صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / ابوسعید گورکان /

فهرست مطالب

ابوسعید گورکان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوسَعیدِ گورَكان، میرزا سلطان ابوسعید، پسر میرزا سلطان محمد، پسر میرزا میرانشاه، پسر سوم امیر تیمور گوركان (حك‍ ‍854-873 ق / 1450- 1469 م)، پادشاه ماوراءالنهر و خراسان.
در كتابهای تاریخ عصر تیموری در میان فرزندان میرانشاه، نام میرزا سلطان محمد دیده نمی‌شود و در حوادث پس از مرگ تیمور ــ كه اخلاف او برای تحصیل قدرت به جان یكدیگر افتادند ــ خبری از او نیست و حتی نوۀ او بابر پسر عمر شیخ در ذكر نسبت خود فقط نام میرزا سلطان محمد را می‌آورد و كوچك‌ترین اشاره‌ای به احوال او ندارد (بابر، 14) و به همین جهت بارتولد در اینكه او واقعاً از نسل تیمور باشد، تردید كرده است (ص 157).
منجم باشی مؤلف جامع الدول (ذیل اولاد تیمور و میرانشاه) از یكی از پسران خلیل سلطان فرزند میرانشاه به نام میرزا محمد باقر یاد كرده كه گویا در خدمت عم خود شاهرخ می‌زیست و او یكی از نواحی را به اقطاع وی داده و پس از آن حكومت ری به او سپرده بود. منجم‌باشی می‌گوید او همواره مطیع و منقاد شاهرخ بود و در ربیع الآخر 838 وفات یافت و فرزندی به نام سلطان میرزا ابوسعید از او بر جای ماند كه همان ابوسعید، سلطان خراسان و ماوراءالنهر است. مؤلف جامع الدول همین قول را درست می‌داند و می‌نویسد كه مورخان در میان فرزندان میرانشاه نامی از سلطان محمد نبرده‌اند و در ذكر نسب میرزا ابوسعید نام خلیل سلطان را از قلم انداخته‌اند و چون خلیل سلطان فرزندی به نام میرزا محمد باقر داشته است، پس سلطان محمد مذكور در نسب ابوسعید باید همین میرزا محمد باقر باشد. همو از قول ابوالفضل دكنی مؤلف تاریخ خاندان تیموری هند می‌نویسد كه پدر ابوسعید، سلطان محمد برادر خلیل سلطان و مادرش مهرنوش از قوم فولادقیا بود. میرزا محمد با برادرش خلیل سلطان در ماوراءالنهر بود تا آنكه خلیل سلطان را از سمرقند بیرون كردند و میرزا محمد نزد الغ بیك ماند و شاهرخ، الغ بیك را به رعایت حال او توصیه كرد و شاهرخ (یا الغ بیك) او را برادر خطاب می‌كرد. میرزا محمد در بستر بیماری، دو پسر خود میرزا ابوسعید و میرزا منوچهر را به الغ‌بیك سپرد و این دو در خدمت الغ بیك بودند تا آنكه حوادث دیگری ظاهر شد. اما مؤلف جامع الدول در صحت این خبر تردید می‌كند.
اگر این قول درست باشد و نویسندگان آن عصر نام خلیل سلطان را از نسب میرزا ابوسعید انداخته باشند، باید دلیلی برای این عمل آنان موجود باشد. احتمال می‌رود چون خلیل سلطان شاهزاده‌ای عیاش و هوسران بود و در حقیقت شهر سمرقند و پادشاهی را برخلاف وصیت تیمور غصب كرده بود و اموال عظیمی را كه تیمور از غارت شهرهای بزرگ جهان در سمرقند جمع آورده بود، در اندك مدتی بر باد داده و از این رو بدنامی زیادی برای خود حاصل كرده بود، مورخان عصر ابوسعید نخواسته‌اند و او را به همین خلیل سلطان منتسب كنند. شاید علت گمنامی ابوسعید در زمان الغ بیك هم همین باشد كه كسی كه به جهت اعمال جدش به او اعتنایی نمی‌كرد و شاید خود ابوسعید هم نمی‌خواسته او را نوۀ خلیل سلطان بدانند (خواندمیر، حبیب السیر، 3 / 551-552؛ روملو، 3، 7، 8؛ عبدالرزاق، 2(1) / 7- 9). مورخان نوشته‌اند كه ابوسعید هنگامی كه در خدمت الغ بیک بود، همواره هوای سلطنت در سر داشته و پیوسته از مشایخ صوفیه و «اهل الله» استمداد می‌كرده است (همو، 2(3) / 987- 988).

آغاز فعالیت و تسلط بر ماوراءالنهر

در 853 ق خصومت میان الغ بیك و پسرش میرزا عبداللطیف به اوج خود رسید و الغ بیك برای مقابله با او رهسپار بلخ شد. پسر دیگر او به نام عبدالعزیز دست تعدّی به اموال و اعراض مردم سمرقند دراز كرد. این عمل حتی در میان مردم ماوراءالنهر ایجاد خشم و نفرت كرد و مخصوصاً مشایخ دین وتصوف از این عمل او ناراضی بودند، ابوسعید كه در خدمت الغ بیك و در سپاه او بود، از این اوضاع به نفع خود استفاده كرد و ایل ارغون را به خدمت خود درآورد و روانۀ سمرقند شد. ایل ارغون كه بعدها در اواخر سدۀ 9 و اوایل سدۀ 10 ق شهرت و قدرتی به دست آوردند، در آن زمان ناشناخته بودند و دولتشاه آنها را از تركمانان می‌داند (ص 274؛ نیزنك‍ : خواندمیر، همان، 4 / 32-33). احتمال می‌رود این ایل تركمان كه در میان ایلات جغتایی و ترك تنها می‌زیستند، از وضع سیاسی و اجتماعی خود ناراضی بودند و ابوسعید هم كه با وجود شاهزادگی در میان شاهزادگان تیموری محل اعتنا نبود، از مدتها پیش با این ایل در تماس بوده و با شنیدن ناخشنودی مردم و پیشوایان دین و طریقت و شاید هم با موافقت آنان دست به این كار خطیر زده است وگرنه نمی‌توان پذیرفت كه میرزا ابوسعید ناگهان به میان ایل ارغون برود و از آنجا رهسپار سمرقند شود. بارتولد (همانجا) هم اشاره‌ای به این معنی دارد.
ابوسعید امیدوار بود كه ناخشنودی مردم از میرزا عبدالعزیز و الغ بیك سبب شود كه مردم سمرقند، دروازه‌ها را به روی او بگشایند، اما الغ بیك از شنیدن این خبر دست از جنگ با عبداللطیف كشید و با شتاب خود را به سمرقند رسانید و چون ابوسعید تاب مقاومت با او نداشت، دست از محاصره برداشت و به میان ایل ارغون رفت (853 ق). ابوسعید در این هنگام 25 سال داشت (عبدالرزاق، همانجا).
عبداللطیف پس از كشتن پدرش الغ بیك، ابوسعید را از میان ایل ارغون بیرون آورد و به زندان انداخت. اما ابوسعید توانست پس از چند روزی از زندان رهایی یابد و به بخارا رود. شاید مردم سمرقند كه از اوضاع ناخشنود بودند، او را فرار داده‌اند (همو، 2(3) / 99، 993-994). در بخارا ابوسعید گروهی بسیار گرد خود فراهم آورد و بر عبداللطیف شورید (شب 28 ریبع الاول 854) و این مصادف بود با قتل عبداللطیف در سمرقند و هنوز خبر آن به بخارا نرسیده بود. به همین جهت بزرگان شهر از ترس عبداللطیف او را گرفته، به زندان انداختند، اما پس از وصول خبر كشته شدن عبداللطیف او را از زندان بیرون آوردند و به سلطنت برداشتند. ابوسعید كه از حمایت مردم بخارا بهره‌مند بود، روی به سمرقند نهاد.
میرزا عبدالله نوۀ شاهرخ كه پس از قتل عبداللطیف در سمرقند بر تخت نشسته بود، با اموال و خزاین عبداللطیف لشكری فراهم كرد و به جنگ ابوسعید شتافت و او را شكست داد (همو، 2(3) / 1006- 1009، 1015). ابوسعید متواری شد و پس از مدتی دربه‌دری شهر یسّی را كه در حوزۀ سیر دریا یا سیحون واقع و موطن و مدفن احمد یسوی صوفی نامدار ترك است، به تصرف درآورد. میرزا عبدالله با شنیدن این خبر امرای خود را در زمستان 855 ق برای تصرف شهر یسی فرستاد و این سپاه آن شهر را در حصار گرفتند. ابوسعید را حیله‌ای به خاطر رسید و جمعی را در لباس ازبكان از شهر بیرون فرستاد تا از سیاهی آنان به سپاه میرزا عبدالله چنان و انمود كند كه ازبكان به یاری او آمده‌اند. ازبكان كه در دشت قبچاق حكومت داشتند، پیوسته به ماوراءالنهر حمله می‌كردند و مردم آن نواحی از آنان بیمناك بودند (نك‍ : ه‍ د، ابوالخیر خان ازبك). این حیلۀ ابوسعید مؤثر افتاد و امرای میرزاعبدالله از ترس باروبنۀ خود را گذاشته، روی به گریز نهادند (عبدالرزاق، 2(3) / 1015-1017).
ابوسعید از گریز سپاهیان میرزا عبدالله دلگرم شد و آهنگ تسخیر شاهرخیه (تاشكند) كرد. مورخان می‌نویسند كه میرزا عبدالله سپاهی بزرگ گرد آورد و وری به شـاهرخیه نهاد (نك‍ : همو، 2(3) / 1018). در این میان ابوسعید به اشارۀ یكی از امیران خود از ابوالخیرخان شاه ازبك كه با اولاد تیمور كشمكش داشت، یاری خواست (میرخواند، 6 / 777). ابوالخیرخان كه همیشه هوای فتح ماوراءالنهر را در سر داشت، از اختلاف میان دو شاهزادۀ تیموری بهره گرفت و به یاری ابوسعید شتافت و هر دو برای تصرف سمرقند روی به آن شهر نهادند. در كنار آب كوهك یا بولونغور جنگ سختی میان ابوسعید و ابوالخیر از یك سو و میرزا عبدالله از سوی دیگر درگرفت كه میرزا عبدالله در آن جنگ كشته شد (خواندمیر، همان، 4 / 50؛ دولتشاه، 320؛ فضل‌الله، 145ـ146).
ابوسعید از بیم آنكه اگر ازبكان به شهر درآیند، بر مردم ظلم و اجحاف خواهند كرد و در حقیقت بیرون راندن ایشان از شهر ممكن نخواهد شد، آنان را غافلگیر كرد و به دروازۀ شهر سمرقند رفت و خود را معرفی كرد و گفت اگر می‌خواهید از تعرض ازبكان سالم بمانید، دروازه را بگشایید. مردم دروازه را باز كردند و ابوسعید به شهر درآمد و فرمان داد تا همۀ دروازه‌های شهر را به روی ازبكان ببندند و به ابوالخیرخان پیغام داد كه بهتر است به سوی مملكت خود بازگردد و برای تشكر از یاری او هدایا و پیشكشهای شایسته برای او فرستاد و ابوالخیر ناچار به دشت قبچاق بازگشت (میرخواند، 6 / 778؛ خواندمیر، همانجا). مؤلف مطلع السعدین، بدون ذكر این تدبیر، می‌گوید: ابوسعید به ابوالخیر خان كه ملازم او بود، انعام پادشاهانه فرمود و جواهر و اسب فراوان بخشید و به او اجازۀ مراجعت داد (عبدالرزاق، 2(3) / 1024). اما این مطلب در منابع تاریخ ازبكان به گونۀ دیگری آمده است. بنا به نقل بارتولد (ص 165) از تاریخ ابوالخیرخانی (نك‍ : كوهستانی، گ 333 به بعد)، ابوسعید به اردوی خان ازبك رفت و با عباراتی خاضعانه از یاریهای او تشكر كرد و در سمرقند خطبه به نام ابوالخیر خواندند و سكه به نام او زدند.
درست است كه به گفتۀ بارتولد (همانجا) فاتح واقعی در این جنگ ابوالخیرخان و سپاه ازبك بوده است، اما گفتۀ مؤلفان روضة الصفا و حبیب السیر به حقیقت نزدیك‌تر است. در واقع ابوالخیرخان كه فتح سمرقند بی‌مساعدت او میسّر نمی‌شد و همواره در فكر تصرف ماوراءالنهر بود، اگر وارد شهر می‌شد و خطبه و سكه به نام او بود، به ابوسعید مجال قدرت نمایی نمی‌داد، اما شرح حال‌نویسان خواجه عبیدالله احرار صوفی بسیار بانفوذ و مقتدر ماوراءالنهر، فتح سمرقند و كشته شدن میرزا عبدالله را بر اثر توجهات معنوی او می‌دانند و مخصوصاً كه گویا میرزا عبدالله توجهی به خواجه احرار نداشته است (نك‍ : دنبالۀ مقاله). 
ابوسعید در سمرقند بر تخت سلطنت جلوس كرد (855 ق) و قاتلان میرزا عبداللطیف را در همان محل كه قصد او كرده بودند، به قصاص عمل خود رسانید و اجسادشان را بسوخت (عبدالرزاق، 2(3) / 1023، 1024). پس از آن از آب آمویه گذشت و بلخ را به تصرف خود درآورد و از حدود بدخشان تا مرغاب به دست او افتاد (همو، 2(3) / 1052-1053). در آن زمان ابوالقاسم بابر نوۀ شاهرخ در هرات و خراسان حكومت می‌كرد و چون خبر فتح بلخ را شنید، روی به آن جانب نهاد و ابوسعید كه ظاهراً كه توانایی مقابله با او در خود نمی‌دید، به سمرقند بازگشت (858 ق). ابوالقاسم برای تنبیه او روی به سمرقند نهاد (همو، 2(3) / 1053، 1055) و سفرایی كه ابوسعید برای آشتی فرستاده بود، نتوانستند كاری انجام دهند و ابوالقاسم بابر روز چهارشنبه، 14 شوال 858 به یك فرسخی سمرقند رسید (همو، 2(3) / 1058، 1065). ابوسعید كه بیشتر سپاهیان خود را مرخص كرده بود و قراخواندن آنها دشوار می‌نمود، خود را سخت در تنگنا یافت، اما خواجه عبیدالله احرار كه مرشد او بود، به یاریش آمد و او را به مقاومت تشویق كرد و مردم سمرقند را برانگیخت تا به دفاع از شهر پردازند و مردم قول دادند كه اگر محاصره تا یك سال هم به درازا بكشد، مقاومت كنند. ابوسعید به تفصیلی كه در مطلع سعدین مسطور است، به تدبیر قلعه‌داری و سنگربندی پرداخت (همو، 2(3) / 1062- 1064)، تا آنكه پس از 40 روز محاصره، برف و سرما عزم محاصره‌كنندگان را سست كرد. پس از رفت و آمد سفرا آشتی در میان افتاد و مقرر گردید كه رود جیحون مرز میان متصرفات دو سلطان تیموری باشد و ابوسعید ماوراءالنهر را همچنان در تصرف خود داشته باشد. از آن به بعد روابط میان دو سلطان مقتدر تیموری رو به بهبود نهاد (همو، 2(3) / 1076- 1078).
ابوسعید شورش پیر احمد ترخان حاكم اُترار را كه سلطان اویس نوۀ عمر شیخ پسر تیمور را به پادشاهی برداشته بود، خوابانید و بعضی از شاهزادگان را كه از احفاد عمر شیخ بودند، به قتل رسانید و میرزا سلطان حسین پسر منصور بن بایقرا را گرفته، به زندان انداخت، ولی او را به وساطت میرزا ابوالقاسم بابر آزاد ساخت، اما بعد پشیمان شد (همو، 2(3) / 1086-1087؛ نیز نك‍ : دنبالۀ مقاله).

برانداختن شاهزادگان شاهرخی

 ابوالقاسم بابر رقیب نیرومند ابوسعید در 25 ربیع‌الثانی 861 در مشهد به سكته درگذشت (همو، 2(3) / 1114-1115). امرای او در هرات، پسر 11 ساله‌اش جلال‌الدین شاه محمود را به سلطنت برداشتند (همو، 2(3) / 1119)، ولی از او در برابر مدعیان نیرومند سلطنت از خاندان تیموری كاری ساخته نبود. ابوسعید كه در سمرقند بود، با شنیدن این خبر فرصت را از دست نداد و عازم هرات شد و آن شهر را به تصرف درآورد و در باغ زاغان هرات بر تخت نشست (همو، 2(3) / 1139- 1141). در این حال به ابوسعید چنین رساندند كه یكی از مدعیان سلطنت هرات یعنی ابراهیم میرزا پسر علاءالدوله در نهان قاصدان به سوی مادربزرگ خود گوهرشاد آغا، زن شاهرخ فرستاده است. ابوسعید بی‌درنگ به قتل آن زن نیكوكار (9رمضان 861) فرمان داد (همو، 2(3) / 1142- 1143).
می‌گویند مردم هرات در این سال متحمل رنج و مصیبت بسیار شدند و از ایشان 3 مالیات برای 3 پادشاه گرفته شد: نخست برای میرزا شاه محمود پسر بابر، دوم برای ابراهیم میرزا پسر علاءالدوله، سوم برای ابوسعید. محصلان مالیات از مردم «زرمال و لشكر» می‌خواستند و داروغگان از خانه‌ها و مزارع «داروغگانه» می‌گرفتند و «یساقیان» یا مأموران انتظامی به غارت اموال مردم مشغول بودند (همو، 2(3) / 1144).
ابوسعید با دریافت اخباری ناخوشایند از ماوراءالنهر مصلحت چنان دید كه در نیمۀ شوال 861 از هرات بیرون برود (همو، 2(3) / 1144-1146). پس از آنكه بلخ را از دست میرزا احمد پسر عبداللطیف میرزا بیرون آورد، زمستان را در آن شهر گذرانید (همانجا). میرزا ابراهیم نوۀ شاهرخ بر هرات دست یافت، ولی در جنگ با جهانشاه قراقویونلو در جرجان و مازندران شكست یافت و به هرات بازگشت. پدر او علاءالدوله كه مدتی در دشتهای تركستان آواره بود، با شنیدن خبر پسرش به هرات آمد، ولی پدر و پسر با شنیدن حركت جهانشاه ناچار از هرات بیرون رفتند. احتمال می‌رود كه یكی از علل اینكه ابوسعید نتوانست در هرات بماند، اطلاعی بود كه او از قصد حملۀ جهانشاه به خراسان داشته است (نك‍ : همو، 2(3) / 1171). جهانشاه به هرات آمـد (نك‍‌ : دنبالۀ مقاله)، ولی نمی‌توانست مدت زیادی در آنجا بماند و پس از شكست پیربداق پسرش از ابوسعید طالب صلح شد و ابوسعید شرط صلح را خروج كامل جهانشاه از خراسان قرار داد و ناچار در اوایل صفر 863 از هرات بیرون رفت و ابوسعید در 15 همان ماه وارد هرات شد (همو، 2(3) / 1182-1184، 1187).
ابوسعید ظاهراً به جهت مضیقۀ مالی، بیشتر سپاهیان خود را مرخص كرده و با او بیش از 000‘2 تن نمانده بود. شاهزادگان تیموری، علاءالدوله و پسرش ابراهیم با میرزا سنجر نوۀ عمر شیخ اتفاق كردند و در سرخس جمع شدند. ابوسعید با وجود قلت سپاه آهنگ جنگ با آنان كرد و در این میان امیران او از ماوراءالنهر به یاریش آمدند و او شاهزادگان را در میان مرو و سرخس شكست داد (جمادی‌الاول 863) و میرزا سنجر كشته شد (همو، 2(3) / 1190-1193). ابوسعید پس از آن به هرات بازگشت، ولی مجبور شد كه برای دفع سلطان حسین بایقرا به استراباد برود. در آنجا پس از شكست دادن سلطان حسین عازم پایتخت خود شد و در راه خبر شكست امیر خلیل حاكم سیستان و قندهار كه به هرات حمله كرده بود، به وی رسید. با شكست امیر خلیل، ابوسعید بر سیستان و فراه و قندهار كاملاً دست یافت (همو، 2(3) / 1220، 1226، 1228).
در 865 ق میرزا محمد جوكی پسر میرزا عبداللطیف در ماوراءالنهر سر به طغیان برداشت و ابوسعید برای دفع او ناچار روی به ماوراءالنهر نهاد. میرزا محمد جوكی در حصار شاهرخیه (تاشكند) متحصن شد. در این میان خبر رسید كه سلطان حسین بایقرا به هرات حمله كرده و آن شهر را محاصره كرده است. ابوسعید از محاصرۀ شاهرخیه دست برداشت و با میرزا محمد جوكی صلح گونه‌ای بست و عازم هرات شد. سلطان حسین هم دست از محاصره برداشت و عازم استراباد و مازندران گردید (همو، 2(3) / 1236، 1248- 1249).
ابوسعید كه بر اثر لشكركشیها دچار تنگنای مالی شده بود و هیچ‌گونه نقدی در اختیار نداشت، دستور داد كه از مردم مالیاتهای اضافی بگیرند. مردم هرات كه در برابر حملۀ سلطان حسین بایقرا دلیرانه مقاومت كرده بودند، انتظار چنین تحمیلی نداشتند. علاوه بر این ابوسعید دستور داد كه هرچه بتوانند از مردم و بازرگانان مبالغی به نام قرض بگیرند. وزرای او هم تعدی بسیاری كردند و اگر چه مورخان سكوت ‌اند، اما این تحمیلات گویا سبب طغیان مردم هرات شده است؛ زیرا می‌نویسد كه ابوسعید بی‌درنگ درصدد «استمالت» برآمد و خواجه شمس‌الدین محمد وزیر خود را به هرات فرستاد تا نگذارد «بر كسی حیف و زیادتی واقع شود» (همو، 2(3) / 1250، 1255) و ظاهراً مبالغ گرفته شده را به هرات باز پس فرستادند. 
پس از آنكه ابوسعید از جنگ سلطان حسین بایقرا به هرات بازگشت، برای جلب خشنودی مردم دستور داد تا مستوفیان و مأمورانی را كه در گرفتن مال از رعایا افراط كرده بودند، به شدت تنبیه كنند و شیخ احمد صراف را كه از بازرگانان قرض بسیاری به نام حكومت گرفته بود، در دروازۀ ملك پوست كندند و خواجه معزالدین شیرازی را در یك دیگ آب جوش انداختند (همو، 2(3) / 1255-1256). این مجازاتهای قساوت‌آمیز نشانۀ آن است كه مردم هرات از تعدی عمال مالیات واقعاً به خشم آمده بودند و او این عمال را كه به دستور خود وی دست به این كار زده بودند، قربانی كرده است.
ظاهراً در اواسط ماه حوت (866 ق) اخباری از ظهور مرض طاعون در اطراف هرات به گوش ابوسعید رسیده بود و منجمان هم كه گویا بویی از این خبر برده بودند، در تقویمها نوشتند كه در سال شمسی آینده مرض طاعون در هرات ظهور خواهد كرد. ابوسعید با آنكه بیش از 2 ماه نبود كه از حصار شاهرخیه بازگشته بود و با وجود مضیقۀ مالی عازم شاهرخیه شد و در 22 جمادی الاول 866 مطابق با 17 حوت (اسفند) از هرات بیرون رفت و در اواسط جمادی‌الآخر به بلخ رسید. در ماه شعبان و رمضان شدت طاعون در هرات به اوج رسید و تا اول محرم 867 طول كشید (همو، 2(3) / 1258-1260).
ابوسعید مجدداً شاهرخیه را محاصره كرد، ولی مردم شهر دلیرانه به دفاع پرداختند (همو، 2(3) / 1263-1264). سرانجام به وساطت خواجه عبیدالله احرار محاصره پایان پذیرفت (همو، 2(3) / 1274-1275) و ابوسعید، میرزا محمد جوكی را همراه خود به هرات برد و او را در قلعۀ اختیارالدین زندانی كرد او در همان قلعه وفات یافت (همو، 2(3) / 1278).
مغولان قلماق یا كلوك در 869 ق به بلاد ماوراءالنهر تاختند و قتل و خرابی بسیار كردند، ولی سپاهیان ابوسعید آنان را شكست دادند و سرهایشان با ارابه‌ها به سمرقند فرستاده شد (همو، 2(3) / 1291-1292). در 870 ق، 000‘15 خانوار از ایلات عراق از پیش تركمانان آق‌قویونلو فرار كردند و به خراسان آمدند و ابوسعید آنان را در خراسان جا و مقام داد. در همین سال ابوسعید تصمیم گرفت كه بر ایل هزاره بتازد و آنان را كه قدرت بسیاری به دست آورده و سر از اطاعت پیچیده بودند، مقهور كند، اما سران ایل ضمن اظهار انقیاد، مشایخ هرات را به شفاعت برانگیختند و ابوسعید از سركوب آنان چشم پوشید (همو، 2(3) / 1296- 1298).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: