ترک
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224173/ترک
یکشنبه 14 اردیبهشت 1404
چاپ شده
15
نام غُز (اُغوز) برگرفته از نام اغوزغاقان (اغوزخان) بنیانگذار و فرمانروای اسطورهای قبیلۀ اُغوز است (نک : ه د، اغوز). ابوالغازی بهادرخان (همانجا) این طوایف را با نام نوادگان اغوزخان آورده، و با 24 نام مشخص کرده است. مؤلف معانی این نامها را نیز ذکر کرده است که عبارتاند از: قالی، بیات، القه ایولی، قرا ایولی، یازیر، یابیر، دودورغه، دوکر، اوشار (افشار)، قرنق، بیکدلی، قارقین، بایندر، بچنه، جاولدر، جبنی، سالور، ایمر، اله یونتلی، اورکیر، ایکدر، یکدز، اوا، قنق. رشیدالدین نیز همانند ابوالغازی بهادرخان از شعبههای 24گانۀ اغوز یاد کرده است (1/ 47).پیش از تشکیل سرزمینهای مهاجرنشین مسلمان در حوالی سیر دریا (سیحون) که مقر اصلی رئیس بزرگ غزان بود، فرهنگ اسلامی در میان غزان غلبه و تحکیم یافته بود (بارتولد، V/ 92). پذیرش اسلام در میان آنان به اندازهای همهگیر بود که تاریخ یادآور پیکارهای آنان بر ضد مسیحیان آسیای صغیر و قفقاز و حتى برضد شیعیان ایران، سوریه و مصر بوده است (نک : بازورث، 42-53). در سدۀ 5ق/ 11م غزان به سوی جنوب (ماوراءالنهر و ایران) و نیز سرزمینهای غرب (روسیه و آسیای صغیر) مهاجرت کردند. گمان میرود که این مهاجرت حاصل فشار قپچاقهایی بوده است که از شمال به سوی سرزمینهای جنوبیتر روی آوردند و غزان را تحت فشار قرار دادند. وحدت غزان در ادوار کهن بر پایۀ اصول قبیلهای استوار بود. قبیلهها برپایۀ زاد و ولد، به گونهای طبیعی رشد مییافتند. در نتیجه، تقسیـمبندی آنان زیرنظر ریشسفیدان و بزرگان صورت میگـرفت. بهادران جـوان با همسایگان و دشمنان پیکار میکردند و گسترش قبیلهها با تابع کردن قبایل همجوار تأمین میشد. پس از آنکه غزان به سرزمینهای مسلماننشین روی آوردند، عقاید همسایگان مسلمان خود را برگزیدند و اسلام به درون قبایل غز راه یافت. بخشی از غزان که اسلام آوردند، ترکمان نامیده شدند (نک : ه د، ترکمن). میان این گروه و غزانی که هنوز مسلمان نشده بودند، خصومت درگرفت. همواره شمار مسلمانان در میان این گروهها بیش و بیشتر میشد. غزان مسلمان بر قبایل غیرمسلمان غز برتری یافتند و آنان را به سوی خوارزم و سرزمین پچنگها راندند. در نوشتههای روسی این گروه از غزان «ترک» نامیده شدند. اینان در 456ق/ 1064م از رود دانوب گذشتند و مقدونیه و تراکیه را نهب و غارت کردند و پس از آن به سوی استحکامات کنستانتینو پولیس روان شدند. یونانیان با پرداخت مقادیری طلا آنان را به بازگشت تشویق کردند. بسیاری از این گروه به بیماریهای کشنده دچار شدند و شمار دیگری به روسیه بازگشتند و در کیف و حوالی آن مأوا گزیدند و در برابر قپچاقها موضع گرفتند (گومیلف، «هزار»، 216-218). برخی از غزان به دشتهای دهستان در شمال رود اترک نقل مکان کردند. آنها زیستگاههای سابق خود در مصب رود سیحون را نیز در تصرف داشتند. منابع اسلامی سدۀ 4ق/ 10م از 3 شهر ترکی با نامهای جند، خواره و ینگی کنت (شهر نو، القریة الحدیثة) در این ناحیه خبر دادهاند. بیشتر این گروههای ترک از غزان بودند که قبایل صحراگرد و نیز یکجانشین را شامل میشدند (بازورث، 17). با حرکت قپچاقها از حوالی رود ایرتیش به جنوب غرب و سرزمینهای اطراف سیر دریا و دیگر مسیرها به سوی اروپا، دگرگونیهایی در وضع قومی ترکها پدید آمد. مشابهتهایی در نحوۀ کوچ قپچاقها، ترکان جنوبی و غزان میتوان یافت. در سدۀ 6ق/ 12م از وجود قپچاقها در حوضۀ سیر دریا یاد شده است. در سدۀ 5ق هنوز نامی از قوم قنقلی در میان نبود. کاشغری (3/ 28) تنها مردی بزرگ از قپچاق را بدین نام خوانده است. قپچاقهای اطراف سیر دریا با آنکه در همسایگی اقوام مسلمان میزیستند، تانیمۀ دوم سدۀ 6ق/ 12م مسلمان نبودند. در سندی که از وجود امیر قپچاق در شهر جند یاد شده، چنین آمده است که خداوند او را به اسلام رهنمون گردید (بارتولد، I/ 79). بیشتر آگاهیهای مربوط به قپچاقها و پیش از آنان، پچنگها و غزان در مآخذ یونانی و روسی آمده است (همو، V/ 589). سلجوقیان که از غزان بودند و میان قبایل نومسلمانِ کوچنده، از همه عقب ماندهتر بودند، ناگهان خود را مالک ایران شرقی یافتنـد. اما چند رئیس هوشمند از آنان ــ چون طغرل و برادر، عمـوزاده و داییزادهاش چغـری، قوتلومش و ابراهیـم ینال ــ در ادارۀ امور از خود چهرههایی مستعد عرضه کردند. چغریبیگ خوارزم را به تصرف درآورد و ابراهیم ینال در ری مستقر شد (گروسه، 205). در 447ق/ 1055م غزان سلجوقی، خسرو فیروز آخرین پادشاه دولت آل بویه را برانداختند. با این وصف طغرل نتوانست یکباره بر قلمرو آل بویه مسلط گردد. در 450ق حاکمیت طغرل از سوی خلافت بغداد تنفیذ شد و وی عنوان «سلطان شرق و غرب» یافت (همو، 206). در 446ق طغرل به آذربایجان رفت و قصد تبریز کرد؛ وهسودان بن محمد روادی، حاکم آذربایجان فرمانروایی طغرل را پذیرفت و از او اطاعت کرد و به نامش خطبه خواند. سپس طغرل راهی اران شد و به گنجه، تختگاه آنجا روی آورد. حاکم گنجه نیز از او اطاعت کرد و به نامش خطبه خواند (ابن اثیر، 9/ 597- 598). در 447ق طغرل بغداد را به تصرف آورد. این پیروزی زمینۀ برتری سلجوقیان در آسیای مقدم را فراهم نمود (بارتولد، II(1)/ 69). پس از مرگ طغرل، البارسلان پسر چغری و برادرزادۀ طغرل جانشین وی شد. وی پس از چندی به همراه فرزندش ملکشاه و وزیرش نظامالملک به قفقاز رفت و شهر استوار آنی را که تختگاه دودمان ارمنی باگراتونی بود، تصرف کرد (رضا، اران، 481؛ «تاریخ آذربایجان»، I/ 138). ابن اثیر (10/ 37) تاریخ این ماجرا را 456ق/ 1064م نوشته، ولی منجمباشی مؤلف جامع الدول 457ق/ 1065م یاد کرده است (مینورسکی، 29). بدینسان غزان از جنوب به قفقاز رسیدند.ظاهراً باید نوشتۀ ابن اثیر درستتر باشد، زیرا در همین سال (456ق) آلانها به اران آمدند، کشتار و تاراج کردند و تا دروازههای گنجه و سپس تا کنار رود ارس پیش تاختند و حکومت ابوالاسوار را که به اطاعت البارسلان گردن نهاده بود، آسیبپذیر کردند. چهبسا همین امر سبب لشکرکشی دوم البارسلان سلجوقی به اران و ارمنستان در 459ق شد. وی در این لشکرکشی شهرهای آنی و قارص را از رومیان بازپس گرفت (همو، 30، 75-76). در 467ق/ 1075م گروهی از ترکان شروان را غارت کردند (همو، 64-71). در دوران ملکشاه پسر و جانشین البارسلان (464-485ق/ 1072-1092م) دولت ترکان سلجوقی به اوج قدرت رسید و بسیاری از دودمانهای محلی منقرض شدند. ملکشاه به مرزهای شمال غربی ایران توجه بسیار داشت. یکی از هدفهای او تصرف اران به منظور حفاظت از آذربایجان بود. در این روزگار آذربایجان اهمیت خود را به عنوان منطقۀ تمرکز ترکمانان و نیز به عنوان پایگاهی برای نفوذ در شبهجزیرۀ آناتولی و منبع ذخایر فراوان حفظ کرد (بازورث، 94). سیاست ملکشاه نگاه داشتن مرزهای شمال غربی ایران از طریق تمرکز ترکمانان در آذربایجان بود (همو، 102-103).پس از درگذشت نظامالملک و متعاقب آن ملکشاه در 485ق/ 1092م سرزمینهای زیر سلطۀ سلجوقیان، دستخوش آشفتگی شد. برکیارق، فرزند ارشد ملکشاه (486-497ق/ 1093-1104م) ناگزیر به سرکوب قیام خویشاوندان و کسان خود پرداخت. عموی او تتش، شام و حلب را تصرف کرد و آمادۀ تسخیر ایران شد؛ ولی در نزدیکی ری شکست خورد و در 488ق به قتل رسید. برکیارق ناچار به تقسیم قلمرو میان خود و برادرانش تن در داد. پس از آن متصرفات سلجوقیان به 3 قسمت ایران، شام و حلب و آسیای صغیر بخش گردید. در بخش ایران برکیارق و برادرانش، در بخش حلب و شام فرزندان تتش، و در بخش آسیای صغیر قلیچارسلان فرزند سلیمان حکم میراندند. این 3 سلطنت سرنوشتی متفاوت یافتند. شام و حلب از سوی ممالیک خودشان رنگ عربی به خود گرفت. آسیای صغیر دو قرن تمام مقاومت کرد و سپس ترکی شد، اما ایران همچنان ایرانی باقی ماند، زیرا عنصر ایرانی چنان نیرویی داشت که ترک نمودن آن ناممکن مینمود. به خلاف، فاتحان ترک، رفتهرفته خوی و خصلت ایرانی را پذیرفتند (گروسه، 210,212). سنجر، جوانترین فرزند ملکشاه، آخرین سلطان سلجوقی بود که بر ایران حکومت داشت. او برای جلوگیری از سقوط دودمان خود تلاش بسیار کرد، ولی توفیقی نیافت. در روزگار «آتْسِز» شاه خوارزم چندبار سر به شورش برداشت. قراختاییان نیز که از چین و ایسیغ کول مهاجرت کرده بودند، به همسایگانی خطرناک بدل شدند و در 535ق/ 1141م ماوراءالنهر را مسخر کردند و سپاه سنجر را درهم شکستند. قبایل اوغوز که سلجوقیان نیز به آنان تعلق داشتند، بر او هجوم آوردند، سلطان را اسیر، مرو، نیشابور و دیگر بلاد خراسان را غارت کردند. اگرچه سنجر از اسارت رهایی یافت، اما چندی بعد درگذشت و تلاش او برای بقای دولت سلجوقی در شرق ایران بینتیجه ماند (همو، 214,215). در نیمۀ دوم سدۀ 6ق/ 12م، ولایات شمال غرب ایران از نفوذ مستقیم سلاطین سلجوقی بیرون شد. در این منطقه قدرت میان ایلدگزیان و احمدیلیان تقسیم شد. پس از این تا اواسط سدۀ 7ق/ 13م ولایات سلجوقی بیشتر دردست امیران محلی (اتابکان) قرار گرفت. اینان غلامان و سرهنگانی بودند که فرزند خردسال سلاطین سلجوقی را سرپرستی میکردند و «آتابیگ» (پدر و بزرگ) نامیده میشدند. اینان از ضعف سلاطین سلجوقی بهرۀ فراوان بردند و حکومتهایی تشکیل دادند (رضا، همان، 526، 527). ازجمله آل زنگی (در شام و حلب)، ایلدگزیان (در آذربایجان)، اتابکان سلغری (در فارس) و بگتگینیان (اتابکان اربیل) را میتوان نام برد (بازورث، 187-193). استقرار و اقامت غزها در آسیای صغیر پس از جنگ ملازگرد در 463ق/ 1071م روی داد. سلیمان پسر قتلمش، امیر سلجوقی در 466ق حاکمیت سلاجقۀ بزرگ را به رسمیت شناخت. غزان و دیگر گروههای ترک که با نام سلاجقۀ روم شهرت یافتهاند، از 470 تا 792ق/ 1077 تا 1390م که دوران پیروزی سلاطین عثمانی است، با عنوانهای سلاجقۀ روم و شاخههای دانشمندیه، ملطیه و بنوقرامان (قرامانیان) بر آسیای صغیر فرمان راندند (همو، 198-207؛ اوزون چارشیلی، ج I، جم(. ختاییان که از نژاد مغول بودند، به اسلام و فرهنگ ایرانی و عرب با نظری موافق نمینگریستند. یه ـ لیو ـ تاش، فرمانروای ختایی (524-536ق/ 1130-1142م) که عنوان ترکی «گورخان» را برگزیده بود، امپراتوری جدیدی در ترکستان شرقی پدید آورد که در تاریخ اسلام به نام پادشاهی «قراختایی» شهرت یافته است. وی در جنگ با سلجوقیان سپاه سنجر را درهم شکست و بخارا و سمرقند را از سلطۀ سلجوقیان خارج کرد. در 535ق خوارزم را تسخیر کرد و علاءالدین اتسز، شاه خوارزم را به اطاعت در آورد (بازورث، 169-170). پس از اتسز، ایل ارسلان (551-567ق/ 1156-1172م)، اگرچه میخواست جای سلجوقیان را بگیرد، ولی تا پایان عمر خراجگزار و مطیع گورخان قراختایی باقی ماند. با مرگ ایل ارسلان دو فرزندش سلطانشاه (567-589ق/ 1172-1193م) و علاءالدین تکش به رقابت پرداختند. پس از مرگ سلطانشاه علاءالدین تکش (567-596ق/ 1172-1200م) تمامی خراسان را بر متصرفات خوارزمی خود افزود و سپس به تسخیر عراق عجم پرداخت. ری و همدان را به تصرف درآورد و به حاکمیت سلجوقیان در ایران پایان داد. پس از او ابوالمظفر تکش بن ایل ارسلان (589-596ق/ 1193-1200م) و سپس در 596ق/ 1200م محمد خوارزمشاه که او نیز عنوان علاءالدین داشت، فرمانروای خوارزم و بخش وسیعی از ایران شد (بازورث، 168؛ جوینی، 2/ 33- 39؛ ابن اثیر، 11/ 377-385). وی پادشاهی خوارزم را به اوج قدرت رسانید و افغانستان را از زیر سلطۀ غوریان بدر آورد. گروهی از محققان مردم خوارزم را از بستگان نزدیک آلانها (سرمتها) دانستهاند که مردمی از آریاییان بودند (بارتولد، V/ 116). بیرونی (ص 56) ضمن بحث پیرامون تاریخ خوارزم، بستگی این قوم را با عنصر ایرانی مشخص میسازد و مینویسد که مردم خوارزم تاریخ خود را 980 سال پیش از اسکندر با ورود سیاوش پسر کیکاووس و پادشاهی کیخسرو و دودمان او در خوارزم مشخص کردهاند. وی در ادامۀ سخن به خصومت حکام عرب با زبان و خط خوارزمی اشاره میکند و مینویسد که قتیبة بن مسلم هرکس را که خط خوارزمی میدانست، از دم شمشیر گذراند و کسانی را که از اخبار خوارزمیان آگاه بودند، به گروه پیشین ملحق کرد. از اینرو، اخبار خوارزم پوشیده ماند که پس از اسلام نمیتوان آنها را دانست (همو، 57). با این وصف، نزدیکی نام ماههای خوارزمی با ایرانی بسی گویا ست (همو، 105).تا آنجا که دربارۀ برجها میدانیم، مشابهت بسیاری میان نامهای پارسی و خوارزمی میتوان یافت (همو، 272). با این وصف، اینان پس از ترکی شدن دشتهای آسیای مرکزی بیش از دیگر اقوام زیر نفوذ ترکان قرار گرفتند. در نخستین سدههای اسلامی مردم خوارزم به گویشی ایرانی سخن میگفتند که برای دیگر ایرانیان قابل فهم نبود. درضمن مردم به این زبان مینوشتند که از سوی قتیبةبن مسلم ممنوع شد و بهتدریج منسوخ گشت. ظاهراً ترکی شدن خوارزم مربوط به سدههای 5-7ق/ 11-13م بوده است. به هنگام هجوم مغولان از خوارزم به عنوان سرزمینی صرفاً ترکیزبان یاد شده است. با این وصف عنوان ایرانی «خوارزمشاه» همچنان باقی بود (بارتولد، همانجا). گسترش اسلام در آسیای مرکزی حتى در روزگار قراختاییان غیرمسلمان که مسلمانان را بهشدت تحت پیگرد قرار میدادند، متوقف نشد و همچنان ادامه یافت. در روزگار قراختاییان شهر «بلاساغون» تختگاه خان قراختایی، شمالیترین ناحیۀ اسلامی در شمال رود ایلی بود که «قارلوقها» در آنجا استقرار داشتند. محمود کاشغری (1/ 103) از وجود شهر «جَنبَلَق» (جان بالغ) در ناحیۀ اویغور خبر داده است که شهر مرزی در کنار سرزمینهای غیرمسلمان بود (بارتولد، V/ 590). ترکی شدن ماوراءالنهر و خوارزم به سرعت تحقق پذیرفت. پیش از هجوم مغولان نامهای جغرافیایی ترکی چون قراکول در مسیر سفلای رود زرافشان که نام آن «پارگین فراخ» بود، جای این نام ایرانی را گرفت (نرشخی، 26) و «قراسو» (بارتولد، I/ 413) و «سوقرا» (ابن اثیر، 12/ 186) جایگزین نامهای ایرانی شدند. با کوچ وسیع ترکان به آسیای مرکزی پس از انقراض دولت سامانی، نام فارسی سرزمین «فرا رود» و نام عربی «ماوراءالنهر» به ترکستان بدل گشت و نامهای جغرافیایی ترکی پدید آمد. زبان ترکی رفتهرفته زبان ایرانی را از میدان به در کرد. در دوران حاکمیت روسیه بر آسیای مرکزی، دگرگونی نامهای جغرافیایی از ایرانی به ترکی شدت بیشتری یافت. اسامی ترکی یکنواخت چون نامهای متعدد آقسو، قراسو، آق کول، قراکول و مانند اینها جای نامهای ایرانی را گرفت. با این وصف گاه نامهای ایرانی پذیرفته شد و به کار آمد (بارتولد، III/ 117, 663-664).پذیرش آیینهای گونهگون چون مسیحیت، آیین بودا و مانی نمودار سازگاری آنان و مؤید آن است که آنان با سهولت به ادیان بزرگ جهان روی میآوردند. این نیز خود عامل بزرگی بود که در تشکل مدنی و فرهنگی ترکان مؤثر میافتاد. از دیگر ویژگیهای ترکان نیروی سازماندهی آنان است. ترکان اجتماع اقوامی را که غالباً از نژادهای مختلف بودند، سازمان دادند (گروسه، 61-62). ترکان امپراتوریهای معتبری در جهان پدید آوردند که بیشتر با احیای امپراتوریهای کهن غیرترک همراه بود. شاید در این کار شخصیتهای سیاسی و فرهنگی غیرترک چون نظامالملک و دیگران دخالت داشتند، ولی عمده، سازگاری ترکان است. به عنوان نمونه ملکشاه سلجوقی سلطنتی را بنیاد نهاد که از همان آغاز شکل و ظاهر شاهنشاهی ایران را مجسم میکرد. در هند نیز شهریارانی چون بابُر (932-936ق/ 1526-1530م) و اکبرشاه (963-1014ق/ 1556-1605م) در شمار زمامداران روشنفکری بودند که ترکان به آسیا عرضه داشتند (همو، 63). با تأسیس دولت سلجوقی، شمار ترکان در آذربایجان و آسیای صغیر فزونی گرفت. ترکان در آغاز به عنوان نیروی نظامی و نگهبانان مرزی در برابر دولتهای مسیحی روم شرقی و گرجستانِ تازه نیرومند شده، ظاهر شدند. برخی از لشکریان ترک به مصر، اراضی شمال افریقا و اسپانیا انتقال یافتند. عبدالواحد مراکشی از وجود ترکان در اسپانیا خبر داده است. البته وجود این گروه از ترکان در اسپانیا برای گسترش نقل و انتقال ترکان واجد اهمیتی چندان نبوده است (بارتولد، V/ 590).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید