1395/9/24 ۰۸:۱۰
بند دهم ادامه سخنان حضرت زینب کبری(س) خطاب به حضرت زهرا(س) است و مصرع اوّل بیت «آن سر که بود بر سر دوش نبی مدامر یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین» اشاره به این سخن است که ابنعباس میگوید: پیامبر(ص) به حسین(ع) عشق میورزید، روزی او را بر شانههایش نشانده بود، لبها و دندانهای حسین را میبوسید. جبرئیل وارد شد و گفت: «دوستش داری؟» گفت: «آری». گفت: «امّت تو او را میکشند.»
بند دهم ادامه سخنان حضرت زینب کبری(س) خطاب به حضرت زهرا(س) است و مصرع اوّل بیت «آن سر که بود بر سر دوش نبی مدامر یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین» اشاره به این سخن است که ابنعباس میگوید: پیامبر(ص) به حسین(ع) عشق میورزید، روزی او را بر شانههایش نشانده بود، لبها و دندانهای حسین را میبوسید. جبرئیل وارد شد و گفت: «دوستش داری؟» گفت: «آری». گفت: «امّت تو او را میکشند.» (ابن الجوزی، تذکرهالخواص، ص۲۳۲؛ عطاءالله مهاجرانی، پیامآور عاشورا، ص۲۴)
بند هشتم ترکیببند مولانا محتشم کاشانی، عبور کاروان اسرا از میدان جنگ را نشان میدهد، آن هم در خلال شکوهها و درددل زینب کبری. منابع نقل میکنند که زینب(س) با نگاه به میدان جنگ و اجساد شهیدان گفت: «یا مُحمّداه، صلّی علیک ملیک السّماء، هذا حسینٌ بالعراء مُرمّلُ بالدّماء، مُقطّعُ الاعضاء. یا محمّداه! و بناتُک السّبایا و ذُرّیّتک مُقتّلهٌ تسفی علیها الصّبا: ای محمد، فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. این حسین است که در هامون فتاده است، در خون غلتیده است و پیکرش پاره پاره است. ای محمد! دختران تو اسیر شدهاند، فرزندانت کشته شدهاند و باد صبا بر آنان میوزد!» (نهایهالارب، ج۷، ص۲۰۰، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۶؛ وقعهالطف، ص۵۹، به نقل از مهاجرانی، ۲۷۸)
مولانا کاشفی در گریزی که ضمن داستان حضرت یوسف(ع) به صحرای کربلا میزند، در طرح ادیبانه این صحنه میگوید:
آیا مصطفی صلیالله علیه وآله کجا بود تا جگرگوشه خود را مشاهده کردی: لب آبدار از تشنگی خشک، و رخسار چون گلنار به زخم شمشیر فجار غرقه خون گشته، مخدّرات حجرات عصمت از سوز حسرت او و کربت غربت خود در خروش آمده و دریای فتنه و غوغا برای استیصال آل عبا در جوش.
یا رسولالله، برآر از روضه پاکیزه سر
تا ببینی آنچه واقع در زمین کربلاست
یا رسولالله، گذر فرما به دشت کربلا
خود تو میدانی که خاک کربلا، کرب و بلاست
جعد مشکین حسین آغشته اندر خاک و خون
این چه محنتهاست یارب، وین چه اندوه و عناست؟
(کاشفی، ۴۳)
ترکیب «بضعهالبتول» در بیت پایانی در نسخه استاد دکتر نوایی و مهدی افشار (ص۴۶۶) آمده است و در نسخه مهرعلی گرکانی (ص۲۸۴) و اکثر نسخهها «بضعهالرسول» آمده است و باید مورد دوم صحیح باشد که مقصود حضرت زهرای اطهر(ع) است.
۱۱
ای چرخ، غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها در این ستمآباد کردهای
در طعنت این بس است که بر عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادة زیاد، نکردهست هیچ گه
نمرود این عمل که تو شدّاد کردهای
بهر خسی که خار درخت شقاوت است
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای!
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده بود لب خود نبی مدام
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر درآورند
از آتش تـو دود ز محـشر بـرآورند
بند یازدهم در نسخه گرکانی (ص۲۸۵) و نسخه میراث مکتوب (ص۴۶۷) بند دوازدهم و پایانی است؛ اما در اکثر مآخذ دیگر بند یازدهم است و از لحاظ ترتیب و محتوا و ساختار و معانی، ابیات باید ماقبل آخر باشد. گرچه ترتیب در مآخذ یادشده براساس نسخه خطی بوده است.
در این بند محتشم آهستهآهسته فرود میآید و به خود بازمیگردد و از زبان خود سخن میگوید. در مشیّت ازلی و خواسته خداوندی شکی نمیبیند و تسلیم است؛ اما ابزار انجام را در امداد ظلم و ظلمت سرزنش میکند و سلسله ظلمانی ابنزیاد را از نمرود و شداد برمیشمارد. کارن جی رافل نیز این بند را بند پایانی دانسته است و میگوید: «این بدان معناست که مرثیه رو به اتمام است و حرف دیگری [برای محتشم] باقی نمانده است که درباره حوادث کربلا گفته آید. حادثه کربلا، غمبارترین و تراژیکترین حادثه تمام تاریخ و اعصار است و محتشم نیز سنگ تمام گذاشته تا این بخش از تاریخ مقدس شیعیان را در معرض نمایش قرار دهد. محتشم از خود میخواهد که خامشی پیشه کند؛ چرا که نیروی جادویی کلامش قلبهای یخین را ذوب کرده، شنوندگان را واداشته تا از دیدگانشان خون ببارند. مرغ هوا و ماهی دریا کباب شده و دریا هزار مرتبه گلگون حباب شده است. زبان کربلانامه نه فقط بشریت، که دل تمام آفریدگان را به درد میآورد…» (اشعار پر آب چشم، کارن جی رافل، ترجمه ابوالفضل حری، ص۸۶)
البته این سخن درباره بندی است که ما آن را به تبع اکثر مآخذ، دوازدهم قرار داده و تخلص «محتشم» نیز در بند یادشده آمده است و در شرح آن به توضیح برداشت سطحی ایشان از قلب یخی در مصرع اول بند دوازدهم (خاموش محتشم که دل سنگ …) میپردازیم.
اما آنچه در این بند بیشتر قابل توضیح و مورد نظر است، واژه «خار» در بیت چهارم است. «خار» که در اینجا کنایه از «یزید» است، اصطلاحی است که در طریقت صفویه و طرایق همسو به ظلمانیان و دشمنان نور و ائمه اطلاق میشود، در مقابل «یار» که به دوستان نور و ائمه و روز و روشنایی و سالکان طریق آشنایی میگویند.
۱۲
خاموش محتشم، که دل سنـگ آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم، که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم، که از این نظم گریهخیز
روی زمین به اشک جگرگون خضاب شد
خاموش محتشم، کـه به سوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم، که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم، کـه ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود، خطایی چنین نکرد
با هیـچ آفریده جفایی چنین نکرد
واژه «خاموش» که مکرر در این بند در آغاز هر بیت آمده است، اصطلاح طریقت صفویه و طرایق همسوست و آخرین مرحله از سیر و سلوک معنوی پیروان شمرده میشود؛ زیرا سالک در تعلیمات باطنی پیوسته بدین سه امر توصیه و سفارش میشود که: «سرّپوش باش، زهرنوش باش، خاموش باش» و در این بند مولانا محتشم در طی مراحل معنوی، باطنی و از سوی دیگر در توفیق ادبی و هنری، خود را منتهی میبیند و در جایگاه شاعری فرازمند که به راز و رمزهای اندیشه اعتقادی زمان خود مسلط و اهل اصطلاح به تمام و کمال است، سخن آخر در شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت را برمیگزیند. ضمناً تصویرهای شاعرانه او در اکثر ابیات این بند را میتوان در طرح ادیبانه مولانا کاشفی (روضهالشهدا) بازیافت.
واژه دوم که در این بند و بیت جلب توجه میکند و از اصطلاحات رازآلود در طریقت صفویه و طرایق همسو میباشد، واژه مبارک «سنگ» است. درباره این تصویر مولانا کاشفی آورده است:
در شواهد مذکور است که معمر و زهری ـ رحمهما الله ـ در مجلس عبدالملک مروان بودند. ولید پرسید که: «کدام از شما دانید که در روز قتل حسین حال سنگهای بیتالمقدس چه بود؟» زهری رحمهالله فرمود که: به من چنین رسیده است که در آن روز هیچ سنگی را از مسجد اقصی و حوالی آن برنداشتند مگر که در زیر آن خون تازه یافتند… (کاشفی، ۹۰)
در طی سالیان اماکن متبرکة سنگی در جای جای سرزمین اهورایی ایران، هزاران زوار شیفته دارد که در زبان از یادرفتة رمز و راز، چیزی جز یک بارقه از «تجلی فاطمی» نیست و میتوان نقطة اوج این هرَم اعتقادی را در واژة «خموش» که منسوب به مولانای بلخی است، به آشکاری دریافت؛ چه، بر ادب دوستان و مولاناپژوهان پوشیده نیست که وی در دیوان کبیر، افزون بر پایان بردن غزلیات به نام مرادش شمس تبریزی، در موارد متعددی با «خاموش»، «خامش»، «خموش» و «خمش» غزل را پایان بخشیده که به نوعی تخلص او محسوب میشود.
مولانا کاشفی نیز در بحث عبور اسرای اهل بیت(ع) از کنار شهر موصل آورده است:
نقل کردهاند که چون این لشکر در اثنای راه به نزدیک موصل رسیدند، کسی را به امیر موصل فرستادند که شهر را بیارای و به استقبال ما بیرون آی و طبقهای سیم و زر مهیا ساز تا بر ما نثار کنی و به آمدن ما به منزل تو بر تمام اقران خود مباهات و افتخار کنی که سر حسین علی و فرزندان و برادران و اقربا و دوستان و هواداران او همراه داریم و اهل و عیال او را نیز میآوریم.
امیر عمادالدوله که حاکم موصل بود، اهل شهر را جمع کرده صورت را در میان آورد و گفت: «ای قوم، زنهار که بدین سخن تن درندهید و درین قضیت همداستان نباشید.» موصلیان همه اتفاق کرده نزل و علوفه راست کرده پیش ایشان بازفرستادند و گفتند: «آمدن شما به شهر ما مصلحت نیست.»
پس در یک فرسخی شهر منزلی بود، ایشان را در آنجا فرود آوردند و در آن موضع سر امام حسین علیهالسلام را بر سنگی نهاده بودند و قطرهای خون از سر مبارک امام بر آن چکیده شد. هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه بردمیدی و مردمان از اطراف و جوانب آنجا جمع شدندی و به مراسم مصیبت قیام نمودندی و همچنین میبود تا زمان حکومت عبدالملک مروان. او بگفت تا آن سنگ را از آن مقام برداشتند و دیگر از آن سنگ کسی نشان نداد.
اما گنبدی در آنجا ساختهاند و آن را «مشهد نقطه» نام نهادهاند و هر سال ماه محرم که درآید، مردم آنجا رفته، شرایط تعزیت به جا میآرند و شیخ اوحدی رحمه الله مناسب نو شدن تعزیت شهدا در هر سالی چند بیت فرموده و بعضی از آن این است:
هر سال تازه میشود این درد سینهسوز
سوزی که کم نگردد و دردی که بیدواست
اندر شفق هلال محرم ببین که هست
چون نعل اسب شه که به خون غرقه گشته راست
ای تشنه فرات یکی دیده باز کن
کز آب دیده بر سر قبر تو جویهاست
ای عزیز، دمیدن خون تازه از سنگ عجب نیست و عجبتر آنکه در بعضی از بلاد روم در کوهی صورت شیری است که از سنگ تراشیدهاند. هر سال روز عاشورا از هر دو چشم شیر دو چشمه آب روان شود تا شب این آب میرود و مردم در حوالی آنجا مجتمع گردند و تعزیت اهل بیت بدارند و از آن آب بخورند و به رسم تبرک به خانهها برند.
کوه از حسرت آن تشنه لبان میگرید
بحر از غیرت آن خستهدلان میجوشد
آه از آن سنگدل بیخبر تیرهدرون
که ز حسرت نکشد آه و ز غم نخروشد
(کاشفی؛ ۳۶۸)
نماد شیر سنگی در اعتقاد علوی به علی(ع) برمیگردد و عنوان «مشهد نقطه» نیز درباره مولا علی(ع) است که شرح و بسط آن گسترده است. درباره عکسالعمل طبیعت آسمان و زمین و جماد و نبات و جاندار ـ از پرندگان و ماهیان و… ـ در مقابل حادثه کربلا و شهادت امام حسین(ع)، اهل شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت و اعلام علما ـ از سنی و شیعی ـ متفقالرأیند که: «بعد از شهادت [امام حسین(ع)] تمام عالم عزادار میشوند. آسمان و زمین و خورشید گریه میکنند. زیر هر سنگی که آن را برمیدارند، خون تازه میبینند. البته این روایات، حکایتش، حکایت تسبیح است، گرچه ما نمیفهمیم و کیفیت آن را نمیدانیم؛ اما مسلم است که اصل این روایات از امامان علیهمالسلام صادر شده و بسیاری از آنها در مآخذ اهل سنت از قول غیر امامان هم آمده است. (حجتالاسلام رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، ۳۳۵)
جان سخن اینکه در آرا و اندیشة علویان بهویژه پیروان طریقت صفویه و طرایق همسو، «سنگ» نماد حضرت اُمابیها فاطمه زهرا سلامالله علیهاست؛ و این نماد ژرفایی تاریخی و اسطورهای به کهنسالی آیین مهری دارد که در سراسر عرفان اسلامی ـ ایرانی رنگی تمام و رازآلود بر جا گذاشته و سایه روشن آن را در زیارت خانة خدا اهل دل و عارفانِ راز در بیعت با «حجرالاسود» پنهان و آشکار ابراز میدارند؛ سنگی که آسمانی است، صبر، طاقت، مقاومت، استقامت، اعتقاد، توحید، نبوت و ولایت و امامت را در دل خونین خود دارد و در مسیری به درازای تاریخ زمان و سیری از عرش تا فرش را برای انسان بر خود هموار ساخته است، و به همین سبب سایه روشن واژة «سنگ» در عرفان ایرانی اسلامی گستردگی شگفت دارد. این که پیامبر(ص) سنگ بر شکم میبست، قولی است که جملگی بر آنند (شمائلالنبی، ص۲۰۶؛ بیهقی، دلایل النبوه، ج۱، ص۱۶۲) جامی در هفت اورنگ سروده است:
معده سنگین نخواست چون ز طعام
بر شکم سنگِ بسته، داشت مدام
نه که او بود کانِ نقد وجود
کانِ بیسنگ چون تواند بود؟
(بنگرید: آنه ماری شیمل، محمد رسول خدا، ترجمة حسن لاهوتی، ص۸۱)
زیرا توان و قوت وجود او از ام ابیها بود، محمد(ص) «کان نقد وجود» بود و فاطمه(س) سنگ معدن نقد وجود محمد(ص) است. «سنگ» در همه جا گواهی بیشک و زیب بر نبوت محمد(ص) بود، چه سنگپارههایی که در دست ابوجهل اسیر بودند و چه سنگریزهای که پیامبر(ص) همواره در مشت داشت و با او رازها میگفت؛ چنان که مولانا جامی دربارة سنگریزه میفرماید:
سنگکی کم ز مهرة تسبیح
در کَفَش سُبحهخوان به لفظ فصیح
وان فصیحان دل سیه چون سنگ
در خموشی ز نعت او یکرنگ
(جامی، سلسلهالذهب در هفتاورنگ، ص۹)
و شیخ عطار دربارة آن فرماید:
کس چه داند تا درین بحر عمیق
سنگریزه قدر دارد یا عقیق
(منطقالطیر، به اهتمام سیدصادق گوهرین، ص۱۲)
و سنگ پارههایی که در دست ابوجهل اسیر بودند که مولانا جلالالدین بلخی (مولوی) فرماید:
سنگها اندر کف بوجهل بود
گفت: ای احمد، بگو این چیست؟ زود
گر رسولی، چیست در مشتم نهان؟
چون خبر داری ز راز آسمان
گفت: چون خواهی؟ بگویم کان چه است
یا بگوید آن که ما حقیم و راست؟
گفت بوجهل: این دوم نادرتر است
گفت: آری، حق از آن قادرتر است
از میان مشت او هر پاره سنگ
در شهادتگفتن آمد بیدرنگ
لا الهَ گفت، الا الله گفت
گوهرِ احمد رسولالله سُفت
چون شنید از سنگها بوجهل این
زد ز خشم آن سنگها را بر زمین!
(مثنوی، ۱، ۶۰ ۲۱۵۴)
اگر به ریشة امثال سائرة «سنگ چه کسی را به سینه میزنی؟» بپردازیم، بدون تردید به دورة اندیشة ائتلاف طرائق همسو و صفویان میرسیم و «چه کسی» تفسیری ویژه پیدا میکند. علامه دهخدا که سراسر دواوین شاعران پارسیگوی را برای شاهد مثال لغتنامه درنوردیده است، در کتاب «امثال و حکم» این بیت مولانا جامی را شاهد ضربالمثل یاد شده آورده است:
ای همه سیمتنان سنگ تو بر سینهزنان
تلخکام از لب میگون تو شیریندهنان
(امثال و حکم، ج۲، ص۹۹۳)
عنوان خاتم (= پایان)، علاوه بر معنای لفظی اول، در معنای «مُهر و انگشتری» نیز به کار میرود که «سنگ» است و روز عاشورا انگشتری در انگشت امام حسین(ع) بود و نگین آن را در دهان حضرت علیاکبر نهاد و خود به قول مولانا محتشم:
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
«خاتم» ز قحط آب، سلیمان کربلا
یعنی اگر به دقت نگاه کنیم، «دل سنگ آب شد»، تداعی این بیت نیز هست که: «بودند دیو و دد همه…»
تقدیس و گرامیداشت سنگهای مقدس در قلمرو اسلامی سابقهای دیرینه در نزد عرفا، علما و اهل دل دارد و نخستین کس که با این رازهای عاشقانه به مبارزه برخاست و با مقابله سخت مسلمانان مؤمن مواجه شد، ابنتَیمیّه بود که به خاطر اعتراض او به اهالی دمشق در زیارت نگارة پای پیامبر(ص) بر سنگ، مردم خشمگین او را از دمشق بیرون راندند و حتی زندقهاش شمردند (آنه ماری شیمل، همان، ۶۷) و بخشی از رنجهای جهان اسلام از خشکمغزی و پوستهگرایی او آغاز شد. گویی وی به قرآن کریم توجه نکرده بود، آنجا که میفرماید: چون خانة کعبه را برای مردم محل اجتماع و جای امنی قرار دادیم، گفتیم: «و اتَّخَذوا من مقام ابراهیمَ مُصلّی: مقام ابراهیم را محل نماز قرار دهید» (بقره، ۱۲۵) و مقام ابراهیم به معنی «جای پای» آن حضرت است که بر سنگی مقابل در کعبه برجای مانده است و حاجیان میبایست پس از انجام طواف به گرد «خانة سنگی» کعبه که به دست حضرت ابراهیم و پسرش اسماعیل ساخته شده، پشت «جای پای» ابراهیم(ع) بر سنگ، دو رکعت نماز بخوانند.
کاسههای سنگاب در صحن مطهر مشهد مقدس، آستانه حضرت معصومه(ع) در قم و جاهای دیگر که هنرمندان باذوق اهلدل و عاشق و شاید اهل طریق، با ابتکار و زینت تمام از دیرباز ساخته و گذاشتهاند و زوارِ تشنه، از دل آن سنگابها رفع عطش میکنند و نخستین زیارت از آنجا آغاز میشود که علویان و پیروان طریقت صفویه و طرایق همسو، این نماد مقدس و رازآلود را به یاد کربلا و برهوت بقیع و چشمة رفع عطش ظاهر و باطن میدانند و… در تمام اعتاب مقدسه زیارت علویان صفوی از نماد فاطمه(س) آغاز میشود… در شرح بیت دوم که مولانا محتشم میفرماید:
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و «ماهی دریا کباب» شد…
ترکیبِ ناسازنمای (پارادوکسِ) «کباب شدن ماهی در دریا» حکایتی در ژرفای باور علویان صفوی است و در داستانهای آیینی کتاب مقدس نمود پررنگی دارد و به حضرت عیسی مسیح(ع) و داستانهایی در انجیل اشاره دارد. (رک. انجیل متّی ۱۴: ۱۳ـ۱۲؛ مَرقُس ۶: ۳۲ـ۴۴؛ لوقا ۹: ۱۰ـ۱۷؛ یوحنا ۶: ۱ـ۱۳ و…) این بند که پایان ترکیببند است، طرح ادیبانة مولانا کاشفی را فراچشم آورد که فرماید:
دریای فتنه موج زد و دشمنان چو سیل
خود را بر آن امام وفادار ریختند
پرهای بلبلان سخنگوی سوختند
خونهای طوطیان شکرخوار ریختند
هر میوهای که بود ز بستان مرتضی
همچون شکوفه بر سر هر خار ریختند
آن سرو بوستان ولایت ز پا فتاد
حوران سرشک بر گل رخسار ریختند
مرغانِ کربلا ز پی ماتم حسین
خون بر لب فرات ز منقار ریختند
روی عالم به غبارِ اندوه تیره و چشم فلک از دود آه غمزدگان خیره گشت، نورالائمه آورده که در آن ساعت عرش عظیم بلرزید و کرسی وسیع از جای بجنبید، آسمان خون شفق در دامن ریخت، زمین غبار حیرت بر فرق روزگار بیخت، دریاها در جوش و ماهیان در خروش آمدند و مرغان فریاد برگرفتند. فیالحال کبوتری سفید از هوا درآمد و در خون امام حسین علیهالسلام غلتیده، پر و بال خود را سرخ ساخت و پرواز درگرفت. پرّانپران به مدینه گرداگرد روضة رسول صلیالله علیه وآله میپرید و قطره قطره از پر و بال وی خون میچکید و اهل مدینه در آن صورت حیران بودند و در حل آن تأملات مینمودند تا بعد از چند روز، خبر واقعة امام حسین(ع) رسید، دانستند که آن مرغ نامة حال شهید کربلا بر پر و بال شکسته خود بسته، جهت اعلام به سرِ روضة سیّد انام آمده بود.
به نامهای که برَد مرغ اگر نویسم حال
ز سوز واقعة من بسوزدش پر و بال
(کاشفی، ۳۵۹ ـ ۳۵۸)
دربارة «ماهی» و حجاب جبرئیل از روی رسول(ص) نیز در شرح بندهای پیشین سخن گفته شد.
سخن پایانی
خاتمة سخن، امید پذیرش این نفثهالمصدور است که سالیان متمادی بر سینه سنگین بود، هرچند مشتی از خروار به محضر سرور آزادگان جهان حضرت سیّدالشهدا(ع) و یاران و رهروان سرافراز و سوگواران صادق آن بزرگ ـ از هر دین و مذهب و طریقت و معرفت ـ است و سپاس از عزیزانی که فرصت عرضه این نوشتار را فراهم ساختند. مثنوی مشهور صادق تفرشی۱ که لبّ لُباب حادثة عاشوراست، در پی میآید:
نادرهمردی ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملک از روی پند:
کز دو سه سال است از این پیش باز
تا به کنون کز تو جهان راست ناز،
زیر همین گنبد و این بارگاه
پیش همین مسند و این دستگاه
بودم و دیدم که ز ابنزیاد
وای چهها رفت که چشمم مباد
سر که هزارش سر و افسر فدا
لایق دستار رسول خدا
بر سپری چون سپر آسمان
غیرت خورشید بُدی خونچکان
تا کف مختار به قبضه رسید
کرد جدا سر ز تن آن پلید
باز به چندی سر آن بدسیَر
بود ز مختار به روی سپر
بعد چو مصعب سر و سردار شد
دستکش او سر مختار شد
وین سر مصعب به سرانجام کار
تا چه کند با سر تو روزگار!
آه که یک دیدة بیدار نیست
هیچ کس از دهر خبردار نیست
لیک ندانم که در این بند و بست
این چه طلسمی است که نتوان شکست۲
از شیخ شهابالدین سهروردی پرسیدند: «سبب چه بود که وقتی خون حسین منصور حلاج به زمین ریخت، نقش «الله الله» بست و خون حسین بن علی(ع) چنین نقشی نبست؟» گفت: «متهم محتاج بیّنه است نه غیرمتهم!» و درود بر عاشقان جمال حق باد.
نتیجة بخش دوم
۱ـ به رغم اظهار نظرهای متعدد، ترکیببند مولانا محتشم کاشانی یک شعر زیبا و عاطفی صِرف نیست.
۲ـ این نوشتار نخستین شرح مبسوط ترکیببند محتشم کاشانی (کربلانامه) است که کلید بازگشایی آن را با توضیح واژگان رمزی و اصطلاحات به دست داده است.
۳ـ اندیشة طریقت صفویه و آرای دینداران در ترکیببند محتشم امری ساری و جاری است.
۴ـ در این شرح با تطبیق طرحهای ادیبانة مولانا کاشفی و تصویرهای شاعرانة مولانا محتشم، این دو منبع هنری دینداری را در حوزة عاشورایی همانند سیبی و دو آینه ارائه داده است.
۵ـ پیوستگی فرهنگی و هنری زمینهسازان ظهور صفویه از قرون هفتم و هشتم ایجاد شده است.
۶ـ شناخت آرای طریقت صفویه براساس آثار ادبی و هنری و منابع طرایق همسو ضروری و میسر است.
۷ـ به نام دین، یورش و نامهربانی بر نمادها و نمودهای سوگواری حسینی که حاصل ذوق و دینداری است، زمینهساز بنیادگرایی و محو گسترة چندبُعدی و فراگیر عاشوراست.
۸ ـ نگرشهای دینی از جمله دیدگاه استاد شهید مرتضی مطهری نیز در نهایت به مقبولیت هنری و اعتقادی اشعار ارجمند محتشم، براساس تألیفات مستند با احتیاط کامل و رعایت ضوابط ادبی و فقهی منتهی میشود.
۹ـ ریشة امثال سائرة فارسیِ برگرفته از حادثة عاشورا برای نخستین بار در این شرح و تفسیر عرضه شده است.
۱۰ـ نمادها و نشانههای رمزی در طریقت صفوی که در سرودة محتشم آمده است، برای نخستین بار در این نوشتار به شرح و تفسیر بیان شد.
www.MOHAMMADALISOLTANI.IR
پینوشتها:
۱ـ آقا سیدمحمدصادق هجری تفرشی در اواخر عصر صفوی زاده شد. تحصیلات مقدماتی را نزد داییاش ـ محمد مؤمنای داعی ـ گذراند و سپس در اصفهان به فراگیری علوم معقول و منقول و ادب و عرفان پرداخت، از جمله در محضر مولانا محمدصادق اردستانی و چندی به تعلیم و تربیت رضاقلی میرزا ـ فرزند نادرشاه ـ پرداخت. از آثار اوست: صبانامه، گل و بلبل، شهنشاهنامه، ملوک عجم، آیینه عبرت، آتشکده (با تصحیح مرحوم احمد گلچین معانی)، خسرونامه، سوز و گداز، و هجراننامه.
۲ـ این حکایت احتمالاً برگرفته از نوشتة ابنجوزی است که به نقل از عبید بنعمیر در تذکرهالخواص مینویسد: «من در دارالارمارة کوفه عجایبی دیدم: یک بار سر حسین بن علی را در برابر ابن زیاد مشاهده کردم. بعد از آن، سر ابنزیاد را در برابر مختار دیدم، آنگاه سر مختار را پیش مصعب بن زبیر دیدم و نیز سر مصعب را در برابر عبدالملک مروان و این همه در طی سه سال بود!» عبدالملک که این را شنید، دستور داد دارالاماره را ویران کنند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید