آل باوند
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
پنج شنبه 28 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/237608/آل-باوند
شنبه 20 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
5. نصیرالدوله شاه غازی رستم (د میان 556- 558 ق / 1161-1163م)، پس از علاءالدوله علی، دلاورترین فرزندش رستمشاه غازی رشتۀ کارها را در دست گرفت. وی را میبایست مشهورترین فرمانروای این شاخه از آل باوند به شمار آورد، چنان که رشیدالدین وطواط در نامهای که از سوی آتسز به رستم نگاشته، او را اسپهبد اسپهبدان و شاه مازندران خوانده است (ص 23). رستم از همان آغاز نوجوانی در کنار پدر با مخالفان ستیز میکرد. در پیکاری که برای بازپس گرفتن دژ کیسلیان تدارک دید، نیز در نبرد سنجر با قراجه ساقی (ابن اسفندیار، ذیل، 71)، دلاوریِ بیمانند خود را نشان داد. در سالهای پایان زندگی علاءالدوله، با در دست گرفتن دژ دارا و فرماندهی نیروهای پدر، بیاجازۀ او برای توسعۀ قلمروش دست به تاخت و تاز زد و هراسی سخت در دلها افکند، چنانکه امیران دولت و ملوک طوایف از بیم دستاندازی رستم بر املاکشان، پنهانی تاجالملوک مرداویج برادر رستم را که به مرو رفته بود، از مرگ علاءالدوله باخبر ساختند و آمادگی خویش را برای فرمانبری از او که اینک خویشاوند و همنشین سنجر سلجوقی بود، آشکار کردند (مرعشی، 170). تاجالملوک از سنجر، یاری خواست، سلطان که از نیروی رستم به خوبی آگاه بود، یکی از سرداران خود به نام قشتمر را با 000’10 مرد همراه مرداویج کرد تا در طبرستان برای صلح میان دو برادر و تقسیم قلمرو علاءالدوله بکوشد، اما رستم نپذیرفت و برادر را به خاطر روی آوردن به ترکان سخت نکوهش کرد. قشتمر و مرداویج چارهای جز پیکار ندیدند و با یاری امیرانِ مخالفِ رستم و مردمی که از بیم ستم او به مرداویج پیوسته بودند، حمله آغاز کردند (ابن اسفندیار، ذیل، 81). رستم پسر خویش حسن را در دژ ایلال نهاد و خود به دژ دارا رفت (مرعشی، 171). مرداویج و ترکان دژ دارا را محاصره کردند و رستم 8 ماه در برابر آنها پایداری کرد. سرانجام به سبب ستم ترکان و ویرانیهایی که به بار آوردند، مردم و پارهای از امیران از آنها گریزان شده باز به رستم گرویدند. ترکان که افزون بر ناخشنودی مردم و امیران با طوفان و بارانهای سیلآسا روبهرو گشتند، دست از محاصره بداشتند و مرداویج به استراباد رفت و آنجا را بگرفت. رستم از دژ به زیر آمد و برای جبران ویرانیها 3 سال مالیات را بخشید. چندی بعد که غُزها به خراسان هجوم بردند و سنجر را گرفتند (548 ق / 1153م)، برادرزادۀ سلطان به نام سلیمان شاه یکچند به یاری امیران خراسان خود را سلطان خواند و به گرگان گریخت (549 ق / 1154م) و از سوی مرداویج به گرمی پذیرفته شد. اندکی بعد شاه غازی برادر خود مرداویج را از استراباد و جهینه راند و پیش از آنکه او بتواند به خراسان رود، دستور داد وی را به قتل رساندند (ابن اسفندیار، ذیل، 92، 93، مرعشی، 172، 173). رستم سپس بر گرگان و جاجَرْم چیره شد. غزها که اینک با شاه غازی همسایه شده بودند و عزم تصرف عراق عجم را داشتند، کوشیدند تا با او بر سر تقسیم عراق و خراسان به توافق رسند. اما رستم به آن سبب که آتسز از او خواسته بود برای آزاد ساختن سنجر با او یار شود، از پذیرفتن پیشنهاد غزها خودداری کرد و سپاه آراست. غزها پیام فرستادند که اگر رستم راه را بر آنها نگیرد، نیشابور و حدود آن را به وی واگذار خواهند کرد، اما رستم که میگفت به جهاد آمده است، نپذیرفت و دست به پیکار گشود (ابن اسفندیار، ذیل، 94، 95). رستم در آن نبرد به دلیل فرارِ کبودجامه و ایتاق شکست خورد و در راه بازگشت به دژهای مهرین و منصوره کوه رفت و پس از 8 ماه محاصره آنجا را گشود. سپس بسطام و دامغان را تصرف کرد و به تیول سابقالدین قزوینی واگذاشت. پس از پیکار با غزها، 2 تن از سرداران سپاه رستم به نام کیکاووس هزار اسب، برادر شهر یوشن هزار اسب و داماد علاءالدوله علی، همراه با فخرالدوله گرشاسب پسرخواندۀ مرداویج بر رستم شوریدند. کیکاووس با قاضی رویان به نام سروم همداستان شد و در آمل قصر رستم را بسوخت، اما مردم به مقابله برخاستند و او را بیرون راندند. فخرالدوله نیز استرآباد را غارت کرد و به گلپایگان (شهری میان گرگان و استراباد) رفت (مرعشی، 43، ابن اسفندیار، ذیل، 96، 97). شاه غازی به آن سامان لشکر کشید و آنجا را بسوخت و بسیاری از بزرگان آن دیار را گردن زد و فخرالدوله به دژ جهینه پناه برد. شاه غازی پسر خود حسن را برای سرکوب کیکاووس به رویان فرستاد، اما حسن به سختی شکست خورد و به گیلان رفت. رستم خود در حالی که از شدت درد نقرس بر تختِ روان نشسته بود، به پیکار با کیکاووس شتافت و او را درهم شکست. کیکاووس نیز که از طغیان خویش و ویرانی ولایت سخت پشیمان بود، قاضی سروم را به مکافات تحریکاتی که کرده بود به دار کشید. سرانجام به میانجیگری بزرگان طبرستان در میانه صلح شد و کیکاووس به رکاب شاه غازی پیوست (مرعشی، 47، 48). رستم پس از آن به سرکوب فخرالدوله گرشاسب رفت و دژ جهینه را محاصره کرد. کیکاووس به میانجیگری کوشید و سرانجام فخرالدوله را واداشت که به فرمان رستم گردن نهد (ابن اسفندیار، ذیل، 101، 102).از جمله ویژگیهای رستم، دشمنی سخت وی با اسماعیلیان بود. ریشههای این دشمنی را باید در کوششهای اسماعیلیان برای چیرگی بر ارتفاعات طبرستان جستوجو کرد که خواه ناخواه به رقابت و گاه پیکار با علاءالدوله پدر رستم انجامید. شاه غازی در ایام پدر برای مقابله با نفوذ اسماعیلیان از هر فرصتی برای نابودی آنان و طرفدارانشان سود جست و با نابود کردن آنها در دژهایی چون رکوند و کیسلیان بر آتش دشمنی دامن زد. اسماعیلیان نیز به روش خویش دست به کشتن ناگهانی او زدند، ولی شاه غازی بهرغم آنکه دوبار زخم برداشت از مهلکه گریخت (ابن اسفندیار، ذیل، 68؛ مرعشی، 165). شاه غازی پس از آنکه قدرت را در دست گرفت، یکچند به سبب گرفتاریهای خارجی و داخلی، فرصت سرکوب اسماعیلیان را نیافت. اما به محض آنکه گردنکشان را فرو کوبید، ضربات خود را بر اسماعیلیان دوچندان کرد. چنانکه گفتهاند تنها در یک روز دستور داد تا 000’18 تن از آنان را در سلسکوه (سلسلهکوه) رودبار گردن زدند و از سرهاشان مناره ساختند (ابن اسفندیار، ذیل، 84، مرعشی، 172). اسماعیلیان به انتقام این کشتار، گِرْدْبازو پسر و ولیعهد شاه غازی را که در دربار سنجر بود در 537 ق / 1142م در حمام غافلگیر کردند و بکشتند (ابن اسفندیار، ذیل، 56). این معنی بر شاه غازی سخت گران افتاد و چون سنجر را مسئول میدانست، از همان وقت ارتباط خود را با او به کلی قطع کرد و ملحدش خواند. سپس حملات خود را بر اسماعیلیان افزون کرد و در 552 ق / 1157م به محاصرۀ دژ الموت پرداخت (غفاری، 178) چنانکه «هیچ ملحد را زهره نبود سر از قلعۀ الموت بیرون دارد» (ابن اسفندیار، ذیل، 87)، و غارتی به سزا کرد و اسماعیلیان در اثر این حمله رو به سستی نهادند (ابن اثیر، 11 / 224). با این همه، آتش کینهاش خاموش نشد و در ایالتهایی که اسماعیلیان پنهانی رفت و آمد داشتند، کسانی را با مستمری منظم برگماشت تا آنها را نابود کنند. در 553 ق / 1158م طبرستان آماج تاخت و تاز سلطان محمود و مؤیّد اَیبه گشت که در تعقیب امیر ایتاق از متحدان شاه غازی بودند. ایتاق به صلح گردن نهاد و مالی هنگفت تقدیم کرد. مؤیّد اَیبه در 557 ق / 1162م پس از کشتن محمود، بر نیشابور و طوس و بیهق چیره شد و به شاه غازی پیشنهاد کرد که اگر با او در حمله به غرب همکاری کند، نامش را در خطبه خواهد آورد، اما شاه غازی این پیشنهاد را نپذیرفت و در عوض با سنقر اینانْج متحد شد و او را به فرماندهی لشکر خویش برای حمله به خراسان و جبال برگزید. از همینرو، اَیبه در 558 ق / 1163م به قومس تاخت و بسطام و دامغان را تصرف کرد. سپس غلام خود تَنْکز را در قومس نشاند. شاه غازی به تنکز حمله برد ولی شکست خورد (ابن اثیر، 11 / 292). با این همه سال بعد سپاهی به سرکردگی سابقالدین قزوینی روانۀ دامغان کرد و او پس از درهم شکست تنکز، قومس و بسطام و دامغان را باز پس گرفت (همو، 11 / 312).در باب تاریخ درگذشت شاه غازی اختلاف است. برخی گفتهاند که وی در 558 ق / 1163م درگذشته است (ابن اسفندیار، ذیل، 105). حال آنکه ابن اثیر (11 / 292، 312) پیکار او را با تنکز در 558 ق / 1163م و کوششهایش را برای باز پس گرفتن دامغان و بسطام در 559 ق / 1164م یاد کرده و مرگ او را آشکارا در 560 ق / 1165م دانسته است (همو، 11 / 315).شاه غازی به سبب پایبندی شدید به تشیع و یا به نشانۀ مخالفت با اسماعیلیان، سکه و خطبه به نام صاحبالزمان کرده بود و خود را نایب او میدانست (شوشتری، 2 / 386).6. علاءالدوله شرفالملوک حسن (د ح 567 ق / 1172م)، در برخی از پیکارهای پدرش شاهغازی شرکت جست، اما چون کفایت و شجاعتی نشان نداد، شاهغازی از او در خشم شد و «جمله نان او باز گرفت» (ابن اسفندیار، ذیل، 98). پس از مرگ شاهغازی، امیران دولت، شرفالملوک حسن را که در رکوند بیمار بود، به ساری فرا خواندند. وی آهنگ ساری کرد و از همان آغاز به سرکوب و قتل نزدیکان پدر پرداخت. نخست ناصرالملک را توسط برادر خودِ او از میان برداشت. سپس کس فرستاد تا حسامالدوله شهریار بن علی عمویش را به قتل آورند، اما حسامالدوله گریخت و به فیروزکوه رفت (مرعشی، 175). حسن پس از ورود به ساری به گرمی مورد استقبال قرار گرفت. چندی بعد کسانی را برای دستگیری حسامالدوله به دماوند فرستاد. شمسالدین علی کیا امیر دژ فیروزکوه که نخست حسامالدوله را در پناه گرفته بود، چون دید بزرگان ساری به فرمان حسن گردن نهادهاند، حسامالدوله را به مأموران حسن تسلیم کرد و آنها سر او را از تن جدا ساختند (ابن اسفندیار، ذیل، 106، 107). پس از آن نوبت مرگ سابقالدین قزوینی رسید که از دلاورترین سرداران شاه غازی بود و پس از مرگ وی حسن را به ساری فرا خوانده بود (همانجا). گفتهاند که حسن سخت بیدادگر بود و از هیچ خطایی در نمیگذشت و سیاست او بیشتر به چوب زدن بود. چنان که در طبرستان «چوب حسنی» زبانزد همگان شد (مرعشی، 175). او به هر جایی که چند روز مینشست، گروهی را از دم تیغ میگذراند (ابن اسفندیار، ذیل، 109).شرفالملوک حسن جز کشمکشهای داخلی، مدتی نیز گرفتار پیکار با ترکان بود. نخست سپاهی به سنقرایْنانْج، یکی از یاران سلیمان سلجوقی داد که از مقابل ایلدگز ریخته و به طبرستان آمده بود. اینانج بر ایلدگز حمله برد و او را درهم شکست و در دژ طَبَرَکِ ری بنشست، اما چندی بعد به دست غلامانش کشته شد و ایلدگز بر طبرک تاخت (561 ق / 1166م) و پس از تسخیر آن دژ، به کینخواهی از شرفالملوک حسن که اینانج را یاری داده بود، به طبرستان تاخت و یک چند دژ فیروزکوه را در حصار گرفت، اما کاری از پیش نبرد و بازگشت (ابن اسفندیار، ذیل، 110-112). در 568 ق / 1173م سلطان شاه پسر آتسز، پس از مرگ پدر از برابر تکش گریخت و با یارانش به دهستان رفت و از شرفالملوک پناه خواست. شرفالملوک نیز پسر خود اردشیر را با تدارکی بسیار به پیشواز فرستاد (همو، ذیل، 114). از آن سوی مؤیّدایبه، سردار سنجر و عامل گریز وی از چنگ غُزان که اینک در خراسان بود، برای بهرهبرداری از اوضاع به دهستان رفت و سلطان شاه را بفریفت و با خود به خراسان برد (مرعشی، 188). وی که بیشتر، از اسپهبدان باوندی کینه در دل داشت، چندی بعد به پشتیبانی سپاه سلطان شاه به طبرستان حمله برد. نخست دژ پالمن را گشود و روی به تمیشه آورد و پس از 40 روز محاصره، آنجا را گرفت و 000’4 کس را کشت. سپس به ساری تاخت و آن شهر را ویران کرد. شرفالملوک به رویارویی برخاست و با سپاه به حدود شارمام تاخت. مؤید برادر خود قُوشْتُم و ترکان خوارزم را به پیکار شرفالملوک فرستاد. در این پیکار قوشتم به سختی شکست خورد و مؤیّد به گرگان واپس نشست (ابن اسفندیار، ذیل، 116، 117).در میان این پیکار به سبب بیدادگریهای شرفالملوک، بیشتر مردم مازندران به پسر دلیر و آزاده و دانشمند او گِرْدبازو گرایش یافتند و چنان شد که لشکر او از لشکر پدر بسیار فزونتر شد. این معنی بر شرفالملوک گران افتاد و جملۀ حواشی و حشم و اهل قلم را که در خدمت پسر بودند نابود کرد (همو، ذیل، 115). گِرْدبازو از سیاست سرکوبگرانۀ پدر سخت رنجور شد و به بستر افتاد و چندی بعد درگذشت (مرعشی، 178). مرگ گِرْدبازو بر درندگی شرفالملوک افزود، چنانکه در یک نوبت 400 مرد را گفت تا دست و پای ببریدند. سپس برای کینخواهی از مؤیّد، امیران خویش را گرد آورد و با لشکری به خراسان فرستاد و گفت «از اول خراسان تا طوس چنان بسوزانند که خَلال در آن ولایت بنماند؛ کودک شیرخواره در گهواره باید که بکشند» (ابن اسفندیار، ذیل، 117). او تهدید کرد که اگر مسجد و زیارتگاه و مواضع دیگر ناسوخته برجای بماند، آن امیران را خواهد سوزاند. اما چیزی از خروج سپاه نگذشت که گروهی از غلامانش شبانه بر او تاختند و پیکرش را پارهپاره ساختند. وی نزدیک 9 سال فرمانروایی کرد.7. حسامالدوله اردشیر پسر حسن (د 602 ق / 1206م)، پس از شرفالملوک، در آغاز جوانی بر تخت نشست. نخست سپاهیانی را که پدرش به خراسان گسیل داشته بود، گفت تا به طبرستان بازگردند (ابن اسفندیار، ذیل، 127). اما مؤیّد ایبه که از مرگ حسن آگاه شده بود، همراه سلطانشاه به ساری آمد. نخست از حسامالدوله خواست که اطراف تمیشه را به او دهد. اما حسامالدوله نپذیرفت و مؤید ایبه به تمیشه و استراباد رفت و دژ ولین و پالمن را گرفت و استراباد را به برادر خود قوشتم داد. سپس با سلطان شاه به نیشابور بازگشت (مرعشی، 180). قوشتم به كَشْواره تاخت، اما از مبارزالدین ارجاسف سردار علاءالدوله حسن، یارِ نزدیک اردشیر، به سختی شکست خورد و روی به گریز نهاد. حسامالدوله پس از آن متصرفات مؤید را گشود و دامغان و بسطام را نیز گرفت.پس از کشته شدن مؤید به دست تکش، روابط میان اردشیر و تکش که پیش تر آغاز شده بود رو به گرمی نهاد و اردشیر دختر تکش را خواستگاری کرد. در 578ق / 1182م ملکْ دینارِ غز از کرمان به تمیشه و کشواره تاخت و نامۀ تکش به اردشیر را مبنی بر آنکه با هم از پیش و پس بر غُزها بتازند، به دست آورد و چون از آن آگاه شد به سرخس و مرو واپس نشست (مرعشی، 181، 182). تکش به گرگان رسید و از سوی فرستادگان اردشیر با پیشوازی گرم روبهرو شد و با روادید او دژی در گرگان برآورد و پسر خود علی را بر آنجا گماشت (ابن اسفندیار، ذیل، 138). اردشیر در سالهای 582 و 583 ق / 1186 و 1187م نیز نیروهایی به یاری تکش برای حمله به نیشابور در اختیار او گذاشت. چون تکش بر خراسان چیره شد، برخی از امیران دستنشاندۀ اردشیر مانند کیکاووس گلپایگانی پسر فخرالدین که بر اردشیر شوریده و سرکوب شده بود، برای جلب پشتیبانی تکش از او روی گرداندند و کوششهای نمایندگان اردشیر برای بازپس گرفتن آنها به جایی نرسید و سلطان حتیٰ کیکاووس را به امارت گرگان برگماشت. این معنی مایۀ خشم اردشیر شد و از تکش خواست که او را باز پس دهد. اما تکش نه تنها نپذیرفت بلکه از امیر رستم سابقالدوله امیر کشواره خواست که به درگاه او آید و امارت گیرد (همو، ذیل، 149، 150). اردشیر هم در مقابل، با طغرل سلجوقی و سلطانشاه برادر تکش همداستان شد. تکش پیشدستی کرد و به سرخس رفت تا با سلطانشاه پیکار کند. اما سلطانشاه پیش از پیکار درگذشت (589 ق / 1193م). او نیز به سوی طغرل در ری شتافت و در نبردی او را بشکست و طغرل کشته شد (590 ق / 1194م)، آنگاه به همدان رفت و سراسر عراق عجم را گرفت (592 ق / 1196م). حسامالدوله اردشیر بیمناک از پیروزیهای پیدرپی تکش، پسر کِهتر خود قارن را به همدان نزد سلطان فرستاد، ولی تکش به او توجهی نکرد و بازش گردانید (ابن اسفندیار، ذیل، 158، 159؛ مرعشی، 184، 185). سپس دامغان و بسطام را گرفت و به گرگان تاخت. در آنجا امیر صوتاش و کبودجامه نصرت را گفت با سپاه خراسان و خوارزم به تسخیر طبرستان روند. آنان وارد ساری شدند و چپاول بسیار کردند. اردشیر که تاب پایداری نداشت، گریخت و لشکر تکش پس از 23 روز تاخت و تاز بازگشت، اما این پایان کشمکشهای تکش با اردشیر نبود، چه مدتی بعد نیز تکش به فیروزکوه و اطراف آن حمله برد و چند دژ را گرفت. در این هنگام، برخی از بزرگان طبرستان، با پسر میانین اردشیر موسوم به شمسالملوک رستم بر ضد او همداستان شدند و پسر را به شورش بر پدر فریفتند. رستم به سوی دژ دارا رفت ولی در راه گرفتار گماشتگان اردشیر شد و در همان دژ زندانی گشت (مرعشی، 186). اندکی بعد تکش درگذشت (596 ق / 1200م) و اردشیر به تسخیر دیگربارۀ متصرفات وی در طبرستان همت گماشت. در 600 ق / 1204م چون شهابالدین غوری به خوارزم لشکر کشید، اردشیر به او قول داد که خطبه و سکه به نام وی کند (ابن اسفندیار، ذیل، 170)، اما چون شهابالدین شکست خورد، اردشیر به تعهد خود عمل نکرد. وی سرانجام در 602 ق / 1206م پس از 34 سال فرمانروایی درگذشت.حسامالدوله اردشیر مردی سخاوتمند و دلاور و اهل آبادانی و خیرات بود و بنیاد عدل و داد نهاد. گفتهاند که 4 «امیرالعدل» تعیین کرد تا خواستها و شکایتهای مردم را به او رسانند (ابن اسفندیار، ذیل، 127). نیز رسم بود که هر ساله بیش از 000’100 دینار حسامی از دربار او به خیرات میدادند و هر جمعه 100 دینار به امیر عدل میداد تا به نیازمندان رساند. همچنین برای ترمیم بقاع متبرکۀ ایران و عراق و عربستان، نیز برای دانشمندان و سادات وجوهی مقرر داشت، چنانکه از مصر و شام نیز همواره علویان برای گرفتن مال به نزد او میآمدند (همو، 119، 120).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید