صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابو الاسود دولی /

فهرست مطالب

ابو الاسود دولی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 22 فروردین 1399 تاریخچه مقاله

ج ـ ابوالاسود، اقدام شخصی

1. ابوالطیب لغوی (ص 8) براساس سندی که راوی میانی آن ابوحاتم سجستانی است، یک بار می‌گوید، ابوالاسود نخستین نحونویس است. او اندکی در باب نحو نوشت که بعدها تکمیل شد. بار دیگر، براساس همان سلسله سند، روایت را گسترش داده، گوید: ابوالاسود آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ... را با لحن شنید، پس گفت: «باید چیزی بیاورم که کلام عرب را بدان اصلاح کنم». آنگاه نحو را تدوین کرد (نیز نک‍ : ابن عساکر، همانجا). 
2. ابوالفرج اصفهانی (12 / 299) براساس سلسله سند مفصلی از نحویان از قول ابوالحرب نقل می‌کند: اولین بابی که پدرم نهاد، باب تعجب بود. پیداست که این روایت، با داستان دختر ابوالاسود بی‌ارتباط نیست، زیرا در روایات مربوط به امام علی (ع) دیدیم که دل نگرانی ابوالاسود و شکایت نزد امام (ع) از آن بود که دخترش در استعمال صیغۀ تعجب دچار اشتباه شده بود. بنابراین، از نظر راویان مسلم این است که او نخست باب تعجب را وضع کرده است. اینک در روایات دیگری ملاحظه می‌کنیم که او، چون از «لحن» دختر آگاه شد، شخصاً به تألیف باب تعجب و احیاناً فعل و مفعول همت گماشت. این روایت را برخی از قول ابوحاتم سجستانی نقل کرده‌اند (نیز نک‍ : سیرافی، 19؛ زبیدی، 21؛ ابن‌انباری، عبدالرحمن، 5). در این روایات میان دو جملۀ مااشدالحر و ما احسن السماء تردید است. 
3. در روایت دیگری که سیرافی (ص 18) بدون سند نقل می‌کند، زبیدی (ص 22) سندش را به علی بن محمد هاشمی می‌رساند و ابن عساکر (5 / 332) با «یقال» آغاز می‌کند. انگیزۀ نوشتن نحو، اشتباه مردی ایرانی به نام سعد از شهر بوزنجان (بوزجان) است. این مرد که پیاده با مرکب خود روان است، به ابوالاسود می‌گوید: اسبم «ضالع» (گمراه، کج‌رو) است و مراد او «شالع» (معیوب، لنگ) بوده. ابوالاسود به یاران اظهار می‌دارد که این موالی به اسلام درآمده‌اند و به آن دل بسته‌اند و برادران ما شده‌اند، ما باید به ایشان «کلام» [عرب] را بیاموزیم. آنگاه باب فاعل و مفعول را وضع کرد (نیز: نک‍ : ابن ندیم، 46)ژ عیب بزرگ این روایت در آن است که لغزش در تلفظ واجهای عربی، ابوالاسود را به فکر تدوین باب فاعل و مفعول می‌اندازد، نه به فکر شیوه‌ای برای تلفظ صحیح حروف. 
4. ابن‌ندیم (همانجا)، روایتی شگفت دارد. وی حکایت می‌کند که با مردی شیعی به نام محمد بن حسین دوست بود. وی انبانی آکنده از کتاب و کاغذ کهن داشت که مرد شیعی مذهب دیگری در کوفه به وی داده بود. پس از مرگ محمد بن حسین آن مجموعه از دست رفت و ابن ندیم هرچه جست و جو کرد، چیزی نیافت. با اینهمه وی محتوای یک دسته از اوراق را که به خط یحیی بن یعمر نحوی بوده، به خاطر دارد، از این قرار: «در این اوراق، سخن دربارۀ فاعل و مفعول از ابوالاسود رحمة‌اللـه علیه آمده است» (نیز نک‍ : قفطی، 1 / 7- 9). این سند که برخلاف همۀ روایات دیگر سخت استوار و قاطع است، باعث سردرگمی همۀ کسانی است که پیدایش نحو را از زمان ابوالاسود محال می‌پندارند. پلا (ص 5, 130) راه نجات را در آن می‌بیند که روایت ابن ندیم را ساختۀ شیعیان بداند. راست است که صاحب آن اوراق پربها، شیعی مذهب بوده، اما این سؤال پیش می‌آید که چرا این جعل کنندۀ سند، روایت را تا حضرت امام علی (ع) برنکشیده است. 
5. روایتی که اینک نقل می‌کنیم و نیز روایت بعدی، کاملاً مجعولند، اما به ناچار در ردیف بسیاری از روایات دیگری که نقل کرده‌ایم می‌نشینند و نیز از جهت آشنایی با شیوۀ روایات ساختگی سودمندند: در زمان خلیفه عمر، مردی اعرابی «رسوله» را در آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ المُشْرِکسنَ وَ رَسولُهُ را به کسر لام شنید و سخت در شگفت شد، عمر آن را اصلاح کرد و سپس فرمود که قرآن را تنها باید «عالم» بخواند. این روایت که در تاریخ ابن عساکر (5 / 333) و نزهة الالباء عبدالرحمن ابن انباری (ص 3-4) آمده، تصریح می‌کند که عمر، ابوالاسود را به تدوین نحو فرمان داد. قفطی (1 / 16) نیز روایت را چنین تکمیل می‌کند که عمر به ابوموسی نامه نوشت که ابوالاسود، اهل بصره را نحو بیاموزد. 
6. ابوالاسود نزد ابن عباس رفت که می‌خواهم چیزی برای استوار ساختن زبان عربی بنگارم. ابن عباس گفت: شاید مراد تو نحو است؟ پس از سورۀ یوسف یاری جو (نک‍ : همانجا). 
در کنار این روایات، روایات دیگری موجود است که وضع نحو را به دو تن دیگر نسبت می‌دهد: 1. نصر بن عاصم (د 80 یا ٩٠ ق)؛ 2. عبدالرحمن بن هرمز (د 117 ق). روایات مربوط به این دو نحوی هیچ گسترش نیافته و به شیوه‌ای یکسان در منابع متقدم و متأخر تکرار شده است (نک‍ : سیرافی، 20-22؛ زبیدی 11، 26؛ ابن ندیم، 45، که روایت مربوط به ابن هرمز را به خط ابن مقله خوانده است). عبدالرحمن ابن انباری (ص 5-6) این روایت را نمی‌پذیرد و معتقد است که هر دو، خود نحو را از ابوالاسود فرا گرفته‌اند و منابع جدیدتر، اندک اندک نام آنان را از قلم انداخته‌اند. 

محتوای نحو ابوالاسود

نخستین منبعی که از محتوای نحو ابوالاسود سخن گفته، ابن سلام است (1 / 12). وی می‌گوید که او بابهای فاعل و مفعولٌ‌به، مضاف و حروف رفع و نصب و جر و جزم را نهاد. استعمال لفظ «حرف» به جای «عوامل» در این عبارت قابل توجه است (نک‍ : زبیدی، 21، به همین روایت). اندکی بعد، ابوالطیب لغوی براساس سلسله سندهایی که پیش از این ذکر کردیم، تنها از رفع و نصب و جر که امام علی (ع) به او آموخته بود، سخن می‌گوید و دیگر به آنچه ابوالاسود خود وضع کرده، اشاره‌ای ندارد (ص 6؛ نیز نک‍ : یغموری، 4-5). در همین دوره‌ها، ابوالفرج اصفهانی، دو روایت نقل کرده است: در روایت نخست (ابوالفرج، همانجا) که بر سلسله سندی مشتمل بر نخستین نحویان تا ابوالحرب، استوار است، آمده است که نخستین بابی که او نهاد، باب تعجب بود. اما از دیگر بابهایی که او نهاده، خبری نیست. موضوع باب تعجب نیز در این روایت از آن جهت نظر را جلب می‌کند که گویی راویان خواسته‌اند، نحوپردازی ابوالاسود را با اشتباه نحوی دخترش پیوند دهند. روایات دوم ابوالفرج (12 / 297- 298) که از قول 11 راوی نحوی، تا یحیی بن یعمر نقل شده، همان داستان اشتباه دختر در باب تعجب است. در اثر آن، امیرالمؤمنین (ع) به وی چنین املا فرمود: «کلام در اسم و فعل و حرف منحصر است». براساس این سخن ابوالاسود اصول نحو را ریخت. در روایت دیگر از این اصول صحبتی نیست و جملۀ منسوب به امام علی (ع) نیز چنانکه ابوالفرج اشاره می‌کند، چیزی جز نخستین جملۀ الکتاب نیست. اندکی بعد زبیدی (ص 21-22) از بابهای تعجب و فاعل و مفعول‌به و بابهای دیگر نام می‌برد و جای دیگر (ص 11-12) می‌افزاید که ابوالاسود و ابن عاصم و ابن هرمز، عواملِ (به جای حروف در روایت بالا) رفع و نصب و خفض (به جای جر در روایت بالا) و جزم، بابهای فاعل و مفعول، تعجب و مضاف را وضع کرده‌اند، اما ابوالاسود حق تقدم دارد. 
تقریباً در همان زمان، سیرافی (ص 18) قاطعانه می‌گوید که ابوالاسود، تنها باب فاعل و مفعول را نهاد و «چیزی به آن نیفزود» (نیز نک‍ : ص 22، که به امکان تکمیل همین باب توسط یحیی بن یعمر اشاره شده است؛ زبیدی، 22). این روایت را داستان معروف اوراق کهنه‌ای که از دست ابن ندیم به در شد، تأیید می‌کند (ابن ندیم، 46). 
باز در همین زمان (نیمۀ سدۀ 4 ق) در روایت یغموری (ص 7) آنچه امام علی (ع) به ابوالاسود آموخته، اسم وفعل و حرف است (مانند روایت ابوالفرج) و نه عوامل (مانند روایت ابن سلام)، اما در این روایت، توضیحی هم از قول امام (ع) بر این 3 مبحث افزوده شده است. 
با گذشت زمان، «رقعه» یا «صحیفۀ» امام (ع) مسلم‌تر و مفصل‌تر می‌گردد. یاقوت (14 / 42) در شرح احوال امیرالمؤمنین (ع) می‌نویسد که چون امام (ع) لحن شنید «نحو را وضع کرد و آن را به ابوالاسود داد» و در روایت دیگری که از قول زجاجی (سدۀ 4 ق) نقل کرده (14 / 48-50) و سند آن از ابن رستم طبری آغاز شده، از مازنی و ابوحاتم سجستانی گذشته و سرانجام به ابوالاسود می‌رسد، محتوای صحیفه شکل وسیع‌تری می‌گیرد. صحیفه نخست با نام خدا آغاز می‌شود و سپس اسم و فعل و حرف تعریف می‌شود. آنگاه امام (ع) به ابوالاسود می‌فرماید: ای ابوالاسود بدان که اشیا سه است: ظاهر و مضمر و چیزی که نه این است، نه آن (زجّاجی بعد توضیح می‌دهد که مراد از این سه چیز، اسم است و ضمیر است و مبهمات). سپس ابوالاسود اضافه می‌کند که وی چیزهایی، ازجمله حروف مشبهة بالفعل (به استثنای لکنّ) را گرد آورد و به حضرت علی (ع) عرضه کرد. امام فرمود که «لکنّ» را هم به آن بیفزاید (نیز نک‍ : قفطی، 1 / 4-5). 
روایتی که یاقوت از قول زجاجی نقل کرده، با اندکی تغییر و همراه سخنان امام (ع) دربارۀ لحن اهل بصره، در العیون و المحاسن شیخ مفید تکرار شده است (سیدمرتضی، الفصول المختارة، 55-56). در سدۀ 6 ق، عبدالرحمن ابن‌انباری (ص 2، 3) پس از اشاره به «رقعۀ» امام (ع)، از قول ابوالاسود می‌افزاید که من بابهای عطف، نعت، تعجب، استفهام و سرانجام «انّ و اخواتها» را تألیف کردم، اما هر باب را پس از تألیف بر حضرت علی (ع) عرضه می‌کردم تا عاقبت، به «حد کفایت» رسید. آنگاه از حضرت (ع) کار مرا سخت ستود. در اواخر همان سده، ابن ابی الحدید (همانجا) بر آنچه در روایت یاقوت ذکر کردیم، تقسیم کلمه به معرفه و نکره و نیز وجوه اِعراب را به صحیفۀ امام (ع) می‌افزاید و انگاه می‌گوید که اینگونه استنباط، از حدود قدرت آدمیزاد بیرون و بیشتر به معجزه شبیه است. 
پیداست که داستان صحیفه‌ای به این گرانقدری که پیوسته بر حجمش افزوده می‌شود، بسی وسوسه انگیز است و به اینجا خاتمه نمی‌یابد. یاقوت (1 / 206، 207) از قول ابن عساکر، داستان مردی نحوی به نام مکبری (د 474 ق) را نقل می‌کند که ادعا می‌کرد «تعلیقۀ» ابوالاسود که او خود از حضرت علی (ع) گرفته بود، اینک در دست اوست. این مرد پیوسته یاران را وعده می‌داد که روزی آن صحیفه را عرضه خواهد کرد. سپس چون یکی از شاگردان از محتوای آن صحیفه آگاه شد، همه دانستند که موضوع، گفتار 10 سطری زجاجی است که این مرد در 10 صفحه گسترش داده است. با اینهمه رقعۀ امام علی (ع)، جاعلان را، به خصوص در مصر همچنان وسوسه می‌کرد تا سرانجام اوراقی در باب نحو منسوب به آن حضرت، انتشار یافت. قفطی (1 / 5) می‌نویسد، زمانی که در مصر درس می‌خوانده، جزوه‌ای در دست کتابفروشان بود که همۀ مردم، آن را همان «مقدمۀ» امام علی (ع) می‌دانستند و می‌پنداشتند ابوالاسود، نحو خود را براساس آن جزوه تألیف کرده است. 

واژۀ نحو

 در روایاتی که تدوین نحو را به حضرت علی (ع) و ابوالاسود نسبت داده‌اند، گاه عباراتی داخل شده که برای توضیح کلمۀ نحو جعل شده است. ابن ندیم (ص 45) از قول ابن رستم طبری چنین آورده که من (ابوالاسود) از امام (ع) اجازه خواستم «ان اصنع نحو ما صنع». عبدالرحمن ابن انباری دو عبارت دیگر دارد: «اُنحُ هذا النحو» (ص 2) و «ما احسن هذا النحو الذی نحوت» (ص 3)، اما این اشتقاق‌پردازی چندان بی‌ارج است که دانشمندان آن را به جد نگرفته‌اند، حال آنکه بارها به ذکر معانی مختلف نحو پرداخته‌اند (مثلاً سیدمرتضی، همانجا، که هیچ اشاره‌ای به آن عبارات عربی نمی‌کند). 

اعراب‌گذاری قرآن کریم

ماجرای اعراب‌گذاری قرآن توسط ابوالاسود، روایتی دلنشین و جالب توجه دارد. بهانۀ این اعراب‌گذاری نیز چنانکه در موضوع نحو دیدیم، همانا لحن است. روایات مربوط به اعراب‌گذاری از روایات نحو مجزا نیست، زیرا همۀ نویسندگان کهن، در خلال یک نوع روایت به هر دو امر پرداخته‌اند. 
کهن‌ترین روایت، از آن ابوالطیب لغوی است. آنجا که زیاد، به سبب لحن فرزندان خود از ابوالاسود یاری خواست، وی به «تنقیط» قرآن همت گماشت. روایت ابوالفرج اصفهانی (12 / 298) که از قول مداینی نقل شده، کوتاه‌تر و صریح‌تر است: زیاد به او دستور داد تا مصاحف را نقطه‌گذاری کند، او چنین کرد و سپس چیزهایی در باب نحو نگاشت. ابن عساکر ماجرا را چنین کرد و سپس چیزهایی در باب نحو نگاشت. ابن‌عساکر ماجرا را به معاویه باز می‌گرداند: او زیاد را به سبب لحن عبیداللـه سرزنش کرد. زیاد نیز به حیله ابوالاسود را به «تنقیط» قرآن واداشت (نک‍ : بخش نحو). همین روایت را همچنانکه پیش از این دیدیم، با اختلافاتی در جزئیات، سیرافی و ابن انباری و قفطی تکرار کرده‌اند. 
شیوۀ اعراب‌گذاری ابوالاسود بر پایۀ همین منابع، چنین است که او مردی فصیح و هوشمند از عبدالقیس را بر می‌گزیند و نزد او به قرائت قرآن می‌پردازد. آنگاه از او می‌خواهد که: چون هنگام تلفظ حرفی، دهان را باز کردم (فتحتُ، قس: فتحه) نقطه‌ای بر زبر حرف بِنه، چون دهان را (فک اسفل را) پایین کشیدم (کسرتُ، قس: کسره) نقطه‌ای زیر آن بگذار و چون دهان را (لبان را) به هم آوردم (ضممتُ، قس: ضمه)، نقطه‌ای در جلو حرف قرار ده. به همین سان، گاه اختراع علامات دیگری را به او نسبت داده و به دنبـال همین روایـت افزوده‌اند (نک‍ : ابوالطیب، 10-11؛ سیرافی، 16؛ ابن انباری، عبدالرحمن، 4-5؛ قفطی، 5). قلقشندی (3 / 157) معتقد است که بیشتر دانشمندان، تنها حرکات سه‌گانه و علامت تنوین را ابداع ابوالاسود می‌دانند. 
اگر انتساب وضع نحو، به سبب شرایط زمان و ناموس پیدایش و تحول علوم، به ابوالاسود دشوار باشد، به گمان ما انتساب اعراب‌گذاری قرآن کریم به او، به آن شیوه که دانشمندان گذشته گفته‌اند، نسبتاً سهل و معقول می‌نماید. به شرط آنکه این اقدام را از هر گونه تعقل نحوی تهی بدانیم. 
غلط خواندن قرآن کریم، خواه توسط بیگانگان نواسلام، خواه توسط اعراب قبایل دور و نزدیک و بیم از شهور اختلافات عمیق اعتقادی به شدت تمام رواج داشت. دلبستگی بزرگان یا اصیل زادگان عرب به «العربیة الفصحی» که با زبان قرآن کریم تفاوت فاحشی نداشت و شرم از لغزش در گفتار چندان شدید و فراگیر و آثار آن چندان فراوان بود که امروز انبوهی روایت و داستان و نکته دربارۀ آن موضوع برجای مانده است. کمتر بزرگی، امیری یا خلیفه‌ای می‌شناسیم که در مقابل «لحن» سخت دل‌نگران نشده باشد و درصدد تنبیه خاطی برنیامده باشد (نک‍ : فوک، جم‍‌ ). بی‌گمان بخش اعظم این نگرانیها، به قرآن کریم و نحوۀ قرائت آن مربوط بود؛ اقدام عثمان در تدارک ترتیب مصحفی یکتا و نابود کردن مصاحف پراکنده، خود از جهتی، مبین همین دل‌نگرانی است، اما اقدام او البته در مورد صحیح خواندن آیات الهی دیگر کارگر نبود و مردان سدۀ اول ق، ناچار بودند راهی بیابند که نص مقدس و دشواریهای اعرابی آن پیوسته به شیوۀ یگانه‌ای قرائت شود. 
از سوی دیگر می‌دانیم که انبوهی از سریانیان در شمال بین‌النهرین و حتی جنوب آن و جنوب ایران پراکنده بودند. این سریانیان مسیحی، هم کتابهای علمی ـ فلسفی فراوان و هم آثار دینی بسیار داشتند. گویا نحو سریانی نیز در همان زمان تدوین شد. اغلب اشکالاتی که از نظر تشابه برخی حروف یا ضبط نکردن مصوتهای کوتاه گریبانگیر خط عربی است، در سریانی نیز موجود است. مثلاً شکل شبیه به «و» هم دال است و هم را. اما بعدها با اضافه کردن یک نقطه در بالای آن برای را و یک نقطه در زیر برای دال مانع پیش آمدن این اشتباه شدند و نیز برای ظاهر کردن حرکات به همین روش نقطه‌گذاری پناه بردند، اما این روش به زودی متروک شد و سریانیان آن را به منظور دیگری، یعنی برای روشن ساختن شکلهای گوناگون صرفی به کار بردند. 
از سدۀ 8 م مجدداً نسطوریان از روش نقطه‌گذاری برای حرکات استفاده کردند. این نقطه‌ها که گاه به منظور صرف، گاه برای حرکات و گاه برای متمایز کردن برخی حروف از یکدیگر به کار می‌روند، با وجود اینکه موجب اشکالات و اشتباهات فراوانی می‌شود، باز خط سریانی را بسیار کامل و دقیق ساخته‌اند (آذرنوش، 74). بعید نیست که ابوالاسود، شاعر و دانشمند، در مقان قضا، یا ولایت بصره از احوال و عقاید و آثار این سریانیان اطلاعی کسب کرده باشد. نیز شاید او که با متن تقریباً بی‌نقطه و اعراب قرآن کریم درگیر بوده، نگاهی به این آثار انداخته و از شیوۀ نقطه‌گذاری سریانیان برای متمایز ساختن دو حرف متحدالشکل آگاه شده باشد. از سوی دیگر، خط عربی هم در همان آغاز از نقطه‌هایی که برای تمایز حروف از یکدیگر به کار می‌رود، به کلی تهی نبود. روی برخی از سکه‌های سدۀ اول ق و نیز برخی پاپیروسهای آن زمان (نک‍ : EI2، ذیل «عربستان») آثار نقطه پدیدار است (فوریه، 269؛ آذرنوش، 82). از این‌رو احتمال می‌دهیم که ابوالاسود، از نقطه‌های رنگین (به شیوۀ سریانیها) استفاده کرده باشد. این نقطه‌های رنگین که تا سدۀ 3 ق به کار می‌رفت، همچنان در برخی نسخ قرآن دیده می‌شود. 
حال اگر بپذیریم که ابوالاسود از شیوۀ نقطه‌گذاری سریانیان آگاه بوده، می‌توانیم گمان کنیم که وی کوشیده است با استفاده از آن شیوه، اصواتی را که در تعیین معنای کلمات و جملات قرآنی تأثیر قاطع داشته است، به نحوی ثبت کند. بنابراین وی بی‌آنکه به علم نحو یا تعیین نقش هر کلمه در درون جمله نیازی داشته باشد، درصدد آوانگاری برآمده است. تردید نیست که ابوالاسود همه با بخش اعظم قرآن را در حفظ داشته و اعراب کلمات را آنگونه که باید به زبان جاری گردند، می‌شناخته است. کاتب او درواقع کار نسبتاً ساده‌ای انجام می‌داده که گرچه بر واقعیات دستوری منطبق است، نیازی به دانش دستوری ندارد. 
در مورد تأثیر زبان سریانی بر ابوالاسود، برخی پا از هر آنچه ما فرض کرده‌ایم، فراتر نهاده و خواسته‌اند اختراع او در نحو را نیز زاییدۀ آن تأثیر تلقی کنند (نک‍ : امین، 2 / 289؛ دجیلی، 67-69). با اینهمه لازم است اشاره کنیم که برخی از قدما، حتی اعراب‌گذاری قرآن را به یحیی بن یعمر نسبت داده‌اند (نک‍ : ابن حجر، تهذیب، 11 / 305). این سخن را روایات بسیار کهن‌تر نیز تا حدی تأیید می‌کنند: زبیدی (ص، 29) گوید ابن سیرین مصحفی داشت که یحیی اعراب‌گذاری کرده بود. 

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: