ابوعیسی وراق
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 9 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/224909/ابوعیسی-وراق
دوشنبه 22 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
علاوه بر این، چنانکه از محتوای کلام ماتریدی (ص 193 به بعد) برمیآید، ظاهراً ابن راوندی احتجاجاتی برای اثبات نبوات آورده که گویا ابوعیسی آنها را رد کرده است. اگر این سخن درست باشد، نه از بابت بحث در خود نبوت و تصدیق یا تکذیب آن بوده، بلکه از باب اثبات ضعف ادله و احتجاجات است، یعنی ابوعیسی ادلۀ ابن راوندی را در اثبات نبوت و معجزات مخدوش میداند، نه اینکه اصل نبوت را منکر باشد. ابوعیسی میخواهد بگوید طلب «تمنّی موت» از یهود یا آیۀ مباهله دلیل بر اعجاز یا اخبار از غیب نیست و نباید به آن استناد کرد (همو، 195). اگر ابوعیسی صحت نبوت و رسالت حضرت رسول (ص) را منکر بود و به این صراحت که ماتریدی نقل کرده است، ادلۀ معجزات را رد میکرد، علمای شیعه از او طرفداری نمیکردند و شیخ مفید و سیدمرتضی او را از خود نمیدانستند و نجاشی (1 / 293، 2 / 280-281) او را از رجال شیعه ذکر نمیکرد و در شرح حال ثُبَیْت بن محمد، او را به عنوان «صاحب ابی عیسی الورّاق» معرفی نمیکرد، زیرا مصاحبت شخص متهم به زندقه و الحاد و انکار معجزات، طعن در حق مصاحبت وی محسوب میشود. مصاحبت ثبیت با ابوعیسی وراق چنان نزدیک بوده است که نجاشی میگوید کتابی که در نقض العثمانیۀ جاحظ به ابوعیسی نسبت میدهند، از ثبیت است و این معنی میرساند که هر دو در تشیع چنان معروف بودهاند که کتاب یکی به دیگری منسوب شده است. قاضی عبدالجبار در مبحث امامت، ادعای نصّ بر امامت حضرت امیر (ع) را از هشام بن حکم و ابن راوندی و ابوعیسی وراق میداند و میگوید کسی پیش از ایشان دعوی نصّ جلی بر امامت علی بن ابیطالب (ع) نکرده است ( المغنی، 20(1) / 118). این خود میرساند که ابوعیسی وراق مسلمان شیعی بوده است وگرنه برای یک مانوی یا یک ملحدِ منکر اعجاز قرآن چه فرق میکند که علی (ع) منصوص به امامت بوده است، یا نه؛ آنکه اصل را از بیخ و بن منکر است، به انکار فرعیات و جزئیات نمیپردازد. سیدمرتضی (2 / 119) در پاسخ به این قول قاضی میگوید: «اگر ادعای او در اینباره درست باشد، پس چرا بر ما و دیگران مجهول است و چرا کسی جز معتزله چنین ادعای بیدلیلی نکرده است؟ این ادعا منحصر به کسی است که میخواهد عقیدۀ خود را دربارۀ مسألهای ثابت کند که البته بدون دلیل از او پذیرفته نمیشود. میرداماد (د 1041 ق) در الرواشح السماویة (ص 55) به استناد سخنان سیدمرتضی و نجاشی او را «من اجلّة المتکلمین فی اصحابنا و افاضلهم» میخواند و میگوید «عامّه» (اهل سنت) او را به جهت ادعای نصّ جلی بر امانت علی (ع) دشمن میدارند و از جملۀ آنان تفتازانی و فخرالدین رازی را میشمارد و در نصرت او تا آنجا پیش میرود که میگوید: هیچ جای طعن و غمز در ابوعیسی نیست و طاعن در او خود مطعون در دین و اسلام خویش است و میگوید ابن داوود حلّی در الرجال خود او را در قسم «ممدوحین» ذکر کرده است، نه در ذیل «مجروحین»، یعنی کسـانی که در حق ایشـان جرح و طعـن شده است (نیز نک : ابن داوود، 338). البته باید گفت قدح یا مدح متأخران خواه تفتازانی و فخرالدین رازی و خواه میرداماد و ابن داوود، مبنی بر اقوال متقدمان است و استناد به قول میرداماد از لحاظ شهرت و مقام ابوعیسی نزد شیعۀ امامیه است، نه به عنوان یک سند تاریخی. سیدمرتضی (1 / 98) در باب وجوب امامت از دیدگاه عقل در جواب قاضی عبدالجبار میگوید: «کتابهای ابومحمد و ابوسهل (نوبختی) شاهد سخن ماست و نه تنها متضمن دفاع از تمام آن چیزی است که ابوعیسی وراق و ابن راوندی در کتابهای خود دربارۀ امامت گفتهاند، بلکه در بیشتر دلیلهایی که آوردهاند، به آن دو (ابوعیسی و ابن راوندی) اعتماد کردهاند و در دفاع از اصول امامیه بر همان طریقههای آن دو رفتهاند ... ». بنابراین حتی علمای شیعه در سدههای 3 و 4 ق، ابوعیسی را شیعه میدانستهاند و به کتابها و استدلالهای او در مسألۀ امامت، استناد میکردهاند. البته شیخ طوسی (ص 46) و دیگران از جملۀ کتابهای ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، نقض کتاب ابی عیسی فی الغریب المشرقی را نام بردهاند. ظاهراً کتاب الغریب المشرقی و کتاب النَّوْح علی البهائم در تأیید عقاید مانوی بوده است، مخصوصاً دربارۀ جایز ندانستن قتل و ذبح حیوانات، و ابومحمد نوبختی این کتاب الغریب المشرقی را رد کرده است. سیدمرتضی (1 / 89-90)، دربارۀ این دو کتاب میگوید: «این دو کتاب را از او ندانستهاند و بعید نیست که بعضی از ثنویه آن دو کتاب را از قول او ساخته باشند، زیرا اگر کسی به مذهبی مشهور باشد، کتابهای زیادی در نصرت آن به او نسبت میدهند و ما نباید نظیر این مذاهب زشت را به کسی که خود به آن متظاهر نبوده و آشکارا آن اعتقاد را قبول نداشته، اگرچه از آن تبرّی هم نجسته، نسبت دهیم، زیرا دین مانع اینگونه اتهامات است و ما جز به ظاهر عمل نمیکنیم...». در این اظهار نظر سیدمرتضی نکتهای هست که باید به آن توجه کرد. سیدمرتضی میگوید: ابوعیسی به عقیدۀ ثنویت متظاهر و متجاهر نبوده است و این میرساند که نام ابوعیسی در این دو کتاب ذکر نشده است، زیرا اگر او خود را صریحاً مؤلّف این دو کتاب اعلام میکرد، به منزلۀ تظاهر و تجاهر به مانویّت میشد. پس در این دو کتاب نام مؤلف ذکر نشده بوده و فقط به او نسبت داده شده و از این جهت است که هم ادعای نسبت آن دو کتاب به او و هم ادعای نفی یا دفع آن دو کتاب از او، محل بحث بوده است و اگر ابوعیسی صریحاً آن را به خود نسبت میداد، قول سیدمرتضی: «این دو کتاب را از او ندانستهاند»، درست نمیبود. شاهد این مطلب آن است که ابوحیان توحیدی ( الامتاع، 3 / 192) در ذکر مطلبی از قول ابوعیسی میگوید: «هذا غرض کتابه الذی نسبه الی الغریب المشرقی»، از اینجا برمیآید که این کتاب از قول فرد موهومی به نام «غریب مشرقی» نوشته شده بود، منتها دیگران میگفتند، این از خود ابوعیسی است. بنابراین نقض ابومحمد نوبختی بر مطالب کتاب الغریب المشرقی بوده و چون کتاب به نام ابوعیسی شهرت داشته است، در فهرست تألیفات او نقض کتـاب ابی عیسی فی الغریب المشرقـی آمده است (نک : طوسی، همانجا). ابوحیان توحیدی (همانجا) ابوعیسی را از «حُذّاق المتکلمین» میداند و به او دو قول نسبت میدهد که یکی به سیاق کلام باید از الغریب المشرقی باشد و دیگری مسلماً از آن کتاب است، زیرا هر دو قول را پشت سر هم آورده و فقط پس از نقل قول آخری گفته است: «هذا غرض کتابه ... ». اما قول نخستین دربارۀ علم خدا به افعال عباد و اعتراض به آن است. ابوعیسی میگوید: آمری که بداند مأمور امرش را اطاعت نمیکند، حکیم نیست و چون خداوند میدانست که کافران ایمان نخواهند آورد، پس امر او به آنان در اینکه ایمان بیاورند، مبنی بر هیچ حکمتی نیست. آنگاه ابوحیان از قول ابوسلیمان منطقی سجستانی نقل میکند که ببین چگونه راز این حال بر او پوشیده مانده و از کجا و چگونه حجت بر ایشان لازم شده است؟ (همانجا). اگر این گفته از ابوعیسی باشد، به مسألۀ علم قبلی خدا برمیگردد که گروهی از متکلمان که قائل به اختیار بودند و علم قبلی خدا را مانع اختیار انسان میدانستند، میگفتند علم خدا حادث است و با ظهور افعال و وقایع حادث میشود. جواب ابوسلیمان هم ظاهراً همان جواب معمولی است که علم ازلی علت عصیان نمیشود. ظاهراً این قول به حدوث علم خدا از کتاب دیگر ابوعیسی نقل شده و آن قول به بسیاری از متکلمان و از جمله هشام بن حکم نیز منسوب است و در چهارچوب مسألۀ «علم خدا» است. اما قول دوم که مسلماً از الغریب المشرقی است. دربارۀ مسألۀ عبث بودن عذاب الهی است، زیرا میگوید: کسی که عقوبت میکند و میداند که این عقوبت سبب اصلاح عقوبت شونده نمیگردد، ظالم است و خداوند با عذاب خود اهل دوزخ را به صلاح نخواهد آورد و غیظ او با عقوبت آنان فرو نخواهد نشست، پس حکمتی برای عقوبت اهل دوزخ نمیماند (ابوحیان، همانجا). اصل این مسأله هم به خلود کافران در دوزخ بر میگردد که معتزله به آن معتقد بودهاند و ابوعیسی با آن مخالف است، اما ابوحیان (همانجا) میگوید: غرض از کتابی که او به «غریب مشرقی» منسوب کرده، همین است. بنابراین باید گفت موضوع و غرض اصلی این کتاب همین مسأله بوده است که مخالفت با یکی از اصول مهم معتزله است و ابوعیسی یا مؤلف دیگر آن را از قول مانویه آورده است. سیدمرتضی الغریب المشرقی و النوح علی البهائم را مانند دیگران دو کتاب دانسته است (1 / 89) و فقط در الفهرست (ابن ندیم، 216) آمده است: کتاب الغریب المشرقی فی النوح علی الحیوان که ظاهراً نباید درست باشد و در اصل کتاب فی النوح علی الحیوان بوده است. موضوع این کتاب چنانکه از عنوان آن بر میآید، دلسوزی به حال جانورانی است که به دست انسان ذبح میشوند و بیان عقاید مانویه در این باب است که کشتار و خوردن حیوانات را جایز نمیدانستند. ماتریدی در مسألۀ رسالت، مطلبی از ابوعیسی نقل کرده است (ص 201) که ظاهراً باید از ابن راوندی باشد. ابن راوندی که با ابوعیسی دشمنی پیدا کرده بود. در کتاب یا رسالهای خود را طرفدار رسالت و اعجاز انبیا و ابوعیسی را مخالف آن قلمداد کرده است تا او را از مانویه بهشمار آورند. ابوعیسی گفته است که عقل، بد کردن به کسی را که آزاری نمیرساند و نیز روا داشتن به دیگران را در آنچه انسان به خود روا نمیدارد (کشتن)، مذموم میشمارد، اما شرع ذبایح را خارج ساخته است (بنابراین در شریعت احکامی هست که بر ضد عقل است). ماتریدی پاسخی میدهد که حاصل آن این است که در اینگونه موارد به وضع فعلی و جدا از مسائل دیگر نباید نگاه کرد و عواقب و نتایج را باید در نظر گرفت و ذبح حیوان اگرچه فی نفسه مذموم است، اما چون عاقبت و نتیجۀ آن رهاندن حیوان از رنج مصائب حیات و نفع انسان است، در نظر عقل مذموم نیست. این مسأله جزئی از مسألۀ کلی حسن و قبح عقلی است، ولی چنانکه گفتیم کتاب النوح علی البهائم را به او نسبت دادهاند و ما تناقض قول قاضی عبدالجبار و ماتریدی را نشان دادیم که چگونه مسألۀ انکار معجزات را قاضی به ابوعیسی و ابن راوندی هر دو نسبت میدهد، اما ماتریدی، ابوعیسی را منکر معجزات میشمارد و ابن راوندی را مؤید آن و پاسخدهنده به شبهات ابوعیسی. ابوعیسی کتابهایی نیز در رد مجوس، یهود و نصاری نوشته است. ابن ندیم 3 کتاب از او در رد بر مسیحیان نام میبرد: کتاب الرد علی النصاری الکبیر، کتاب الرد علی النصاری الاوسط، کتاب الرد علی النصاری الصغیر (همانجا). در کتابخانههای پاریس و واتیکان کتابی از یحیی بن عدی فیلسوف نصرانی یعقوبی موجود است، در رد بر کتابی از ابوعیسی وراق با عنوان کتاب فی الرد علی الفِرَق الثلاث من النصاری. ابوعیسی در این کتاب، ردّی بر 3 فرقۀ معروف نصارای عهد خود ــ یعنی ملکیّه، نسطوریان و یعقوبیان ــ نوشته که مطالب آن در ردیۀ یحیی بن عدی موجود است. ابوعیسی در آن وعده داده است که در کتاب جداگانهای به رد مذاهب دیگر نصاری نیز بپردازد (ص 185). در یک فقره از گفتار ابوعیسی آمده است: «سبحان اللّه الواحد الصمد الذی لیس کمثله شیء لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفواً احد» (همانجا). این جمله شاهد بارزی است بر اینکه ابوعیسی از ثنویه نبوده و بلکه مسلمان موحّد بوده است. طرز بیان ابوعیسی در این عبارات منقول از او هم نشان میدهد که او مانند یک متکلم موحد مسلمان با این 3 فرقه بحث میکند و این خود مؤیّد آن است که اتهام ثنویت او مردود است. عباراتی از آن را لوئی ماسینیون در «مجموعۀ متون منتشر نشده» (ص 182-185)، نشر کرده است. عباراتی که مسعودی در مروج الذهب (5 / 22-23) از المجالس ابوعیسی نقل میکند، نیز مؤیدی بر شیعه بودن اوست. او در این عبارات مجادلۀ و در آن هشام بن حکم را با یکی از معتزله دربارۀ وجوب امامت نقل میکند و در آن هشام از راه اینکه قلب در بدن انسان مرکز و تنظیم کنندۀ حواس است، استدلال میکند که همچنانکه حواس پنجگانه بدون مرکزی به نام قلب نمیتوانند وظایف خود را انجام دهند، امور عالم هم بدون امام که همچون قلب عالم است، نظام نمیگیرد. از کتاب المقالات او که از مهمترین کتب عالم اسلام دربارۀ مذاهب و ادیان و ملل و نحل است، نویسندگان ملل و نحل و اعتقادات، مطالب بسیاری نقل کردهاند، مانند نقل فِرق مختلف شیعه (حمیری، 169-170)، فرق زیدیه (ابن مرتضی، 90؛ مسعودی، 4 / 45)، ادیان قدیم عرب (قاضی عبدالجبار، المغنی، 5 / 11) و فرقههای یهود (بیرونی، 277، 284) و منقولات زیاد از این کتاب در المعتمد ملاحمی و المغنی قاضی عبدالجبار و کتب دیگر. از اینجا معلوم میشود که این کتاب نه تنها دربارۀ فرق اسلامی، بلکه دربارۀ فرق غیراسلامی از گنوسیها، مجوس، نصاری، یهود و ادیان عرب پیش از اسلام نیز بوده است و ابوعیسی نه تنها در نقل مذاهب ثنویه، به قول سیدمرتضی، راه تأکید و اطناب پیموده، بلکه دربارۀ مذاهب و فرق دیگر نیز چنین کرده است. نجاشی (1 / 181) کتابی به ابومحمد نوبختی در رد بر اهل «تعجیز» نسبت میدهد که نقض کتاب ابوعیسی وراق است. اتهام تعجیز ظاهراً از سوی مخالفان به معمر و اصحاب او وارد شده است، زیرا معمر میگفت خداوند فقط بر جواهر تواناست و اعراض از قبیل زندگی و مرگ، صحت و مرض، توانایی و ناتوانی و رنگ و طعم، کار خداوند نیست و جایز نیست که خدا را بر اینگونه امور قادر بدانند، زیرا به عقیدۀ ایشان در این صورت قول به جبر لازم میآید و انسان مسلوب الاختیار میگردد (اشعری، 548). دشمنانِ صاحبان این عقیده، آنان را به تعجیز منسوب کردهاند، یعنی گفتهاند که این گروه درحقیقت خداوند را عاجز میدانند. ظاهراً این گروه میگفتند که این اعراض از خداوند نیست، نه اینکه خداوند بر آن قادر نیست. آنان میگفتند که خداوند جواهر را آفریده است و این اعراض به طبع از آن جواهر حادث میشود. بنابراین، کتاب الحدیث که ابن ندیم (ص 216) آن را از تألیفات ابوعیسی میداند، شاید در همین موضوع بوده است که ابومحمد نوبختی بر آن رد نوشته است. ابوحیان توحیدی ( البصائر، 1 / 403- 404) قولی به ابوعیسی نسبت میدهد مبنی بر اینکه او گفته است، انسان میتواند در عین حال هم ایستاده باشد و هم نشسته. ابوحیان این سخن ابوعیسی را به باد انتقاد گرفته است. به نظر میرسد که قول ابوعیسی در اینجا به همین مسألۀ تعجیز بر میگردد، زیرا مخالفان میگفتند اگر مثلاً قیام انسان از روی طبع است، نه از فعل خدا، پس چگونه قعود انسان هم میتواند از همان طبع باشد، زیرا از طبع یا طبیعت واحد یک عمل یا فعل سر میزند، نه بیشتر. ابوعیسی گفته است که طبع انسان بر هر دو در آن واحد قادر است، نه اینکه در عین قیام قاعد باشد، طبیعت انسان موصوف است به اینکه هم قاعد است و هم قائم. ابوحیان یا این معنی را در نیافته، یا اینکه به عمد او را استهزا کرده است.
ابوعیسی کتابهای دیگری نیز داشته است که ظاهراً مانند دیگر آثار او اکنون نشانی از آنها در دست نیست؛ کتاب الامامة الکبیر و کتاب الامامة الصغیر (ابنندیم، همانجا). نجاشی (2 / 281) از کتاب الامامة ابوعیسی یاد کرده که چندان بعید نیست مقصود او یکی از دو کتاب یاد شده باشد. کتاب السقیفة که شیخ مفید آن را در الافصاح (ص 207) ستوده است و نیز دو کتاب اقتصاص مذاهب اصحاب الأثنین والرد علیهم (ابن ندیم، همانجا) و الحکم علی سورة لم تکن (نجاشی، همانجا).
ابن داوود ، حلی. حسن، الرجال، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، 1342 ش؛ ابن مرتضی، احمد، المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، به کوشش محمدجواد مشکور، بیروت، 1399 ق / 1979 م؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوحیان توحیدی، علی، الامتاع و المؤانسة، به کوشش احمد امین و احمد زین، قاهره، 1944 م؛ همو، البصائر و الذخائر، به کوشش ابراهیم کیلانی، دمشق، 1964 م؛ ابوعیسی وراق، محمد، عباراتی از کتاب فی الرد علی الفرق الثلاث من النصاری، در «مجموعـۀ متون منتشر نشده» (نک : مل ، مـاسینیون)؛ اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1400 ق؛ بدوی، عبدالرحمن، من تاریخ الالحاد فی الاسلام، قاهره، 1945 م؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، به کوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، 1923 م؛ حمیری، ابوسعید، الحور العین، به کوشش کمال مصطفی، قاهره، 1948 م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349 ق / 1930 م؛ خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، به کوشش هنری ساموئل نیبرگ، قاهره، 1925 م؛ سیدمرتضی، علی، الشافی، به کوشش عبدالزهراء حسینی خطیب، تهران، 1410 ق؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد بن فتحالله بدران، قاهره، 1364 ق / 1945 م؛ طوسی، محمد، الفهرست؛ قم، منشورات الشریف الرضی؛ عباسی عبدالرحیم، معاهد التنصیص، بولاق، 1274 ق؛ قاضی، عبدالجبار بن احمد، تثبیت دلائل النبوة، به کوشش عبدالکریم عثمان، بیروت، 1966 م؛ همو، المغنی، ج 5؛ به کوشش محمود محمد خضیری و دیگران، قاهره، الدار المصریة للتألیف و الترجمة، ج 16، به کوشش امین خولی، قاهره، 1380 ق / 1960 م، ج 20(1)، به کوشش عبدالحلیم محمود و سلیمان دنیا، قاهره، الدار المصریة للتألیف و الترجمة؛ ماتریدی، محمد، التوحید، به کوشش فتحالله خلیف، بیروت، 1970 م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، 1974 م؛ مفید محمد، الافصاح فی امامة امیرالمؤمنین (ع)، قم، 1412 ق؛ ملاحمی، خوارزمی، محمود، المعتمد فی اصولالدین، به کوشش مارتین مکدرموت و ویلفرد مادلونگ، لندن، 1991 م؛ میرداماد، محمدباقر، الرواشح السماویة، قم، 1405 ق؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش محمدجواد نائینی، بیروت، 1408 ق؛ نیز:
Colpe, Carsten, «Anpassung des manichäismus an den Islam», ZDMG, 1959, vol. CIX; Massignon, Louis, Recueil de textes inédits, Paris, 1929.
عباس زریاب
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید