در محاصرۀ دشمنان قرار می‌گیرد، برای تشجیع سپاهیان خود فریاد برمی‌آورد «پیروزی از آن خدا ست» که «نَصْرٌ مِنَ اللّٰه» (صف / 61 / 13) را در قرآن به خاطر می‌آورد، و درگیرودار جنگ، مسیح بار دیگر بر او ظاهر می‌شود و می‌گوید: «از شاهان و سپاهشان مترسید که من با شما هستم»، و این معنی نیز در قرآن بارها به صورتهایی آمده است: «وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَ ما کُنْتُم» (حدید / 57 / 4) و در آغاز سورۀ روم نیز عبارات «وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنونَ بِنَصْرِ اللّٰه، یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ» (روم / 30 / 4-5) دیده می‌شود.
در داستان اسکندر مسیحی آمده است که خورشید شبانگاه به درون دریچۀ آسمان می‌رود، خداوند خالق را عبادت می‌کند و در برابر او سر تعظیم فرومی‌آورد، و سپس تمامی شب را سیر می‌کند و از افلاک پایین می‌آید تا باز به محل طلوع خود برسد. چنین داستانی دربارۀ سیر شبانروزی خورشید و سجده‌کردنش در پیش آفریدگار و طلوع و غروب آن، تا آنجا که من جست‌وجو کردم، در هیچ جای دیگر دیده نمی‌شود، مگر در یکی از روایات اسلامی که در کتب تاریخ و تفسیر از قول ابوذر غفاری نقل شده است. در تاریخ بلعمی این روایت چنین است: «... ابوذر غفاری رضی‌اللّٰه عنه از پیغمبر علیه‌السلام روایت کند که یک روز نشسته بودم در خدمت پیغمبر... من گفتم یا رسول‌اللّٰه این آفتاب به کجا فروشود و از کجا برآید هر روزی؟ گفتا یا اباذر! این آفتاب به گوشۀ آسمان فروشود به چشمه‌ای از آب گرم، چنان‌که خدای عز و جل گفت: و وجدها تغرب فی عین حمئة. گفتم یا رسول‌اللّٰه! از آنجا کجا شود؟ گفت آسمان‌به‌آسمان فروهمی‌شود، تا زیر عرش، و به زیر عرش سجده کند خدای را، عز و جل، و تا وقت سپیده‌دم باشد. پس از آنجا دستوری خواهد، گوید: یا رب! چه فرمایی؟ از کدام سوی برآیم؟ از سوی مشرق یا از سوی مغرب؟ پس خدای، عز و جل، جبرئیل را بفرماید تا یک حلّه از نور عرش بَر وی افکند، و او را آن فرشتگان که بَر وی موکّل‌اند بیارند تا به مشرق، و از آنجا برآرند. همه‌شبی همچنین، تا آنگاه که خدای تعالی خواهد که از مغرب برآید و جهان ویران شود ... » (1 / 46-47). این روایت را در تفسیر کشف الاسرار میبدی (8 / 226) نیز ذیـل آیـۀ «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَّرٍ لَها» (یـس / 36 / 38) و بعضی تفاسیر دیگر می‌توان دید.
این دو کتاب سریانی، هر دو بعد از مرگ خسرو پرویز و ظهور اسلام نوشته شده‌اند، و از برخی قراین لفظی چنین برمی‌آید که به زمانی بعد از گسترش اسلام در ایران و بین‌النهرین تعلق دارند. در این دو نوشته، اسکندر و هراکلیوس و ذوالقرنین در هم آمیخته شده‌اند، و یکی‌شدن اسکندر و ذوالقرنین در تفاسیر و کتابهای تاریخ و اسکندرنامه‌های دوره‌های بعد از اینجا آغاز می‌شود، و تا جایی می‌رود که حتى فردوسی طوسی هم اسکندر را مسیحی می‌داند و بر درفش او عنوان «محب‌الصلیب» می‌نهد.
اشاره به دو شاخ اسکندر را هم نخستین‌بار در همین «داستان اسکندر مسیحی» می‌بینیم (ص 146, 156). هرچندکه پس از مرگ اسکندر، جانشینان او بعضاً برای کسب نوعی مشروعیت برای خود، تصویر اسکندر را با شاخ آمون بر سکه‌ها نقش می‌کردند. چنان‌که پیش از این گفته شد، در هیچ‌یک از تاریخهای معتبری که بر اساس گزارشهای مورخان معاصر اسکندر نوشته شده، از دو شاخ او سخنی نرفته است (اندرسن، «شاخهای اسکندر»، 106). در اسکندرنامۀ منسوب به کالیستنس و ترجمۀ سریانی آن نیز تنها دو یا 3 بار به دو شاخ آمون‌رع مصری، که او را پدر اسکندر می‌گفتند، اشاره شده، ولی در این داستان نوساختۀ اسکندر مسیحی است که صریحاً از دو شاخ آهنینی که خداوند به او داده است تا دشمنان را با آن درهم بشکند، سخن رفته است.
در اسکندرنامۀ حبشی که در زمانهای اخیر از عربی به این زبان نقل شده است، اسکندر غالباً عنوان یا لقب «دارای دوشاخ» (ذوالقرنین) دارد. در اینجا، هنگامی‌که فرشته‌ای که به یاری اسکندر آمده است، او را به این نام خطاب می‌کند، اسکندر رنجیده‌خاطر می‌شود و با اعتراض می‌پرسد که چرا مرا بدین نام (دوشاخ: ذوالقرنین) می‌خوانی؟ نام من اسکندر است (باج، «زندگی ... »، 45-47؛ اندرسن، همان، 107-108). از این اعتراض چنین برمی‌آید که او خود را به این نام نمی‌شناخته است. این اسکندرنامۀ حبشی با آنکه از عربی به زبان حبشی درآمده است، هم به ترجمۀ سریانی بسیار نزدیک است و هم مطالبی از داستان اسکندر مسیحی در آن وارد شده است، چنان‌که در آن، اسکندر همچون یکی از قدیسان مسیحی به تبلیغ دین می‌پردازد. چنین به‌نظر می‌رسد که رنگ شدید مسیحی در این کتاب تنها از مترجم آن نیست، بلکه ترجمۀ عربی نیز که مأخذ، یا یکی از مآخذ او بوده است، چنین بوده، زیرا در اسکندرنامۀ مندرج در شاهنامۀ فردوسی هم، که بر ترجمۀ عربی مبتنی بوده است، چنان‌که اشاره رفت، اسکندر دین و آیین مسیحی دارد.
داستان ذوالقرنین در قرآن با موضوع سدی که او بر راه اقوام وحشی و خون‌ریز یأجوج و مأجوج بست، ارتباط محکم و مستقیم دارد. نام یأجوج و مأجوج در کتاب عهد عتیق آمده است، و در کتاب حزقیال ‌نبی (بابهای 38 و 39) از یأجوج به عنوان دشمن خدا و دشمن قوم بنی‌اسرائیل یاد شده است، که با انبوه مأجوجیان از نواحی شمالی به اورشلیم حمله‌ور خواهند شد، و سرانجام یهوه
قدرت و سیطرۀ آنان را درهم خواهد شکست (3:39). در کتاب عهد جدید نیز در مکاشفۀ یوحنا (7:19-21؛ 7:20-10) ذکر آنان آمده و خروجشان از علائم آخرالزمان به‌شمار رفته است. در هر دو کتاب عهد جدید و عهد قدیم، و همچنین در قرآن، ذکر یأجوج و مأجوج از نوع پیشگوییهای مکاشفاتی، و از اصول اعتقادی این 3 دین ابراهیمی است، و وصل‌کردن آن به داستانهای مربوط به اسکندر مقدونی هیچ‌گونه توافق و تناسب موضوعی ندارد.
ارتباط میان اسکندر و موضوع یأجوج و مأجوج و سدی که به‌دست او بر راه آنان بسته شد، نیز در این نوشته‌ها به‌تفصیل مطرح شده است. به گمان ما تصور این ارتباط از نکاتی آغاز می‌شود که یوسفوس، مورخ یهودی سدۀ 1 م، در آثار خود دربارۀ اقوام بیابان‌گرد و مهاجم شمالی گفته بود. وی یک‌بار در کتاب «جنگهای قوم یهود» (کتاب VII، فصل 7، بند 4) گوید که آلانها که از اقوام سکایی بودند، از دیوار و دروازه‌های آهنینی که اسکندر در نزدیکی دریای خزر (کاسپین) بسته بود گذشتند ... . هم او در جای دیگر، در کتاب «آثار باستانی قوم یهود» یأجوج و مأجوج (ماگوگیان) را از سکاییان می‌شمارد (کتاب VII، باب 1). گرچه این دو گزارش در ظاهر از هم جدا، و در دو اثر مختلف آورده شده‌اند، لیکن طبیعی است که در اندیشۀ او یأجوج و مأجوج از اقوام سکایی بوده‌اند و اسکندر برای پیشگیری از هجوم این اقوام، سدی آهنین بر گذرگاهشان کشیده بود، و چون در سده‌های اولیۀ مسیحی همواره مردمان نواحی جنوبی در معرض حملات اقوام مهاجم شمالی، چون هونها و خزرها و آوارها بودند، طبعاً توجه به نگهداری سدها و استحکاماتی که از دیرباز بر سر راه این مهاجمان ساخته شده بود، از وظایف سنگین حکومتها بود و چون یأجوج و مأجوج را از این اقوام می‌دانستند، بازتاب این‌گونه نگرانیها در کتابها و نوشته‌های یهودیان و مسیحیان فراوان دیده می‌شد.
پس از یوسفوس، یِرُم مقدس (مفسّر مسیحی و مترجم عهدین به زبان لاتینی، سده‌های 4 و 5 م) در رسالۀ 77 خود به هجوم هونها در 376 م اشاره کرده، گوید که اینان از جایگاه خود در حوالی دریای مایوتیس (دریای آزف)، میان رود یخ‌زدۀ تانائیس (رود دون) و سرزمین ماساگتهای وحشی، از همان جایی که اسکندر اقوام وحشی را به پشت کوههای قفقاز پس رانده بود، سرازیر شدند. سپس همو در شرح باب 38 کتاب حزقیال، این قوم محصور در حوالی دریاچۀ مایوتیس و پشت کوههای قفقاز را یأجوج و مأجوج می‌داند.
از این اشارات چنین برمی‌آید که پیش از روزگار یوسفوس در نواحی شمالی ایران آن زمان، سدها و استحکاماتی برای پیشگیری از ورود اقوام بیابان‌گرد و مهاجم وجود داشته، و در طول زمان، احداث آنها را به اسکندر (که هرگز به آن نواحی پا نگذاشته بود) نسبت داده بودند، همچون داستان پرواز او به آسمان، که برداشتی از رفتن کیکاووس و نمرود به آسمان است، و رفتنش به اعماق دریا و بیرون‌آمدنش بر خشکی از دهان ماهی، که بازگفت داستان یونس است (نک‍ : کالیستنس مجعول، کتاب II، بابهای 38 و 41). اما با آنکه دربارۀ شهرهایی که وی در لشکرکشیهای خود در نقاط مختلف بنا کرده بود بسیار سخن رفته است، در هیچ‌یک از تاریخهای معتبری که در شرح احوال و اعمال او نوشته‌اند، اشاره‌ای به سدسازی وی برای جلوگیری از هجوم اقوام بیابان‌گرد نیست، و حتى در نسخه‌ها و ترجمه‌های کهن‌تر اسکندرنامۀ منسوب به کالیستنس نیز نامی از یأجوج و مأجوج (گوگ و ماگوگ) دیده نمی‌شود. تنها در برخی از نسخه‌های جدیدتر این کتاب (کتاب III، فصل 29) (ص 721؛ نک‍ : اندرسن، «دروازۀ اسکندر ... »، 36 ff.) آمده است که اسکندر در سرزمینی مردمانی را دید که مردار آدمی می‌خوردند، و برای اینکه از سرایت فساد حاصل از این کار پیشگیری کند، آنان را در محلی که گرداگرد آن را کوههای بلند فراگرفته بود، محصور کرد، ولی نه نامی از این مردم به‌دست داده شده و نه نشانی از محل آنان. روشن است که این کتاب مجعول مجموعه‌ای است از داستانهایی که از افواه و یا از نوشته‌های دیگران گرفته شده و هیچ‌گونه اعتبار تاریخی ندارد.
میان مورخان دوره‌های بعد دربارۀ محل سدی که یوسفوس بنای آن را به اسکندر نسبت داده است، اتفاق‌نظر نیست. برخی آن را در غرب دریای خزر، در کوهستانهای قفقاز دانسته‌اند، و بعضی آن را معبر معروف «دروازه‌های کاسپی»، در جنوب دریای خزر به شمار آورده‌اند. می‌دانیم که اسکندر هرگز به آذربایجان و قفقاز نرفت، و سدها و بندها و گذرگاههایی که در این نواحی ساخته شده بود، همگی از کارهای شاهان ساسانی چون قباد، انوشیروان و حتى پیش از آنان بوده است؛ و دروازه‌های کاسپی هم مسلماً پیش از اسکندر، در روزگار هخامنشیان بنیاد نهاده شده بود، زیرا به گفتۀ آریان، هنگامی که اسکندر در پی داریوش از همدان به‌سوی ری و گرگان می‌رفت، در راه ری به گرگان از دروازه‌های کاسپی گذر کرد (III / 20؛ نیز نک‍ : راولینسن، 67، که ناحیۀ ایوان‌کِی امروزی را محل دروازه‌های کاسپی می‌داند؛ نیز هرتسفلد، 195، که آن را در پدشخوارگر می‌داند). در همین اسکندرنامۀ کالیستنس مجعول (کتاب II، باب 29) آمده است که داریوش پس از شکست اول از اسکندر، به فور پادشاه هند نامه نوشت و از او خواست که سپاهی به یاری او به «دروازه‌های کاسپی» گسیل دارد. این دروازه‌ها یقیناً بیش از یک سده پیش از اسکندر شناخته شده بود، زیرا کتسیاس، تاریخ‌نگار یونانی و طبیب دربار اردشیر دوم هخامنشی در اواخر سدۀ 5 ق‌م، در تاریخ خود از آن نام می‌برد (نک‍ : هرتسفلد، همانجا).
شاهان ایران از دیرباز، سعی در مسدودکردن راه هجوم و تجاوز اقوام بیابان‌گرد و غارتگر شمالی داشته‌اند. به گفتۀ گزنفن، کورش در کوههای شمال ارمنستان بر گذرگاه میان ارمنیان و کلدانیان دژی ساخت و راه تهاجم و تجاوز کلدانیان را مسدود کرد (کتاب III، بابهای 2-3) (طرز رفتار کورش با این مردم و یاری‌گرفتن از آنان برای بنای دژ در گذرگاه، یادآور رفتاری است که ذوالقرنین در قرآن با مردمانی که در معرض تجاوزات و حملات یأجوج و مأجوج بودند، داشته است).
مسعودی در مروج الذهب و حمزۀ اصفهانی در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء از سدی که اسفندیار، پسر ویشتاسپ، برای پیشگیری از ورود اقوام بیابان‌گرد شمالی کشیده بود، سخن گفته‌اند (مسعودی، 1 / 193-194؛ حمزه، 37)، و پدر داریوش هخامنشی نیز ویشتاسپ نام داشت، و از سرداران و بزرگان دربار کورش بود. یکی از مهم‌ترین سدهایی که در کوههای قفقاز بر سر راه غـارتگران شمـالی ــ ترکـان و سکاییان ــ کشیده شده بـود، سد تنگۀ داریال است که چنان‌که از نام آن برمی‌آید، باید از ساخته‌های دوران داریـوش باشد، و ایـن ظاهراً همـان است کـه مورخـان و جغرافیادانان مسلمـان، ازجملـه ابوریحـان بیرونـی ــ و او از قول ابن‌خردادبـه ــ آن را توصیف کـرده، و از کاربرد آهن و مس در احداث آن سخن گفته‌اند (ص 48؛ نیز نک‍ : اندرسن، «اسکندر ... »، 130-163، که نشان می‌دهد سد اسکندرِ معروف در کتابها، همین سد تنگۀ داریال است) و می‌دانیم که ذوالقرنین نیز، چنان‌که در قرآن آمده است، در ساخت سد یأجوج و مأجوج، آهن و مس مذاب به‌کار برده بود (کهف / 18 / 96).
از آنچه تاکنون در این گفتار آمد، شاید بتوان نتیجه گرفت که احوال و اعمال اسکندر مقدونی، چه در وجه تاریخی و چه در وجه افسانه‌ای آن، با آنچه در قرآن در باب ذوالقرنین آمده، قابل تطبیق نیست و به‌هیچ‌روی نمی‌توان آن دو را یکی دانست. در وجه تاریخی، اسکندر جوانی است تندخو، ستیزه‌جو، پرستندۀ خدایان گوناگون یونانی و مصری، که خود را دارای گوهر الٰهی و فرزند زئوس و آمون می‌داند، و در کشورگیری از کشتار و غارت و ویرانگری پرهیز ندارد. رفتار بی‌رحمانه‌اش با ساتراپ ایرانی صور بعد از فتح این شهر، به‌آتش‌کشیدن تبس و کشتار و خون‌ریزی وحشیانه‌اش در این شهر، و کشتن نزدیک‌ترین دوستان و همراهان خود به جرم کرنش‌نکردن به او، نمودار روشنی از روح بیمار و جنون‌‌زدۀ او ست. در وجه افسانه‌ای نیز وی شخصی نیست که شایستۀ صفاتی باشد که در قرآن برای ذوالقرنین آمده است.
اسکندرنامۀ کالیستنس مجعول با شرح روابط نامشروع مادر او با فرعون فراری مصری و تصریح به حرام‌زادگی خود او، و اقدام به قتل همین پدر نامشروع آغاز می‌شود، و در سراسر داستان همه جا او کسی است که برای خدایان یونانی و مصری قربانی‌گزاری می‌کند، در پی کشتارها و غارتگریهای خود از غنائمی که به‌دست آورده است، هدیه‌های سنگین‌بها برای مادر و دوستان خود به مقدونیه می‌فرستد، و در اواخر عمر کوتاه خود چنان به دوستان و نزدیکان خود بدبین و مظنون می‌شود که چند تن از آنان را به‌دست خود هلاک می‌کند. نامشروع‌بودن ولادت اسکندر ظاهراً از دوران کودکی او، و در زمان حیات پدرش در میان درباریان معروف بوده است. در مجلس جشنی که برای عروسی فیلیپ با معشوقه‌اش، کلئوپاترا، ترتیب یافته بود، یکی از درباریان نزدیک به فیلیپ به صوت رسا این زناشویی را شادباش می‌گوید و اظهار امیدواری می‌کند که از این پیوند نو فرزندی مشروع پدید آید که شایستۀ جانشینی شاه مقدونیه باشد.همین نکته دربارۀ شخصیت و هویت اسکندر که هم در تاریخها و هم در اسکندرنامۀ کالیستنس مجعول آمده (برن، 48؛ پلوتارک، II / 469-470)، برای جداکردن او از ذوالقرنین بسنده است.
نولدکه و طرف‌داران نظریۀ او بر این باورند که روایات قرآنی دربارۀ ذوالقرنین و روایات مسیحی سریانی، اصلی مشترک دارند، و پیامبر اسلام (ص) پیش از بعثت، در سفرهایی که به شامات و حدود فلسطین می‌رفت، این داستانها را شنیده و در خاطر داشته است. این سخن شاید در مورد برخی از قصصی که اصالتاً به دیانت قوم یهود و پیروان سنن ابراهیمی و موسوی تعلق داشته و از نوع اسرائیلیات بوده، و یا به تاریخ اقوام سامی یهود و عرب مربوط می‌شده است، پذیرفتنی باشد؛ لیکن در مورد اسکندر مقدونی، که به‌هرروی از دایرۀ فکری و اعتقادی خاصی که پیامبر اسلام مبلغ و مبشر آن بود، بیرون است، پذیرفتن آن بسیار دشوار می‌نماید. داستان اسکندر مسیحی نیز، که نولدکه روایت ذوالقرنین قرآنی را متأثر از مضامین می‌داند، چنان‌که ملاحظه شد، گذشته از آنکه دارای رنگ بسیار تند مسیحی است، به دورانهای پس از اسلام تعلق دارد، و خود مستقیم یا غیرمستقیم از روایات قرآنی متأثر است.
داستان ذوالقرنین در قرآن و ارتباط نزدیک و محکم آن با موضوع یأجوج و مأجوج و نقش آخرالزمانی آنان از یک سو، و با رؤیای دانیال نبی و تعبیر جبرئیل از آن (چنان‌که ذکر آن گذشت) از سوی دیگر، و نیز مقام و منزلت کورش کبیر در اسفار عهد عتیق به عنوان مسیحا و مستشار و شبان خداوند (چنان‌که خواهد آمد)، همگی با هم اجزاء به‌هم‌پیوستۀ یک مجموعه‌اند که برای اسکندر مقدونی، با صفات و کیفیاتی که تا پیش از مسیحی‌شدنش از او می‌دانیم، در آن جایی نیست.

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: