آل باوند
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
پنج شنبه 28 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/237608/آل-باوند
شنبه 20 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
12. دارا پسر رستم پسر شروین: (د ح 362ق / 973م)، پس از مرگ شهریار، چون پسرش شروین قبل از او درگذشته بود، برادرزادهاش دارا به حکومت نشست (ابن اسفندیار، ذیل، 25) و 8 سال فرمان راند (ملاشیخعلی، 46). ابن اسفندیار (ص 137) او را برادر مرزبان، صاحب مرزباننامه دانسته است. به تصریح قابوسنامه (ص 2)، مرزبان بن رستم بن شروین صاحب مرزباننامه، جد مادری عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر است.13. شهریار پسر دار (د ح 390ق / 1000م)، واپسین فرمانروای شاخۀ کیوسیه است. به قطع نمیتوان گفت که پس از دارا به فرمانروایی نشسته است، زیرا سکهای که در 375ق / 985م در فریم ضرب شده، نام اسپهبد شروین بن رستم را بر خود دارد که ظاهراً زیر نفوذ آل بویه هم نبوده است. ممکن است وی همان شروین باوند باشد که در 371ق / 981م از او به عنوان فرمانروای طبرستان یاد شده است (ابن اسفندیار، ذیل، 5). شاید هم پسر دیگر رستم بن شروین باشد. به هر حال شهریار پس از آنکه به حکومت دست یافت، از کشمکشهایی که میان پسران رکنالدولۀ دیلمی و سامانیان و قابوس در گرفته بود، کناره گرفت و به نزد قابوس رفت. به همین سبب فخرالدولۀ دیلمی پس از استیلا بر گرگان (373ق / 983م)، پسرعمّ شهریار به نام رستم بن مرزبان بن رستم بن شروین را که در عین حال برادر زن خود وی هم بود، با عنوان اسپهبد فریم و شهریارکوه برگمارد. در 379ق / 989م که حسامالدولۀ تالش در گرگان درگذشت، قابوس سرانجام به یاری شهریار توانست بر آن دیار چیره شود. پس از مرگ فخرالدوله، قابوس که فرصت را برای توسعۀ قلمرو خود مناسب میدید، شهریار را برانگیخت تا شهریارکوه را از دست رستم پسر مرزبان بیرون کشد (388ق / 998م): شهریار نیز سپاه به آنجا برد و رستم را گریزاند و خطبه و سکه به نام قابوس کرد (ابن اثیر، 9 / 140؛ ابن اسفندیار، ذیل، 7)، ولی هر دو او را به اشتباه شهریار بن شروین نوشتهاند.اما مجدالدولۀ دیلمی برای نبرد با قابوس، نصربن حسن فیروزان را به پیکار فرستاد و او قابوس و شهریار را درهم شکست و سپس به یاری رستم بن مرزبان به شهریارکوه تاخت و شهریار را براند و رستم را در آنجا نشاند و خود به ری بازگشت. شهریار که به ساری رفته بود، از فرصت سود جست و بر رستم حمله برد. نصربن حسن به سبب غلایی که در اثر تردد لشکرها و تاراج مردم روی داده بود، از مدد به رستم باز ماند و شهریار او را به ری گریزاند (جرفادقانی، 241)، اما چندی بعد به سبب فزونی مال و لشکر، مغرور شد و بر قابوس خروج کرد، رستم بن مرزبان با لشکر ری به ولایت شهریار رفت و او را در پیکاری به بند کشید و چون از مجدالدوله در هراس بود به قابوس گروید و شهریار را نزد او فرستاد (جرفادقانی، 244؛ ابن اثیر، 9 / 140، 141). شهریار همچنان در بند بود تا درگذشت و به قولی کشته شد (مرعشی، 151؛ ابن اسفندیار، ذیل، 11، 26).گفتهاند که فردوسی پس از گریز از محمود غزنوی، به طبرستان نزد شهریار بن شروین رفت (نظامی عروضی، 80؛ ابن اسفندیار، ذیل، 23، 24). ولی آشکار است که در اینجا اشتباهی روی داده است، زیرا شهریاربن شروین بیگمان در آن تاریخ که فردوسی مورد بیمهری سلطان غزنین واقع شد، زنده نبوده است. از سوی دیگر، انطباق این شهریار با شهریار بن دارا هم خالی از اشکال نیست، چه شاهنامه در 400ق / 1010م به اتمام رسید و اگر روایت نظامی و ابن اسفندیار در باب دیدار فردوسی و شهریار درست باشد، در تاریخ گرفتاری و مرگ شهریار بن دارا نیز مسامحهای رفته است. برخی از پژوهشگران معاصر هم شاید به پیروی از همان منابع، امیر باوندی را شهریار بن شروین نوشتهاند (مرزبان بن رستم، مقدمۀ مصحح، ص «و»). محتمل است که حکیم طوس با شهریار دیگری، شاید کیا ابوالفوارس شهریار بن عباس بن شهریار، شاید نوادۀ شهریار بن دارا، دیدار کرده باشد (ایرانیکا).
پس از مرگ شهریار، به سبب استیلای قابوس بر طبرستان، وقفهای 70 ساله در فرمانروایی آل باوند پدید آمد. سهراب پسر شهریار در روزگار منوچهر پسر قابوس به اندک آب و زمینی بسنده کرد (ابن اسفندیار، ذیل، 26) و سخن از حکمرانی پیش نیاورد. نظر برخی از پژوهشگران معاصر که برآنند که شاخۀ کیوسیه تا نیمۀ اول سدۀ 5 ق / 11م پای برجا بوده است (ایرانیکا)، تا اندازهای مبتنی بر حدس و گمان است، اما یقین است که قارن پسر سهراب در شهریارکوه نیرویی پدید آورد و در آنجا سخت موضع گرفت، چنانکه وقتی طغرل سلجوقی به طبرستان آمد «خراج ولایت بستد و در هر ناحیه نایب خاص خود بنشاند، اما در هامون و هرچه پریم و شهریارکوه و کوهستان قارن بود متعرض نشد» (ابن اسفندیار، ذیل، 26). در روزگار الب ارسلان نیز قارن بیش از پیش نیرو یافت و دژهای اطراف را تسخیر کرد (همو، 28). قارن در 466ق / 1074م و به قولی 486ق / 1093م (غفاری، 177) درگذشت. پس از او پسران و نوادگانش بهتدریج نیرو یافتند و پارههایی از طبرستان را به تصرف درآوردند و دولتی نسبتاً بزرگ تأسیس کردند.1. حُسامُالدُّوله شهریار پسر قارن (د پس از 507 ق / 1113م)، پس از پدر رشتۀ کارها را در دست گرفت و با استفاده از ضعف حکومتگران اطراف توانست بخش بزرگی از دژهای کوهستانی طبرستان را تسخیر کند (مرعشی، 151) و بر شهر ساری استیلا یابد. سکهای که به نام او در ساری ضرب شده، برکیارق سلجوقی را به سروری یاد کرده است (ایرانیکا)، اما چون محمد برکیارق چیره شد و بر تخت نشست، از حسامالدولۀ شهریار خواست که برای حمله به اسماعیلیان به خدمت آید (ابن اسفندیار، ذیل، 33)، اما حسامالدوله از لحنِ پیام، خشمناک شد و سلطان را آگهی داد که وی را علاقهای به خدمت او نیست (500 ق / 1107م). سلطان نیز امیری به نام سنقر را با سپاه به مازندران فرستاد. حسامالدوله همراه با فرزندان خود و نیز امیران و بزرگان شهریارکوه و «امیرمهدی لفور که قارِنْوَند بود» در ساری گرد آمدند و آمادۀ پیکار شدند. نیز وی توانست یکی از امیران سنقر به نام بکجری را با خود همداستان سازد و قرار گذاردند که به هنگام نبرد، او از پشتیبانی سنقر پای پس کشد (همو، ذیل، 33، 34). چون پیکار درگرفت، نجمالدوله قارن پسر حسامالدوله، سخت به اردوی دشمن زد و بکجری نیز از سپاه سنقر جدا شد. سرانجام، کار به آنجا کشید که ترکان سلاح از دست نهادند و گریختند (ابن اسفندیار، ذیل، 34؛ ملاشیخعلی، 47). سلطان محمد کس به نزد حسامالدوله فرستاد و عمل سنقر را خودسرانه دانست و پیشنهاد آشتی داد. حسامالدوله نیز پسر خود علاءالدوله علی را به نزد سلطان که سوگند خورده بود عهد را نشکند و او را به خویشاوندی خود رساند، گسیل داشت (مرعشی، 153). سلطان نیز علاءالدوله را بسیار بنواخت و خواست خواهر خود را به ازدواج او در آورد. ولی علاءالدوله، سلطان را تشویق کرد که برادرش نجمالدوله را نامزد این کار کند. در این روزگار، عمر حسامالدوله شهریار به 75 سال رسیده بود و به سبب ضعف و پیری، پسرش نجمالدین قارن بر او چیرگی یافته و رشتۀ کارها را در دست گرفته بود. شهریار، رنجیدهخاطر از کردار پسر، دوبار عنوان پادشاهی را از دست بنهاد و به آمل و سپس به هَوْسَم، مرکز زیدیان نخستین در دیلمان رفت و به عبادت پرداخت، اما هر بار به سبب پشیمانی قارن بازگشت. نیز به سبب عدم اطاعت قارن از نایبان سلجوقی در طبرستان، سنقر اتابک ملک احمد پسر سلطان محمد، حکومت طبرستان را به علاءالدوله علی برادر قارن پیشنهاد کرد و قوایی در اختیار او نهاد، اما حسامالدوله جانب نجمالدوله قارن را گرفت و علاءالدوله را از شورش بازداشت. چون ستیز ادامه یافت، نجمالدوله به سلطان محمد شکایت برد. علاءالدوله به نزد سلطان سنجر در نیشابور رفت. سنجر به یاری علاءالدوله برای سیطره بر گرگان آهنگ جنگ کرد، ولی اندکی بعد مجبور شد به سوی جیحون رود؛ و کار تسخیر گرگان به انجام نرسید (ابن اسفندیار، ذیل، 37، 40). در همین ایام حسامالدوله در حدود 80 سالگی درگذشت (غفاری، 177). وی مردی دادگستر و نیکخوی و گشادهدست بود و چون درگذشت، سراسر طبرستان به سوگ وی نشست. او در قلمرو خویش سکه و خطبه به نام خود کرد و بهرغم چیرگی سلجوقیان بر بخش بزرگی از ایران، به استقلال فرمان راند.2. نجمالدوله قارن پسر شهریار (د ح 510 ق / 1116م)، به هنگام پیکار حسامالدوله با سنقر، او دلاورانه و به امید آنکه به وعدۀ پدر، ساری را از آن خود کند، بر سنقر تاخت و او را عقب راند (ابن اسفندیار، ذیل، 33). پس از صلح میان سلطان محمد و حسامالدوله، به پیشنهاد برادر خود علاءالدوله با خواهر سلطان ازدواج کرد. سپس به سبب پیری پدر بیآنکه رسماً عنوان پادشاهی یابد، رشتۀ کارها را در دست گرفت و این معنی باعث رنجیدگی خاطر حسامالدوله شد و او به آمل و هوسم رفت، اما قارن در مقام عذرخواهی، پدر را به ساری بازگرداند. با اینهمه، پس از مرگ حسامالدوله، تیغ در میان نزدیکان پدر نهاد و بسیاری را بکشت (مرعشی، 155) و فرمانش در سراسر قلمرو پدر نفاذ یافت. تنها کسی که به اطاعت وی گردن ننهاد، فرامرز ابن مرداویجبن وردانشاه امیرِ دژ پالمن در لنگرود بود. قارن که در این وقت سخت بیمار شده بود، سپاهی به سرداریِ باجعفر بن علی به نبرد وی فرستاد و خود به تمیشه رفت. فرامرز که یارای پایداری در خود ندید، از نجمالدوله امان خواست و ملازمت او اختیار کرد (ابن اسفندیار، ذیل، 41). نجمالدوله که مرگ خویش را نزدیک میدید، برای جلوگیری از سیطرۀ برادرش علی که داعیۀ حکومت داشت، پسر خود رستم را به جانشینی برگزید و برای او از بزرگان شهریارکوه بیعت ستاند و چندی بعد درگذشت (ملاشیخعلی، 48). مدت حکومت او را 7 (همانجا) و 8 سال گفتهاند (مرعشی، 233)، ولی از پارهای نشانهها برمیآید که وی یک سال پس از مرگ پدر درگذشته است، و مدت فرمانروایی او با احتساب دورانی بوده که در زمان حیات پدر خویش رشتۀ کارها را در دست داشته، اگرچه خطبه و سکه به نام وی نبوده است (همو، 154).3. فخرالملوک رستم پسر قارن (د ح 511 ق / 1117م)، پس از درگذشت پدر، مرگ او را آشکار نساخت تا برجای استقرار یافت و دشمنان را مجال شورش نماند، اما پس از انتشار خبر مرگ قارن، کسانی چون رستم دابو و فیروز بن لیث لندکی و بهرام و یزدگرد (عموهای رستم)، نیز علاءالدوله علی عموی دیگر رستم که مهمترین رقیب وی به شمار میرفت، سر برآوردند و به نبرد با حکومت رستم پرداختند.رستم ابتدا با آراستن سپاهی به سرکردگیِ باجعفر سردار پدرش و امیر باکالیجارکولا و سیاوش بن کیکاووس، پارهای از مخالفان را سرکوب کرد (مرعشی، 156؛ ابن اسفندیار، ذیل، 42) و سپس متوجه خطرناکترین دشمن خود یعنی عمّش علاءالدوله علی شد. نخست طی پیامی به علاءالدوله، خود را ولیعهد پدر خواند، سپس رسولی با هدایای بسیار به اصفهان نزد سلطان محمد سلجوقی فرستاد و از عمّ خود شِکْوه کرد (ابن اسفندیار، ذیل، 43). سلطان نیز علاءالدوله و رستم را به درگاه خواست تا ولایت بر آنها بخش کند. علاءالدوله به نزد سلطان رفت ولی رستم تعلل کرد تا سلطان در خشم شد و کسانی به طبرستان فرستاد تا رستم را از شهریارکوه بیرون آرند (مرعشی، 156). رستم با یارانش به تنگۀ کلیس رفت. سلطان نیز از آن سوی علاءالدوله علی را برای بیرون آوردن رستم گسیل داشت (ابن اسفندیار، ذیل، 43) و به قولی خاتم ملک به او داد (مرعشی، 156). رستم چون این دانست، از پناهگاهش بیرون آمد و به درگاه سلطان رفت و گرامی داشته شد. اما خاتون، خواهر سلطان و زن پدر رستم، چون تمایل به علاءالدوله داشت و طبرستان را از آن خود میخواست، رستم را زهر داد و او در اصفهان درگذشت (ملاشیخعلی، 48؛ ابن اسفندیار، ذیل، 44). گفتهاند که رستم 4 سال حکومت کرد (مرعشی، 233). پس میبایست در حدود 514 ق / 1120م درگذشته باشد. اما چون سلطان محمد در 511 ق / 1117م و رستم نیز قبل از سلطان درگذشته، مدتی که برای حکومت او ذکر کردهاند، نمیتواند درست باشد، و چنین مینماید که رستم نیز در حوالی 511 ق / 1117م درگذشته باشد.4. علاءالدوله علی پسر شهریار (د ح 536 ق / 1142م)، پس از صلح میان شهریار و سلطان محمد سلجوقی، علاءالدوله به نزد سلطان رفت و محبت بسیار دید و از ازدواج با خواهر سلطان، به سود برادرش قارن کناره گرفت. سپس به آمل آمد و بزرگان شهریارکوه به خدمت شتافتند و همراه او به ساری رفتند. شهریار که از بازگشت پسر خشنود شده بود، او را نواخت و فرمود تا به خدمت برادر رود. ولی قارن با او به سردی رفتار کرد و ظاهراً دشمنی از همینجا آغاز شد. مدتی بعد علاءالدوله از بیم برادر که از اصفهان بازمیگشت، از پدر خواست که اجازه دهد به گوشهای رود و آسوده بنشیند (ابن اسفندیار، ذیل، 36). ظاهراً شهریار، دژ کوزا را به او داد، اما پس از ورود قارن، آن دژ را به این یکی واگذاشت و علاءالدوله رنجیدهخاطر به روستای میروندآباد رفت و مقام گزید (مرعشی، 154) و نجمالدوله قارن به ساری آمد و رشتۀ کارها را در دست گرفت. چندی بعد علاءالدوله به تحریک و امداد سنقر خواست بر نجمالدوله بشورد ولی پدرش مانع شد. علاءالدوله سپس به نزد سلطان سنجر سلجوقی شتافت و سلطان خواست او را با لشکری به تسخیر گرگان فرستد ولی کار به انجام نرسید. علاءالدوله با دلی آکنده از کین روزگار میگذراند. چون رستم بن قارن به حکومت نشست، علاءالدوله به اصفهان نزد سلطان محمد رفت و از سوی او خلعت و خاتم حکومت یافت و برای بیرون راندن رستم عزم طبرستان کرد، اما رستم خود به درگاه آمد و اندکی بعد بمرد و بزرگان شهریارکوه که ملازم رستم بودند، همه به علاءالدوله پیوستند، اما سلطان محمد کسانی را بر علاءالدوله گماشت تا از این شهر بیرون نرود (مرعشی، 157). علاءالدوله کوشید بگریزد ولی سلطان او را در بند کرد. از سوی دیگر بهرام برادر علاءالدوله از این واقعه سود برد و در ساری بر تخت نشست و خود را سپهسالار علاءالدوله خواند (ابن اسفندیار، ذیل، 45). علاءالدوله به او نامه داد که در برابر ترکان مقاومت ورزد، اما بهرام که میخواست او را از سر راه بردارد، آن نامه را برای قاضی بزازی نمایندۀ سلطان فرستاد و این نماینده، آن را به نزد سلطان ارسال داشت. سلطان کار را بر علاءالدوله سختتر کرد و برادرش یزدگرد را نیز به زندان افکند (مرعشی، 158)، اما دیری نپایید که سلطان محمد درگذشت (511 ق / 1117م) و جانشین او محمود به دلجویی از علاءالدوله پرداخت و اجازه داد که به طبرستان رود. علاءالدوله به یاری بسیاری از جنگجویان و بزرگان طبرستان چون فرامرز بن وردانشاه لنگرودی و فرامرز برادرزادۀ خود، وارد طبرستان شد (مرعشی، 159) و بر بهرام تاخت. بسیاری از مردان بهرام به علاءالدوله پیوستند و او شکست خورد و به دژ کیسلیان (ابن اسفندیار، ذیل، 50) یا گیلیان (مرعشی، 159) گریخت. علاءالدوله در آرم بر تخت نشست و پسر خود شاه غازی رستم را به محاصرۀ بهرام فرستاد، اما بهرام سرانجام به میانجیگری خواهرش به سلامت از دژ بیرون شد و به ری نزد سلطان محمود رفت (ابن اسفندیار، ذیل، 49-51).چندی بعد علاءالدوله علی، سلطان را در پیکار با امیر اُنِر گماشتۀ سنجر در گرگان یاری رساند، اما چون به تن خویش نزد علیبار، سپهسالارِ سلطان نرفته بود، این معنی بر علیبار گران افتاد و او نزد سلطان سعایتها کرد و او را واداشت تا بهرام را سپاه دهد و به پیکار علاءالدوله فرستد. بهرام نیز به قلمرو علاءالدوله هجوم برد و چند دژ را تسخیر کرد. در این میان سلطان محمود با علاءالدوله صلح کرد و بهرام به ناچار واپس نشست (همو، ذیل، 51، 54)، اما دست از مخالفت برنداشت و کوشید تا با اسماعیلیان ری بر ضد علاءالدوله همداستان شود و چون آنها علاقهای نشان ندادند، به خراسان نزد سنجر رفت. سنجر که خود میکوشید بر سلطان محمود چیره شود (513 ق / 1119م)، بهرام را نواخت و همراه او بر محمود تاخت و علاءالدوله را نیز به اتحاد خواند، اما علی نپذیرفت. سنجر بر محمود پیروز شد و در بازگشت دوباره علی را به درگاه خواند، اما اینبار نیز علی به درخواست سنجر وقعی ننهاد و گفت بدان شرط حاضر خواهد شد که سنجر بهرام را نزد او فرستد. سلطان خشمناک شد و به تحریک بهرام، برای گوشمالی علی لشکری به سرداری بهرام روانۀ طبرستان کرد (همو، ذیل، 55)، اما علی پس از چند پیکار بهرام را واپس راند و آنگاه کسانی را برگماشت تا او را که به گرگان رفته بود بکشتند (515ق / 1121م). علاءالدوله علی از آن پس بیمانعی در طبرستان به استقلال فرمان میراند و نیرویش روز به روز فزونی مییافت تا آنجا که سلطان سنجر بیمناک شد و کوشید تا علی را به درگاه خویش کشاند و چون ناکام ماند، به نیروی نظامی متوسل شد، اما در اینجا نیز کاری از پیش نبرد و سرانجام پس از زخم برداشتن شاه غازی، پسر علاءالدوله در پیکار با اسماعیلیان، به گمان ضعف علاءالدوله، برادرزادۀ خود مسعود را با نیروی فراوان به سوی او گسیل داشت (ابن اسفندیار، ذیل، 69). اما علاءالدوله با آگهی گرفتن از گماشتگان خود در لشکر مسعود، پیشدستی کرد و در تمیشه بر او تاخت (مرعشی، 165، 166) و سپاهش را درهم شکست (521 ق / 1127م). روابط میان سنجر و علاءالدوله همچنان تیره ماند تا زن علاءالدوله که خواهر سنجر بود، درگذشت و سنجر املاک و اموال او را در طبرستان طلب کرد و محمد کاشی سپهسالار خود را به آن سامان فرستاد. علاءالدوله سرانجام سهم سنجر از ماترک همسر خود را به 000’100 دینار خرید (ابن اسفندیار، ذیل، 74، 75).واپسین پیکار علاءالدوله با سپاه سلطان سنجر بر سرِ دژ دارا رخ داد. پس از مرگ شاهنشاه، امیر دژ دارا، علاءالدوله آنجا را در حصار گرفت و شهریار برادر شاهنشاه را به فرمانبری خواند. از آن سوی سلطان سنجر نیز سپاهی به سرکردگی عباس، والی ری (از 534 ق / 1140م) به تسخیر آن دژ فرستاد، اما در آمل، گماشتگان علی چنان عرصه را بر عباس تنگ ساختند كه وی به ناچار واپس نشست و به ری بازگشت (همو، ذیل، 75، 76).هنگامی که آتْسِز خوارزمشاه گرگان را تسخیر کرد و والی آنجا رستمِ کبودْجامه را به زندان افکند، شاه غازی بیرخصت پدر به دیدار وی رفت و رستم را رهانید. علاءالدوله این عمل را نکوهش کرد (همو، ذیل، 79). این کار به احتمال در 536 ق / 1142م رخ داده است. از همینجا میتوان دریافت که علاءالدوله تا آن وقت (ح 536 ق / 1141م) زنده بوده است ولی تاریخ دقیق مرگ او دانسته نیست.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید