نیما و جمع جذامیان

1395/11/13 ۰۸:۳۵

نیما و جمع جذامیان

گفتن و نقل قصه در این روزگار بیش از هر زمان دیگر شاید امری است متكی بر نظم و نظام، جوری نظم كه انگار قطعی است و هیچ قابل استیناف نیست. نویسنده‌ای در قامتِ ابراهیم گلستان اما، نظم و منطق نقل قصه را فرمول‌بَردار نمی‌داند كه هیچ، حتا برخی ایرادات و عیب‌ها، از تكرار جمله و درازی آن را، ضروری ساختمان و بیان ساختمان قصه می‌داند

 شرحی بر داستان «نیما در خانه ما» از كاظم رضا

شیما بهره‌مند: گفتن و نقل قصه در این روزگار بیش از هر زمان دیگر شاید امری است متكی بر نظم و نظام، جوری نظم كه انگار قطعی است و هیچ قابل استیناف نیست. نویسنده‌ای در قامتِ ابراهیم گلستان اما، نظم و منطق نقل قصه را فرمول‌بَردار نمی‌داند كه هیچ، حتا برخی ایرادات و عیب‌ها، از تكرار جمله و درازی آن را، ضروری ساختمان و بیان ساختمان قصه می‌داند. به‌تعبیر گلستان مسئله ساختمان قصه، چندین‌وچند پرسش را پیش می‌كشد، یكی اینكه از كجا شروع بكنیم و از چه راه‌هایی چگونه به چه جاهایی برویم،‌ دیگر اینكه حادثه‌ها و سكون‌ها و سكوت‌ها را چه‌جور بیان كنیم، «چه‌جور بچینیم پهلوی هم و چه‌جور بچینیم با قیچی سلمانی؛ با چه توالی و ترتیبی بیاوریمشان، از چه دیدی نگاهشان كنیم كه هر چیزی را كه می‌خواهیم بگوییم زیر نظم و انضباط آن بگوییم، بی‌كم‌وكاست.» در نظر او هرچند همه این‌ها باید با زبان بیان شوند اما ساختنش در حیطه زبان نیست و به قوت صحنه‌آرایی مربوط می‌شود. بعد بحث به فرمول می‌رسد،‌ فرمولی برای قصه‌نویسی. انگار ردِ فرموله‌كردن قصه دیگر انگار از بدیهیات است و كسی هم از اهالی ادبیات، از مدرسان كارگاه و كارگاه‌نشین‌ها نیز به این صراحت دَم از «فرمولِ» ادبی نمی‌زنند اما این استحاله نام‌ها از «كلاسِ داستان‌نویسی»‌ به «كارگاه‌ داستان» دُم خروس را نشان می‌دهد، مگر كارگاه‌های مُد روز در یكی دو دهه اخیر، جز تلاشِ بی‌ثمر و مشقی برای فرموله‌كردن داستان‌ِ معاصر نبود، كه داستان‌نویسی چند مرحله دارد و در چند جلسه اول، ایده برای داستان به كف می‌آورند تا برسند به طرح و لابد سیاه‌مشقی برای داستانی و بعد هم نوبتِ خط زیر خطاها كشیدن می‌رسد و داستانی به‌عمل می‌آید. اما فرمولِ گلستان سرراست است: «فرمول اینست كه فرمولی نیست. فرمول اینست كه فرمولی نباید.» خواندنِ دیگران در این طرز تلقی از سرِ تقلید نیست، كه باید برای بازكردن پنجره‌ها و افق‌های تازه باشد، برای نیفتادن در چاله‌هایی كه دیگران افتاده‌اند، برای تكرارنكردنِ حرف‌هایی كه آنان زده‌اند و آدابی كه آنان نوشته‌اند. «بیشتر برای پرهیز است تا پیروی.» القصه، «هر فرد باید چیزی برای گفتن داشته باشد كه به‌ گفته‌شدنش بیارزد.» این‌‌‌جور نگاه، از سر باور به هنری است كه همیشه فردی است،‌ نه به این معنا كه از جمع و اجتماع به‌دور است، هنرِ اجتماعی درست‌وراست هم «هنرِ فردی فردی است.» این دیگرانند كه شاید حرفِ خود را در حرف هنرمند پیدا كنند «نه‌اینكه هنرمند حرفش را برحسب معیار دیگران بگرداند.» داستان امروز از این نظرگاه نیاز به بُعد و حجمِ خاص خود دارد كه دنیای خاصِ خود را بنا كند كه نه «نقالی» كند و نه «معركه‌گیری». رسم قصه‌نویسی ما از جمالزاده چرخشی می‌كند كه گلستان آن را در قصه «فارسی شكر است» بازمی‌یابد: «جمالزاده در این قصه كولاك راه می‌اندازد. در این قصه دو دنیای كهنه و نو روبه‌روی هم هستند. برخورد و دیدن برخورد است كه این قصه را می‌گذارد بالای قصه‌ها و داستان‌نویسی روزگار نو.» پس قصه‌ی تاریخ‌ساز این است. درست شبیهِ نیما در شعر روزگار نوِ ما كه تاریخ‌ساز بود و حكایت آن سر از قصه‌ها هم درآورد، یكی هم قصه «نیما در خانه ما» از كاظم رضا كه در جلد اول كتابِ «داستان كوتاه»١ آمده بود در میان قریب‌به بیست داستانِ دیگر از غزاله علیزاده و علیمراد فدایی‌نیا و رضا دانشور و اصغر الهی و حسن عالیزاده و دیگران، از نویسندگانی كه با هر كم‌وكیف، سبك‌و‌سیاقِ خاص خود را داشتند، در دورانی كه هنوز نویسندگان از روی دست هم نمی‌نوشتند و نوشته‌ها در عینِ نزدیكی در تلقی به زبان و بیان، هریك رسمِ خود را داشت. قول‌هایی كه از گلستان آمد برای ورود به قصه «نیما در خانه ما» و شاید هم شاهد‌گرفتن آن برای وضع موجود ادبیات ما،‌ همه از مقدمه‌ای است كه بر كتاب «داستان كوتاه» آمده برگرفته از مصاحبه ابراهیم گلستان با «آیندگان» و «حرف‌های او برای دانشجویان دانشگاه شیراز». قول‌هایی كه همه بر امر نو در قصه تاكید می‌گذاشت كه كاستی روزگار ادبی ما است و قصه كاظم رضا هم قصه همین نوشدن است و برنتافتنِ آن از طرف آنان كه خو كرده بودند به وضع حال یا منفعتی داشتند در آن، یا چنان گرفتار افكار و آرای خود بودند كه جز وزن و تساوی اركان و افاعیل از شعر نمی‌شناختند و به‌قول كاظم رضا «سرشان هم اگر می‌شكست، رخنه در نرخ‌شان نمی‌شد كرد.» قصه رضا حكایتِ جمعی است موسوم ‌به «جمع دوشنبه» و راوی آن‌هم كسی كه این جمع به پدر او وام داشت دست‌كم به‌خاطر مكانی كه این جمع هر هفته آنجا جمع می‌شد، خانه‌ای كه راوی تمام كودكی و نوجوانی خود را در آن و پای بساط «شیرین و شعرین» این جمع گذرانده و اینك رسیده بود به قَد و حدی كه خود آرا و نظراتی داشت به شعر و شعر نو و آغازگر آن، نیما. «وقتی پدرم اثری از بی‌بصری را چاپ كرد جمع دوشنبه جنب كار كتابت پا گرفت. جمع تشكیل می‌شد از شمس‌الاشراق و عادلی با چند دانشجو و محصل سال‌های آخر دبیرستان كه اوقات‌فراغت‌شان را، چند روز در هفته، هر روز چند ساعت، به خانه ما می‌آمدند و حكم چشم برای پدرم را داشتند. كتاب‌هایی را كه می‌خواست برایش از كتابخانه درمی‌آوردند و می‌خواندند...» آداب دوشنبه آمیخته‌ای از آداب مباشره و معاشره و مشاعره بود. «بزمی برای نواختن نای گلو و طبل شكم.» همان ایام كه جمعِ دوشنبه گردهم می‌نشستند از «حُب جمال» و «گُردگاه» و «كلاه» و «چاه» و «جاه» و «پگاه» می‌گفتند و می‌شنیدند، كسی به‌اسم غریب «نیما یوشیج» از گرد راه رسید و بی‌سروصدا طومارِ شعر قدیم را درهم پیچید و ندانسته بساط جمع دوشنبه را برچید. خصمِ این جمع از اقتراحِ مجله‌ای پا گرفت كه شمس آنجا دستی داشت یا دوستی. «در چپ و راست صفحه،‌ دو نفر، به هیئت دلاوران پاورقی‌های تاریخی مجله،‌ قلم‌هایی به بلندی شمشیر به‌روی هم كشیده بودند. موضوع اقتراح: شعر قدیم یا شعر نو، كدام؟» همین اقتراح مناظرات جمع دوشنبه را پیش می‌برد تا آن حد كه جمع به خود آمد كه هیچ حرف‌وحدیثِ دیگری جز شعر نو در میان نیست، چه به‌جد و چه به‌محضِ تفنن. «شمس قصیده‌ای غرّا خواند: شعر نو یعنی كه شعر چرس و بنگ/ شاعران نو، همه منگ و دبنگ» و دیگری شعر نو را اثر «كفی افیون» بر روی مغز خواند. جمع دوشنبه‌ها حولِ همین ریشخندها عضو جدید گرفت و محل ختم شعر نو نیما شد،‌ نفرات بیشتر شد و جمع، همین را قرینه‌ای بر ختم غائله گرفت. اما «هنوز داستان نیما، نیمه بود.» یكی از همان جمع چند دوشنبه بعد، رسید «كفش‌اش را درنیاورده كشف‌اش را گفت: دوستم نمایی از نیما می‌داد كه حرف برمی‌دارد، می‌گفت نیما حرف مولانا را می‌زند: چرا ز قافله، ‌یك‌ كس نمی‌شود بیدار؟ می‌گفت نیما شاعر مردمی است، شعرش از مردم می‌گویداقتراحِ مجله هنوز سر جایش بود، چند مجله دیگر هم به جدال كهنه و نو پیوسته بودند و نامه‌های رسیده لحن عوض می‌كرد. «شمس می‌گفت: لحن نامه‌ها ملایم‌ شده، انگار پشت‌شان نیما قایم شده!» كسانی دوره افتند در مجلات تا به‌قول راوی سجل شعر نو را باطل كنند. به‌تلافی، شاعران نوپرداز از «شاعران گَنده‌سر كهنه‌سرا» نوشتند،‌ عده‌ای هم هم‌صدا با جریان شعر نو «جامه سنت را با شعر قدیم یك‌جا كنار گذاشته، كلاهی شده، شعر نو می‌گوید... انگار نام نیما در سمع جمع خوش نشسته.» و جمعِ مانده یا جامانده از قافله نو، نگران بود كه «نكند [شعر نیما] در ضمیر جامعه هم جا بیفتد؟» نیما آمده بود تا با انقلابی در شعر همه‌چیز را یكسر نو كند و به‌تعبیری بنیان‌های مدیومِ شعر را زیرورو كند و مفهومی تازه به آن ببخشد، كه شاید همان پیوند با مردم، رنج مردم بود در شعر نیما. چنان‌كه خود سرود: «موضوع شعر شاعر پیشین/ از زندگی نبود/ در آسمان خشك خیالش او/ جز با شراب و یار نمی‌كرد گفت‌وگو/ او در خیال بود، ‌شب وروز/ در دام گیس مضحك معشوقه پای‌بند» یا به‌قولِ یكی از جوان‌ترهای جمع دوشنبه، نیما شعر را از «دیوان سرو خرامان و خرمن گیس و منخر بینی و چال چانه و خال هندو و دندانِ سیم و لعبتكان» رهانید و لباده و كلاه‌بوقی و ماهوت را از تنِ شعر سترد. حمید، دوستِ راوی آخرِ قصه اشاره می‌كند كه نیما «موقع درست» را شناخت: «لباسی كه برای شعر این دوره برید و دوخت، شاید بی‌ایراد نبود اما از اساس درست بود.» نیما همان‌كسی بود كه مولانا قرن‌ها پیش سراغش را گرفته بود، همان بیدار قافله. كاظم رضا این چرخشِ تاریخ‌ساز را در قصه‌ای روایت می‌كند كه خود از زبانی نو و سبكی خاص برخوردار است و طعن و عتاب و طنزی درخور روزگارِ ما نیز دارد كه آن را از روایتی از گذشته‌های ادبیات ما برمی‌كشد و معاصرِ ما می‌كند. تصویر آخرِ قصه خود حكایت جمعی است كه ضرورت تغییر زمانه را درنیافته، در خود مانده است، حالی كه شاید به طرز دیگر می‌توان ردِ آن را تا امروز هم دنبال كرد. راوی بعد از سال‌ها، بعد از جاافتادنِ شعر نو و پیداشدنِ «یكصدوبیست‌وچهار شاعر نو»، از جمع دوشنبه یاد می‌كند كه هنوز در جایی شبیه ‌به چلوكبابی محفل خود را داشتند: «عده‌ای خنرز نخ‌نما، چُرتو و پیر و گر، گرد چند میز نشسته بودند. یك مرد عینكی تار می‌زد،‌ و یكی به صدایی شكسته، از ته چاه، آواز سر داده بود.» آنان اینك به هیأت دوره‌گردانی درآمده بودند كه «از لحاظ خلوت و رخوت و رخت و ریخت، ‌جمع‌شان جز به جذامیان به جمع دیگری شباهت نداشت.»‌
١. «داستان كوتاه» جلد اول.‌ دبیران: اصغر الهی، محسن طاهرنوكنده، جواد فعال‌علوی. نشر حكایت قلم ‌نوین

منبع: شرق

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: