صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / بنی امیه /

فهرست مطالب

بنی امیه


آخرین بروز رسانی : دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 تاریخچه مقاله

بَنی‌اُمَیه، یكی از دو شاخۀ بزرگ قبیلۀ قریش كه شماری از ایشان نزدیك یك سده بر سرزمینهای اسلامی حكومت كردند.
تاریخ سدۀ نخست هجری و حتى مدتی پیش از آن، با نام و كارنامۀ سیاسی اعضای خاندان اموی، به‌عنوان خلیفه یا هر عنوان دیگری سخت پیوند یافته است. با توجه به این نکـته، مقالۀ حاضر شامل نگاهی ــ تا حد ممكن فراگیر ــ به این خاندان، به ویژه از منظر سیاسی و وقایع‌نگارانه خواهد بود و برای تفصیل هر بخش باید به عناوین خاص آن بخش مراجعه كرد. 
ظهور بنی امیه با ورود عربها به عرصۀ تاریخ ــ و به‌ویژه در آغاز مراحل شهرنشینی در شمال و مركز شبه جزیره ــ و رقابتهای قبیله‌ای با ظهور اسلام كمابیش هم زمان، و گاه سخت آمیخته بوده است. بنابراین، افزون‌بر ابهامی‌كه در باب سرگذشت سالهای نخستین تشكیل این خاندان وجوددارد، مسئلۀ رقابت و دشمنی آنان با بنی‌هاشم ــ كه رسول خدا (ص) و خاندان آن حضرت از ایشان بودند ــ پیوسته بر اذهان چیرگی داشته است. 
چنان كه می‌دانیم، مكه در نظر اعراب پیش از اسلام، دست‌كم پس از استقرار تیره‌های گوناگون قبیلۀ بزرگ قریش به ریاست قصی، شهری زیارتی و سپس بازرگانی بود؛ اما آنچه سیمای مكه و قریش و دیگر اعراب ساكن آنجا را سخت متحول كرد، ارتباط تجاری ‌هاشم بن عبدمناف (نوادۀ قصی) با سرزمین مجاورِ شبه جزیره، یعنی قلمرو شامی‌ روم بود؛ گر چه هم زمان با آن، اعراب دیگر نیز در سطح نازل‌تری، با یمن و ایران وارد مناسبات بازرگانی شدند (برای تفصیل، نک‍ : زریاب، 44-47). افزون بر این، ‌هاشم دو منصب مهم رفادت و سقایت را برای مهمان‌داری و آب‌رسانی به زائران كعبه به دست آورده بود و این موضوع بسی بر موقعیت برتر او می‌افزود (بلاذری، جمل ...، 1 / 64). ثروت و گشاده‌دستی ‌هاشم مردم مكه را كه سخت گرفتار قحطی و گرسنگی شده بودند، نجات داد (همان، 1 / 65، 67- 68؛ نیز نک‍ : عباس، 8 بب‍ ، كه نظرهای مهمی ‌دربارۀ این موضوع مطرح كرده است). ظاهراً از همین جا می‌توان ردپایی از امیه نیای امویان یافت. امیه یكی از چند فرزند پسر عبدشمس بن عبدمناف بود؛ بنابراین، نسب بنی‌امیه و بنی‌هاشم در عبدمناف به یكدیگر می‌پیوندند. به نیای امویان امیۀ اكبر گفته می‌شد، زیرا برادر خردتری به نام امیۀ اصغر داشت (سدوسی، 30؛ كلبی، 37؛ بلاذری، همان، 5 / 7). 
دربارۀ امیه بیش از چند روایت مختصر در دست نیست و بر خلاف عباسیان كه به تصویر نیای خود در تاریخ اهمیت می‌داده‌اند، گویا امویان این موضوع را چندان مهم تلقی نمی‌كرده‌اند؛ چه، بعید به نظر می‌رسد كه در دورۀ عباسی روایات مربوط به امیه ــ به عمد یا از روی سهل‌انگاری ــ به كلی از میان رفته باشد. در واقع، روایات موجود دراین باره، فقط سابقۀ عداوت و خونریزی میان امویان و بنی‌هاشم را باز می‌تابانند. براساس روایتی، عبدشمس و‌ هاشم همزاد بودند و به هنگام تولد، انگشت یكی به پیشانی دیگری چسبیده بود؛ چون آن دو را جدا كردند، خون جاری شد (طبری، تاریخ، 2 / 252). در روایت بسیار شایع دیگری گفته شده است كه امیه بر منزلت عموی خود، به ویژه پس از ماجرای مردم مكه حسد برد و با آنکـه ثروتمند بود، نتوانست مانند او گشاده‌دستی در پیش گیرد. به همین سبب، نزد مردم خوار و خفیف شد؛ حتى كار او با ‌هاشم به اختلاف و داوری كشید. سرانجام، وی بر اثر حكم داوری ناچار شد 10 سال تبعیدگونه در شام اقامت كند (ابن سعد، 1 / 76؛ بلاذری، همان، 1 / 68؛ طبری، همان، 2 / 253). 
این روایت از جهات گوناگون قابل نقد به نظر می‌رسد (برای تفصیل، نک‍ : مونس، 142)، اما در آن پیوندی میان امیه و شام (تختگاه اخلاف او) دیده می‌شود. افزون بر این، چنان كه برخی از محققان به درستی گفته‌اند، كسانی در طول تاریخ كوشیده‌اند تا برای آغاز دشمنی میان بنی امیه و بنی‌هاشم، زمانی دقیق معین كنند (همو، 142-143). امیه نیز همچون‌ هاشم خانوادۀ بزرگی داشت (كلبی،27، 37- 38)، و با توجه به موقعیت هر دو خانواده كه به هر حال از یك شاخه بودند و فعالانه به كار تجاری می‌پرداختند، می‌توان دریافت كه این دو تیرۀ بزرگ قریش به عرصۀ رقابت نزدیك می‌شدند، به ویژه اینکـه بنی‌هاشم مناصب مهم مكه را نیز در دست داشتند. در روایت یاد شده، باید ثروت كمتر امیه از‌ هاشم نیز مورد توجه قرار گیرد. 
همچنین گفته‌اند، امیه جزو آن دسته از بزرگان عرب بود كه پس از پیروزی سیف بن ذی یزن در حبشه ــ دو سالی پیش از تولد رسول اكرم (ص) ــ برای تبریك و تهنیت نزد او شتافتند، اما صحت این روایت محل تردید تواند بود (ابن هشام، التیجان، 306؛ ابن عبدربه، 2 / 23؛ نیز نک‍ : علی، 3 / 526 و نیز 991-997 VIII,, EI1، كه در صحت روایت تردید كرده‌اند). امیه را همچنین از بخشندگان عرب به شمار آورده‌اند (ابن حبیب، 371، نیز 405: در این باره كه او اعور بوده است). 
برای امیه 10فرزند پسر برشمرده‌اند: 1-4. حرب، ابوحرب، سفیان و ابوسفیان كه به ایشان «عنابس» گفته می‌شد؛ 5- 8. عاص، ابوالعاص، عیص و ابوالعیص كه به «اعیاص» شهرت داشتند (كلبی، 38؛ بلاذری، همان، 5 / 8؛ نیز نک‍ : ه‍ د، اعیاص)؛ 9-10. دو فرزند دیگر به نام عمرو و ابوعمرو. از میان ایشان دو تن در كودكی از میان رفتند و از دو دیگر نسلی برجای نماند، از حرب، فرزند بزرگ امیه، یعنی پدر ابوسفیان (ه‍ م) همین ‌اندازه می‌دانیم كه از بزرگان مكه به شمار می‌رفت و گرچه مدتی با عبدالمطلب، بزرگ بنی‌هاشم مراوده و دوستی داشت، ولی سرانجام، كارشان به نزاع و داوری كشید. البته بعید نیست كه این روایت نیز تحت تأثیر داستان منافرۀ امیه و‌هاشم پدید آمده باشد (نک‍ : بلاذری، همان، 5 / 9). وی در نبردهای اعراب مانند یوم عكاظ و دو جنگ فجار فرمانده سپاه قریش بود و این منصب پس از وی به فرزندش ابوسفیان رسید (ازرقی، 1 / 115). فرزند دیگر امیه ابوالعاص، نیای عثمان بن عفان، سومین خلیفه پس از پیامبر (ص) و مروان بن حكم و شماری از فرزندان او بود كه به خلافت رسیدند (بلاذری، همان، 6 / 95). 
شاخۀ دیگر بنی امیه از طریق اسید، فرزند ابوالعیص بن امیه ادامه یافت كه دو فرزندش عتاب و خالد در فتح مكه به اسلام درآمدند (همان،6 / 72-74). از دیگر شاخه‌های مشهور بنی امیه فرزندان عاص و سعید بن عاص هستند كه برخی از ایشان در دورۀ خلافت عثمان، و دیگر اعضای این خاندان در حوادث تاریخی نقش داشتند و به مناصب مهم دست یافتند (همان، 6 / 41 بب‍ ، نیز 55، 67-70). از طریق ابوعمرو بن امیه نیز شاخۀ دیگری پدید آمد و عقبه بن ابی‌معیط و فرزندش، ولید از مشهورترین اعضای این شاخه هستند (كلبی، 51-52). شاید كم اهمیت‌ترین شاخه این خاندان، بازماندگان سفیان بن امیه بودند كه شمارشان‌ اندك بود و درحوادث نقش چندانی نداشتند(همو، 53-54). 
در عصر ظهور اسلام، ابوسفیان برجسته‌ترین شخصیت بنی‌امیه، و یكی از 4 تنی به شمار می‌رفت كه گفته‌اند: پیش از اسلام حُكمشان نافذ بود (ابن‌عبدالبر، 2 / 715). او بیشتر به كار بازرگانی می‌پرداخت (بلاذری، فتوح ...، 129) و با آنکـه وی به هنگام ظهور اسلام به عنوان یكی از مخالفان حضرت رسول (ص) به شمار می‌آمد و با برخی از بزرگان مكه در چند فعالیت برضد دعوت اسلام شركت جست (ابن‌هشام، سیرة...، 1 / 276، 315، 2 / 26، 93)، ولی در مقایسه با دیگر سران قریش، ظاهراً عداوت كمتری نشان می‌داد (بلاذری، جمل، 1 / 141). شاید هم وی به‌سبب اشتغال به تجارت و ارتباط داشتن با جهان اطراف، دلبستگی كمتری به عقاید مشركان حجاز داشته است (نک‍ : ابن‌حبیب، 388، كه او را از «زنادقۀ قریش» خوانده است). 
پس از مهاجرت پیامبر(ص) به مدینه، ابوسفیان احتمالاً برای جبران مافات، دوباره به فعالیت تجاری روی آورد و در رأس كاروان بزرگی با اموال غالب مكیان، به شام رفت. او مایل به درگیری با مسلمانان نبود و توانست در هنگام رفت و برگشت، كاروان را به سلامت به مقصد برساند ولی با وقوع نبرد بدر (ه‍ م) كه در آن افزون‌بر شمارِ بسیاری از مشركان، یكی از فرزندان او، حنظله كشته شد و پسر دیگرش، عمرو به اسارت درآمد (ابن قتیبه، المعارف، 334-345)، وی در رأس مشركان قرار گرفت و در بسیج مكیان برای نبرد احد نقش اصلی را ایفا كرد (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، احد). چنان كه برخی از محققان به درستی گفته‌اند، نبرد بدر به رقابت یا دشمنی بنی‌امیه با بنی‌هاشم چهره‌ای خونین داد (مونس، 143) و خاطرۀ تلخ و گزندۀ آن تا سالهای دور، حتى در ‌اندیشۀ نسلهای بعدی باقی ماند و در پاره‌ای حوادث سدۀ 1ق / 7م نقش داشت (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، بدر). 
چنین به نظر می‌رسد كه سران بنی امیه اسلام را از دریچۀ رقابتهای قبیله‌ای، و در جهت كسب امتیازهای كلان مادی و قدرت سیاسی می‌نگریستند، چنان كه ابوسفیان و خاندان او نیز گرچه سرانجام اسلام آوردند و حتى از امتیازهایی نیز برخوردار شدند (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابوسفیان)، ولی در روزگار پس از پیامبر(ص) در همراهی باقدرت غالب سخت در پی اهداف خاص خویش بودند. در روایات شكسته بستۀ موجود از ماجرای سقیفه، نقشی از این تیرۀ پر نفوذ قریش دیده نمی‌شود و حتى ابوسفیان از گزینش ابوبكر به خلافت، بدان سبب كه از تیرۀ مشهوری از قریش نبود، آشكارا انتقاد كرد (بلاذری، همان، 2 / 271)؛ ولی این اختلافها جدی نبود؛ و تصادفی نیست كه خاندان ابوسفیان در جریان فتح در عهد ابوبكر و عمر هم فعالانه شركت جستند. چنان كه فرزندان او یزید و معاویه در فتح برخی از مناطق سرزمین شام ــ كه ابوسفیان از سالیان دور برای داد و ستد تجاری به آنجا رفت و آمد داشت ــ امیر سپاه بودند و بعدها نیز در عهد عمر، به امارت آنجا دست یافتند (طبری، تاریخ، 3 / 387، 604-605، 4 / 62، 64، 67). 
سخنی منسوب به عمر نشان می‌دهد كه او دست‌كم در ظاهر، از سپردن ولایت به «طُلقاء» و فرزندان ایشان خشنود نبوده است (بلاذری، همان، 10 / 434-435). طلقاء كسانی بودند كه تا فتح مكه مسلمان نشدند و پس از این فتح پیامبر اكرم (ص) به آنان فرمودند: «بروید، آزادید» (نک‍ : ابن هشام، سیرة، 4 / 32). با این همه، ابوسفیان در عهد خلیفۀ دوم محترم بود (نک‍ : ذهبی، 2 / 107) و فرزندش را از مخالفت با خلیفه بر حذر می‌داشت (بلاذری، همان، 5 / 17). در حقیقت، اصول حاكم بر خلافت بود كه موجبات حضور عناصری از بنی امیه را در عرصۀ سیاسی فراهم می‌آورد و علل و اسباب حضور امویان در سطوح بالای جامعۀ مسلمین را باید در آن اصول جست‌وجو كرد. در این صورت، اظهار شگفتی مورخی همچون مقریزی (د 802ق / 1400م) از اینکـه چگونه ابوسفیان و مروان و فرزندانشان با آن همه دشمنی با اسلام، به «خلافت اسلامی» دست یافتند، وجه چندانی نخواهد داشت (ص 11-12). 
با گزینش عثمان بن عفان به مقام خلافت كه از بنی امیه بود، امویان توانستند قدرت و نفوذ خود را بسی بیش از گذشته گسترش دهند. البته روایات موجود در باب تشكیل شورای 6 نفره پس از قتل عمر، به عبدالرحمان بن عوف كه با عثمان خویشاوندی داشت (بلاذری، جمل، 6 / 124-125، 10 / 30)، در گزینش خلیفه استقلال نظر بی‌حدی بخشیده‌اند (برای مجموعه‌ای از این روایات، نک‍ : همان، 6 / 119 بب‍ ؛ طبری، همان، 4 / 227 بب‍ )، اما باید گفت: بنابر روایتی مهم، امیران سپاه و اشراف ــ كه شماری از بنی‌امیه در این دو طبقه حضوری مؤثر داشتند ــ عبدالرحمان را به گزینش عثمان ترغیب می‌كرده‌اند (همان،4 / 231). ابوسفیان نیز پس از انتخاب عثمان، یا پس از وفات پیامبر(ص) ــ و چه بسا در هر دو واقعه ــ در جمع امویان گفت: خلافت را همچون گوی میان خود بگردانید (بلاذری، همان، 5 / 19؛ ابوالفرج، الاغانی، 6 / 356). عثمان‌ اندك‌اندك والیان پیشین را عزل كرد و افراد بنی امیه را به ولایت شهرهای مهم و برای ادامه فتوح برگماشت (طبری، همان، 4 / 251- 258، 269). در برخی موارد، اموال هنگفتی نیز به ایشان بخشید (بلاذری، همان، 6 / 133، 134، 208؛ طبری، همان، 4 / 348، 365). 
از نکـات مهم در این دوره این است كه ظاهراً بنی‌امیه نمی‌خواستند گزینش خلیفه بر مبنای رسم پیشین صورت گیرد؛ چنان كه وقتی عثمان یك بار به هنگام بیماری در وصیت‌نامۀ پنهانی خود، از عبدالرحمان بن عوف به عنوان جانشین نام برد، خشم بنی‌امیه برانگیخته شد (یعقوبی، 2 / 195-196؛ قس: مادلونگ، 128-129). در این دوره، مروان بن حكم ــ كه خود و پدرش از رانده‌شدگان حضرت رسول بودند (بلاذری، همان، 6 / 135-136) ــ بر امور خلافت تسلط بی‌اندازه یافته بود (ابن‌سعد، 5 / 36؛ بلاذری، همان، 6 / 138، 181). در جریان اعتراض برضد خلیفه نیز، شورشیان خواهان اخراج و تحویل او بودند (همان، 6 / 184). درست است كه در یك دوره، منافع دیگر تیره‌های قریش، اگر با منافع بنی امیه كاملاً منطبق نبود، تضاد چشمگیری هم نداشت، ولی در اواخر عهد عثمان، چنانکـه برخی از محققان به درستی گفته‌اند، احساسات ضد اموی میان دیگر قریشیان همراه با قبایل خردتر گسترش می‌یافت (مادلونگ، 137). تلقی بنی‌امیه از خلافت در این عهد، از این جملۀ مروان بن حكم دریافته می‌شود كه در جمع شورشیان گفت: اینجا آمده اید تا «ملك» ما را از چنگمان بدر آورید! (طبری، تاریخ، 4 / 362). 
با خلافت امیر المؤمنین علی (ع) كه بیعت با آن حضرت، خارج از ارادۀ بنی امیه و غالب قریشیان صورت گرفت، سران بنی امیه نخست به مكه گریختند (همان، 4 / 433، 448)؛ آن گاه چون عایشه و طلحه و زبیر به بهانۀ خون‌خواهی عثمان، عَلَم مخالفت با حضرت علی (ع) را برداشتند (ابن سعد، 5 / 38)، ایشان نیز مجالی برای ضدیت با آن حضرت یافتند (طبری، همان، 4 / 449-450). با این همه، اختلاف بنی امیه با آنان بر سر خلافت برجای بود (همان، 4 / 453)؛ حتى بنا بر برخی گزارشها، قتل طلحه در میدان جنگ به دست مروان بن حكم صورت گرفت (بلاذری، همان، 3 / 43، 10 / 127). 
پس از شكست سنگین مخالفان در نبرد جمل، بنی امیه بخت خویش را در شام و نزد والی پر قدرت آنجا معاویة بن ابی‌سفیان یافتند كه علی (ع) از نخستین روزهای خلافت ــ به رغم توصیۀ سیاست بازان عهد، همچون مغیرة بن شعبه ــ عزم استوار خود را در عزل او از ولایت شام آشكار كرده بود (طبری، همان، 4 / 440-441). چنان كه پیش تر گفته شد، معاویه از زمان عمر بر ولایات شام حكمرانی داشت و با اختیاراتی كه به ویژه از حیث فتوح در زمان عثمان یافت (بلاذری، فتوح، 152-153)، می‌توان گفت كه خلافت بنی امیه در این بخش از جهان اسلام در واقع آغاز شده بود. راست است كه معاویه با طرح خون‌خواهی عثمان مخالفت خود را آشكار كرد، اما در واقع، او برای اشغال كرسی خلافت می‌جنگید؛ حتى از زمان محاصرۀ عثمان ــ كه معاویه از یاری رساندن به او دریغ كرده بود ــ برخی از طمع وی در كسب خلافت سخن به میان آورده بودند (طبری، همان، 4 / 434). 
فرسایشی شدن جنگ صفین اگر هم هدف معاویه و متحدان او نبود، سرانجام به نفع وی تمام شد و در صفوف سپاهیان امام علی (ع) رخنۀ عمیقی ایجاد كرد؛ چه، علاوه بر ظهور محكمه یا خوارج، برخی از سران قبایل پر نفوذ در عراق، مانند اشعث كندی پنهانی با معاویه مراوده داشتند (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، اشعث بن قیس كندی). البته معاویه پس از جنگ صفین، مناطقی از عراق و حجاز و یمن را با فرستادن بسر بن ابی ارطاه (ه‍ م) و دیگر عمال خون‌ریز خود تا حد ممكن نا امن و آشفته كرده بود (بلاذری، جمل، 3 / 197 بب‍ ؛ ابراهیم بن محمد، سراسر كتاب؛ یعقوبی، 2 / 231؛ مسعودی، 3 / 211)، و در اختلاف‌افكنی میان قبایل بصره دست داشت (نک‍ : ه‍ د، ابن حضرمی، نیز ابوالاسود دؤلی؛ ولهاوزن، 100). به هر حال، این دشواریها و اختلافات، نخست امام علی (ع)، و پس از شهادت آن حضرت، امام حسن مجتبی (ع) را از پیگیری كار معاویه باز داشت تا آنکـه سرانجام در پی صلحی، خلافت در 41ق / 661م كاملاً از آن معاویه شد (بلاذری، همان، 3 / 286-287). گو اینکـه بنا بر گزارشهایی، پس از شهادت امیرالمؤمنین علی (ع)، مردم شام معاویه را آشكارا خلیفه خطاب می‌كردند (طبری، همان، 5 / 161؛ برای آگاهی از بیعت شامیان با او در 37 ق، نک‍ : بلاذری، همان، 3 / 292؛ طبری، همان، 5 / 324). 
شاید مهم‌ترین تحولی كه در پی خلافت معاویه پدید آمد، تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت بود (برای تحلیلی از این موضوع، نک‍ : خماش، الادارة...، 29-31). واژۀ «مُلك» (پادشاهی) و مشتقات آن بارها از زبان معاویه یا دیگر رجال آن عهد در حق او به كار رفته است (بلاذری، همان، 5 / 28، 31، 54، 232-233؛ طبری، همان، 5 / 328، 336؛ یعقوبی، 2 / 276)، یا حتى گفته‌اند: عمربن خطاب او را«كسرای عرب»می‌دانسته است (بلاذری، همان، 5 / 155؛ نیز نک‍ : طبری، همان، 5 / 330). خود او می‌گفت: «زمین از آن خداوند است و من خلیفة الله هستم» (بلاذری، همان، 5 / 27). این گونه تلقی از خلافت ــ كه بعدها حتى خلیفه را به صراحت از پیامبر خدا (ص) هم بالاتر برد (نک‍ : دنبالۀ مقاله) ــ در طول خلافت بنی امیه غلبه داشت و حتى یكی از پایه‌های مهم و اساسی مشروعیت ایشان محسوب می‌شد. روی دیگر این سكه برای مردم حفظ «جماعت» و «اطاعت» است كه خروج از آن به مثابۀ ترك اسلام شمرده می‌شد؛ تا آنجا كه صحابی نامداری چون عبدالله بن عمر ــ كه از بیعت با امام علی (ع) سر باز زد (طبری، تاریخ، 4 / 428) و همچون بسیاری دیگر از اشراف از گشاده‌دستیهای معاویه برخوردار بود (بلاذری، همان، 5 / 45) ــ در دورۀ یزید بن معاویه با انتساب حدیثی به پیامبر (ص)، از لزوم «اطاعت» و حفظ «جماعت» سخن می‌گفت (مثلاً نک‍ : ذهبی، 3 / 323). 
به هر حال، می‌توان گفت كه معاویه برای «ملك‌داری» مجموعه‌ای از امكانات و تواناییها را به كار گرفت؛ مركز خلافت را به دمشق منتقل كرد، زیرا به وفاداری مردم شام به بنی‌امیه اطمینان داشت. در طول مدت خلافت بنی‌امیه ــ جز در یك مقطع زمانی خاص (نک‍ : دنبالۀ مقاله) ــ و حتى طی سالیان پس از آن نیز این وفاداری به طور كلی پا برجا بود (برای تفصیل، نک‍ : خماش، الشام ...، 157 بب‍ ). به گفتۀ ولهاوزن معاویه از دیرباز با مردم شام منافع مشترك ایجاد كرده بود (ص 108). گرچه از گذشته‌های دور برخی از قبایل عرب به شام مهاجرت كرده بودند (برای تفصیل، نک‍ : خماش، همان، 51 بب‍ )، ولی با توجه به سابقۀ عموم شامیان در برخورداری از حكومت مركزی، شاید معاویه برای اثبات مشروعیت خود، بسی كمتر از دیگر نقاط، به حفظ اصول اسلامی‌نیاز داشت (ولهاوزن، 109). 
 

صفحه 1 از5

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: