طریقت صفویه ترکیب‌بند محتشم / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش دهم

1395/8/23 ۰۷:۲۶

طریقت صفویه ترکیب‌بند محتشم / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش دهم

استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب حماسة حسینی در چند جا به تخفیف محتشم کاشانی و شعرای پارسی‌گوی در مقایسه با مرثیه‌گویان عرب پرداخته است و می‌فرماید: «… در آن وقت مرثیه‌گوها مثل مرثیه‌گوهای حالا نبودند، کُمیَت مرثیه‌گو بود، دِعبل خزاعی مرثیه‌گو بود، همان دعبل خزاعی که گفت: پنجاه سال است که من دار خودم را به دوش کشیده‌ام! او طوری مرثیه می‌گفت که تخت خلفای اموی و عباسی را متزلزل می‌کرد. او که محتشم نبود، شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانسته‌اند! کمیت که این جور نبود، یک قصیده که می‌گفت، دنیا را متزلزل می‌کرد ولی با تاریخچه حسین، با نام حسین، با مرثیه حسین(ع)…»

 

 

استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب حماسة حسینی در چند جا به تخفیف محتشم کاشانی و شعرای پارسی‌گوی در مقایسه با مرثیه‌گویان عرب پرداخته است و می‌فرماید: «… در آن وقت مرثیه‌گوها مثل مرثیه‌گوهای حالا نبودند، کُمیَت مرثیه‌گو بود، دِعبل خزاعی مرثیه‌گو بود، همان دعبل خزاعی که گفت: پنجاه سال است که من دار خودم را به دوش کشیده‌ام! او طوری مرثیه می‌گفت که تخت خلفای اموی و عباسی را متزلزل می‌کرد. او که محتشم نبود، شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانسته‌اند! کمیت که این جور نبود، یک قصیده که می‌گفت، دنیا را متزلزل می‌کرد ولی با تاریخچه حسین، با نام حسین، با مرثیه حسین(ع)…» (استاد مطهری، همان، ج۱، ص۲۱)‏

در جای دیگر رفرم را ضرورت می‌داند در کارها و شاید مراسم که ادامه سخنان ایشان نیامده است و آنجا نیز بر محتشم می‌تازد که:

 

« ما باید در اوضاع مذهبی خودمان رفرم ایجاد کنیم، البته نه در مذهب، بلکه در کار خودمان؛ اشتباهات ما که به مذهب مربوط نیست. مگر محتشم کاشانی هم یکی از ارکان مذهب است؟! باید این شعارهای مفت… [در پاورقی آمده است: متأسفانه بقیه بیانات آن شهید بزرگوار در نوار ضبط نشده است.] (استاد مطهری، همان، ج۱، ص۲۴)

و باز در تکرار همین مقایسه شعرای عرب و پارسی‌گوی در مرثیة حضرت سیدالشهدا تأکید می‌کند: «… من یک وقتی در سخنرانی‌هایی گفتم: بسیار تفاوت است میان مرثیه‌هایی که کُمیت یا خُزاعی می‌گفت و مرثیه‌هایی که در زمان‌های اخیر امثال جوهری و حتی محتشم می‌گویند. مضامین از زمین تا آسمان تفاوت دارند. آنها خیلی آموزنده است و اینها آموزنده نیست و بعضی از اینها اصلاً مضرند….» (استاد‌مطهری، همان، ج۱، ص۳۲۳)

اما در جایی دیگر رأی به عشق می‌دهند و می‌فرماید: «… قیام‌های مقدس بشری دارای دو تشخّص است: یکی از نظر هدف قیام؛ یعنی این قیام‌ها برای مقامات عالی انسانیت است، برای توحید است، برای عدل است، برای آزادی است، برای رفع ظلم و استبداد است، نه به خاطر کسب جاه و مقام یا تحصیل ثروت و به قول حنظلة بادغیسی «کسب مهتری» و یا حتی برای تعصب وطنی، قبیله‌ای، نژادی. دیگر اینکه این قیام‌ها برقی است که در ظلمت‌های سخت پدید می‌آید، شعله‌ای است که در میان ظلمت‌ها و استبدادها و استیثارها و زورگویی‌ها می‌درخشد. ستاره‌ای است که در تاریکی شب در آسمان سعادت بشر طلوع می‌کند؛ نهضتی است که مورد تصویب عقلای قوم قرار نمی‌گیرد.

یکی از افتخارات نهضت حسینی همین است که عقلای قوم(!) آن را تصویب نمی‌کردند، ولی از آن جهت که فوق نظر عقلا بود، نه دون نظر آنها، عرفا که از آن جنبه عرفانی جنبه فوق عقل آن را در نظر گرفته‌اند، به آن نام «مکتب عشق» داده‌اند و همچنین است منطق شعرای مرثیه‌سرای ما، و خیلی جنبه ایده‌آلیستی به آن داده‌اند. درست است که مکتب عشق الهی است، علی علیه‌السلام هم فرمود: «مُناخُ رُکّابٍ وَ مَصارِعُ عُشّاق» [اینجا بارانداز سواران و قتلگاه عاشقان است]؛ ولی چرا این عشق و سلوک در صحنه‌ای مثل صحنة کربلا ظهور کرد؟ برای خداوند، برای این معشوق که فرق نمی‌کند. آری، رضای خدا در فداکاری در راه دین، در راه سعادت بشر، در راه قیام بالقسط است که هدف پیغمبران است. چرا عرفای ما اگر عاشق صادق هستند، عشقبازی‌های خود را فقط در مجالس سماع به ثبوت رساندند؟! عشق حسین البته عشق الهی است و عشق صادق و راستین است، تنها در مجالس سماع اظهار نشده است.» (استاد مطهری، همان، ج۲، ص۲۲)

و در نهایت به محتشم نیز رأی مثبت می‌دهد و شاعران پارسی‌گوی را در ردیف مرثیه‌سرایان عرب قرار داده، می‌فرماید: «… ما می‌بینیم در طول تاریخ برداشت‌ها از حادثه کربلا خیلی متفاوت بوده است. قبلاً اشاره کردم که مثلاً برداشت دِعبل خُزاعی ـ از شعرای معاصر حضرت رضا علیه‌السلام ـ برداشت کُمَیت اسدی از شعرای معاصر امام سجاد و امام باقر علیه‌السلام، با برداشت محتشم کاشانی، با سامانی یا صفی علیشاه متفاوت است؛ آنها یک جور برداشت کرده‌اند، محتشم جور دیگری برداشت کرده است، سامانی جور دیگری برداشت دارد، صفی علیشاه طور دیگری و اقبال لاهوری به گونه‌ای دیگر. این چگونه است؟ به نظر من همه اینها برداشت‌های صحیح است (البته برداشت‌های غلط هم وجود دارد؛ با برداشت‌های غلط کاری ندارم)، ولی ناقص است؛ صحیح است، ولی کامل نیست. صحیح است یعنی غلط و دروغ نیست، ولی یک جنبه آن است. مثل همان داستان فیل است که ملای رومی نقل کرده است که عده‌ای در تاریکی می‌خواستند با لمس کردن، آن را تشخیص بدهند…‏

برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله، به تناسب زمان فقط جنبه‌های پرخاشگری آن است. برداشت محتشم کاشانی جنبه‌های تأثّرآمیز، رقّت‌آور و گریه‌آور آن است. برداشت عُمّان سامانی یا صفی علیشاه از این نهضت، برداشت‌های عرفانی، عشق الهی، محبت الهی و پاکبازی در راه حق است که اساسی‌ترین جنبه‌های قیام حسینی جنبه پاکبازی او در راه حق است. همة این برداشت‌ها درست است؛ ولی به عنوان یکی از جنبه‌ها. او که از جنبه حماسی گفته، او که از جنبه اخلاقی گفته، او که از جنبه پند و اندرز گفته، همه درست گفته‌اند؛ ولی برداشت هر یک، از یک جنبه و عضو این نهضت است، نه از تمام اندام آن.

وقتی بخواهیم به جامعیت اسلام نظر بیفکنیم، باید نگاهی هم به نهضت حسینی بکنیم. می‌بینیم امام حسین علیه‌السلام کلیات اسلام را در کربلا به مرحله عمل آورده، مجسم کرده است؛ ولی تجسم زنده و جاندار حقیقی و واقعی، نه تجسم بی‌روح. انسان وقتی در حادثه کربلا تأمل می‌کند، اموری را می‌بیند که دچار حیرت می‌شود و می‌گوید اینها نمی‌تواند تصادفی باشد و سرّ اینکه ائمه اطهار این همه به زنده نگه داشتن و احیای این خاطره توصیه و تأکید کرده و نگذاشته‌اند حادثه کربلا فراموش شود، این است که این حادثه یک اسلام مجسم است؛ نگذارید این اسلام مجسم فراموش شود.» (استاد مطهری، همان، ج۱، ص۳۶۱، ۳۶۰)

 

آه از دَمی که لشکر اعدا نکرده شرم

کردند رو به خیمة سلطان کربلا

آن دَم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم، در حرم افغان بلند شد

 

مولانا محتشم فلک را نیز به‌‌رغم آنچه مشهور است، در حادثه عاشورا موجود و عنصری نگران و ناظر و بی‌دخالت می‌داند که جز سوختن و ساختن، کاری از او ساخته نیست. گفتیم که برای لشکر پسر زیاد، حسین(ع) نیز نعوذ بالله همانند یکی از سران عرب و اشراف قریش بود؛ اشرافی که نمونه‌های گرانبها و یادگارهای قیمتی برای اثبات بعدی و ابزار مردم‌فریبی، امپراتوران و امارت‌داران اسلامی بعدی در خیمه‌ها داشتند که هر تکه از آنها زیارتگاه هزاران مسلمان در قلمرو امپراتوری اسلامی می‌شد و چنان که مشهور است، بعضی با گرفتن یک مشت خرمای خشک به جنگ امام حسین(ع) به امید غنیمت آمدند! و اشاره به این نکته نیز ضروری است که کثرت سپاهیان پسر زیاد نه برای مقابله با تعداد معدود و مشخص سپاهیان امام حسین(ع) بود، بلکه از بیم کثرت مردم خاموش و سر در گریبان بود که مبادا از سر غیرت اسلامی به پا خیزند و به یاری یادگار و جانشین برحق پیامبر خود قیام کنند.

در قلمرو ممالک اسلامی رسم شیون زنان و فغان آنان بر مردان تا پیش از حادثة عاشورا مرسوم نبود؛ زیرا زنان عربْ مردان خود را برای مقابله و مبارزه تشویق و تحریض می‌کردند: در پیروز شدن، مفاخره و مبالغه داشتند و در مرگ و شکست، سکوت و تسلیم تا بی‌تابی و گریه آنها موجب شادی دشمن نشود. مشهور است که شیون زنان اهل‌بیت با آگاهی از شهادت حضرت علی‌اصغر(ع) آشکار شد و چون امام حسین(ع) به میدان رفت و بار سوم ذوالجناح بدون سوار بازگشت و لشکر به عللی که در شرح و توضیح این دو بیت آمده، رو به خیمه‌ها آوردند، شیون زنان اهل‌بیت(ع) بلند شد. از آن پس به پیروی از این شیون، شیوه ماندگاری شد. ناله و افغان زنان تازه‌مسلمان ایرانی که در دین زردشتی پدرانشان گریه و زاری بر مردگان حرام بود و در عرف دین جدید (اسلام) هم حرکتی خفیف در راستای اظهار عجز و ناتوانی در مقابله دشمن شمرده می‌شد، در سراسر قلمرو اسلام ایرانی و عرب شیعی، مرسوم شد و زنان بر مرگ نزدیکان شیون سر می‌دهند و در «آداب علویان»، زنان به جای نام و عنوان مردگان خود، شعار «حَسن ـ حُسین» تکرار و اظهار می‌کنند.

کاش آن زمان سُرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلندستون بی‌ستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه

سیل سپه که روی زمیـن قیرگون شدی

 

تکرار «کاش» این آرزوی مولانا محتشم به شیوه علویان صفوی، آرزوی دریافت قیامت کبراست؛ و پایان همه چیز و اینکه تکلیف انسان و سرنوشت آدم روشن شود و نبرد نور و ظلمت پایان یابد؛ آرزویی که صحنه‌های مشهور روایت شده از عرصه رستاخیز را تصویر می‌کند. محتشم به جای خیمة سلطان کربلا، یکباره سقوط سرادق (خیمه آسمان) را آرزو می‌کند که بر سر دنیا خراب شود و سیلاب سیاهی روی زمین را فراگیرد. این آرزوی زینب(ع) هم بود که: «لَیْتَ السّماءَ تَطابَقَتْ عَلی الارض: ای کاش آسمان به زمین فرود می‌آمد!» (مهاجرانی، پیام‌آور عاشورا، ۲۷۳)

 

کاش آن زمان ز آه جهان‌سوز اهل بیت

یک شعله برقِ خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان ‌که این حرکت کرد آسمان

سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی

مولانا محتشم آه اهل بیت(ع) را چنان فراگیر و با قدرت و وسیع تصویر می‌کند که یک شعله‌اش خرمن دنیای پست را می‌سوزاند؛ توانی که به اعتقاد محتشم می‌توانست با آهی، جهانی را بسوزاند و تمام مساحت زمین را زلزله فراگیرد. محتشم آرزوی سیمای جلال و قهر خداوند را دارد و گویی اشاره به آیه «یا ایها الناس! اتقّوا ربکم، ان زلزلـه الساعـه شی عظیم: ای مردمان، از غضب پروردگارتان بپرهیزید که زلزله و انفجار رستاخیز امری بس عظیم و هول‌انگیز است.» (سوره حج، آیه ۱ـ ۲)

 

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

 

مولانا محتشم آرزو می‌کند که با شهادت امام حسین(ع)، مرگ جهان نیز فرا می‌رسید و نقطه پایان جهان گذاشته می‌شد. این یک آرزوی شخصی و اعتقاد طریقتی و صفوی است که با حادثه عاشورا، کار جهان و جهانیان نیز خاتمه یافته است.

محتشم در اینجا آنچه را در ذهن و ضمیر خود دارد، می‌گوید، نه از خداوند می‌خواهد و نه برای انجام آرزویش متوسل می‌شود. مخاطب او کسانی است که در یک پیکره و باور قرار می‌گیرند؛ زیرا شکستن «کشتی نجات بشریت» و عدم رستگاری انسان از این گناه مکرر و در اوج، مستوجب مرگ فجیع و خونین تمامی انسان‌ها و ایجاد دریایی از خون است.

چنان‌که گفتیم، به عقیده علویان و پیروان طریقت صفویه، در عاشورا امام حسین(ع) تجلی تمام پیامبران از جمله نوح(ع) را دریافت و داستان عبور حضرت نوح(ع) در کربلا نیز در بحارالانوار آمده است که کشتی در کربلا دچار گرداب و تلاطم شد. حضرت نوح(ع) دست به دعا برداشت که: «خداوندا، در طوفان سراسر زمین را طی کردم و کشتی در هیچ جا دچار تلاطم نشد، جز اینجا!» جبرئیل نازل شد و فرمود: «ای نوح، اینجا سرزمینی است که در آن حسین ـ ذریة مُحمّد ـ خاتم پیامبران را می‌کشند.» نوح پرسید: «قاتل او کیست؟» جبرئیل گفت: «قاتل او لعین هفت آسمان و زمین است.» نوح قاتل امام را لعنت کرد. کشتی از تلاطم نجات یافت. (بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۲۳)

 

آن انتقام اگر نفتادی به روز حشر

با این عمل معاملة دهر چون شدی؟

آل نبی چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تزلزل درآورند

 

مولانا محتشم به پیروی سخن زینب(ع) این انتقام را به روز حشر واگذاشته است؛ مولانا حسین کاشفی هم در طرح ادیبانه این نکته آورده است: ‏

پسر زیاد روی از زینب بگردانید و متوجه امام زین‌العابدین علیه‌السلام گشته، پرسید که: «این کیست؟» گفتند: «علی بن الحسین است.» ابن زیاد گفت: «من شنیدم که خدای علی بن الحسین را بکشت.» گفتند: «آن علی‌اکبر بود که به قتل رسید.» حضرت امام زین‌العابدین گفت: «والله ان له مطالباً یوم القیامه: آری، او برادر بزرگتر من بود، کشته شد و به خدای که او را کسی خواهد بود که مطالبة خون وی کند با تو روز قیامت.» پسر زیاد در غضب شده، گفت که: «این را بر در کوشک برید و گردن بزنید و سرش را نزدیک من آرید!» موکلان قصد وی کردند، زینب برخاست و بر وی چسبیده، گفت: «هنوز از کشتن اهل‌بیت رسول خدا سیر نگشتی؟ و بس نبود تو را این خونهای ناحق که بریختی؟» اگر البته او را بخواهی کشت، نخست مرا به قتل رسان.» امام زین‌العابدین گفت: «یا عمه، تو زمانی سخن با من بگذار تا جواب او بگویم.» پس رو به وی کرده، گفت: «ای پسر زیاد، تو مرا از کشتن می‌ترسانی و به قتل تهدید می‌کنی؟ نمی‌دانی که قتل و قتال عادت ماست و ما شهادت‌های خود را در عین کرامت‌های الهی می‌دانیم؟ بلکه قالب ما را به آب محنت سرشته‌اند و تخم محنت به دست قدرت در گل ما کِشته‌اند و هلاک اعدا صناعت ماست و دریافت شهادت میمنت ما.»‏

 

ما را قتال دشمن بدکیش، عادت است

با اهل بغی، حرب نمودن سعادت است

تهدید ما چرا به شهادت کند کسی؟

حقا که آرزوی دل ما شهادت است

(کاشفی،۳۶۷ـ۳۶۶(

 

و دوباره در مجلس شام به فرمودة امام زین‌العابدین(ع) انتقام از آل امیه به روز حشر افتاد و به سخن کاشفی، سخن ام‌کلثوم لرزه بر اندام یزید انداخت که: ‏

یزید رو از وی بگردانیده، توجه به زین‌العابدین کرد و گفت: «این کودک کیست؟» گفتند: «علی بن الحسین است.» گفت: «من شنیدم که علی بن الحسین کشته شد.» گفتند: «وی را سه پسر بود: علی‌اکبر و علی اصغر کشته شدند و این علی اوسط بیمار بود. او را گرفته، آوردیم.» یزید گفت: «ای صبی، تو می‌دانی که پدر تو خواست که بر منبرها خطبه به نام او کنند و مسند خلافت مقام او بود. شکر خدای را که به مقصود نرسید!» امام زین‌العابدین علیه‌السلام گفت: «ای یزید، این منبرها پدران ما نهاده‌اند یا پدران تو؟ خلافت از پدران ما زیباتر بود که در راه دین جهاد می‌کردند، یا از پدران تو که به درگاه الهی شرک می‌آوردند؟ اما مهم ما و تو در قیامت پرسیده خواهد شد، و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.

 

روزی که اندر او جگر از هول خون بوَد

حکام را لوای اَمل سرنگون بود

تو از برای دنیی دون داده دین به باد

اندیشه کن که حال تو آن روز چون بود

 

یزید از این سخنان در غضب شد و سرهنگی را گفت: «این را بیرون ببر و سرش بردار و پیش من آر.» سرهنگ دست علی‌بن‌الحسین را بگرفت، ام‌کلثوم برجست و هر دو دست به وی زد و گفت: «ای پسرزادة هند، دست از این کودک بدار. والله که هیچ کس نمانده است که دختران محمد صلی الله علیه وآله را محرَم باشد، الا این کودک.» پس این بیت را انشا کرد:‏

 

اُنادیکَ یا جدّاه، یا خیر مرسل

حسینک مقتول و نسلک ضایع

 

چون یزید این بیت استماع کرد، لرزه بر اعضای وی افتاد… (کاشفی، ۳۶۷)

و نیز در ملاقات جبرئیل با رسول اکرم(ص) نیز انتقام به روز قیامت افتاده و آمده است: «… آن می‌خواهم که فردای قیامت بر ایشان خصمی کنم.» (کاشفی، ۳۹۷)‏

 

ادامه دارد

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: