صفحه اصلی / مقالات / ذوالقرنین /

فهرست مطالب

ذوالقرنین


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 3 آذر 1400 تاریخچه مقاله

ذوالقَرْنِیْن، لقبی که در قرآن کریم (کهف / 18 / 83- 98) به یکی از ملوک اعصار باستانی داده شده است که از صالحان و مقربان درگاه الٰهی، و کسی بود که خداوند با او سخن گفت، او را بر روی زمین تمکن بخشید، رشتۀ کارها را به دست او سپرد، و قدرتش را در شرق و غرب عالم بسط داد.
در قرآن سخنی دربارۀ اینکه ذوالقرنین چه کسی بوده و در کدام زمان و مکان می‌زیسته است، نیست؛ ولی در دوره‌های بعد، افزون‌بر معانی مختلفی که برای لقب او (ذوالقرنین) آورده‌اند (بیرونی، 44، 47؛ ثعالبی، 442)، دربارۀ هویت او نیز سخن بسیار رفته است. برخی ذوالقرنین را دو شخص دانسته‌اند: ذوالقرنین کبیر یا اول، که با ابراهیم و موسى و خضر معاصر بود، و حتى خضر را وزیر و خاله‌زادۀ او گفته‌اند؛ و ذوالقرنین ثانی، که اسکندر مقدونیِ معروف بود (بلعمی، تاریخ، 1 / 464-465، تاریخ‌نامه، 1 / 34؛ مجمل ... ، 31-32، 93؛ مقدسی، 3 / 78، 80). برخی دیگر، ذوالقرنین را لقب یکی از ملوک یمن می‌دانستند، و می‌دانیم که در عصر جاهلی چند تن از ملوک یمن و حیره، چون صعب بن همّال حمیری و ابوکرب شمّر یرعش بن افریقس حمیری از یمن، و منذر بن امرؤالقیس معروف به ابن‌ماءُالسّماء از حیره بدین لقب شهرت داشتند، ولی هیچ‌یک از آنان با صفات و اعمالی که در قرآن برای ذوالقرنین ذکر شده است، نسبت و تناسبی ندارند.
دربارۀ ابوکرب شمر و کشورگشاییهای او در شرق و غرب جهان، و فتح سغد و سمرقند و برخی از شهرهای چین به دست او، در میان اعراب آن روزگار افسانه‌هایی رواج داشته است؛ و گفته‌اند که وی شهر سمرقند را ویران کرد و نام او بر این شهر به‌صورت «شمرکند» برجا ماند؛ نیز گفته‌اند که در جنگ با ایرانیان، کیکاووس به دست او اسیر شد و رستم به یمن رفت و او را نجات داد، و سرانجام شمر به دست رستم و به فرمان گشتاسپ کشته شد. به گفتۀ حمزۀ اصفهانی، شباهت کارهای این امیر حمیری با آنچه دربارۀ اسکندر مقدونی گفته‌اند، موجب شده است که راویان اخبار در صدر اسلام، فتوحات او را به‌خطا به اسکندر نسبت دهند، و لقب «ذوالقرنین» (مانند دیگر القابی که به «ذو» آغاز می‌شوند و از ویژگیهای القاب حمیریان یمن است) در این مورد، اشاره به دو گیسوی بافته‌شدۀ او ست (ص 108؛ بیرونی، 48، 121، 151؛ مجمل، 158؛ نیکلسن، 17-23). چنین به نظر می‌رسد که ابوکرب شمر در میان اهل یمن شهرت فراوان داشته است.
ابوریحان بیرونی در آثار الباقیة (ص 48) قطعه‌شعری از یکی از امیران یمن، اسعد بن عمرو بن ربیعۀ حمیری نقل می‌کند که در آن، وی انتساب به این ذوالقرنین یمنی را مایۀ فخر و مباهات خود می‌داند: قد کان ذوالقرنین قَبلی مسلماً / مَلِکاً علا فی الارض غیر معبَّد / / بَلَغَ المشارقَ و المغارب یبتغی / اَسبابَ مُلک من کَریم سَیّد / / فرأی مغیبَ الشّمسِ وقت غروبها / فی عینٍ ذی‌حَمئه و ثأط حرمد / / من قبله بلقیسُ کانت عَمّتی / حتّى تقضّی مُلکها بالهُدهُد.
3 بیت اول این قطعه را ابوالفضل رشیدالدین میبدی نیز در کشف الاسرار (5 / 738) با اختلافاتی آورده است، و در بیت اول آن، سراینده ذوالقرنین را «عمّ» خود می‌داند (قد کان ذوالقرنین عمّی مسلِماً)، چنان‌که در بیت آخر بلقیس را نیز عمۀ خود می‌شمرد.
از این گزارش، و از قطعه‌ای که نقل شد، چنین برمی‌آید که اولاً در عصر جاهلی و در صدر اسلام کسانی از اعراب، ذوالقرنین را غیر از اسکندر مقدونی می‌دانستند، و ثانیاً ذوالقرنین به‌گونه‌ای که در قرآن توصیف شده است، به‌طورکلی به فضای تاریخی یهود مربوط و متعلق بوده است، و نیز می‌دانیم که یهودیت در جزیرةالعرب، و به‌ویژه در یمن رواج تمام داشته است (نک‍ : مسعودی، 2 / 76-77، که می‌گوید: «و غلبت علی الیمن الیهودیه»؛ نیز نک‍ : نولدکه، 271).
افزون‌براین، بااینکه حمزۀ اصفهانی و ابوریحان بیرونی، همچون نخستین مفسران قرآن (به پیروی از نویسندگان مسیحی) به یکی‌بودن ذوالقرنین و اسکندر مقدونی اشاره دارند، هر دو به این نظر به دیدۀ تردید می‌نگرند. حمزۀ اصفهانی، چنان‌که گذشت، شباهت اعمال ذوالقرنین یمنی و اسکندر مقدونی را علت این امر می‌داند، و بیرونی هم صریحاً می‌گوید که از میان روایات گوناگون (دربارۀ هویت ذوالقرنین)، این قول اخیر درست‌تر به نظر می‌رسد، زیرا که «اذواء» تنها به یمن تعلق داشته‌اند (نک‍ : حمزه، همانجا؛ بیرونی، 34، 43، 44، 48).
اما این نظر هم قابل قبول نیست، زیرا اولاً تمامی این روایت بی‌وجه و غیرتاریخی است، و چنین کسی از ملوک یمن که به قول کسانی چون حمزۀ اصفهانی و بیرونی به مشارق و مغارب زمین رسیده باشد و شهرهای خراسان و سغد و سمرقند را فتح کرده و کیکاووس را در بند کشیده باشد و در زمان گشتاسپ به دست رستم کشته شود، هیچ‌گونه صحت تاریخی ندارد و از افسانه‌سازیهای حمیریان یمن است که نظایر آن را برای ذوالاذعار ابن ابرهه و ملوک دیگر یمن هم گفته‌اند (نولدکه، 250-251؛ بلعمی، تاریخ، 1 / 601-602، 2 / 680-682؛ مجمل، 154، حاشیۀ 6، نیز 158).
این افسانه‌ها ظاهراً در سده‌های اولیۀ اسلامی رواج داشته است، و داستان رفتن اسکندر به مکه و زیارت خانۀ کعبه و داستان اسیرشدن کیکاووس به دست ملک یمن که در تواریخ و در شاهنامه آمده است، شاید بازتاب این افسانه‌ها باشد (نک‍ : بلعمی، همان، 2 / 983- 988؛ مجمل، همانجا)؛ دربارۀ منابع مربوط به ذوالقرنینهای حمیری، نک‍ : ویلر، 191-215). ثانیاً این ذوالقرنین یمنی به گفتۀ حمزۀ اصفهانی کافر و خورشیدپرست بود (ص 108؛ مجمل، همانجا) و با ذوالقرنین موحد و پیغمبرگونه‌ای که در قرآن وصف او آمده است، فرق فاحش دارد.
شخص دیگری که پیش از ظهور اسلام در میان اعراب لقب ذوالقرنین داشت، منذر بن ماءالسّماء است. وی از ملوک حیره و فرمان‌بردار دربار شاهان ساسانی، قباد و انوشیروان بود، و نزدیک به نیم‌سده (505-554 م) با ملوک غسّانی شام، که از اتباع دولت روم و مسیحی‌مذهب بودند، جنگ و ستیز داشت و از دشمنان رومیان به‌شمار می‌رفت. او نیز به مناسبت دو گیسوی تابیده‌شده‌اش «ذوالقرنین» خوانده می‌شد (نولدکه، 261). وی دست‌نشاندۀ شاهان ایران بود، و اگر ذوالقرنین لقبی بود که در آن روزگار به اسکندر مقدونی اختصاص داشت، طبعاً کسی که وابسته به دربار ایران بود و با ایرانیان دوستی می‌کرد، چنین لقبی بر خود نمی‌نهاد. اسکندر را ایرانیان دورۀ ساسانی «گُجَستگ»، یعنی ملعون و نفرین‌شده می‌دانستند.
اینکه بنابر برخی روایات، عمر بن خطاب ذوالقرنین را از فرشتگان می‌دانست نیز حکایت از آن دارد که در آغاز دوران اسلامی دربارۀ هویت ذوالقرنین اتفاق نظر نبود (نک‍‌ : بیرونی، 47؛ مقدسی، 3 / 79)، و همۀ مسلمانان او را با اسکندر مقدونی یکی نمی‌دانستند. یکی‌شدن این دو شخصیت به روزگاران بعد، و چنان‌که گفته خواهد شد، به پس از آشنایی مسلمانان با نوشته‌های مسیحیانی که اسکندر مقدونی را در شمار قدسیان خود درآورده بودند، مربوط می‌شود، چنان‌که ایرانیان نیز پس از اسلام اسکندر را، که در آثار دینی و تاریخی پیش از اسلام همه‌جا ملعون و نفرین‌شده خوانده می‌شد (نک‍ : مُدی، 85-113؛ اسکندرنامه، 186-189)، با ذوالقرنینی که در قرآن از صالحان و مقربان درگاه الٰهی به شمار رفته است، یکی پنداشتند و در کتابهای تاریخ و اسکندرنامه‌ها او را ازیک‌سو، فرزندِ دارای بزرگ از دختر فیلفوس (فیلیپ) مقدونی و برادرِ دارای دارایان، و ازسوی‌دیگر، شاهی مؤمن و موحد و حج‌گزار، و حتى پیامبر و پیامبرگونه به شمار آوردند. روشن است که اینها همه ساختۀ اذهان خیال‌پرداز ناقلان اخبار و شایعات دینی و غیردینی بوده و در نتیجۀ درهم‌آمیختن روایات و داستانهای مختلف پدید آمده‌اند.
اما روایتی که در کتابهای تاریخ و تفاسیر در شأن نزول سورۀ کهف (18) آمده، در این باب بسیار روشنگر است و موضوع ذوالقرنین را در نظرگاه دیگری قرار می‌دهد. چنین به‌نظر می‌رسد که در اوان ظهور اسلام، احبار و دانشمندان یهود ذوالقرنین را نیک می‌شناخته‌اند. بنابر آنچه مفسران قرآن گفته‌اند، کفار مکه، که رسالت پیامبر (ص) را منکر بودند، کسانی را از میان خود به مدینه نزد احبار و آگاهان یهود فرستادند تا در این باب از آنان کسب نظر کنند؛ زیرا پیامبر اسلام شریعت خود را ادامۀ احکام و سنن ابراهیمی و موسوی می‌دانست و خود را خاتم سلسلۀ آن انبیا می‌شمرد، و طبعاً بایستی که با تاریخ و اخبار و روایات مربوط به دین یهود آشنا باشد و احکام و شرایع آن را بشناسد. علمای یهود گفتند: «بروید و او را از 3 مسئله بپرسید. اگر جواب به‌صواب بازدهد، بدانید که وی پیغمبر صادق است؛ و اگر جواب نتواند دادن، پس بدانید که وی پیغمبر نیست و این دعوی که همی کند دروغ و باطل است. اول او را از قصۀ اصحاب کهف بپرسید؛ و دوم او را از حکایت ذوالقرنین بپرسید؛ و سوم او را از حقیقت روح بپرسید» (اسحاق، 1 / 277- 279، 295-296؛ بلعمی، تاریخ، 2 / 702-704). پیامبر اکرم دو پرسش اول را در سورۀ کهف (18) پاسخ گفته، و پرسش سوم در سورۀ اِسراء (17) مطرح شده است.
داستان اصحاب کهف، خود از روایات مسیحی، و مبتنی‌بر عناصر تلمودی است (گیدی، 429-430)، و داستانهای دیگری که در ضمن آن و پس از آن در این سوره آمده است، چون داستان یهودا و فطرس، موسى و خضر، ذوالقرنین، و یأجوج و مأجوج، همگی از قصص و روایات یهودی‌اند، و به فضای فرهنگی و اعتقادی یهود تعلق دارند، و در اسفار عهد عتیق و ادبیات تلمودی و روایات کهن‌تر معروف در میان اقوام سامی، چون افسانۀ گیلگمش، بدانها به‌صورتهایی اشاراتی هست. ولی در دوره‌های بعد بسیاری از این داستانهای سامی و سامی‌شده از جایگاه اصلی خود جدا شدند و در فضای فکری پرتنوع و گستردۀ اسکندریه، به مجموعۀ افسانه‌هایی که دربارۀ اسکندر مقدونی ساخته می‌شد، پیوستند.
اسکندر بنیان‌گذار اسکندریه بود و در مصر مقام نیمه‌خدایی داشت و پسر آمون‌رع، خدای فراعنۀ مصر، به‌شمار می‌رفت. این شهر در زمان جانشینان اسکندر و تا چند سده پس از او، بزرگ‌ترین مرکز فرهنگی جهان آن روزگار بود، و برای ترکیب و آمیزش عناصر فرهنگی مصری، یونانی، ایرانی و یهودی موقعیتی خاص داشت. بخش بزرگی از معارف دینی یهود و مسیحیت در آنجا شکل گرفت و از طریق مبلغان و دانشمندان و مترجمان مسیحی به نقاط دیگر جهان گسترش یافت. شهرت اسکندر، فتوحات معجزه‌آسای او، و سرگذشت پرماجرا و شگفت‌انگیزش در شرق و غرب جهان، همگی عواملی بود که در طول زمان و در اذهان خیال‌پرور یونانیان، از او شخصیتی افسانه‌ای و افسانه‌آفرین پدید آورده بود.
در دورانهای گذشته معمولاً اشخاصی که از جهاتی شهرت فراگیر و ماندگار می‌یافتند، یاد و ذکر اعمال و احوالشان در اذهان و تصورات نسلهای دورانهای بعد زنده می‌ماند و در طی روایتهای شفاهی و نقل‌وانتقال اقوال از زمان و مکانی به زمان و مکان دیگر، به‌تدریج از حدود تاریخ فراتر رفته، به مرزهای اسطوره نزدیک می‌شد، و برحسب چگونگی آن احوال و اعمال، عناصر و انگاره‌های اسطوره‌ای موجود در محیط فکری و فرهنگی را به خود جذب می‌کرد. رفتن به جهان مردگان، دیدار با درگذشتگان، خبرآوردن از آن جهان، سرگردان‌شدن در سرزمینهای غریب، روبه‌روشدن و درگیری با موجودات عجیب و خارق‌العاده، گذشتن از گذرگاههای پرخطر در جست‌وجوی چیزی یا کسی، سیروسفر برای یافتن آب حیات یا داروی بی‌مرگی، رسیدن بدان یا بی‌بهره‌ماندن از آن، زاده‌شدن و پرورش‌یافتن بیرون از هنجارهای طبیعی و معمول، همگی برخی از اشکال و انگاره‌های اسطوره‌ای سیار و سیال‌اند که غالباً صورتهای نوعیۀ اولیۀ خاص خود را دارند و به روایتهای مختلف نقل شده و به احوال و اعمال اشخاص نامدار پیوند خورده‌اند.
اسکندر مقدونی چنین شخصیتی بود و نزدیک به 600 سال پس از او، نویسنده‌ای گمنام اخبار و افسانه‌هایی را که دربارۀ او نقل می‌شد، در مجموعه‌ای شبه‌تاریخی به زبان یونانی گرد آورد و آن را به نام کالیستنس، یکی از یاران و همراهان اسکندر، که هم فیلسوف و همدرس او، و هم تاریخ‌نگار بود، انتشار داد (نک‍ : مرکلباخ، 60 ff.). نویسندۀ این کتاب را نمی‌شناسیم، ولی از برخی قرائن می‌توان دریافت که وی از مسیحیان یونانی‌‌زبان سده‌های اولیۀ میلادی بوده و بااینکه در سراسر کتاب دیدگاه مشرکانه و غیرمسیحی روایتهای اصلی را حفظ کرده است، در موارد بسیار، از «قدرت متعال الٰهی» که از تعبیرات رایج اناجیل است، سخن می‌گوید، و در جایی از کتاب خود که از قول برادر داریوش، ساتراپها و پادشاهان محلی تابع داریوش را بر می‌شمارد (نک‍ : کالیستنس مجعول، کتاب II، بند 7)، نامهایی را ذکر می‌کند که ازلحاظ ترتیب و محل، با آنچه در کتاب اعمال رسولان عهد جدید دیده می‌شود، بسیار همانند است. این مجموعه که امروز به نام اسکندرنامۀ کالیستنس مجعول به چند تحریر موجود و معروف است، اساس و خمیرمایۀ همۀ اسکندرنامه‌هایی است که پس از آن به‌صورتهـای مختلف به چندین زبان ــ لاتینی، ارمنی، پهلوی، عربی، سریانی، و حبشی ــ ترجمه و تحریر شد، و در زبـان فارسی با دامنه‌ای بسیار گسترده و با جذب و درج افسانه‌ها و روایات دیگر به نظم و نثر درآمد.
اسکندر در سفرها و لشکرکشیهای خود همیشه چند منشی و وقایع‌نگار همراه داشت، و کسانی چون آریستوبولوس، پتولمئوس و کالیستنس هر آنچه را که در مراحل و منازل سفر می‌گذشت، روزبه‌روز می‌نوشتند، و کتابهایی که در دوره‌های بعد به قلم کسانی چون آریان، پلوتارک، دیودوروس و کورتیوس روفوس در شرح لشکرکشیها و احوال و اعمال اسکندر نوشته شد، همگی بر مشاهدات و ملاحظات تاریخ‌نگاران هم‌عصر او مبتنی است و در درستی گفته‌های آنان جای تردیدْ بسیار اندک است. اما در هیچ‌یک از این آثار از بسیاری از موضوعاتی که در اسکندرنامۀ کالیستنس مجعول آمده است، چون چگونگی ولادت اسکندر در پی رابطۀ نامشروع مادرش با نکتنبوس، فرعون و جادوگر فراری مصری، مکاتبات او با داریوش، با فور هندی و فغفور چین، و یا با مادرش، اولومپیاس و استادش ارسطو، دیدارش با داریوش به‌طور ناشناس و به‌عنوان سفیر اسکندر، رفتنش به سرزمین آمازونها، داستان او با کنداکه (قیدافه)، بنای سد یأجوج و مأجوج، رفتنش به ظلمات در پی آب حیات، پرواز نمرودْوار او به آسمان، رفتن یونس‌وارش به اعماق دریا و به ساحل افتادنش از حلقوم ماهی، و وقایع و کارهای شگفت‌انگیز دیگری که وی در نامه‌های خود به ارسطو و به مادرش می‌نویسد، و نظایر این‌گونه اخبار بی‌اساس و مجعول، به‌هیچ‌روی دیده نمی‌شود.
اما افسانه‌پردازی دربارۀ اسکندر از زمان حیات او آغاز شد، و روشن است که نویسندۀ اسکندرنامۀ مجعول این داستانها و روایتها را از ساخته‌های دیگران، و از آنچه در میان یونانیان و یهودیان اسکندریه شایع بود، برگرفته است؛ چنان‌که در کتاب آریان نیز گاهی به برخی از آنها اشارات کوتاهی هست. در چند بخش اول کتاب تاریخ هرودت که شرح لشکرکشیهای کورش و داریوش اول و درگیریهای آن دو با اقوام بدوی آسیای مرکزی و سکاییان آن نواحی است، بعضی توصیفات و مطالبی دیده می‌شود که بسیار شبیه به آن چیزی است که در این اسکندرنامه آمده است و چنین به نظر می‌رسد که نویسندۀ این کتاب برخی از اخبار مربوط به این دو شخصیت تاریخی ایرانی را نیز در شمار مجعولات کتاب خود آورده، و به اسکندر نسبت داده است. یک نمونۀ قابل ذکر، سخنان اسکندر در بستر مرگ با دوستان و نزدیکان او ست که صحنۀ وصیت‌گویی کورش را به‌گونه‌ای که گزنفن در پایان کورش‌نامه وصف کرده، به‌خاطر می‌آورد.
رواج ترجمه‌ها و تحریرهای همین اسکندرنامۀ مجعول به زبانهای پهلوی، عربی و سریانی در شرق، و انتشار چند نوشتۀ دیگر به زبان سریانی دربارۀ اسکندر در اوایل دوران اسلامی، و مکاشفات و پیشگوییهای پیامبرگونۀ او در این نوشته‌ها، و وجود برخی مشابهتها میان مندرجات این آثار با آنچه در قرآن دربارۀ ذوالقرنین آمده است، و نیز قداست‌یافتن اسکندر در اسکندریۀ عصر هلنیستی و در نخستین جوامع مسیحی، موجب شد که بعضی از مفسران قرآن و تاریخ‌نگاران مسلمان، ذوالقرنین را با اسکندر مقدونی یکی بشمارند؛ و این تصور نادرست تا اواسط سدۀ 13 ق / 19 م، هم در میان ملل اسلامی و هم نزد محققان مغرب‌زمین به‌عنوان یک واقعیت تاریخی رواج داشت. اشتراک و مشابهت عمدۀ میان اسکندر مقدونی و ذوالقرنین از دو جهت بود: یکی رسیدن آن دو به مغرب و مشرق عالم؛ و دیگری عنوان یا لقب «ذوالقرنین»، یعنی دارای دو شاخ، برای این شخصیت قرآنی و وجود سکه‌هایی با تصویر اسکندر با شاخ قوچ بر روی آنها. ظاهراً بیشتر همین شباهت یا اشتراک دوم است که موجب یکی‌پنداشتن آن دو شده است. اسکندر، چنان‌که گفته شد، در مصر همچون فراعنۀ مصر فرزند آمون‌رع خوانده می‌شد، و آمون را در اساطیر مصری به‌صورت قوچی با دو شاخ پیچیده تصور و تصویر می‌کردند (شوالیه، II / 96) و به همین مناسبت، پس از اسکندر، نخستین جانشینان او گاهی بر سکه‌های خود تصویر اسکندر را با دو شاخ قوچی که مظهر و نمودار قدرت آمون‌رع بود، ضرب می‌کردند. نمونه‌هایی از این‌گونه مسکوکات هنوز باقی است؛ همچون سکه‌ای کـه لوسیماخوس، جانشین اسکندر در تراکیه در 295 ق‌م ضرب کرده بود (نک‍ : بِرن، 104) و سکه‌های دیگری از‌این‌نوع که در نقاط دیگر از قلمرو جانشینان اسکندر به‌دست آمده است.

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: