1404/7/29 ۱۱:۲۸
فلسفه همچون بسیاری از چیزهای دیگر، هم فوایدی دارد و هم عوارضی. از فوایدش اینکه هم ژرفاندیشی در هر زمینهای به بار میآورد و هم گستردهنگری و در کل باعث میشود که تجزیه و ترکیب ذهنی قوت و شدت و صلابت پیدا کند.
فلسفه همچون بسیاری از چیزهای دیگر، هم فوایدی دارد و هم عوارضی. از فوایدش اینکه هم ژرفاندیشی در هر زمینهای به بار میآورد و هم گستردهنگری و در کل باعث میشود که تجزیه و ترکیب ذهنی قوت و شدت و صلابت پیدا کند. فلسفه هم کلنگری و کلینگری به بار میآورد، و هم جزئینگری، زیرا نظامی است که هم تحلیلی است و هم ترکیبی. عوارضی هم دارد که در این نوشتار به برخی از آنها اشاره می شود.
ارسطو در آغاز کتاب متافیزیک (مابعدالطبیعه) میگوید همه انسانها بالطبع دانش/ دانستن را دوست دارند. دانش فلسفی مقدم بر دانش علمی برای انسان حاصل شده است. شاید اگر ذهن انسان توانش فلسفی نداشت، توانش علمی هم پیدا نمیکرد. تجرید و تخیل عمدهترین استعدادها و توانشهای ذهن/ مغز انسانی است. بدون تجرید و تخیل، ابتدا ذهن و سپس زبان و سپس پیوستار ذهن و زبان ساخته و پرداخته نمیشد و تفکر مفهومی پدید نمیآمد. شاید بزرگترین انقلاب فکر بشر هنگامی رخ داده باشد که بشر توانست نام را جانشین شئ سازد. این امر، یعنی آموزش یا تعلیم اسماء، در حکمت و عرفان اسلامی ارج و اعتبار بسیار دارد و در اوایل قرآن مجید به عنوان مهمترین هنر انسان که او را در برابر و به جای فرشتگان شایسته مقام خلیفۀاللهی میسازد، یاد شده است.
اما مراد ما بیان فایده فلسفه برای انسان به طور کلی نیست، بلکه برای یکایک انسانهاست و مراد از فلسفه فقط تفکر نیست، بلکه همان «تفکر روشمند و منطقی و فنی» است که فلسفه از دو هزار و پانصد سال پیش تاکنون داشته است. فلسفه هم ژرفاندیشی در هر زمینهای به بار میآورد و هم گستردهنگری. باعث میشود که تجزیه و ترکیب ذهنی قوت و شدت و صلابت پیدا کند. فلسفه هم کلنگری و کلینگری به بار میآورد، و هم جزئینگری، زیرا نظامی است که هم تحلیلی است و هم ترکیبی. اعم از اینکه بین «هستها» و «بایدها» رابطه باشد یا نه، یافتن جعل «ارزشها» و سپس ارزشیابی ارزشها و نقادی ارزشها کار فلسفه است. نقادی عقلی و عقلورزی نیز اُسّ و اساس فلسفه را تشکیل میدهد.
اعتدال فلسفی
اینها که فهرستوار یاد میکنیم، هر یک شایان بحث تفصیلی است، ولی به مدلول «العاقل یکفیه/ تکفیه الاشاره» میگوییم و میگذریم. نقادی و عقلورزی وقتی که فنیتر شود، فکر استدلالی و منطقورزی به بار میآورد. پس فکری که با فلسفه آموخته است، هم تحلیلیتر است هم ترکیبیتر، هم کلنگر هم جزءنگر، هم فرانگر، هم ژرفبین، هم گستردهبین، هم ارزیاب، هم نقاد، هم عقلورز و هم منطقورز که در یک کلام «استدلالی» است. هم دلیل درست میآورد، هم اگر سفسطهای در میان باشد، به سرعت و صرافت طبع آن را تشخیص میدهد.
سادهتر بحث کنیم. در زندگی عرفی و مناسباتی که با انسانها داریم، به عین و عیان میبینیم که اهل فلسفه به شرط آنکه دائماً غواص اقیانوس فلسفه نباشند و قلمبهبافی و قلمبهگویی نکنند، انسانهایی ژرفاندیش و هوشمندند. فرد فلسفه خوانده و فلسفهدان، از فردی که هماندازه او فرهنگ و دانش داشته باشد، ولی فلسفه نداند، باریکبینتر و هشیارتر است. البته مراد این است که کسی فیلسوف حرفهای نباشد، وگرنه اغلب فیلسوفان حرفهای به نوعی سادگی ذهنی و رفتاری میرسند که از آنان به «پروفسور کمحافظه» تعبیر میشود.
فلسفهدانی یا فلسفهخوانی یک حد بهینه دارد که بیشتر از آن، ذهن آدم را میسوزاند! فلسفة کم و متوسط بیشتر از فلسفه زیاد و حرفهای، کارایی و معنی عملی و فایده اجتماعی دارد. درست مانند شطرنج است. شطرنجدان متعارف حتی از ریزهکاریها و دوز و کلکها و دامگستریها و حسابگریهای شطرنج برای زندگی عادیاش استفاده میکند؛ اما کسی که عمر گرانمایه را یکسره وقف شطرنج کند، آن هوشمندی طبیعی را از دست میدهد، هوش عرفی و معقولش به هوش فنی و تکنیکی نامعقولی تبدیل میشود و سرانجام به نظر میرسد که اغلب پیران شطرنجباز که سوختة شطرنجاند، به هیأت اسب شطرنج درمیآیند و مدام دارند نقشههای بیحاصل میکشند!
برای هر انسان فرهیختهای که به معارف عمومی و علوم انسانی توجه دارد، توجه به فلسفه طبیعتاً پیش میآید. بدون فلسفه، هر ذهنی خام است و خام میماند. آری، ذهن بدون فلسفه، خام است و با فلسفة کم و متعارف پخته میشود، و با فلسفة بیش از اندازه میسوزد؛ چنانکه فیالمثل ریاضیدان و منطقدان بزرگ و حرفهای هم، مستدلترین یا منطقیترین انسانها نیست؛ زیرا وقتی که بیش از حد متعارف به ریاضی یا منطق میپردازد، دیگر فقط در هوش فنی و دانش تکنیکی پیشرفت میکند، نه در هوش طبیعی و همهجانبه و عرفی و به درد زندگی بخور.
نقادی
از سوی دیگر فلسفهدانی و فلسفهخوانی و فلسفهورزی، همانگونه که به ژرفاندیشی و گستردهبینی انسان مدد میرساند، وسعت دید و وسعت مشرب به بار میآورد؛ زیرا آدم میبیند که «برّ و بحر وسیع است و آدمی بسیار» و میبیند که «هزار نقد به بازار کائنات آرند»، و در ضمن ترک تعصب هم به بار میآورد؛ زیرا تعصب ناشی از تنگفکری و بلکه عین آن است. جز در زمینه توحید که باید وحدتگرا بود، در هر زمینة فرهنگی و اجتماعی و علمی و فلسفه، باید کثرتگرا بود؛ زیرا «همه چیز را همگان دانند» و اگر بدانیم و بپذیریم که دانش و بینش و هوش و هنر مشاع است و بین همه انسانها تقسیم شده و حقیقت انحصاری و احتکاری نیست، طبعاً وسعت مشرب پیدا میکنیم.
انتقاد مهمترین شاخصه و مشخصه فلسفه و فکر فلسفی است و هر انتقادی به شرط آنکه بیراه نباشد، بصیرت به بار میآورد. حتی اگر بیراه هم باشد، در مخالفت با آن یا رد و تخطئه آن بصیرت مییابیم.
از سوی دیگر چنانکه معروف است (و اهل فلسفه آن را خوش ندارند) فلسفه شطرنج فکر است. مشق و ممارست و مانور فکری است، ورزش فکر است، اما به شرط آنکه در حد ذوقورزانه باقی بماند، وگرنه درست مانند ورزش، وقتی که حرفهای و رقیبانه و بالای جان زدن باشد، دیگر ورزش نیست و با آن نمیشود حال کرد! حتی برای جسم و روح هم مفید نیست. هالتر حرفهای و وارد در رقابتهای قارهای و جهانی، فقط برای ایجاد آرتروز و گشادکردن قلب خوب است و ارزش ورزشی و تفریحی و لذتبخش ندارد! به جای همه اینها هیجان دارد و محاسبههای کامپیوتری برای پیروزی و کسب جام و نام. فلسفه حرفهای برای خود فلسفه مفید است، ولی برای فرد مفید نیست، چون فکر را از بطن و متن زندگی جدا میکند. از طبیعت اعتدالی و اعتدال طبیعی خارج میکند. مثل مسئله و مبحث «کلیات» میشود که معلوم نیست برای چه کسی سود دارد.
البته یکی از ایرادهای متوجه به فلسفه این است که فلسفه به مفیدبودن ارزش عملی در یک فکر و مطرح بودنش در زندگی، اهمیت نمیدهد. آری، مشق اگر از حد خارج شود، تبدیل به «مشقت» میشود و این معنی را مکرر گفتهایم که فلسفه وقتی خیلی حرفهای و فنی شود، دیگر رابطهاش را با عقل و ذوق سلیم از دست میدهد و فقط به درد خود فیلسوفان میخورد و مصرف فرهنگی ندارد.
منتقد فلسفه
تا حد اعتدال به فلسفه پرداختن، برای ورزیدن و پروردن فکر خوب است و بلکه ضرورت دارد و در هر حال مانند ورزش یا خودش مفید است و لذاته مطلوب است، یا جنبه آلی دارد و منتج به امر مطلوب میشود، یعنی اگر هم لذاته مطلوب و مفید نباشد، سلامت و نشاط و کارایی بهتر جسمانی به بار میآورد و ضد خمود و افسردگی است؛ لذا حتی بندة منتقد فلسفه هم مجذوب و دوستدار فلسفه هستم و معتقدم که بیبهرگی از فلسفه، به ذهن و زبان و فکر و فرهنگ آدمی صدمه میزند و فقر فکری و فرهنگی به بار میآورد. من با اصالت افراطیدادن به فلسفه و آن را در برابر دین و دانش عَلم کردن، مخالفم. با این مخالفم که اهل فلسفه خود را عاقلتر از دیگران و در مسائل فکری و فرهنگی قیّم آنان تصور کنند.
فلسفه دو رقیب نیرومند دارد: یکی دین است و دیگری دانش، یعنی علوم دقیقه و طبیعی و اینها ارج و اعتبار خود را از جایی غیر از عقل که منشأ اعتبار فلسفه و فیلسوفان است، کسب میکنند. «دین» از کتاب تدوینی وحی و «علم» از کتاب تکوینی طبیعت، کسب حیثیت و اعتبار میکنند. و فلسفه مدام کوشیده است و میکوشد که برای آنها تعیین تکلیف میکند. این بحث ما را به بحث از پرمدعایی و مقدسنمایی و انتقادناپذیری فلسفه میکشاند.
تقدس و انتقادناپذیری
اغلب مردم به جای آنکه مجذوب فلسفه و فیلسوفان باشند، مرعوب آنها هستند. در سنت فرهنگی گذشته و حال بشر، فیلسوف مقام شامخی دارد که شامخ بودنش قدری گزاف است؛ چرا مثلاً فیزیکدان یا ریاضیدان این مقام شامخ را نباید داشته باشد؟ فیلسوف مانند شاعر و شَمن و حکیمباشی، احترام و حرمت مضاعف دارد. با این تفاوت که کار فلسفه و فیلسوف از نظر عامه مردم، به کلی نامفهوم است. حال آنکه کار شاعر یا شمن یا حکیمباشی، کاملاً مفهوم و معلوم است. وقتی میخواهیم بزرگان فکر و فرهنگ بشری را یاد کنیم، اول از همه از فیلسوفان نام میبریم. نه اینکه فیلسوفان بزرگ نیستند، یا فیلسوف بزرگ نداریم، ولی مردم چه سر از فلسفه کانت و هگل و ابنسینا و آکوئیناس درمیآورند که آنها را بزرگ میشمارند؟ اصولا امر مرموز و از آن مهمتر نامفهوم برای بشر جاذبه دارد. تقریباً ۹۰درصد از کسانی که کتابهای مقدس را میخوانند، مفهوم عبارات آن را نمیدانند، ولی این امر یا باعث جاذبة آن متون میشود، یا در هر حال مانع و حجاب جاذبه آنها نمیگردد.
قلمبهبافی و قلمبهگویی فلاسفه شرق و غرب و قدیم و جدید، شهره آفاق و مورد قبول همگان است، چنانکه مضمونها و لطیفهها در این زمینه کوک کردهاند و یکی از آنها مربوط و منسوب به میرداماد است که نیما یوشیج هم آن را به شعر درآورده است و خلاصهاش این است که: چون میرداماد درگذشت، نکیر و منکر به سراغش رفتند و با او سؤال و جواب کردند. ازجمله پرسیدند: «مَن ربّک؟» (پروردگارت کیست؟) او در پاسخ، مقدمهای ساز کرد که «اُسّطقسٌّ فوق اُسطقسّات» و از این قبیل کلمات و اصطلاحات مغلق به کار بردن. نکیر و منکر جا خوردند و کار را نیمهکاره رها کردند و به نزد باری تعالی شتافتند و کیفیت حال را معروض داشتند که او در پاسخ اینکه پروردگارت کیست، اینگونه (مغلق) جواب میدهد. خداوند فرمود: رهایش کنید، او در آن دنیا هم که بود، بسیاری چیزها میگفت که من نمیفهمیدم! یا مرحوم حاج ملاهادی سبزواری چنانکه مشهور است، کتابی منظوم در بیان اصول و مبانی فلسفه دارد که به «منظومه حکمت» معروف است. عده بسیاری بر این کتاب شرح و حاشیه نوشتهاند، ازجمله و اول از همه، خود او شرح نوشته است و در شرحش گاهی در تشریح عبارتی مینویسد: «لَعلّ مُرادنا کذا...» (شاید مراد ما این بوده باشد...)، یعنی خودش هم به نحو منجز نمیداند مرادش از آن عبارت چه بوده است!
از سوی دیگر در تاریخ فرهنگ بشر، فلاسفه و حکما غالباً قدر دیدهاند و به صدر نشستهاند و هیمنه و کیابیا داشتهاند و تالی مرتبة انبیا و اولیا شمرده شدهاند. بهویژه در حوزه ادیان ازجمله در حوزه فلسفه مسیحی و فلسفه اسلامی. فلسفه و حکمت که خود ارج و اعتبار داشته، با افزایش صفت قدسی دینی، ارج و اعتبارش دوچندان شده است. شککردن در اقوال و آرای حکمای دینی، دل شیر میخواهد و هر منتقد بالقوهای ترجیح میدهد که محافظهکاری و سکوت پیشه کند و فیالمثل آنجا که میگویند: «لوگوس همان کلمۀالله است» (فرهنگ مسیحی)، یا در فرهنگ اسلامی برابر با «حقیقت محمدی» است، شک کردن در این قول یا حکم، هر چه باشد، نوعی جسارت دینی تلقی میشود! یا فیالمثل شککردن در اینکه آیا عقل فعال همان جبرئیل است یا نه، یا حتی شک در مُثُل افلاطون که در عرفان اسلامی برای آن فکر بهتری کردهاند و وجود مُثل یا اعیان ثابته را وجود علمی در ذات الهی دانستهاند.
یاد استاد ما مرحوم حیدرعلی خان برومند به خبر باد که میفرمود: «تا انسان در مقام شک و شبهه در بعضی اقوال و آرا متبع و مشهور برآید، انسان را با الفاظ هائله از میدان به در میکنند.» هنوز با همه افزایش انتقاد و آزادیهای علمی و اجتماعی، انکار و تخطئة اقوال حکمای باستان از افلاطون و ارسطو گرفته تا حکمای اسلامی خودمان ازجمله فارابی، ابن سینا و صدرالمتألهین عواقب دارد. گویی این حضرات سخنگویان وحیاند که در آرا و اقوالشان جای چون و چرا نیست. در حالی که ما در گذشته درخشان فرهنگیمان حتی در بحثهای قرآنپژوهی و حدیثپژوهی، از آزادی بیان برخوردار بودهایم.
«درایت» یا نقد حدیث یعنی اینکه باید حدیث ارزیابی شود. یک عامل برای افزایش این مقام شامخ مقدس مآب به فلسفه و فیلسوفان، این است که فلسفه از علوم دشوار عقلی است. طبعاً مخاطب آن در هیچجا و هیچوقت، عامه مردم نبودهاند و فلاسفه مانند کیمیاگران، زبان زرگری و اصطلاحشناسی دربسته ـ سربستهای دارند و نامفهوم بودن آنها برای عامه، به مرعوبیت آنها میافزاید.
مجموعه این عوامل و عوامل دیگر، باعث شده است که فلسفه حرمت و تقدس گزاف داشته باشد و انتقاد را به حریم خود راه ندهد. اصولاً ذهنیت انتقادی با آنکه سابقههای کهن دارد، ولی رواج و فراوانی نسبی آن متعلق به عصر جدید است؛ لذا انتقاد از فلسفه، سنت و سابقه چندانی ندارد. مخالفت با فلاسفه فراوان بوده است، ولی نقد و عیارسنجی فلسفه کم بوده است.
فلسفه و علم
کافی است از این نظر، فلسفه را با علم بسنجیم. علم حتی در اعصار غیرانتقادی کهن، خریدار نقد و انتقاد بوده است؛ یعنی دانشمندی وقتی یک نظر یا نظریهای را پیش مینهاد، مانند عرض و ناموس خود از آن دفاع نمیکرد و حاضر بود به ایرادها یا تشکیکات دیگران از دل و جان گوش بدهد. از این بالاتر حتی خود دانشمند حالت انتقادی با نظریه خود دارد؛ زیرا میداند که باید جواب حقیقت یعنی حقیقت و واقعیت علمی را بدهد، نه اینکه به شیوه اهل مناظره فقط در مجادله پیروز شود و حرف خود را قطعنظر از اینکه چقدر حق و ناحق در بر دارد، به کرسی بنشاند.
این امر یک مقدار هم ناشی از اهمیت علم و فلسفه است؛ زیرا در علم، اهل علم میداند که معیار و محکی برای نظر و نظریه او وجود دارد و با محک نمیشود شوخی کرد یا چانه زد؛ لذا علاقه عاطفی گزاف به حرف و نظر خود ندارد و هر دانشمندی خود اولین منتقد نظر و نظریه خود است. اما فیلسوف چنین نیست و قید و بندی ندارد. مانع و مهار و حتی محکی در کار خود نمیبیند. خودش با خودش به توافق میرسد. پذیرفتهشدن حرفش گاه تابع اجرای هنرمندانه و بلاغت و طلاقت کلام اوست. اونامونو ـ فیلسوف بزرگ معاصر اسپانیایی ـ دراینباره نظرگاه هوشمندانهای دارد. در جایی از کتاب درد جاودانگی چنین میگوید: «همة ما خوشتر داریم که بر خطا باشیم ولی در زمره خواص، تا بر حق باشیم ولی در زمره عوام!»
روسو در کتاب امیل میگوید: «فلاسفه حتی اگر میتوانستند نقاب از رخ حقیقت برکشند، آیا زحمت این کار را بر خود هموار میکردند؟ همه آنها به خوبی میدانند که نظام فلسفیشان از دیگران استوارتر نیست، ولی نظام خودشان را دوستتر دارند، چون از آن خودشان است. حتی یک تن از آنان نیز اگر میتوانست خطا را از صواب بازشناسد، حاضر نبود حقیقتی را که دیگران یافتهاند بر باطلی که خود یافته است، ترجیح دهد! کدام فیلسوف است که عالماً و عامداً بشریت را به خاطر کسب وجهه برای خودش، فریب نداده باشد؟ کجاست فیلسوفی که در نهانگاه ضمیرش، غرضی جز ممتاز وانمودن خود داشته باشد؟ اگر خود را از عامه برتر بکشد، اگر رقیبانش را تحتالشعاع قرار دهد، دیگر چه میخواهد؟ اصل این است که مانند دیگران نیندیشد، در جمع مؤمنان کافر باشد و در جمع کافران مؤمن». چه حقایق جانداری در اعترافات پرملال این مرد که صمیمیت دردمندانهای دارد، نهفته است!
انتقاد از فلسفه شوم است و آمدندارد و سرنوشت بنده هم که انتقادی به این ملایمت از فلسفه میکنم، نامعلوم است و حسابم با کرامالکاتبین است! در ایامی که به نگارش و نقد فلسفه مشغول بودم، کراراً با اهل فلسفه با احترام بسیار بحث کردهام، ولی دیدهام که از موضع نقادی من نگراناند. گاهی ناگزیر شدهام موقتاً موضع انتقادیام را رها کنم و به تعریف از فلسفه یا فلاسفه بپردازم که روحیه مخاطب تقویت شود.
میگویم: دوستان، غزالی و پاسکال و بسیاری دیگر از بزرگان با انتقادهای نیرومندشان از فلسفه، رخنهای در دژ استوار فلسفه نینداختهاند. فلسفه یک کارنامه و آبروی دوهزار و پانصدساله جهانی دارد. اینگونه انتقادها از یک سو به تعبیر مشهور، خودش جزء فلسفه است و از سوی دیگر به جای تضعیف و تزلزل ایجاد کردن، چه بسا ضعف و تزلزل را از حریم فلسفه دور میدارد و بشر به فلسفه نیاز واقعی دارد. همانطور که اساس اصالت عرفان و ایمان دینی، بر داشتن تجربه/ حال عرفانی و دینی استوار است. این را هم باید دلیل بر اصالت فلسفه گرفت که انسان دارای تجربه/ حال فلسفی است. همانطور که در تجربه یا حال عرفانی احساس وحدت و اتحاد و «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» به انسان دست میدهد و در تجربه یا حال دینی/ ایمانی احساس خشیت و حضور در برابر یک حقیقت عظیم پیدا ـ پنهان و توسل و تمسک و یک عروۀ الوثقی دارد، در حال یا تجربه فلسفی هم انسان حیرت خود را از وجود و موجودات و بسیاری اشیا و امور که در کیهان درندشت و عالم درندشت انسانی وجود دارد، ابراز میدارد و احساس میکند. لذا بنده تمام لُغزهایی را که به ویژه در غرب بهعنوان اعلام «پایان فلسفه» سر میدهند، اصیل نمیدانم و فلسفه و عرفان و ادیان را تا پایان جهان برپا و برقرار میدانم.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید