احمد بن حنبل
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 7 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225526/احمد-بن-حنبل
پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
چاپ شده
6
اَحْمَدِ بْنِ حَنْبَل، ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل بن هلال شیبانی مروزی (ربیعالاول 164-12 ربیعالاول 241 / نوامبر 780-31 ژوئیۀ 855)، پیشوای حنبلیان، از رهبران بزرگ فكری اصحاب حدیث و محدث نامداری كه بهویژه به واسطۀ نقشی كه در مـاجرای «محنه» ایفـا كرد، شهرت بسیـاری ــ حتـی در دورۀ زندگانیش ــ به دست آورد. احمد مدافع و مروج طریقۀ اصحاب حدیث در دورهای بود كه معتزلیان از قدرت و نفوذ قابل توجهی برخوردار بودند. وی به سبب مخالفتش با نظریۀ خلق قرآن در داستان محنه بهعنوان مدافع اصحاب حدیث و افكار آنان شناخته میشود. احمد نه تنها طریقۀ اصحاب حدیث را كه خود از پیشینیان به میراث برده بود، احیا كرد، بلكه با تعالیمی كه عرضه داشت، برای تنظیم مبانی فکری آنان كوشش كرد و از همین رو، پس از وی اصحاب حدیث بیش از هر كس به گفتهها و نوشتههای وی در تأیید افكار خویش استناد جستهاند.
نسبت به شیبانی احمد را به خاندان عرب شیبانی بن ذُهل بن ثعلبه (ابونعیم، 9 / 162؛ خطیب، 4 / 414) و گاه به بنی ذهل بن شیبانی باز گردانیدهاند (نك : ابنعساكر، 7 / 219-222؛ ابن جوزی، 16-20). خاندان احمد از خراسان (مرو) و جدش حنبل بن هلال والی سرخس و در قیام عباسیان در شمار «ابناء الدعوه» بود. پدرش كه قائد لشكر و غازی بود، در 30 سالگی درگذشت. مادرش صفیه دختر میمونه بنت عبدالملك شیبانی، در حالی كه احمد را آبستن بود، از مرو به بغداد آمد و احمد در بغداد تولد یافت و در همانجا بالید (عجلی، 49؛ خطیب، 4 / 415؛ ابن جوزی، 14). وی 14 سال داشت كه به مكتب خانه میرفت و هنوز نوجوان بود كه در محضر بزرگان حضور مییافت. احمد خود گفته است كه اول كسی كه وی را نزد او حدیث نوشت و دانش آموخت، قاضی ابویوسف (د 182 ق) شاگرد مشهور ابوحنیفه بود. احمد در آن هنگام 16 سال بیشتر نداشت. تقریباً همزمان از هُشَیم بن بشیر نیز حدیث شنید و اول سماعش از او در 179 ق بود و تا 183 ق، سال مرگ هشیم، ادامه یافت. با توجه به تاریخ تولد احمد، به طور كلی چنین به نظر میرسد كه وی در اواخر سال 179 ق ابتدا نزد ابویوسف و پس از اندكی نزد هشیم سماع حدیث كرده (نك : صالح، 28-31؛ ابن جوزی، 23، 26-27، 29) و هم در همان سال از علی بن هاشم بن برید نیز حدیث فرا گرفته است (خطیب، 4 / 416). احمد درهمان سال مرگ هشیم، راهی كوفه شد و این نخستین راحلۀ علمی او بود (نك : ابنعساكر، 7 / 229). وی در كوفه چندان توقف نكرد و به بغداد بازگشت. در این سفر او از وكیع بن جراح بهره برد (ابن جوزی، 29؛ ذهبی، سیر ... ، 11 / 186). گویا وی سفر یا سفرهای دیگری نیزبه كوفه داشته، و از محضر وكیع و دیگران حدیث شنیده بوده است و اینكه گفتهاند احمد بیش از هر كـس نزد وكیع حدیث نوشته بوده، مؤید این معنی است (نك : ابن جوزی، 33؛ ذهبی، همان، 11 / 307). وی به بصره نیز درآمد و در سفر نخست خود به آنجا در 186 ق، از معتمر بن سلیمان حدیث شنید (ابن عساكر، همانجا؛ ابن جوزی، 31). سفرهای دیگر او به بصره در سالهای 190، 194، 195 و 200 ق بوده است. در سفرسال 195 ق، حدود نیم سال از محضر یحیی بن سعید قطان حدیث شنید (همو، 31-32) و پس از ترك محضر یحیی، مدتی در واسط نزد یزید بن هارون، حضور یافت و از درس او بهرهمند شد (همو، 31). احمد 5 بار حج گزارد كه 3 سفر با پای پیاده بود. در سفر نخستین (187 ق) از سفیان بن عیینه دانش آموخت (ابن عساكر، همانجا). دو سفر بعدی در 191 و 196 ق بوده است. در سفر 197 ق در مكه اقامت گزید و شاید در اوایل سال 198 ق كه حجاز را ترك گفت. در صفر 199 از مكه راهی صنعا شد و در آنجا حدود 10 ماه نزد عبدالرزاق بن همام صنعانی حدیث شنید و از محضر وی بهره برد و دیگر بار در موسم حج همان سال در مكه حاضر شد (همو، 7 / 229-230؛ ذهبی، همان، 11 / 306). احمد به شام و بلاد جزیره نیز سفر كرده، از مشایخ معتبر حدیث در آن سرزمینها نیز اخذ دانش كرده بود (ابنجوزی، 26). ظاهراً سفر وی به شام حدود سال 209 ق بوده است (نك : ذهبی، همانجا). احمد خیلی زود به مرحلهای رسید كه خود میتوانست مرجعی برای تدریس فقه و حدیث باشد؛ چنانكه در گزارشی آمده است كه وی در مكه در حالی كه هنوز سفیان بن عیینه زنده بود، فقه و حدیث میگفت و فتوا میداد (ابن جوزی، 256). با این وصف، گفتهاند كه وی تا پیش از 40 سالگی متصدی فتوا نبوده است (همو، 257). وی شاگردان و راویان بسیار داشت و بر درسش كسان بسیاری حضور مییافتند. نگاهی به آثار محدثان پس از طبقۀ وی ــ كه درس وی را درك كردهاند ــ نشان میدهد كه تا چه اندازه احمد در انتقال آثار سلف اصحاب حدیث به خلف، نقش داشته، و تا چه اندازه آیندگان از تعالیم وی در حدیث، رجال و فقه بهره گرفتهاند. وی جدا از ایام محنه و سالهای واپسین عمرش، همواره به عنوان محدثی برجسته مورد توجه طالب علمانی بود كه بغداد را برای فراگیری حدیث برگزیده بودند. در زندگی احمد بن حنبل، ماجرای محنه را باید نقطۀ عطفی به شمار آورد كه فراتر از واقعیات، گاه ستایشگران وی را به اغراق واداشته است. چنانكه اصحاب حدیث كه احمد را بهعنوان قهرمان محنه میشناختند، گاه چنین میپنداشتند كه وی پیش از وقوع ماجرا از سوی كسانی چون شافعی خبردار شده بود كه پیامبر (ص) در خواب آنان آمده، احمد را از جریان محنه آگاه كرده است. چنانكه دربارۀ رؤیای شافعی گفته شده است، پیامبر (ص) به شخص احمد سلام رسانده، و به وی امر كرده بود كه در قضیۀ خلق قرآن جانب حق را نگاه دارد (ابن جوزی، 609-611، 611- 618).برپایۀ گزارشهای تاریخی از ماجرای محنه، مأمون در 218 ق مكتوبی از رقه به اسحاق بن ابراهیم صاحب شرطۀ بغداد نوشت و وی را مأمور كرد تا عقیدۀ قاضیان و محدثان را در مسألۀ خلق قرآن بیازماید و 7 تن از آنان، ازجمله یحیی بن معین، ابوخیثمه زُهیر بن حرب، احمد بن ابراهیم دورقی و محمد بن سعد كاتب واقدی را به سوی مأمون در رقه بفرستد. اینان تهدید شده بودند كه اگر به خلق قرآن اذعان نكنند، كشته خواهند شد و از همین رو اینان همگی عقیده به خلق قرآن را گردن نهادند. مأمون بار دیگر اسحاق بن ابراهیم را مأمور كرد تا از قاضیان و فقیهان در این باره پرسش كند و آنان را وادارد تا خلق قرآن را بپذیرند. ازاینرو اسحاق جماعتی از علما و از آن میان احمد بن حنبل را احضار كرد و نامۀ مأمون را دوبار بر آنان خواند و از آنان خواست تا بر عقیدۀ خود به خلق قرآن گواهی دهند. وی از حاضران خواست كه در این باره به صراحت سخن گویند و آنگاه كه نوبت به احمد بن حنبل رسید، جز تصریح بر آنكه قرآن، كلام الله است، كلامی بیش نگفت. هم آواز با احمد جمعی دیگر از كسانی كه احضار شده بودند، نیز تنها تصریح بر آن داشتند كه قرآن كلامالله است و مخلوق بودن آن را گواهی ندادند. اسحاق صورت ماجرا را به اطلاع مأمون رساند و خلیفه نیز نامهای مطول به اسحاق نوشت كه در آن احمد را به جهل و نادانی متصف كرد و تأكید نمود كه اگر اینان از گفتۀ خود باز نگردند، آنان را نزد وی بفرستد. در نهایت جز احمد بن حنبل و محمد بن نوح، همگی بر خلق قرآن شهادت دادند و این دو را در حالی كه در بند بودند، به سوی اقامتگاه خلیفه در طرسوس گسیل داشتند، اما مأمون پیش از آنكه آن دو نزد وی برسند، درگذشت. محمد بن نوح را نیز، دربازگشت به بغداد، در عانات مرگ در رسید و احمد تنها و در بند به بغداد بازگردانیده شد (حنبل، 35- 39؛ طبری، 8 / 637-645؛ ازدی، 412-414؛ ابن جوزی، 419-426؛ مقدسی، 40- 69). هنگامی كه معتصم به خلافت رسید، احمد در حبس بود. وی پس از بازگشت مدتی در یاسریه، در نزدیكیهای بغداد، سپس در خانهای نزدیك به دارعماره و از آن پس در محبس عمومی درب الموصلیه زندانی بود (صالح، 51-52). در رمضان 219 به خانۀ اسحاق بن ابراهیم منتقل شد و در آنجا بود كه با اسحاق و دیگران مناظره میكرد. پس به محضر معتصم فراخوانده شد و احمد در حضور خلیفه و احمد بن ابی دؤاد (ه م) و دیگران، با اینكه او را به تازیانه تهدید كرده بودند، با شجاعت و مقاومت تحسینآمیزی كه از او در میان عامۀ یك قهرمان ساخت، با عقیدۀ خلق قرآن مبارزه كرد و بر عدم خلق آن از كتاب و سنت حجت آورد. آوردهاند كه وی را از همین رو به ضربات تازیانه سپردند و پیكرش به همین جهت زخمی برداشت كه آثار آن تا هنگام مرگ باقی بود. دربارۀ تاریخ حضور او نزد معتصم و تازیانه خوردنش، عبارات منابع با هم سازگاری ندارد، اما احتمال میرود كه این واقعه در همان رمضان 219 اتفاق افتاده باشد. گفتهاند كه احمد از آن هنگام كه در بغداد در اواخر عهد مأمون دربند شد و به طرسوس فرستاده شد، تا زمانی كه از محبس معتصم رهایی یافت، در مجموع 28 ماه در بند بود. با اینكه به ادعای منابع، برخی قتل احمد را به خلیفه پیشنهاد میكردند، اما پس از آنكه سر سختی وی در روی تافتن از اعتقاد به خلق قرآن آشكار شد، از زندان آزادش كردند. احمد پس از رهایی، گویا از سوی خلیفه از تحدیث و تدریس علنی ممنوع شد وتنها پس از مرگ معتصم در 227 ق مدت كوتاهی مجلس حدیثی آشكار داشت كه خیلی زود تعطیل شد (همو، 53-67؛ حنبل، 41 به بعد؛ ابوالعرب، 435-441؛ ابن جوزی، 431-471؛ مقدسی، 73-115). ذكر این نكته ضروری است كه گزارشهای مربوط به محنۀ احمد در دورۀ معتصم تناقضهای آشكاری دارد و از این ور نمیتوان دربارۀ جزئیات آن به دقت سخن گفت.در دورۀ واثق، گرچه در خصوص عقیدۀ خلق قرآن متعرض احمد نشدند، اما به اشارۀ خلیفه تا زمان مرگ او به طور پنهانی زندگی كرد (ابن جوزی، 472-474؛ مقدسی، 166-167). پس از اینكه در ذیحجۀ 232 متوكل به خلافت رسید، وضع اصحاب حدیث به یكباره تغییر كرد و به جهت هواداری خلیفه از آنان و مبارزه با معتزلیان، طبیعی مینماید كه احمد نیز در نظر دستگاه خلافت، عزتی یافته باشد، اما گزارش منابع به گونۀ دیگری است: احمد به دستور اسحاق بن ابراهیم رئیس شرطۀ بغداد از حضور در جمعه و جماعات و خروج از خانه ممنوع شده بود و وی را تهدید كردند كه اگر خلاف این عمل كند، همان رفتاری كه در دورۀ معتصم با وی كردند، تكرار خواهد شد. علت این رفتار اسحاق آن هم در دورۀ متوكل دانسته نیست. پس از مرگ اسحاق نیز، در 237 ق، هنگامی كه پسرش عبدالله بر جای پدر نشست، بدخواهان نزد متوكل سعایت كردند كه احمد یكی از علویان فراری را نزد خود پنهان كرده است و متوكل امر كرد كه در این باره تحقیق و جستوجو كنند. احمد ضمن آنكه مراتب وفاداری خویش را به دستگاه خلافت به واسطۀ كسانی به سمع متوكل رساند، سوگند خورد كه از آن فراری علوی بیاطلاع است. با این وصف مأموران خلیفه، منزل وی را تفتیش كردند. گفتهاند كه متوكل پس از یكی دو روز از احمد دلجویی كرد و او را صلهای داد تا مؤونۀ سفرش به سامرا (عسكر) باشد، اما احمد آن صله را هزینه نكرد و در میان مستمندان پراكند. وی با اینكه از رفتن به نزد متوكل امتناع داشت، با اصرار او و دیگر امرا مجبور شد تا به سامرا رود. متوكل در سامرا او را دلجویی بسیار كرد و گرامی داشت و از وی خواست تا در همانجا به روایت حدیث بپردازد و مجلس درس داشته باشد. احمد به اكرامهای خلیفه اعتنایی نداشت و حتی از خوراكی كه برایش میفرستادند، نمیخورد و به همین جهت ضعیف و بیمار شد و ابن ماسویۀ طبیب برای معالجه به بالینش آمد. خانهای را نیز كه برایش تهیه دیده بودند. نپذیرفت و در خانهای به اجاره سكنی گزید. احمد در این ایام مورد احترام امرا و رجال دستگاه خلافت بود، اما بیاعتنایی وی نسبت به همۀ آنچه متوكل برایش فراهم میساخت، عاقبت متوكل را قانع كرد كه راه بغداد را بر او بگشاید. اینگونه برخورد احمد با صاحبان قدرت و خوار شمردن دنیا، كمتر از پایداریش در واقعۀ محنه، هواداران را مجذوب شخصیت وی نكرده است. به هر حال احمد همواره حتی پس از اقامت كوتاهش در سامرا، نزد متوكل از احترام ویژهای برخوردار بود.احمد چنانكه برخی منابع اشاره كردهاند، حدود 8 سالی پیش از مرگ، یكسره از نقل حدیث دست كشید. دربارۀ علت این امر چنین گفتهاند كه چون متوكل از احمد خواست تا به معتز، فرزند خلیفه فقه و حدیث آموزد، وی به خلیفه پیغام داد كه سوگند خورده است تا زمان مرگ هیچ حدیثی رابه طور كامل نخواند. دربارۀ صحت این روایت به سادگی نمیتوان اظهارنظر كرد، ولی آنچه میتوان با توجه به منابع موجود گفت، این است كه احمد از همان زمان كه گرفتار واقعۀ محنه شد، چنانكه گذشت از برگذاری مجلس درس و تحدیث به طور آشكار محروم گردید و گویا در زمان متوكل نیز چندان مجلس درسی نداشت (صالح، 99- 118؛ حنبل، 75-76؛ ابنجوزی، 485-510؛ مقدسی، 176-197؛ برای داستـان محنه و وقایع عهد متوكل، نیز نك : ابونعیم، 9 / 193-220؛ ذهبی، ترجمة ... ، 41-75، سیر، 11 / 232- 298). احمد 77 سال زیست وپس از یك بیماری 9 روزه در بغداد درگذشت. محمد بن عبدالله بن طاهر بر وی نمازگزارد و جمع بسیاری از مردم برای تشییع جنازهاش گرد آمدند. در مرگ وی مرثیههایی سروده شد كه در منابع نقل شده است (نك : ابنجوزی، 540-582؛ ذهبی، همان، 11 / 334-344). احمد از خود فرزندانی برجای گذاشت. چنانكه از خود وی نقل شده است، حدود 40 سالگی ازدواج كرده بود. همسر اول او عباسه دختر فضل، صالح را آورد و پس از درگذشت او، احمد با زنی ریحانه نام ازدواج كرد كه ثمرهاش عبدالله بود. پس از درگذشت ریحانه نیز احمد از جاریهای حُسن نام صاحب فرزندانی به نامهای زینب، حسن، محمد و سعید شد.ابوالفضل صالح در 230 ق به دنیا آمد و قاضی اصفهان بود و همانجا در 265 ق درگذشت. وی از پدرش حدیث بسیار شنیده بود. ابوعبدالرحمان عبدالله كه راوی بیشتر آثار پدرش بود، خود از محدثان بنام به شمار میرود. وی در 213 ق به دنیا آمد و در 290 ق درگذشت. سعید نیز كه حدود 50 روز قبل از مرگ احمد به دنیا آمد، پیش از 290 ق درگذشت و چندی قاضی كوفه بود (ابن جوزی، 402-415؛ ذهبی، همان، 11 / 332-333).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید