ابوسعید گورکان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 21 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226653/ابوسعید-گورکان
سه شنبه 23 اردیبهشت 1404
چاپ شده
5
سلطان حسین پسر میرزا منصور و نوۀ عمر شیخ پسر تیمور است. چنانكه اشاره شد ابوسعید در واقعۀ طغیان اویس میرزا پسر عم سلطان حسین میرزا او و برادرش را حبس كرد وسپس آزاد ساخت، اما پشیمان شد. پشیمانی ابوسعید از آزاد كردن سلطان حسین میرزا بیجا نبود. این شاهزاده كه به گفتۀ عبدالرزاق در «كمال صباحت و نجابت» (2(3) / 1087) بود و یكی از شجاعان و دلیران روزگار خود به شمار میرفت، در سراسر ایام سلطنت ابوسعید یكی از بزرگترین اسباب ناراحتی خیال او بود. چنانكه هر وقت فرصت میكرد، به خراسان میتاخت و پس از كروفری دوباره به بیابانهای خوارزم میشتافت، جایی كه كسی را به او دسترس نبود و عاقبت هم پس از مرگ ابوسعید بر هرات مسلط شد و نزدیك به 40 سال در آن شهر و در خراسان حكومت كرد و چنانكه میدانیم، یكی از سلاطین بزرگ مشوق فرهنگ در جهان شد (همو، 2(3) / 1282).پس از فوت ابوالقاسم بابر، میرزا سنجر كه پدرزن سلطان حسین میرزا بود، قصد جان او كرد و سلطان حسین به ریگستان خوارزم رفت و با شكست دادن بابا حسن نامی، اسباب سلطنت برای خود فراهم كرد و فرستادۀ جهانشاه را در استراباد شكست داد و آن ولایت را به تصرت خود درآورد. در این زمان جهانشاه در هرات بود و این شكست یكی از علل بازگشت او به عراق و آذربایجان شد (همو، 2(3) / 1196-1197). مؤلف مطلع سعدین (همو، 2(3) / 1198) كه در آن زمان از جانب ابوسعید به رسالت نزد سلطان حسین میرزا رفته بود، میگوید كه او سكه و خطبه به نام ابوسعید كرد و خود او را با تحفهها روانۀ دربار ابوسعید ساخت. اما روملو میگوید كه رؤسای سپاه سلطان حسین میرزا به او پیشنهاد كردند كه خطبه و سكه به نام ابوسعید كند، ولی او نپذیرفت. در آن حال رسول ابوسعید بیامد و او را به دفع سپاه تركمان و مقابله با آنان برانگیخت (ص 397). احتمال دارد كه سلطان حسین نخست امر خطبه و سكه را نپذیرفته، ولی پس از آمدن سفرای ابوسعید و اظهار دوستی با او این امر را پذیرفته باشد، مخصوصاً كه ابوسعید زن سلطان حسین میرزا را كه دختر سنجر میرزا بود و در حصار اختیارالدین محبوس بود، نزد او فرستاده بود (عبدالرزاق، 2(3) / 1199).در 864 ق سلطان حسین میرزا كه در استراباد و مازندران حكومت میكرد، به خراسان تاخت و تا سبزوار و نیشابور پیش رفت. ابوسعید كه انتظار چنین یورشی را نداشت، برای دفع او عازم استراباد گردید و در صحرای سلطان آباد با سلطان حسین میرزا روبهرو شد. سلطان حسین میرزا كه از اكثرت سپاه ابوسعید و قلّت سپاه خود آگاه بود، روی به گریز نهاد و در شبی بارانی و طوفانی راه بیابانهای خوارزم را در پیش گرفت (همو، 2(3) / 1213-1214، 1219-1220)، اما در 865 ق غیبت ابوسعید را كـه برای فتح شـاهرخیـه بـه ماوراءالنهـر رفـته بود (نك : همو، 2(3) / 1236)، غنیمت شمرده، باز به خراسان تاخت و هرات را در حصار گرفت (24 ذیقعدۀ 865). مردم هرات سخت از شهر دفاع كردند و سلطان حسین میرزا در اواخر ذیحجه ناچار شد كه دست از محاصرۀ هرات بردارد و عازم دیار خود شود. ابوسعید كه در ماوراءالنهر بود، با شنیدن خبر محاصرۀ هرات رهسپار دفع سلطان حسین میرزا شد. سلطان حسین میرزا هم عقب نشسته، به مازندران رفت و باز در صحرای سلطانآباد استراباد نزدیك بود كه دو لشكر با هم تلاقی كنند، ولی سلطان حسین میرزا كه قوای كمی در اختیار داشت، ناچار دوباره (865 ق) به صحرای خوارزم پناه برد (همو، 2(3) / 1242- 1249).در 868 ق بار دیگر آوازۀ حملۀ سلطان میرزا به خراسان در هرات درپیچید. ابوسعید كه انتظار چنین حملهای را نداشت، سپاهی به دفع او فرستاد، ولی این سپاه در ولایت ترشیز از سلطان حسین شكست سختی خوردند و او باز از راه تون و ترشیز و نیشابور و مشهد و مرو و ماخان به صحرای خوارزم بازگشت (همو، 2(3) / 1282-1285).در 872 ق باز سلطان حسین میرزا كه از خوارزم بیرون رفته و در دشت قبچاق سرگردان بود، به خوارزم حمله كرد و امرای ابوسعید را شكست سختی داد و خوارزم را به تصرف خود درآورد. ابوسعید جمعی از امرا را برای بررسی این واقعه به آن طرف فرستاد و در نتیجۀ بازرسی معلوم شد كه سپاهیان ابوسعید با همۀ كثرت، تاب حملۀ سلطان حسین میرزا را نیاورده و رو به گریز نهادهاند. ابوسعید دستور داد كه تا امرا را مؤاخذه كنند و امیر نور سعید را كه مسئول این شكست بود، به هرات آورد و در قلعۀ اختیارالدین زندانی كرد، ولی بعد او را بخشید (همو، 2(3) / 1312-1313).
در مغولستان پس از وفات ویس خان در حدود 833 ق دو پسر او ایسن بوقا و یونس خان بر سر جانشینی پدر با هم به مبارزه برخاستند و یونس كه بزرگتر بود، از پیش برادر فرار كرد و امیرانش او را كه در حدود 16 سال داشت، به سمرقند نزد الغ بیك بردند و الغ بیك او را پیش شاهرخ فرستاد. یونس خان مدتی در یزد و شیراز ماند. ابوسعید پس از دست یافتن به سمرقند، با ایسن بوقا برادر كوچكتر یونسخان و حاكم مغولستان در جنگ و كشمكش بود. در 860 ق یونس خان را از شیراز فرا خواند و او را برای گرفتن حكومت مغولستان به جنگ ایسن بوقا فرستاد (میرزا محمد حیدر، 84-85)، ولی یونس خان نتوانست در مغولستان بماند و ناگزیر به خراسان نزد ابوسعید روی نهاد. عبدالرزاق صاحب مطلع سعدین مینویسد كه ابوسعید همواره نظر مساعد به یونس خان داشت و «چند نوبت اساس سلطنت او را ترتیب فرمود» و باز او بر اثر حوادث روزگار در 868 ق روی به دربار ابوسعید آورد و ابوسعید بار دیگر اسباب فرمانروایی و «اساس خانیت» او را فراهم ساخت و با لوازم سلطنت او را به مغولستان فرستاد و از ولایت ماوراءالنهر چند «تومان» (000‘10) لشكر برای یاری او با وی همراه كرد (2(3) / 1279-1280).دربارۀ مسألۀ «خانیت» او مطلبی در تاریخ رشیدی (میرزا محمد حیدر، 83-84) آمده است كه از لحاظ مناسبات حكومتی در آن زمان جالب توجه است. صاحب تاریخ رشیدی مینویسد كه چون ابوسعید، یونس خان را از عراق آورد و او را برای رفتن به مغولستان آماده ساخت، به او یادآور شد كه در زمان امیرتیمور چون امرا قدرت او را به رسمیت شناختند (زیرا او را از نسل چنگیز نمیدانستند)، به او گفتند تو باید یكی را (از نسل چنگیز خان) به «خانی» برداری تا ما به نام او اطاعت ترا گردن نهیم. تیمور هم سیورغتمیش خان را به خانی برداشت و همۀ فرمانهای خود را به نام او صادر كرد و پس از مرگ او پسرش محمود خان را به خانی برگزید. از آن زمان تا عصر الغ بیك قدرت این خانها فقط اسمی بود و خانها در حقیقت در سمرقند زندانی بودند، اما من كه به قدرت مطلقه رسیدهام و احتیاجی به تعیین خان برای خود ندارم، اكنون كه تو را به مغولستان میفرستم، نباید ادعا كنی كه امیر تیمور و فرزندانش نواب ما بودهاند. زیرا اگرچه در ظاهر چنین بود، ولی امروز وضع به كلی فرق كرده است و من به استحقاق شخصی خودم پادشاه شدهام و تو را كه به مملكت خودت میفرستم، رابطۀ من با تو رابطۀ مخدوم با خادم است و تو نباید در نامههای خود به من آنچنان خطاب كنی كه خانها با تیمور و اخلافش میكردند. بلكه باید به طریق دوستانه باشد و این وضع باید همواره ادامه یابد (برای اخلاف و نسلهای بعدی). یونس خان پذیرفت و اجازه یافت كه به مغولستان برود. بدین ترتیب رسم ظاهری قدیمی كه خانهای مغول پادشاهان و امرای ایران را دست نشاندۀ خود میدانستند، برافتاد.
پس از وفات ابوالقاسم بابر، جهانشاه كه فارس و عراق را به تصرف خود درآورده بود، عزم تسخیر خراسان كرد (عبدالرزاق، 2(3) / 1166). در آغاز مازندران را گشود و آنگاه از غیبت ابوسعید استفاده كرد و وارد هرات شد و با مردم هرات به خوبی رفتار كرد و ایلچیان ولایات مختلف برای تهنیت فتح خراسان نزد او آمدند (همو، 2(3) / 1166، 1171، 1173). در عید اضحی (862 ق) در هرات جشن بزرگی ترتیب داد و ایلچیان ابوسعید را به حضور پذیرفت. گویا جهانشاه قصد داشت علاءالدوله نوۀ شاهرخ را سلطان رسمی خاندان تیموری قلمداد كند و به همین جهت در این جشن با او طور دیگری رفتار كرد و «فرستادگان ابوسعید را در حضور میرزا علاءالدوله حاضر ساخت» (همو، 2(3) / 1176). پس از آن سید عاشور نظامالدین وزیر خود را به رسالت نزد ابوسعید فرستاد و ابوسعید او را به خوبی پذیرفت و قاصد دیگری نزد جهانشاه گسیل داشت (همو، 2(3) / 1177- 1178). در این میان ابوسعید ناگهان با سپاهی فراوان از راه كوههای صعبالعبور، عازم هرات شد و جهانشاه كه با تردد سفرا میان خود و ابوسعید خاطرش از آن جانب آسوده بود، به وحشت افتاد و پسرش پیربداق را به جنگ او فرستاد، ولی پیربداق شكست خورد و بازگشت. در این هنگام خبر طغیان حسینعلی پسر جهانشاه از آذربایجان رسید و او ناچار به عقد صلح نامهای شد كه به موجب آن جهانشاه دست از خراسان و هرات برداشت و به آذربایجان بازگشت و ابوسعید در 15 صفر 863 به هرات مراجعت كرد (همو، 2(3) / 1179-1187).روابط میان ابوسعید و جهانشاه از آن پس حسنه بود و سفیران به دربار یكدیگر میفرستادند، تا آنكه در 872 ق هنگامی كه ابوسعید در مرو بود، خبر قاتل جهانشاه به دست اوزون حسن آققویونلو به او رسید و ابوسعید كه تصرف آذربایجان را در خیال خود میپروانید (همو، 2(3) / 1316-1317)، مصمم شد كه برای فتح عراق و آذربایجان عازم جنگ با اوزون حسن گردد (همو، 2(3) / 1322-1325).
ابوسعید در زمستان 872 ق در مرو بود كه خبر كشته شدن جهانشاه قراقویونلو و استیلای اوزون حسن بر آذربایجان به او رسید. پس به جمع سپاه از اطراف مملكت از كاشغر و سرحد قلماق و تركستان و ماوراءالنهر و خراسان تا حدود عراق فرمان داد و از خواجه عبیدالله احرار شیخ و مرشد مقتدر و بانفوذ خواجگان نقشبندی مشورت خواست. خواجۀ احرار این عزم ابوسعید را تصویب كرد وابوسعید در اوایل شعبان 872 مطابق با اواخر حوت (اسفند) از مرو عازم عراق و آذربایجان شد. ابتدا خواجه شمسالدین محمد وزیر را به اصفهان فرستاد و او آن شهر را به تصرف درآورد و پس از آن حكامی برای ولایات ایران تعیین كرد (همو، 2(3) / 319-1325). اوزن حسن پس از قتل جهانشاه بارها سفرایی نزد ابوسعید فرستاد و اظهار دوستی و اخلاص كرد و حسینعلی پسر جهانشاه نیز كه بر لشكر و خزاین پدر دست یافته بود، فرستادهای نزد ابوسعید روانه ساخت و حكام مازندران و گیلان نیز اظهار اطاعت كردند (همو، 2(3) / 1326-1327). در این میان خبر رسید كه لشكر حسینعلی پسر جهانشاه در مرند دچار آشفتگی شده و بسیاری از سپاهیان او به اوزون حسن پیوستهاند. بعضی از این سپاهیان هم نزد سلطان ابوسعید آمدند.ابوسعید پس از توقف در ری به سلطانیه رفت. امیرحسینعلی فرزند جهانشاه كه به كلی مستأصل شده بود، خود را به اردوی ابوسعید رسانید و به او قول داد كه «دادش را از خصم خواهد ستاند» (همو، 2(3) / 1331-1333). در این میان رسولان اوزون حسن به دفعات میرسیدند و اظهار دوستی او را میرساندند. اوزون حسن در نامهای نوشته بود كه «هنوز آفتاب از طرف مغرب طلوع نكرده است» و در توبه بسته نشده است و اگر از او گناهی سرزده است، سلطان او را عفو كند. اوزون حسن امیر جلالالدین یوسفبیك (و به قول ابوبكر طهرانی، 473؛ مرادبیك) برادرزادۀ خود را به رسم رسالت نزد ابوسعید فرستاد و ابوسعید او را با شكوه و دبدبۀ تمام پذیرفت (عبدالرزاق، 2(3) / 1333- 1335). مؤلف كتاب دیار بكریه جریان این پذیرایی را كه برای ترساندن اوزون حسن ترتیب یافته بود، شرح داده است: ابوسعید فرمود تا در صحرای میانه اردو را با ارابهها محصور ساختند و سایبانها و خیمه و خرگاه زیاد برافراشتند و جماعتی را به هیأت آدمخوران مهیا كردند و چون رسول به نزدیك حصار ارابهها رسید، یكی را پیش آنها انداختند و آنها او را كشته، جسدش را پارهپاره كردند، یعنی میخواهیم ا ورا بخوریم! و اسبان پیشكشی را كه اوزون حسن فرستاده بود، رمانیدند. ابوسعید پس از پذیرفتن ایلچی، جوانی مناسب به اوزون حسن نداد و چون ایلچی به نزد اوزون حسن بازگشت و قصۀ رماندن اسبان پیشكشی را بازگفت، اوزون حسن گفت: رمانیدن اسب دلیل رماندن اسب دولت خود اوست و خوراندن آدمی بیگناه ظلمی است كه هیچ كافری بدان اقدام نمیكند و چون ابوسعید پیغام فرستاده بود كه حسن بیك باید آذربایجان را به من واگذارد، زیرا گورخانۀ پدر من است (اشاره به كشته شدن میرانشاه جد ابوسعید در آذربایجان)، اوزون حسن گفته بود كه ابوسعید راست میگوید و زوال دولت او در این دیار خواهد بود (ابوبكر طهرانی، 473-476). ابوسعید هم پسر خود امیرزاده محمود را با ایلچی اوزون حسن روانه كرد و اوزون حسن با تلافی اهانتی كه به رسولان او شده بود، مجلس باشکوهی ترتیب داد و یادگار محمد پسر سلطان محمد نوۀ شاهرخ را كه به اوزون حسن پناه برده بود، بر تخت نشاند و پسر ابوسعید را دستور داد كه چند جا زانو بزند و به او گفت: «خواجۀ خود را (یعنی میرزا یادگار محمد را) دریاب» و او نخست دست یادگار محمد را بوسه داد و بعد از آن نزد اوزون حسن رفت (عبدالرزاق، 2(3) / 1335-1336).ابوسعید در شهر میانه بود كه زمستان سخت آذربایجان فرا رسید و لشكر از سرما در زحمت افتادند و سلطان با امرا دربارۀ رفتن به قشلاق مشورت كرد و جمعی «ایكی سوآراسی» یعنی میاندوآب فعلی را پیشنهاد كردند و بعضی قراباغ را پیشنهاد كردند و او قراباغ را ترجیح داد (همو، 2(3) / 1336-1337) و این یكی از دو اشتباه عمدۀ او در این سفر بود. اشتباه نخست آنكه در اسفند سال قبل یعنی در حدود 8 یا 9 ماه پیش، از مرو به قصد آذربایجان حركت كرده بود، ولی وقت خود را در منازل و شهرها به بهانۀ زیارت قبور اولیا و امور دیگر تلف كرد تا در زمستان و فصل سرما به آذربایجان رسید وگرنه میتوانست خیلی زودتر و در تابستان كه وقت درو محصول است، به آذربایجان برسد و از جهت سرما و علوفه و آزوقه در زحمت نیفتد. دیگر آنكه رفتن به قشلاق قراباغ مستلزم عبور از آذربایجان و تحمل بیشتر سرمای سخت آن ولایت بود. ابوسعید میتوانست به دشت قزوین و شهریار و ری عقبنشینی كند یا چنانكه مشاورانش گفته بودند، به میاندوآب برود و در آنجا قشلاق نماید و در بهار سال آینده به مقابله اوزون حسن بشتابد و به هر حال ابوسعید در آن شدت سرما از راه اردبیل عازم قراباغ شد و در 7 فرسخی آنجا از شدت سرما و كمی خواربار صلاح در آن دیدند كه به محمودآباد واقع در كرانۀ ارس بروند و در این طرف رود ارس در برابر محمودآباد كه در آن سوی ارس بود، مقاوم سازند تا بتوانند با شروانشاه كه اظهار دوستی میكرد، ارتباط برقرار كنند و از شروان غلّه و علوفه دریافت دارند.در راه سپاهیان اوزون حسن كه اسبان فربه و خواربار فراوانی داشتند، بر سپاه ابوسعید حمله میبردند و ارابههای او را میشكستند و اسباب ا و را غارت میكردند و حتی جبّه خانۀ (باروبنه و بار اسلحه) ابوسعید را كه از خراسان میآمد، غارت كردند (همو، 2(3) / 1337-1340). اوزون حسن دستور داد كه معبر رود ارس را بگیرند و مانع رسیدن آزوقه از جانب شروانشاه شوند و نیز شروانشاه را تهدید كرد كه در صورت ادامۀ كمك به ابوسعید كیفر خواهد دید و این تهدید مؤثر افتاد و شروانیان از ابوسعید بریدند و به اوزون حسن پیوستند و لشكر اوزون حسن پیوسته دستبرد میزدند، تا آنكه ابوسعید درماند و امرای بزرگ او كشته شدند و امیر مزید ارغوان فرمانده نامی او گرفتار شد؛ پس ناچار امیر غیاثالدین مازندرانی را به وساطت نزد اوزون حسن فرستاد و بعد از آن مادر خود را نیز روانۀ درگاه او كرد (همو، 2(3) / 1339، 1349-1351). اوزون حسن میخواست صلح كند، ولی شخصی به نام سید اردبیلی نزد وی آمد و گفت كه كار ابوسعید پایان یافته است و صلح و او ضرورتی ندارد. در نتیجه اوزون حسن صلح را نپذیرفت. امرای خراسان هم خطها و نامهها فرستادند و پیغام دادند كه كار ابوسعید تمام شده است.ابوسعید كه بیوفایی امرای خود را دید، در نیمروز 16 رجب 873 تصمیم به هزیمت گرفت، ولی پسران اوزن حسن او را اسیر كردند و نزد پدر آوردند. اوزون حسن از او استقبال كرد (دولتشاه، 358؛ خواندمیر، حبیبالسیر، 4 / 92-93؛ عبدالرزاق، 2(3) / 1351- 1353)، ولی را او در جای مناسبی ننشاند. ابوسعید گفت: «جای من نه این است» و اوزون حسن گفت اگر تو به پای خود میآمدی، جایت بالاتر بود، ولی چون تو را آوردهاند، جایت همین جاست (روملو، 486). ابوسعید دوستی قدیم خاندان تیموری و آققویونلو را یادآور شد. اوزون حسن در پاسخ گفت كه دوستی میان ما و فرزندان شاهرخ است و ما را با شما هیچ دوستی نیست و ما به رعایت دوستی شاهرخ نوۀ او یادگار محمدمیرزا را رعایت خواهیم كرد. ابوسعید گفت كه اگر با من نیكی كنی، ضایع نخواهد ماند، زیرا فرزاندان من در خراسان و ماوراءالنهر پادشاهند. اوزون حسن گفت كن از تو باكی ندارم، تا چه رسد با ایشان! پس از گفتوگوها اوزون حسن، ابوسعید را به میرزا ابوالمظفر یادگار محمد سپرد و او به قصاص خون مادربزرگش گوهرشاد آغا او را با قتل رسانید (22 رجب 873). نوشتهاند كه ابتدا اوزون حسن نمیخواست او را بكشد، ولی اعیان حضرت گفتند در آن زمان كه آثار مخالفت او ظاهر نبود، نمیشد به او اعتماد كرد، اكنون كه انواع خفّت و خواری به او رسیده است، اگر زنده بماند، از حس انتقام بركنار نخواهد بود (دولتشاه، همانجا، عبدالرزاق، 2(3) / 1353).پس از قتل ابوسعید اردوی بزرگ او از هم پاشید و تركمانان دست به غارت و چپاول زدند، ولی اوزن حسن خود به لشكرگاه آمد و تركمانان را از آن عمل بازداشت و چند تن را كه با نمیایستادند، با تیر زد و دستور داد كه حرم و خانوداۀ ابوسعید را از دستبرد محفوظ دارند. از اولاد ابوسعید، سلطان محمد و میرزا شاهرخ گرفتار شدند و سلطان محمود با جمعی از امرای ارغونی خود را به خراسان رسانید و بسیاری از امرا و معتبران لشكر خود را به گیلان رساندند و گیلانیان دربارۀ ایشان محبت بسیار كردند (همو، 2(3) / 1354- 1358).اوزن حسن سر ابوسعید را پیش سلطان ملك اشرف سیفالدین قایتبای محمودی فرستاد. ابن ایاس (3 / 34) مینویسد كه در 19 ذیقعدۀ 873 سلطان قایتبای از باب النصر وارد قاهره شد و با تشریفات بسیار باشكوهی به سوی قلعه رفت. فرستادۀ اوزن حسن در این موكب حاضر بود و سر ابوسعید «ملك سمرقند» را در دست گرفته بود. آمبروزیو كُنتارینی سفیر فرمانروای و نیز به دربار اوزون حسن كه در نوامبر 1474 (رجب 879) در اصفهان به حضور اوزون حسن رسید، میگوید شاه او را احضار كرد و قسمت مهم كاخ خود را به او نشان داد. آن كاخ مزین به پردۀ نقاشیی بود كه نشان میداد چگونه ابوسعید را به ریسمانی بسته و برای كشتن نزد اغورلو محمد (پسر اوزون حسن)، بانی تالاری كه پردۀ نقاشی در آن است، میبرند (سفرنامههای وینزیان، 140). ظاهراً اغورلو محمد اشتباه است، زیرا او را نزد یادگار محمد بردند و شاید هم خواستهاند، به جای یادگار محمد صورت اغورلو محمد را تصویر كنند.
ابوسعید پس از شاهرخ دومین سلطان مقتدر از اخلاف تیمور است كه بر قسمت وسیعی از متصرفات تیمور از حدود مغولستان تا عراق و از ماواءالنهر تا سیستان و قندهار حكومت كرد و اینهمه را نه به وراثت بلكه به زور شمشیر به دست آورد، زیرا چنانكه گفته شد او شاهزادهای بود كه در گمنامی میزیست و كسی در مملكت تیموری برای او حقی قائل نبود. چنانكه خود او به ابوالقاسم بابر نوشته بود كه من این ولایت (سمرقند) را «كپنك پوش» گرفتهام، یعنی در لباس چوپانی و یا درویشی كه اشاره به وضع حقارتآمیز ابتدای حال اوست.او با كاردانی و تیزهوشی و اغتنام فرصتهای مناسب، به مقصد خود رسید و در این راه كوچكترین غفلتی نكرد و حتی با استفاده از فرصتی كه به زعم او با مرگ جهانشاه پیش آمده بود، به جنگ اوزون حسن شتافت، ولی او اوزون حسن را نمیشناخت و از فتوحات سابق خود سرمست بود. وی مرید مشایخ صوفیه بود و در هر موقع و فرصتی از روحانیت آنان استمداد میكرد و در حقیقت از نفوذ وسیع این طایفه در میان مردم استفاده میكرد.وی به خواجه عبیدالله احرار، بزرگ ماوراءالنهر و سر سلسلۀ طریقت خواجگان و نقشبندیان ارادت میورزید. خواجۀ احرار اهل درس و سواد نبود و به اقرار خودش درسی نخوانده بود. با اینهمه بر اثر نفوذ در دل مردم، بزرگترین شخصیت ماوراءالنهر گردیده بود؛ او به زراعت میپرداخت و شمار مزارع وی از 300‘1 گذشته بود و مالیات مزارع او هر سال 000‘80 من غله به سنگ سمرقند بود (كاشفی، 404، 405). ابوسعید مردی به این قدرت و مكنت و نفوذ را لازم داشت و همیشه در پناه نفوذ او بود. وی به مشورت و تشویق خواجۀ احرار از سمرقند در برابر ابوالقاسم بابر دفاع كرد و نیز به صوابدید او بود كه رهسپار جنگ با اوزون حسن شد. صاحب مطلع سعدین مینویسد كه ابوسعید برای مشورت به خواجه عبیدالله پیغام داد كه اگر لازم است خود نزد او به ماوراءالنهر برود، ولی خواجه خود به مرو شتافت و در آن ایام یك روز ابوسعید به دیدن خواجه میرفت و یك روز خواجه به دین ابوسعید، با اینكه خواجه عبیدالله به رفتن ابوسعید به جنگ اوزون حسن رأی داده بود، پس از كشته شدن ابوسعید كه انتظار میرفت از مقام و اعتبار او كاسته شود، او همچنین در اعتبار خود باقی ماند (نك : همو، 545-547).ابوسعید به دیگر بزرگان صوفیه نیز ارادت میورزید و از معتقدان شیخ نورالدین محمد، فرزند شیخ بهاءالدین عمر بود و به درخواست او بعضی مطالبات و حوالههای مالیاتی مردم هرات را بخشید (عبدالرزاق، 2(3) / 1146) و نیز به مجلس وعظ خواجه شمسالدین كوسوئی از احفاد شیخ جام میرفت و پس از مرگ او به سرمزاش قبه و عمارتی عالی ساخت (همو، 2(3) / 1188، 1195).ابوسعید به توصیۀ خواجه عبیدالله احرار دستور داد كه پیش از رسیدن غلات بر رعیت حوالهای نكنند و در مواقع ضرورت بیش از یك سوم اصل از پیش نگیرند و مالیات را در 3 قسط وصول كنند: یكی در برج سرطان و دیگری در سنبله و میزان و سومی در قوس (همو، 2(3) / 1234-1235). چنانكه گذشت، پس از تنبیه شیخ احمد صرّاف و خواجه معزالدین كه وجوه زیادی از مردم گرفته بودند، دستور داد تا بعد از آن در هرات و بلوكات «زرنام بردار» (مالیات برای چریك» نگیرند (همو، 2(3) / 1256).ابوسعید به امر زراعت اهتمام داشت، چنانكه دستور داد در اطراف حصار نیره تو در هرات كه به حاصلخیزی معروف بود، هر جا امكان زراعت باشد. تخم و وسایل كشاورزی در دسترس برزگران قرار دهند (همو، 2(3) / 1210) و چون به حفر جوی سلطانی در هرات توجه داشت، خواجه قطبالدین سمنانی وزیر او، 200 كارگر برای حفر آن جوی معین كرد و 2 سال در این كار رنج برد تا آب از رود باشتان در شمال هرات به دامن كوه مختار رسید و در آن هنگام ابوسعید متوجه آذربایجان بود. خواجه مقداری از آن آب در ظرف به اردوی ابوسعید فرستاد و ابوسعید با آگاهی از این عمل گفت: «احداث جوی سلطانی نزد من بر فتح عراق ترجیح دارد» (خواندمیر، دستورالوزراء، 385- 386). تعمیر ساختمان نمازگاه واقع در دامن كوه مختار نیز از كارهای خیر اوست (عبدالرزاق، 2(3) / 1200).قدرت ابوسعید در خراسان و ماوراءالنهر به جایی رسیده بود كه ایوان سوم، معروف به ایوان بزرگ شاهزاده و امیر بزرگ روسیه (حك 1440-1505 م) برای ایجاد شكاف و تفرقه در میان خانات «اردوی زرین» و جلب دوستی، ایلچیانی به دربار او فرستاد و این ایلچیان در 869 ق / 1465 م به هرات رسیدند و ابوسعید از آنان پذیرایی كرد (همو، 2(3) / 1287). این امیر بزرگ روسیه، بعدها چنین سفیرانی به دربار اوزون حسن هم فرستاده بود (گروسه، 775).
ابن ایاس، محمد بن احمد، بدائع الزهور، به كوشش محمد مصطفی، قاهره، 1404 ق / 1984 م؛ ابوبكر طهرانی، كتاب دیار بكرّیه، به كوشش نجاتی لوگال و فاروق سومر، آنكارا، 1962-1964 م؛ خواندمیر، غیاثالدین بن همامالدین، حبیب السیر، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1362 ش؛ همو، دستورالوزراء، به كوشش سعید نفیسی، تهران، 1355 ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذكرة الشعراء، به كوشش محمد رمضانی، تهران، 1338 ش؛ روملو، حسن، احسنالتواریخ، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1349 ش؛ سفرنامههای ونیزیان در ایران (شش سفرنامه)، ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، 1349 ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، لاهور، 1368 ش؛ فضلالله بن روزبهان، مهماننامۀ بخارا، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1341 ش؛ كاشفی، علی ابن حسین، رشحات عین الحیات، تهران، 1356 ش؛ كوهستانی، مسعود بن عثمان، تاریخ ابوالخیر خانی، میكروفیلم كتابخانۀ مركزی دانشگاه تهران، شم 1399؛ گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، ترجمۀ عبدالحسین میكده، تهران، 1353 ش؛ منجمباشی، احمد بن لطفالله، جامعالدول، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، 1339 ش؛ نیز:
Bābur, Ẓahiru’d-dīn Muḥammad, Bābur-Nāma, tr. A. Beveridge, New Delhi, 1979; Barthold, V., Four Studies on the History of Central Asia, tr. V. & T. Minorsly, Leiden, 1958, vol. II; Mirza Muhammad Haidar, Tankh-i-Rashidi, tr, E. Denison Ross, Patna, 1973.
عباس زریاب
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید