ابوالمطرف
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 16 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225037/ابوالمطرف
سه شنبه 16 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
اَبوالْمُطَرِّف، احمد بن عبدالله بن عَمیرۀ مخزومی (582- 658 ق / 1186-1260 م)، ادیب، كاتب، فقیه و شاعر عصر موحدون در اندلس و مغرب. آنچه اكنون مایۀ اعتبار اوست، گذشته از ارزش ادبی آثار وی كه چندان متمایز از آثار نویسندگان بزرگ اندلس نیست، همانا آگاهیهای تاریخی سودمندی است كه وی ضمن رسایل رسمی و غیررسمی خود، دربارۀ جنبههای گوناگون حیات سیاسی و اجتماعی اندلس، در عصر انحطاط و از همپاشیدگی آن و نیز مغرب به دست داده است؛ بهویژه كه بخشی از رسایل او مربوط به دورۀ حكومت فرمانروایانی است كه پس از سقوط موحدون در اندلس سر برآوردند (عصر سوم ملوك الطوایف) و در كتابهای تاریخ، آگاهیهای چندانی از حكومت آنان در دست نیست.نام نیای ابوالمطرف را برخی عُمَیرِه نوشتهاند كه درست نمینماید (نك : بن شریفه، 33). نسب او به بنیمخزوم، تیرهای از قریش، میرسید و با آنكه برخی معاصران وی ــ شاید از سر رشك و بدخواهی ــ در تبار او تردید كردهاند و حتی به تحقیر او را به خاندانی یهودی منتسب ساختهاند (ابنعبدالملك، 1(1) / 150- 151؛ ابنخطیب، الاحاطة، 1 / 179)، شهرت مخزومی او و كثرت روایتهایی كه در اینباره در دست است، دست كم نشان میدهد كه معـاصرانش او را مخزونی و قریشـی میشمردهاند (نك : ابن ابار، 163؛ ابن خلیل، 49؛ مقری، ازهار، 3 / 218، نفح، 6 / 290؛ بن شریفه، 35- 39). ابوالمطرف و خاندانش اهل شقر در جنوب بلنسیه بودند (ابنابار، همانجا؛ بلفیقی، 197؛ ابنسعید، 2 / 363؛ ابن خلیل، 42)، اما در اینكه وی در شقر زاده شده، یا در بلنسیه، میان برخی منابع اختلاف است (نك : ابنعبدالملك، 1(1) / 180؛ غبرینی، 298، 300-301؛ ابنحجر، 1 / 203؛ مقری، همان، 1 / 297، 299). حتی برخی شقر را با شَقوره، از توابع جیان، خلط كرده و ابومطرف را شقوری الاصل خواندهاند (نك : ابن خطیب، همانجا؛ ابن قاضی، 145؛ قس: سیوطی، 1 / 319؛ ابنشریفه، 43-46).پدر وی ظاهراً از زمرۀ عالمان بوده و در شرق اندلس آوازهای داشته است (همو، 51-52). اشارۀ ابنابار به شهرت بنیعمیره در شقر نیز مؤید این نكته است (همانجا). با اینهمه ابن خطیب كه ظاهراً روایت ابن عبدالملك را دربارۀ مشكوك بودن نسب ابوالمطرف در نظر داشته، خاندان او را از اصالت بیبهره دانسته است (همانجا). به هر روی، ابوالمطرف مقدمات علوم را در شقر فراگرفت و سپس راهی بلنسیه شد تا دانش خویش را نزد استادان آن شهر كمال بخشد (بن شریفه، 66-67). وی خود در اجازهای كه در اواخر عمر به یكی از شاگردان خویش در افریقیه داده، تنی چند از مشایخ بزرگ خود و آثاری را كه نزد آنان خوانده، برشمرده و نكتههایی نیز از زندگانی و احوال آنان بازگو كرده است. نخستین و مشهورترین آنان ابوالربیع كلاعی است كه دیر زمانی با ابوالمطرف دوستی و مصاحبت داشت و او را ادب و حدیث آموخت (همو، 67- 68؛ ابن عبدالملك، 1(1) / 151؛ ابنخطیب، همان، 1 / 180). ابوالمطرف با ابوالربیع نه تنها پیوند علمی و ادبی داشته، بلكه از همرزمان او نیز بوده است، زیرا در آن زمان، نبرد با مسیحیان كه پیوسته در حال پیشروی و گسترش قلمرو خود در اندلس بودند، فزونی مییافت و ابوالمطرف كه ظاهراً خود بارها همراه ابوالربیع در جنگ با مسیحیان شركت كرده بود، چگونگی كشته شدن استاد نامدار خود را در نبرد مشهور انیشه (634 ق) شرح داده است (بن شریفه، 68-70؛ ابن عبدالمنعم، 41-42). از دیگر مشایخ او در بلنسیه از ابوالحسن احمد بن واجب قیسی، ابوالخطاب احمد بن واجب و ابوعبدالله محمد بن نوح غافقی میتوان نام برد كه وی در زمانهای مختلف نزد آنان فقه و حدیث خواند و اجازۀ روایت نیز از ایشان گرفت (بن شریفه، 70-71، 73-74؛ ابن عبدالملك، همانجا).وی به شهرهای دیگر اندلس نیز سفر كرد: در شاطبه نزد ابوعمر احمد ابن عات شاطبی (نك : ﻫ د، ابن عات) مجموعههای بزرگ حدیث را خواند. ابن عات نیز همچون ابوالربیع كلاعی ــ گرچه سالها پیش از او ــ در نبرد مشهور عقاب كه میان مسلمانان و مسیحیان درگرفت، كشته شد (609 ق) و ابوالمطرف در اجازۀ مزبور از شهامت استاد خود در مقابله با خصم یاد كرده است (بن شریفه، 71-72؛ ابنعبدالملك، ابنخطیب، همانجاها). در دانیـه نزد ابومحمد عبدالله ابن حوط الله انصاری (نك : ﻫ د، ابن حوط الله) شماری از كتابهای مشهور فقه و حدیث و ادب را خواند (بن شریفه، 72-73؛ ابن عبدالملك، ابنخطیب، همانجاها). یكبار نیز او را در اشلبیه و در محضر ابوعلی شلوبینی میبینیم كه از بزرگترین نحویان اندلس بود (بن شریفه، 74-75؛ بلفیقی، 197؛ ابن عبدالملك، ابن خطیب، همانجاها). ابوالفتوح نصر بن ابی الفرج حصری نیز یكی دیگر از استادان ابوالمطرف است كه به وی اجازۀ روایت داده است (ابنعبدالملك، همانجا؛ ابنخطیب، الاحاطة، 1 / 181).آموختههای ابوالمطرف، چنانكه ابن عبدالملك اشاره كرده است (1(1) / 152) و از تخصص علمی استادان او نیز برمیآید، ابتدا بیشتر در قلمرو علوم نقلی بود؛ اما بعدها،بهویژه پس از سفر به مرسیه و مصاحبت طولانی با ابوبكر عزیز بن خطاب، عالم و والی نامدار مرسیه، در علومی چون اصول فقه، كلام، منطق، فلسفه و طب نیز تبحر یافت (بن شریفه، 75-80؛ ابن عبدالملك، 1(1)151؛ ابنخطیب، همانجا). دانش گستردۀ او را هم از آثار متنوعی كه وی مطالعه و تدریس میكرد و هم از شمار كثیر شاگردان و راویان او میتوان دریافت (نك : بن شریفه، 170-173). با آنكه تاریخ دقیق سفرهای ابوالمطرف و مدت اقامت و دانشاندوزی او در شهرهای مذكور دانسته نیست، از قراین چنین پیداست كه دستكم 2دهه از عمر وی در این كار سپری شده است. اما این سالها یكسره به تحصیل دانش نگذشت. درواقع ابوالمطرف كه به روایتی، سخت دلبستۀ جاه و مال بود، از همان آغاز اندیشۀ راهیابی به دربار امیران و بزرگان را در سرمیپروراند (ابنعبدالملك، 1(1) / 178- 179؛ بن شریفه، 85). به همین سبب، بسیار زود در سلك كاتبان درآمد و تمامی سالهای عمر وی از آن پس، چنانكه خواهیم دید، در كار كتابت و قضا در شهرهای اندلس و مغرب گذشت.آغاز كار كتابت او را بن شریفه، با توجه به برخی نشانهها، میان سالهای 607 و 608 ق نوشته است (ص 85-87). وی نخست در بلنسیه كاتب بارگاه امیر عبدالله بن ابی حفص شد (ابنخلیل، 42)، سپس به اشبیلیه رفت. ابنابار (ﻫ م) دوست و شاگرد وی، به حضور او در یكی از گردشگاههای اشبیلیه در 617 ق اشاره كرده و اشعاری نیز در ستایش آن شهر از او نقل كرده است (بلفیقی، 197- 199). مصاحبت ابوالمطرف با ابوعلی شلوبینی هم كه ذكر آن رفت، بیشك در همین دوره رخ داده است؛ چه تا آنجا كه میدانیم، وی سفر دیگری به اشبیلیه نكرده است، سپس به بلنسیه بازگشت. در 620 ق او را در آن شهر و در بارگاه ابوزید پسر ابوعبدالله بن ابی حفص، مییابیم (ابن خلیل، همانجا؛ بن شریفه، 90).از نوشتههای ابوالمطرف در آن دوره اكنون 3 رساله در دست است كه وی به نام ابوزید و خطاب به مستنصر و مأمون، خلفای موحدی، نوشته است. از خلال این رسالهها كه موضوعهایی چون كشمكش با مسیحیان و بیعتنامۀ ابوزید و مردم بلنسیه با مأمون را در برمیگیرد، میتوان به جنبههایی از اوضاع سیاسی آن زمان، بهویژه به وضع دولتهای مسیحی و مسلمان اندلس و مناسبات میان آنها، پی برد (همو، 90-94). در 626 ق و پس از خروج مأمون از اندلس، زَیان بن مَرَدنیش بر ابوزید شورید و او را از بلنسیه راند. ابوالمطرف نیز به خدمت زیان درآمد و به نگارش رسایل و فتح نامههای او پرداخت (ابنسعید، 2 / 363؛ ابنخلیل، ابنخطیب، همانجاها؛ بن شریفه، 94-95). از نوشتههای او در این دوره نیز 3 رساله و یك صلحنامه در دست است كه موضوع همۀ آنها مناسبات زیان با حكومتهای مسیحی اندلس است (همو، 95)، اما گویا امیر جدید چندان توجهی به شعر و ادب نداشته و دست كم ابوالمطرف چندان مهری از او ندیده است (مثلاً، نك : ابن سعید، 2 / 363-364)؛ چه میبینیم كه وی در شعری از تنگنظری امیر شكوه میكند و او را به بیتوجهی به وضع سپاهیان و كاتبان متهم میسازد (صفدی، 7 / 134؛ مقری، نفح، 1 / 300). عاقبت نیز به همین سبب، یا شاید به علل سیاسی در 628 ق بلنسیه را ترك گفت (صفدی، 7 / 134-135؛ مقری، همان، 1 / 300-301؛ بن شریفه، 96-97) و راهی زادگاهش شقر گردید. مدت اقامت او در شقر نیز به كتابت در بارگاه ابوعبدالله محمد بن مردنیش گذشت. بیعت نامهای كه وی در 629 ق از جانب امیر و مردم شقر خطاب به ابوعبدالله محمد بن هود (نك : ﻫ د، بنیهود) در تأیید ولایتعهدی فرزند او ابوبكر محمد نوشته، اكنون در دست است (همو، 97- 98). اندكی بعد او را در شاطبه و در منصب قضا مییابیم (نك : مقری، ازهار، 3 / 218- 219). از چگونگی انتصاب او به این مقام اطلاعی در دست نیست، اما تاریخ آن قاعدتاً میان سالهای 629 و 631 ق باید باشد (قس: بن شریفه، 99).رسایل و عقدنامههایی از دورۀ اقامت او در شاطبه در دست است كه از جملۀ آنها میتوان از بیعتنامۀ مردم شاطبه با مستنصر، خلیفۀ عباسی و همپیمانان اندلسی او، ابنهود و پسرش یاد كرد كه به امر ابنهود نوشته شد و نیز رسایلی كه وی خطاب به استادش، ابنخطاب، والی ابن هود در مرسیه، نوشته است. جنگ و كشمكش با مسیحیان نیز همچنان یكی از موضوعهایی است كه در رسایل او، بهویژه خطاب به ابن خطاب، به میان میآید (قلقشندی، 7 / 94- 99، 9 / 301- 308؛ بن شریفه، 103-104).دورۀ اقامت او در شاطبه كه خود به نیكی از آن یاد میكند (همانجا)، در 633 ق پایان گرفت و او به مرسیه رفت (همانجا). سالهای اقامت او در مرسیه نیز كه با شكستها و از هم پاشیدگی روزافزون دولتهای اسلامی اندلس همزمان بود، همچنان به كتابت و گاه مأموریتهای سیاسی در نواحی شرق اندلس گذشت. رسایل و نامههای او در این دوره گذشته از چند و چون فعالیتهای وی، جلوههایی از نابسامانی اوضاع سیاسی و اجتماعی اندلس را در آن سالها آشكار میسازد. فعالیتهای گستردۀ او در این سالها از نگارش بیعتنامههای امیران تا سفرهای سیاسی و رسیدگی به شكایتهای مردم در شهرهای مختلف شرق اندلس را دربرمیگرفت (نك : همو، 104-113). تا 635 ق كه ابنهود درگذشت، ابوالمطرف، هم در خدمت او بود و هم در خدمت ابنخطاب (نك : همو، 105- 110)، اما با مرگ ابنهود، ابنخطاب بر فرزند و جانشین وی شورید و در مرسیه علم استقلال برافراشت (636 ق) و این بار نیز ابوالمطرف بود كه بیعتنامۀ او را نوشت (ابنخلیل، 42، 146؛ ابنخطیب، اعمال، 274-275؛ بن شریفه، 110-111)، اما امارت ابن خطاب هم دیری نپایید. ناتوانی او در ادارۀ امور به چیرگی زیان بن مردنیش بر مرسیه و اسارت و سپس قتل ابنخطاب انجامید (ابنخلیل، 146). ابوالمطرف كه اندكی پیش بیعتنامۀ او را نوشته بود، اكنون از خطاهای او سخن گفت و شوربختی استاد خویش را حاصل خودكامگی و بدكنشی او دانست (ابنخلیل، 45).ابوالمطرف بار دیگر به خدمت زیان بن مردنیش درآمد و بیعتنامۀ مردم مرسیه و نواحی شرقی اندلس را با او كه به نام ابوزكریای حفصی، حكمران تونس، فرمان میراند، نوشت (بن شریفه، 112). دورۀ خدمت ابوالمطرف در بارگاه زیان هم چندان به درازا نكشید و او كه ظاهراً از بهبود اوضاع در شرق اندلس نومید شده بود، راه غرناطه را در پیش گرفت. شرح این سفر در رسالهای مذكور است كه وی خطاب به یكی از دوستانش نوشته و در آن از مراحل سفر، شهرهایی كه در آنها توقف كرده و خطرهایی كه با آنها مواجه شده، یاد كرده است (همو، 113-115). آنچه از دورۀ كوتاه اقامت ابوالمطرف در غرناطه میدانیم، روابط و مكاتبههای دوستانۀ او با برخی مشایخ و كاتبان بزرگ آن شهر است (همو، 115). روشن نیست كه آیا غرناطه در اصل مقصد ابوالمطرف بود، یا منزلگاهی موقت برای سفری بزرگتر بهشمار میآمد كه وی در جستوجوی محیطی آسودهتر و درباری پررونقتر بدان دست زد و تا پایان زندگانی وی ادامه یافت.سفر ابوالمطرف با گذشتن از دریا و ورود به مغرب آغاز شد. در آغاز سال 637 ق او را در سبته مییابیم كه در آن هنگام پناهگاه مهاجران و پناهندگان اندلسی شده بود. منابع به دو تن از شاگردان او در سبته اشاره كردهاند (ابنخطیب، الاحاطة، 1 / 335؛ بن شریفه، 119). وی سپس برای پیوستن به رشید، خلیفۀ موحدی در رباط الفتح و ظاهراً برای یافتن سرپناهی برای خیل مهاجران اندلسی در مغرب از راه دریا رهسپار آن شهر شد (همو، 119- 120) و سپس در جمع ملتزمان خلیفه به مراكش، پایتخت خلافت رفت (ابنعبدالملك، 1(1) / 156، 177). رسالهای كه وی به فرمان خلیفه دربارۀ این سفر نوشته، وصف كاملی است از موكب خلیفه و آرایش سپاه موحدون و مراحل و چگونگی سفر و از جمله چگونگی استقبال مردم پایتخت از خلیفه (ابنعبدالملك، 1(1) / 156- 157؛ بن شریفه، 120-121).شهرت ادبی ابوالمطرف و نگارش رسالههای ادیبانه كه ابن عبدالملك به نمونۀ دیگری از آنها اشاره كرده (1(1) / 176)، سبب شد كه وی نزد خلیفه منزلتی بیابد و به مقام دبیری بارگاه او منصوب گردد (ابنخلیل، 42؛ ابنعبدالملك، 1(1) / 177؛ ابنخطیب، همان، 1 / 181؛ بن شریفه، همانجا). در یكی از رسایل مهم ابوالمطرف در این دوره كه ارزش تاریخی فراوان دارد، از ایجاد جامعۀ مهاجران اندلسی كه پس از سقوط شهرهایشان در شرق اندلس، به مغرب پناه برده بودند، سخن رفته است. برطبق این رساله، مهاجرنشین مزبور كه ظاهراً نخستین جامعۀ پناهندگان اندلسی در مغرب بوده است، در 637 ق به كوشش ابوعلی حسن بن خلاص، والی سبته و به فرمان رشید در رباط الفتح ایجاد گردید و ساكنان آن از همۀ حقوق مدنی و سیاسی مردم مغرب برخوردار گردیدند (همو، 122-123). كتابت ابوالمطرف در بارگاه خلیفه چندان نپایید و خلیفه كه گویا به سببی از وی ناخشنود شده بود، او را از سمت دبیری بركنار كرد و به مقام قضا در هیلانه منصوب ساخت (ابنعبدالملك، همانجا؛ قس: ابنخطیب، الاحاطة، همانجا، كه نام این شهر ملیانه آمده و بیشك تصحیف است). از نامههایی كه در اینباره میان ابوالمطرف و برخی دوستانش رد و بدل شده، چنین برمیآید كه بركناری او با رقابتها و دشمنیهای برخی درباریان ارتباط داشته است (نك : ابنعبدالملك، 5(1) / 361-364؛ مقری، نفح، 1 / 295؛ بن شریفه، 123-125). به هر روی، چندی بعد ابوالمطرف با پایمردی برخی نزدیكان خلیفه كه با وی دوستی داشتند، در حدود سال 639 ق به قضای رباط و سلا كه مقامی مهم بود، منصوب گردید (ابنخلیل، همانجا؛ ابنعبدالملك، 1(1) / 177؛ غبرینی، 298؛ ابنخطیب، همانجا؛ بن شریفه، 125). این دوره از فعالیت ابوالمطرف، بهرغم نگرانی او از اوضاع اندلس، با آسودگی و كامرانی گذشت، چنانكه وی حتی در برخی نامهها، دوستان و آشنایان اندلسی خود را تشویق به مهاجرت به مغرب میكرد (همو، 125-127). كار كتابت و رسالهنویسی او نیز در این مدت فزونی گرفت، تا آنجا كه به گفتۀ خود وی اوراقی كه برای نوشتن اندوخته بود، به پایان رسید و او دست به دامان دوستی در شاطبه شد (همو، 128). بجز نامههای دوستانه، رسالهای رسمی نیز از این دوره در دست است كه مربوط به بیعت امیر تلمسان با رشید است (همو، 128- 129).چون رشید در 640 ق درگذشت و برادرش معتضد به خلافت رسید، ابوالمطرف را بهرغم پارهای مخالفتها در منصب خویش ابقاء كرد (ابنعبدالملك، ابنخطیب، همانجاها؛ بن شریفه، 130). ابوالمطرف خود در اشعاری به این مخالفتها اشاره كرده و از ابوزكریا بن عطوش، وزیر معتضد كه حامی او بود، ستایش كرده اسـت (نك : همانجا). ناخشنودی وی از بدگوییهای دشمنان و حسدورزیهای برخی كاتبان در پارهای رسایل او نیز آشكار است. به علاوه، از همین رسائل چنین برمیآید كه نافرمانی و سركشی اهالی اسلاو رفتار خصمانۀ آنان با مهاجران اندلسی كه در آن سامان بیگانه انگاشته میشدند، بر ابوالمطرف كه خود هم قاضی بود و هم اهل اندلس، گران میآمده است (همو، 130-132). نگرانیهای ابوالمطرف ظاهراً چندان واهی نبوده، زیرا چندی بعد به عللی كه بر ما پوشیده است، مقام او تنزل یافت و به قضا در مكناسه محدود گردید (ابنخلیل، ابنعبدالملك، غبرینی، ابن خطیب، همانجاها؛ بن شریفه، 132). آثار آزردگی از این وضع در پارهای نوشتههای وی آشكار است (بن شریفه، 132-133). به همین سبب هنگامی كه یكی از اشراف مكناسه، به نام ابوالحسن علی بن عافیه، در 643 ق بر حكومت موحدون شورید و خود را تابع ابوزكریای حفصی، فرمانروای تونس، خواند، ابوالمطرف بود كه به عنوان قاضی شهر، بیعتنامۀ او و مردم مكناسه را با امیر حفصی و ولیعهدش، ابویحیی، نوشت (ابوعذاری، 3 / 373- 378؛ ابنخلدون، 7(2) / 353؛ بن شریفه، 123-134) و چون شورش به شكست انجامید، وی ضمن رسایلی از وحشت ناشی از این رویداد سخن گفت و خلیفۀ موحدی و سپاهیانش را كه مكناسه را به محاصره درآورده بودند، با تعابیری گزنده به باد سرزنش گرفت (همو، 135).وی ظاهراً تا مدتی پس از آن رویداد نیز در مكناسه باقی ماند، گرچه معلوم نیست كه پس از آن بیعتنامه همچنان منصب دیوانی داشته است یا نه. وی در مدت اقامت در مكناسه گاه به فاس نیز سفر میكرد و در آن شهر به تدریس میپرداخت تا از این راه، چنانكه خود گفته، اندكی بیاساید و از سختی رنجهای خویش بكاهد (ابنقاضی، 145؛ بن شریفه، 136-137).ابوالمطرف كه گویا از همان زمان خروج از اندلس، اندیشۀ سفر به تونس را در سر میپروراند (ابنعبدالملك، 1(1) / 179) و در پارهای اشعارش نیز فرمانروایان حفصی آن را مدح گفته بود (ابن خلیل، 49؛ بن شریفه، 135-136، 141-142)، اكنون در انتظار فرصتی برای گسستن از موحدون و پیوستن به حفصیان بود. قتل معتضد در 646 ق این فرصت را فراهم آورد و او مكناسه را به قصد سبته ترك گفت تا از آنجا راهی تونس گردد (ابنعبدالملك، ابن خطیب، همانجاها). وی در رسایلی از مخاطرات سفر به سبته و نیز لطف و محبت ابنخلاص، والی آن شهر، سخن گفته است (ابن عبدالملك، همانجا؛ ابنخطیب، الاحاطة، 1 / 181-182، 185؛ بن شریفه، 137- 138).دلبستگی ابوالمطرف به قلمرو حفصیان در اشعاری جلوهگر است كه وی در آنها از بارگاه ایشان همچون كعبۀ آمال خود یاد كرده است. در رسالهای خطاب به ابوزكریای حفصی كه ظاهراً بلندترین رسالۀ موجود اوست و ارزش تاریخی نیز دارد، وی هم در مدح ابوزكریا و خاندانش قلمفرسایی كرده و هم چیرهدستی خود را در فن سخنوری و صنعتپردازی به مخدوم آیندۀ خویش نشان داده است (ابن عبدالملك، همانجا؛ بن شریفه، 143-145، 171). این كوششهای ابوالمطرف البته بیتأثیر نبود و سبب شد كه ابوزكریا وی را به دربار خویش فراخواند و او در 646 ق، پس از اندكی تأخیر كه ظاهراً ناشی از سختی و ناامنی سفر در دریا بود، با یكی از كشتیهای متعلق به ناوگان حفصی از سبته راهی بجایه شد (ابنخلیل، 42؛ ابنعبدالملك، همانجا؛ ابن خطیب، همان، 1 / 182؛ بن شریفه، 142-143، 145). شرح این سفر را نیز ابوالمطرف به شیوۀ همیشگی خود در رسالهای فنی و ادیبانه نوشته و همراه مدیحههایی تقدیم ابویحیی حفصی، ولیعهد ابوزكریا و والی بجایه، كرده است (ابن عبدالملك، همانجا؛ بن شریفه، 145-147).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید