صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / فرهنگ مردم (فولکلور) / شخصیتها / افسانه ای و اسطوره ای / اسکندر /

فهرست مطالب

اسکندر


آخرین بروز رسانی : سه شنبه 19 آذر 1398 تاریخچه مقاله

 

اسکندر در ادبیات شفاهی

نام و شخصیت اسکندر در اجزاء متفاوت فرهنگ و ادبیات شفاهی ایران به صورتهای مختلف بازتاب یافته است. چنان‌که در یک دوبیتی، که روایتهای متفاوتی از آن در گوشه و کنار ایران ثبت شده، از «آوردن طبیب از مُلک اسکندر» سخن رفته است (سرلک، 81؛ همایونی، 255؛ مؤید محسنی، 679؛ بختیاری، 373)؛ یا اینکه مردم یزد گفته‌اند اسکندر شاهزادگان ایرانی را به یزد برد و در آنجا زندانی کرد، ازاین‌رو، شهر یزد را زندان اسکندر نامیدند (طباطبایی، 83)؛ و در همدان نیز قبری به نام «قبر اسکندر» وجود دارد (رضایی‌همدانی، 229)؛ همچنین در بخشی از اشعاری که در مدح حضرت علی (ع) بر سر سفرۀ مشکل‌گشا می‌خوانند، به نام اسکندر اشاره می‌شود (رضایی، 623-625). تعبیراتی مانند «سد سکندر» و امثالی مانند «بی پیر مرو[تودر] ظلمات / هرچند سکندر جهانی» (شاه‌حسینی، 18) نیز از همین مصادیق هستند. 
اما مهم‌ترین و پربسامدترین بخش ادبیات شفاهی که نام و شخصیت اسکندر در آن بازتاب یافته است، انواع روایی هستند. در ادبیات شفاهی ایران، افزون بر داستان بلند اسکندر‌نامۀ نقالی، حکایتها و افسانه‌های چندی دربارۀ اسکندر وجود دارد. بررسی این متون مبین وجود دو تصویر کاملاً متفاوت از شخصیت اسکندر است: یکی متناسب با آنچه در ادبیات رسمی فارسی آمده است و دیگری منطبق با شخصیت اسکندر در متون پهلوی. به عبارت دیگر، بخشی از ادبیات شفاهی ما هنوز هم حامل و مبین دیدگاههای ایرانیان پیش از اسلام نسبت به اسکندر است و همین نکته تفاوت اساسی ادبیات شفاهی و کتبی دراین‌باره را روشن می‌سازد. ازاین‌رو، اشاره به برخی از روایتهای شفاهی و مقایسۀ آنها با روایتهای کتبی ضروری است. 
مشهورترین متن مربوط به اسکندر در ادبیات شفاهی روایت ویژه‌ای از داستان اسکندر است که در زمان صفوی نوشته شده و به اسکندرنامۀ نقالی یا اسکندرنامۀ هفت جلدی موسوم است. براساس این روایت، اسکندر «پهلوانی بی‌بدیل و مبارزی مردافکن و جوانمردی پاکباز و پیامبری نیک‌نهاد است؛ او نظر‌کردۀ پیامبران پیش از خود و مأمور زدودن کفر از صفحۀ گیتی و نشر و اعلای کلمۀ حق و دین اسلام است» (محجوب، 341-342). در سراسر کتاب از او با عنوان «اسکندر ذوالقرنین» یاد می‌شود. شخصیت اسکندر در قسمت اول این روایت کم‌و‌بیش مانند شخصیت او در شاهنامه و اسکندرنامۀ نظامی است؛ اما در بخش دوم به شخصیتی کاملاً افسانه‌ای تبدیل می‌شود (ه‍ د، اسکندرنامه). بر بستر چنین دیدگاهی، در یکی از روایتهای شفاهی، اسکندر پس از فتح همۀ کشورهای روی زمین به زیر زمین سفر می‌کند، 7 سال در آنجا می‌ماند، با مردم معاشرت می‌کند و به رمز و رازهای کشاورزی آنها ازجمله کشت حبوبات و صیفی‌جات که روی زمین معمول نبوده، پی‌می‌برد. هنگام بازگشت به روی زمین این دانه‌ها را پنهانی با خود می‌آورد و دستور کشت آنها را به رعایای خود می‌دهد و به این ترتیب کشت محصولاتی مانند برنج، نخود و خربزه را بر روی زمین رواج می‌دهد (آذرشب، 148- 149؛ نیز نک‍ : درویشیان، 17 / 249-251). این افسانه درحقیقت شکل تحریف‌شده‌ای از اسطورۀ ایزد شهیدشونده است که هر ساله با حیات مجدد خود باعث حیات نباتات می‌شود. 

افسانۀ آب حیات

از این افسانه چند روایت شفاهی ثبت شده است که اختلافات جدی با روایتهای کتبی دارند. در این روایتها، برخلاف روایتهای کتبی، از یک‌سو اثری از خضر و الیاس وجود ندارد و از سوی دیگر در پایان سفر، اسکندر به آب‌ حیات می‌رسد و مشکی از آن پر می‌کند و از ظلمت بیرون می‌آید. تا این قسمت از روایتهای شفاهی کم‌وبیش مشابه هم هستند، اما در ادامه تفاوت پیدا می‌کنند، که آنها را به دو گروه می‌توان تقسیم کرد: در یک گروه هنگامی که اسکندر از ظلمات بیرون می‌آید و قصد نوشیدن آب حیات می‌کند، یک جوجه‌تیغی می‌بیند. به او می‌گوید: آب حیات مبارکت باد. من آب حیات نوشیده‌ام و عمرم جاودانه شده، اما به این صورت درآمده‌ام. اسکندر نیز از خوردن آب پشیمان می‌شود و دستور می‌دهد آبی را که با خود آورده بودند، پای درختان مرکبات و نخل و کاج بریزند و «از آن پس این درختان با زحمات اسکندر به سبزی جاودانه رسیده‌اند» (انجوی، 2 / 141-142). درگروهی دیگر از روایتها اسکندر مشک محتوی آب حیات را به درخت کاجی آویزان می‌کند و به غلام (یا زن) خود که «بختک» نام داشته است، سفارش می‌کند که مواظب مشک باشد. در همان هنگام کلاغی روی مشک می‌نشیند و با منقارش آن را سوراخ می‌کند و چند قطره از آب می‌خورد. بقیۀ آب را پای درخت کاج می‌ریزد. بختک از آب ریخته شده در پای درخت می‌نوشد. اسکندر که همان لحظه متوجه موضوع می‌شود، با شمشیر به دهان وی می‌زند، اما شمشیر بینی غلام را قطع می‌کند. بختک از گِل یک بینی گلی برای خود می‌سازد (هدایت، 175؛ آیلرس، 43؛ ماسه، II / 366-367) و از آن به بعد در میان مردم به بینی گلی معروف می‌شود. بختک از گرفتن و کنده‌شدن بینی‌اش در هراس است (برای اطلاعات بیشتر، نک‍ : ه‍ د، بختک). کلاغ نیز عمر 500 ساله و درخت کاج عمر جاودانه می‌یابند (انجوی، 143-144؛ درویشیان، 17 / 233- 239). در هر دو دسته از روایات شفاهی اجزائی از روایت نظامی در شرف‌نامه، مانند سربازی که دور از چشم اسکندر پدر خود را در صندوقی گذاشته و با خود به همراه می‌برد (ص 1001-1006)، دیده می‌شود. 

اسکندر و آرایشگر

این افسانه به زبان فارسی نخستین‌بار در حدیقة ‌الحقیقۀ سنایی نقل شده است که براساس آن اسکندر گوشهای بسیار دراز داشته که فقط آرایشگر او از آن آگاه بوده است و اسکندر او را از فاش کردن موضوع برحذر داشته بود. آرایشگر سالها این راز را می‌پوشاند، اما از سنگینی حفظ این راز هولناک بیمار می‌شود و سرانجام، به توصیۀ طبیبی سر درون چاهی می‌کند و می‌گوید: شه سکندر دو گوش همچو خران / دارد این است راز، دار نهان. از این چاه یک نی می‌روید. چوپانی آن را می‌بُرد و از آن نی لبک می‌سازد و به هنگام نواختن همان نوا از نی خارج می‌شده است (ص 484-485). نظامی در اسکندرنامه، همین روایت را نقل کرده است، با این تفاوت که وقتی اسکندر متوجه چگونگی افشاشدن راز می‌شود، از روییدن نی در آن چاه به این یقین می‌رسد که: «نهفتیدۀ کس نماند نهان» (ص 1037-1040). از این افسانه که سابقه‌ای بسیار طولانی در فرهنگ جهانی دارد و گفته می‌شود اصل آن به اساطیر یونان مربوط بوده و به میداس پادشاه افروغیه (فریگیا) منسوب است (دهخدا، 1 / 176-177)، چند روایت در ادبیات شفاهی ثبت شده است؛ با این تفاوت که اسکندر به جای گوشهای دراز، «دو شاخ در زیر کلاه» پنهان دارد (شهری، 64؛ شاملو، 2 / 486؛ رفعتی، 23). 

تابوت اسکندر و بیرون بودن دست او

از این حکایت در ادبیات رسمی ما روایتهای فراوانی وجود دارد. در بیشتر آنها تأکید شده که اسکندر به هنگام مرگ وصیت کرده بود که یک دست او را از تابوت بیرون گذارند «تا مردمان همی بینند که اگرچه همۀ جهان بستدیم، دست تهی همی رویم» (عنصرالمعالی، 148؛ عطار، 94؛ خواندمیر، 1 / 214). بر اساس روایت نظامی در اقبال‌نامه، اسکندر وصیت می‌کند که در آن دست مقداری خاک بگذارند و منادی فریاد کند پادشاهی که گنج دنیا را در دست داشت، به جز خاک چیزی در دست ندارد و «شما نیز چون از جهان بگذرید / از این خاکدان تیره خاکی برید» (ص 1152). 
هدف این روایتهای به ظاهر متفاوت این است که از اسکندر پادشاهی حکیم، دوراندیش و زاهد تصویر کنند. این حکایت با اندکی تغییر در ادبیات شفاهی ما وجود دارد. براساس این روایت، اسکندر به هنگام مرگ گفته بود که «هر کجا دستم به درون تابوت رفت، مرا همان‌جا دفن کنید». پس از مرگ اسکندر، چند شبانه‌روز تابوت حامل جسدش را می‌گردانند، اما دست وی به درون تابوت نمی‌رفت، تا اینکه دهقانی مقداری خاک در کف دست اسکندر می‌ریزد و دست به درون تابوت می‌رود. دهقان آهی می‌کشد و می‌گوید: «چشم آدمی را مگر خاک پر کند» (وکیلیان، 86؛ اسکندرنامه ... ، 276-277). این تغییر به ظاهر کوچک اساس حکایت را نسبت به روایتهای کتبی دگرگون کرده، و از اسکندر شخصیتی حریص و دنیاپرست تصویر نموده است. 
از برخی حکایات و افسانه‌های شفاهی روایتی در ادبیات کتبی وجود ندارد. به یک مورد که مهم‌ترین آنها ست، اشاره می‌شود: براساس این افسانه که در کازرون ثبت شده است، در جنگ میان اسکندر با مردم کازرون، شیطان با فریب دادن میرآخور بهمن، فرمانروای شهر، نقش مهمی در پیروزی اسکندر ایفا می‌کند (حاتمی، 195). این تصویر منطبق است با تصویری که در متون پهلوی از اسکندر و تأثیرپذیری او از اهریمن ارائه شده است. در ارداویراف‌نامه آمده است که پس از استقرار دین زردشتی در ایران «گجسته اهریمن بدکار برای اینکه مردمان به این دین شک کنند، گجسته اسکندر یونانی ... را گمراه کرد که با ستمگران و نبرد و بیماری به ایرانشهر آمد» و در ادامه به ویرانیها و تباه‌کاریهای اسکندر اشاره می‌شود (ص 39-42). 
مقایسۀ روایتهای شفاهی و کتبی مربوط به اسکندر مبین وجود اختلافی جدی دراین‌باره است. درحالی‌که ادبیات کتبی تصویری پیامبرگونه از اسکندر ارائه می‌دهد، ادبیات شفاهی ضمن حفظ این تصویر در برخی از روایتها، نقشی دیگرگونه نیز از او رسم می‌کند، چنان‌که از اسکندر پادشاهی حریص یا فردی پلید و تبهکار در ذهن القا می‌کند. 

مآخذ

آذرشب، حسین، افسانه‌های مردم کهگیلویه و بویراحمد، تهران، 1379 ش؛ ارداویراف‌نامه، به کوشش فیلیپ ژینیو، ترجمۀ ژاله آموزگار، تهران، 1372 ش؛ اسکندرنامۀ هفت جلدی، منسوب به منوچهر حکیم، تهران، 1327 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، قصه‌های ایرانی، تهران، 1353 ش؛ بختیاری، علی‌اکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، تهران، 1385 ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب ‌السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1362 ش؛ درویشیان، علی‌اشرف و رضا خندان، فرهنگ افسانه‌های مـردم ایـران، تهران، 1384 ش؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثـال و حکم، تهران، 1352 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضایی همدانی، عمادالدین، سیمای همدان، تهران، 1379 ش؛ رفعتی، حسین، هزار مثل جیرفتی، کرمان، 1379 ش؛ سرلک، رضا، آداب و رسوم و فرهنگ عامۀ ایل بختیاری چهارلنگ، تهران، 1385 ش؛ سنایی، حدیقة الحقیقة، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1359 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1361 ش، حرف الف؛ شاه‌حسینی، علیرضا، ضرب‌المثلهای الیکایی، تهران، 1383 ش؛ شهری، جعفر، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبت‌نامه، به کوشش نورانی وصال، تهران، 1383 ش؛ عنصرالمعالی کیکاووس، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1364 ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1387 ش؛ مؤید محسنی، مهری، فرهنگ عامۀ سیرجان، کرمان، 1381 ش؛ نظامی گنجوی، خمسه، تهران، 1387 ش؛ وکیلیان، احمد، تمثیل و مثل، تهران، 1387 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1344 ش؛ همایونی، صادق، ترانه‌های محلی فارس، شیراز، 1379 ش؛ نیز: 

Eilers, W., Die Āl, ein persisches Kindbettgespenst, München, 1979; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938.
محمد جعفری (قنواتی

 

 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: