صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / بهبهانی، سیدعبدالله /

فهرست مطالب

بهبهانی، سیدعبدالله


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 14 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

بِهْبَهانی‌، سیدعبدالله‌ (1256- 1328ق‌ /1840-1910م‌)، از رهبران‌ بلندپایه‌ و روحانی‌ جنبش‌ مشروطه‌خواهی‌ ایران‌. تولد او را سالهای‌ 1257، 1260 و 1262ق‌ نیز آورده‌اند (نک‍ : آقابزرگ‌، 1(3) / 1194؛ صفایی‌، ده‌ نفر...، 106، رهبران‌...، 6 /4؛ معلم‌، 5 /1684؛ بامداد، 2 /284؛ امینی‌، 370؛ زركلی‌، 4 /72). 
خاندان‌ بهبهانی‌ عرب‌ تبار و اصلاً از مردمان‌ غُریفۀ بحرین‌ بودند. نیای‌ بزرگ‌ او سیدعبدالله‌ بلادی‌ از مجتهدان‌ نامدار زمان‌ خود بود و از غریفه‌ به‌ نجف‌ كوچید. پس‌ از آن‌ اعقاب او در برخی‌ نقاط عراق‌ و ایران‌ و ازجمله‌ بهبهان‌ و تهران‌ پراكنده‌ شدند. این‌ خاندان‌ به‌ آل‌‌غریفی‌ و آل‌‌بلادی‌ نیز مشهورند (امینی‌، 369-370). 
سیداسماعیل‌ پدر سیدعبدالله‌ در بهبهان‌ زاده‌ شد و برای‌ ادامۀ تحصیل‌ به‌ نجف‌ رفت‌ و از محضر استادانی‌ چون‌ شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌ (د 1281ق‌ /1864م‌) و شیخ‌ حسن‌ صاحب‌ انوار الفقاهة بهره‌ گرفت‌ و پس‌ از آن‌ به‌ بهبهان‌ بازگشت‌؛ اما پس‌ از مدت‌ كوتاهی‌ باز به‌ نجف‌ رفت‌ و هنگام‌ زیارت‌ ناصرالدین‌ شاه‌ از عتبات‌، با شاه‌ دیدار كرد و به‌ درخواست‌ او به‌ ایران‌ آمد و در تهران‌ ساكن‌ شد. او كه‌ در این‌ زمان‌ از مجتهدان‌ به‌ شمار می‌آمد، در كوی‌ مسكونی‌ خود به‌ نام‌ سرپولك‌ به‌ تصدی‌ امور دینی‌ و اجتماعی‌ متداول‌ و حل‌ و فصل‌ دعاوی‌ پرداخت‌ و به‌ تدریج‌ در شهر تهران‌ بلندآوازه‌ و معتبر شد و ظاهراً مقلدانی‌ نیز داشت‌. وی‌ در تهران‌ درگذشت‌ و در نجف‌ مدفون‌ شد (اعتماد السلطنه‌، چهل‌ سال‌...، 1 /190-191؛ امینی‌، 370، 371؛ صفایی‌، همانجا). 
سیدعبدالله‌ بهبهانی‌ فرزند ارشد سیداسماعیل‌، در نجف‌ زاده‌ شد. وی‌ پس‌ از فراگیری‌ مقدمات‌ علوم‌، سطوح‌ عالی‌ را نزد عالمان‌ نامداری‌ چون‌ شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌، حاج‌ میرزا حسن‌ شیرازی‌ (د 1312ق /1894م‌)، حاج‌ سیدحسین‌ كوه‌ كمری‌ و شیخ‌ راضی‌ نجفی‌ فراگرفت‌ و به‌ اجازۀ اجتهاد نایل‌ آمد. در 1295ق‌ / 1878م‌ به‌ تهران‌ بازگشت‌ و به‌ جای‌ پدر نشست‌ و به‌ امور دینی‌ و اجتماعی‌ همت‌ گماشت‌ (معلم‌، بامداد، نیز صفایی‌، ده‌ نفر، همانجاها). 
اما شهرت‌ بهبهانی‌ عمدتاً به‌ 20 سال‌ آخر عمرش‌ و به‌ طور خاص‌ به‌ شركت‌ فعال‌ او در جنبش‌ مشروطیت‌ ایران‌ (1285-1289ش‌ /1906-1910م‌) بازمی‌گردد. نخستین‌بار كه‌ نام‌ او در تاریخ‌ تحولات‌ سیاسی‌ به‌ میان‌ آمد و به‌ شهرت‌ او یاری‌ رساند، در ماجرای‌ تحریم‌ تنباكو (1309ق‌ /1892م‌) بود. 
پس‌ از انعقاد قراردادی‌ كه‌ طی‌ آن‌ تنباكو به‌ شكل‌ انحصاری‌ در اختیار كمپانی‌ رژی‌ قرار گرفت‌، بازرگانان‌ و بیشتر مردم‌ و علما به‌ مخالفت‌ با آن‌ برخاستند و جنبشی‌ بزرگ‌ در سراسر ایران‌ پدید آمد. آن‌گاه‌ كه‌ میرزا حسن‌ شیرازی‌ (د 1312ق‌ /1894م‌) با صدور فتوایی‌ از سامرا استفاده‌ از توتون‌ و تنباكو را بر مسلمانان‌ حرام‌ دانست‌، به‌ دستور شاه‌، برخی‌ از دولتمردان‌ بر آن‌ شدند تا علمای‌ با نفوذ تهران‌ را به‌ مخالفت‌ با فتوای‌ تحریم‌ متقاعد سازند. در یكی‌ از جلسات‌ كه‌ با علما برگذار شد و كسانی‌ چون‌ میرزا حسن‌ آشتیانی‌ و شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ نیز شركت‌ داشتند، جملگی‌ از فتوای‌ مجتهد بزرگ‌ سامرا حمایت‌ كردند، جز بهبهانی‌ كه‌ با صراحت‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و حتى گفته‌اند كه‌ به‌ كشیدن‌ قلیان‌ تظاهرمی‌كرد (ناظم‌الاسلام‌، 1 /19-60؛دولت‌آبادی‌، 1 /109). 
علل‌ گوناگون‌ برای‌ مخالفت‌ بهبهانی‌ با فتوای‌ میرزا حسن‌ و دیگران‌ آورده‌اند. عموماً گفته‌اند كه‌ بهبهانی‌ فتوا را جعلی‌ و نادرست‌ می‌دانست‌ (اعتمادالسلطنه‌، روزنامه‌...، 897)، نیز اشاره‌ كرده‌اند كه‌ چون‌ او خود را مجتهد می‌دانست‌، لازم‌ نمی‌دید از آن‌ فتوا پیروی‌ كند (ناظم‌ الاسلام‌، 1 /22). برخی‌ نیز از پیوستگی‌ او با صدراعظم‌ امین‌السلطان‌ و مخصوصاً انگلیسیان‌ سخن‌ رانده‌، یا گفته‌اند كه‌ از رئیس‌ انگلیسی‌ شركت‌ رژی‌، در تهران‌، و یا از دولت‌ ایران‌ رشوه‌ گرفته‌ بوده‌ است‌ (ملك‌زاده‌، 1-3 /97؛ ایرانیكا، I /190). بهبهانی‌ در این‌ ماجرا طرفدار منافع‌ بریتانیا شناخته‌ شد، اما خود او پیروی‌ و طرفداری‌ دیگران‌ از فتوای‌ میرزای‌ شیرازی‌ را كاری‌ سیاسی‌ و «محض‌ عداوت‌ انگلیسیها و امین‌السلطان‌» دانسته‌ است‌ (اعتمادالسلطنه‌، همانجا). چنین‌ می‌نماید كه‌ در آن‌ زمان‌ بهبهانی‌ روابط دوستانه‌ای‌ با مقامات‌ سفارت‌ بریتانیا و شخص‌ امین‌السلطان‌ داشته‌، و این‌ پیوند نمی‌توانسته‌ است‌ در حمایت‌ وی‌ از مواضع‌ دولت‌ در برابر تحریم‌ بی‌اثر باشد؛ خاصه‌ كه‌ در یادداشت‌ سفارت‌ انگلستان‌، به‌ همراهی‌ سید با سفارت‌ بریتانیا و روابط حسنۀ میان‌ آنان‌ به‌ صراحت‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (كدی‌، 118).
در بحبوحۀ همین‌ ماجرا، وی‌ یك‌بار از سوی‌ اتابك ‌(امین‌السلطان‌) به‌ سفارت‌ انگلستان‌ رفت‌ تا مقامات‌ انگلیسی‌ را با وعدۀ جلب‌ رضای‌ علما آرام‌ كند (تیموری‌، 149-150). به‌ هر حال‌، این‌ اندیشه‌ و عمل‌ از منزلت‌ دینی‌ و روحانی‌ بهبهانی‌ نزد عموم‌ دینداران‌ كاست‌ و در عین‌ حال‌ بر شهرت‌ سیاسی‌ وی‌ افزود و او را به‌‌عنوان‌ یك‌ مجتهد برجسته‌ و دارای‌ استقلال‌ رأی‌ شناساند. 
ظاهراً میان‌ بهبهانی‌ و امین‌السلطان‌ از سالیان‌ پیش‌ روابط دوستانه‌ برقرار بود (اعتمادالسلطنه‌، همان‌، 613)، اما این‌ روابط در دورۀ ماجرای‌ كمپانی‌ رژی‌، استواری‌ بیشتر یافت‌ و بهبهانی‌ بیش‌ از پیش‌ موردتوجه‌ اتابك‌ قرار گرفت‌. تحولات‌ سیاسی‌ آن‌ دوره‌ و ارتباط و همكاری‌ نزدیك‌ بهبهانی‌ و اتابك‌ تا لحظۀ مرگ‌ وی‌ در 1327ق‌ / 1909م‌، گواه‌ این‌ دوستی‌ و نزدیكی‌ است‌. در سالهای‌ 1314-1316ق‌ /1896- 1898م‌ كه‌ امین‌السلطان‌ در قم‌ به‌ حالت‌ تبعید می‌زیست‌، بهبهانی‌ با او مكاتبه‌ داشت‌ و برای‌ رهایی‌ و بازگشت‌ وی‌ می‌كوشید (صفایی‌، ده‌ نفر، 107) و آن‌گاه‌ كه‌ امین‌السلطان‌ در 1316ق‌ بار دیگر به‌ مقام‌ صدارت‌ دست‌ یافت‌، بیش‌ از هر زمان‌ دیگر به‌ دوستی‌ و حمایت‌ بهبهانی‌ برخاست‌؛ چنان‌ كه‌ در طول‌ دوران‌ صدارت‌ اتابك‌، دعاوی‌ دولتی‌ عمدتاً به‌ بهبهانی‌ ارجاع‌ می‌شد و این‌ امر در حد خود به‌ تثبیت‌ وضع‌ اجتماعی‌ و منزلت‌ سیاسی‌ و حتى تقویت‌ بنیۀ مالی‌ وی‌ كمك‌ می‌كرد. اما پس‌ از عزل‌ اتابك‌ در 1321ق‌ و انتصاب‌ عین‌الدوله‌ (كامران‌ میرزا) به‌ صدارت‌، كار دگرگونه‌ شد. بهبهانی‌ به‌ سبب‌ دوستی‌ دیرین‌ با اتابك‌، مورد بی‌مهری‌ قرار گرفت‌ و مرافعات‌ و دعاوی‌ دولتی‌ را به‌ علمای‌ دیگر تهران‌، یعنی‌ شیخ‌ فضل‌اله‌ نوری‌ و امام‌ جمعه‌، از رقیبان‌ دیرین‌ بهبهانی‌، احاله‌ كردند. این‌ امر از یك‌ سو موجب‌ جدایی‌ بیشتر بهبهانی‌ از عین‌الدوله‌ شد، و از سوی‌ دیگر به‌ اختلافات‌ عمیق‌ بهبهانی‌ با نوری‌ و امام‌ جمعه‌ دامن‌ زد (دولت‌آبادی‌، 2 /3-6؛ صفایی‌، رهبران‌، 6 /5-7، ده‌ نفر، 107- 108). با این‌ همه‌، در 1319ق‌ در ماجرای‌ استقراض‌ دولت‌ ایران‌ از روسیه‌ ــ كه‌ به‌ وسیلۀ اتابك‌ صورت‌ گرفته‌ بود ــ بهبهانی‌ با آن‌ قرارداد مخالفت‌ كرد. اما آورده‌اند كه‌ این‌ مخالفت‌ به‌ تشویق‌ و تحریك‌ انگلیسیها بود كه‌ در ازای‌ پرداخت‌ مبلغی‌ به‌ بهبهانی‌ تدارك‌ دیده‌ شده‌ بود (كدی‌، 2؛ ایرانیكا، همانجا). 
پس‌ از عزل‌ اتابك‌ و سفر او به‌ اروپا، بهبهانی‌ با وی‌ مكاتبه‌ داشت‌ و بر آن‌ بود تا او را بار دیگر به‌ صدارت‌ نشاند و خود مطلق‌‌العنان‌ گردد و از دشمنانش‌ انتقام‌ بكشد. عین‌الدوله‌ از این‌ مكاتبات‌ محرمانه‌ آگاه‌ بود و به‌ دستور او نامه‌ها در پستخانه‌ بازرسی‌ می‌شد (ملك‌زاده‌، 1-3 /248؛ دولت‌آبادی‌، 2 /333؛ داودی‌، 64). 
به‌ هر حال‌، میان‌ بهبهانی‌ و صدراعظم‌ عین‌الدوله‌ به‌ بهانه‌های‌ مختلف‌ كشمكش‌ آغاز شد. نخستین‌ برخورد آن‌ دو در 1321ق‌ / 1903م‌ در ماجرای‌ درگیری‌ خشونت‌آمیز طلاب‌ دو مدرسۀ دینی‌ تهران‌، صدر و محمدیه‌ پدید آمد. در این‌ حادثه‌ طلاب‌ سركوب‌ شدند و بهبهانی‌ به‌ وساطت‌ برخاست‌، اما عین‌الدوله‌ نه‌ تنها اعتنایی‌ نكرد، بلكه‌ فرمان‌ داد برخی‌ از طلاب‌ وابسته‌ به‌ او را دستگیر كنند و با تحقیر به‌ تبعید بفرستند. این‌ ماجرا چندان‌ پر سر و صدا شد كه‌ حتى در برخی‌ مطبوعات‌ خارجی‌ نیز به‌ شكل‌ مبالغه‌آمیزی‌ منعكس‌ گردید (ناظم‌الاسلام‌، 1 /211-219؛ كسروی‌، تاریخ‌ مشروطه‌...، 34-35؛ داودی‌، 64-65). 
پس‌ از آن‌ مهم‌ترین‌ تقابل‌ بهبهانی‌ با عین‌الدوله‌ در ماجرای «نوز» در محرم‌ 1323 روی‌ داد. اگرچه‌ این‌ رویداد به‌ گفتۀ تاریخ‌نگاران‌ و تحلیلگران‌ جنبش‌ مشروطه‌خواهی‌ با انگیزه‌های‌ شخصی‌ و دشمنی‌ خاص‌ بهبهانی‌ با عین‌الدوله‌ آغاز شد، اما به‌ زودی‌ عرصه‌ای‌ برای‌ دادخواهی‌ مردم‌ و اعتراض‌ گستردۀ ملی‌ به‌ ستمگریهای‌ حكومت‌ و حاكمان‌ و حتى شاه‌ بدل‌ شد. مسیونوز بلژیكی‌ كه‌ در 1317ق‌ به‌ ایران‌ آمده‌ بود و در گمركات‌ خدمت‌ می‌كرد، در این‌ زمان‌ به‌ وزارت‌ پست‌ و تلگراف‌، خزانه‌داری‌ كل‌، ریاست‌ ادارۀ تذكره‌ و عضویت‌ در شورای‌ عالی‌ دولتی‌ برگزیده‌ شد (بامداد، 2 /285-286). در ذیحجۀ 1323 عكسی‌ از یك‌ جشن‌ بلژیكیان‌ مقیم‌ تهران‌ به‌ دست‌ بهبهانی‌ رسید كه‌ نشان‌ می‌داد هر یك‌ از شركت‌‌كنندگان‌ به‌ سلیقۀ خود در لباسهای‌ محلی‌ ایرانی‌ ظاهر شده‌ بودند و نوز و همكار وی‌، پریم‌ نیز در لباس‌ روحانیان‌ دیده‌ می‌شدند. نمایاندن‌ عكس‌ به‌ وسیلۀ بهبهانی‌ در مسجد به‌ مردم‌ و انتشار آن‌، علما و دیگر مردم‌ را برانگیخت‌ و به‌ اعتراض‌ واداشت‌. بهبهانی‌ در روز عید قربان‌ پس‌ از نماز عید درحالی‌‌كه‌ كفن‌ پوشیده‌ بود، در این‌ باب‌ سخن‌ گفت‌ و به‌ شدت‌ از عین‌الدوله‌ بدگویی‌ كرد. در ماه‌ محرم‌ نیز بهبهانی‌ سخنرانی‌ و مخالفت‌ و بدگویی‌ را ادامه‌ داد و خواهان‌ عزل‌ و اخراج‌ بلژیكیها شد. طی‌ چند ماه‌ دامنۀ اعتراضها گسترده‌ شد و به‌ ضدیت‌ با شاه‌ و دربار نیز كشید، اما این‌ اعتراضها به‌ جایی‌ نرسید و عین‌الدوله‌ همچنان‌ بی‌اعتنا ماند. احتمالاً عدم‌ همراهی‌ شماری‌ از علما با بهبهانی‌ كه‌ این‌ را ناشی‌ از اختلافات‌ شخصی میان‌ آن‌ دو می‌دانستند، در این‌ بی‌توجهی‌ بی‌تأثیر نبود (دولت‌آبادی‌، 2 /8-9؛ ناظم‌الاسلام‌، 1 /267- 268؛ اعظام‌ قدسی‌، 1 /100-101؛ ملك‌زاده‌، 1-3 /229-230؛ بامداد، 2 /285-287). 
افزون‌ بر انگیزه‌های‌ شخصی‌ بهبهانی‌ در مخالفت‌ با عین‌الدوله‌ در ماجرای‌ نوز (ناظم‌ الاسلام‌، 1 /265؛ بامداد، 2 /285)، برخی‌ تحریك‌ انگلیسیها را نیز در ماجرا دخیل‌ می‌دانند (همو، 2 /287)؛ زیرا تعرفۀ گمركی‌ و به‌ طور كلی‌ سیاست‌ نوز در مدیریت‌ گمركات‌ ایران‌ به‌ زیان‌ بریتانیا و به‌ سود روسها بود. اینكه‌ پس‌ از سخنرانی‌ معروف‌ بهبهانی‌ شماری‌ از علما با وی‌ همراه‌ نمی‌شوند و حتى استدلال‌ او را مبنی‌ بر توهین‌ به‌ مقدسات‌ نمی‌پذیرند و می‌گویند «یهود و مجوس‌ هم‌ عبا در بر و عمامه‌ بر سر می‌گذارند، این‌ چه‌ مربوط به‌ دین‌ اسلام‌ است‌» و دین‌خواهی‌ بهبهانی‌ را در این‌ ماجرا موردتردید قرار می‌دهند و می‌گویند «از مثل‌ آقای‌ بهبهانی‌ بعید است‌ كه‌ آلت‌ دست‌ شده‌، عكس‌ را در منبر به‌ مردم‌ نشان‌ دهند» (اعظام‌ قدسی‌، 1 /101)، مؤید این‌ نظر است‌. اگر این‌ گزارش‌ درست‌ باشد كه‌ عكس‌ در منزل‌ امین‌السلطان‌ بوده‌ است‌ و از طریق‌ شیخ‌ مصطفى آشتیانی‌ آن‌ را از آنجا ربوده‌، و به‌ بهبهانی‌ داده‌اند (ناظم‌ الاسلام‌، 1 /219)، دور نیست‌ كه‌ حتى امین‌السلطان‌ نیز در این‌ ماجرا نقش‌ داشته‌ باشد. با توجه‌ به‌ این‌ ملاحظات‌، برخی‌ پژوهشگران‌ تحریكات‌ برضد نوز را اساساً یك «توطئۀ سیاسی‌» می‌دانند كه‌ كسانی‌ با انگیزه‌های‌ متفاوت‌ و حتى متعارض‌ آن‌ را رهبری‌ می‌كردند (آدمیت‌، 1 /154). 
هر چه‌ هست‌ مسلم‌ می‌نماید كه‌ انتشار عكس‌ نوز و مخالفت‌ دامنه‌دار بر ضد او به‌ بهانۀ دفاع‌ از مذهب‌ و روحانیت‌، وسیله‌ای‌ برای‌ انتقاد از دربار و شاه‌ و به‌ ویژه‌ شخص‌ عین‌الدوله‌ بوده‌ است‌ (دولت‌آبادی‌، 2 /4؛ ناظم‌ الاسلام‌، 1 /293). از این‌رو، حتى پیشنهاد مصالحۀ دربار و عین‌الدوله‌ با بهبهانی‌ نیز راه‌ به‌ جایی‌ نبرد. اگر چه‌ بهبهانی‌ پیشنهاد را به‌ شرط عزل‌ نوز و برآوردن‌ خواسته‌های‌ او و دوستانش‌ پذیرفت‌، اما سیدمحمد طباطبایی‌، رهبر دیگر این‌ جنبش‌ اعتراضی‌، با این‌ استدلال‌ كه «مقصود من‌ حصول‌ امنیت‌ است‌ برای‌ خلق‌، به‌ صلح‌ و جنگ‌ كسی‌ كار ندارم‌» (دولت‌آبادی‌، 2 /9)، راه‌ مصالحه‌ را بست‌. به‌ روایت‌ دولت‌آبادی‌ (2 /5) در این‌ اوان‌ شاه‌ دستخط ملاطفت‌آمیزی‌ به‌ بهبهانی‌ فرستاد و وعده‌ داد كه‌ مقاصد او را اجابت‌ كند تا آن‌ هنگامه‌ موقتاً آرام‌ گیرد؛ اما نه‌ تنها نوز بركنار نشد كه‌ حتى بر سخت‌گیریها و تعدیات‌ خود افزود و موجبات‌ آزردگی‌ بیشتر بازرگانان‌ را فراهم‌ آورد تا سرانجام‌ آنان‌ در 19 صفر 1323 به‌‌عنوان‌ اعتراض‌ به‌ حضرت‌ عبدالعظیم‌ رفتند و متحصن‌ شدند و عزل‌ نوز را خواستند. محمدعلی‌ میرزا ولیعهد كه‌ به‌ عنوان‌ نایب‌السلطنه‌ به‌ تهران‌ آمده‌ بود تا در ایام‌ سفر شاه‌ به‌ فرنگ‌ امور را در دست‌ گیرد، كسانی‌ را نزد بازرگانان‌ متحصن‌ فرستاد و قول‌ داد پس‌ از بازگشت‌ شاه‌ خود او تقاضای‌ عزل‌ نوز را مطرح‌ كند و «چون‌ می‌دانست‌ پشت‌گرمی‌ بازرگانان‌ به‌ بهبهانی‌ است‌، خود به‌ خانۀ او رفت‌ و از او دلجویی‌ كرد» و قول‌ داد نوز را بردارد (ناظم‌الاسلام‌، 1 /293-295؛ كسروی‌، تاریخ‌ مشروطه‌، 51-52). 
از آنجا كه‌ به‌ واقع‌ و در باطن خواسته‌های‌ بهبهانی‌ و همفكران‌ كم‌ و بیش‌ ناپیدای‌ او در انجمنهای‌ مخفی‌ فراتر از عزل‌ عین‌الدوله‌ و رسیدن‌ به‌ یك‌ نظام‌ پارلمانی‌ مشروطه‌ بود، احساس‌ می‌كرد نیازمند همراهی‌ و همدستی‌ با برخی‌ عالمان‌ با نفوذ دیگر است‌. ازاین‌رو، در اواخر ماجرای‌ نوز و در روزهای‌ نخست‌ 1322ق‌، بهبهانی‌ نزد سیدمحمد طباطبایی‌، از مجتهدان‌ آگاه‌ و نیك‌اندیش‌ و نوگرای‌ تهران‌، كس‌ فرستاد و از او خواست‌ تا با وی‌ در راه‌ آزادی‌‌خواهی‌ هم‌‌پیمان‌ شود. طباطبایی‌ نیز ــ كه‌ گویا خود نیز آماده‌ و منتظر چنین‌ دعوتی‌ بود ــ گفت‌: «اگر جناب‌ آقا سیدعبدالله‌ مقصود را تبدیل‌ كنند و غرض‌ شخصی‌ در كار نباشد، من‌ همراه‌ خواهم‌ بود» و به‌ این‌ طریق‌ با بهبهانی‌ متحد شد. این‌ هم‌‌پیمانی‌ دو سید چندان‌ مهم‌ و اثر گذار بود كه‌ گفته‌اند: سرآغاز شكل‌گیری‌ و پیروزی‌ جنبش‌ مشروطیت‌ ایران‌ شد. البته‌ بهبهانی‌ از كسانی‌ چون‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ نیز درخواست‌ همدستی‌ كرد كه‌ مقبول‌ نیفتاد (ناظم‌ الاسلام‌، 1 /272؛ دولت‌آبادی‌، 2 /7؛ ملك‌زاده‌، 1-3 /251-252؛ كسروی‌، همان‌، 48-49). 
در رمضان‌ 1323 / نوامبر 1905 پس‌ از جدال‌ خونین‌ میان‌ دو فرقۀ شیخیه‌ و متشرعان‌ در كرمان‌، و دستگیری‌ چند تن‌ از روحانیان‌ توسط حاكم‌ آنجا، بهانۀ تازه‌ای‌ به‌ دست‌ داد و بهبهانی‌ و طباطبایی‌ در تهران‌ آشكارا به‌ مصاف‌ دولت‌ و عین‌الدوله‌ رفتند و با استفاده‌ از ماه‌رمضان‌ در منابر مردم‌ را برضد دولت‌ تحریك‌ كردند و هر دو بیش‌ از پیش‌ متحد شدند (ناظم‌الاسلام‌، 1 /309-324؛ كسروی‌، همان‌، 52-54). 
در این‌ احوال‌ روسها برای‌ بنای‌ ساختمان‌ جدید بانك‌ روس‌، زمین‌ گورستانی‌ موقوفه‌ را از شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ خریدند و دولت‌ نیز این‌ معامله‌ را تأیید كرد، اما علمای‌ دیگر به‌ مخالفت‌ برخاستند. با این‌ همه‌، روسها دست‌ به‌ ساختمان‌ زدند و هشدار علما به‌ مسئولان‌ بانك‌ و مقامات‌ حكومتی‌ نتیجه‌ای‌ نداد تا در آخرین‌ روز رمضان‌ 1323 بر اثر سخنان‌ شیخ‌ مرتضی‌ آشتیانی‌ و حاج‌ شیخ‌ محمد واعظ و پشتیبانی‌ بهبهانی‌ و طباطبایی‌ عده‌ای‌ از مردم‌ به‌ ساختمان‌ هجوم‌ بردند و آن‌ را نابود كردند. این‌ اقدام‌ پیروزی‌ بزرگی‌ در روند مبارزۀ پی‌گیر آزادی‌خواهان‌ با استبداد دربار و عین‌الدوله‌ شمرده‌ شد و به‌ اعتبار بهبهانی‌ و طباطبایی‌ افزود (ناظم‌ الاسلام‌، 1 /324-325؛ كسروی‌، همان‌، 54- 58). 

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: