پارسی سره از جلال تا جلال / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش پنجم

1395/11/10 ۰۸:۴۵

پارسی سره از جلال تا جلال / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش پنجم

سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی۴۹ نیز از خواص دستگاه شاهزاده سلطان‌مراد میرزای حسام‌السلطنه بوده است. سیداحمد شیرازی مؤلف یکی از بهترین و برترین منابع ادبی و فرهنگی عصر قاجار است که زنده‌یاد نوایی ـ بزرگ تاریخدان و ادیب و ادب‌شناس معاصر ـ به تصحیح و تکمیل و تحشیه آن همت گماشت و در مجموعه‌ای سه جلدی چاپ و منتشر شد.

مدیحه‌ای است تهی از الفاظ عربیّه

ماه پروردین رسید و گشت هنگام بهار

جشن جمشیدی درآمد، جام خورشیدی بیار

جام خورشیدی هلا در جشن جمشیدی بنوش

با بُتی خورشیدروی و بذله‌گوی و میگسار

کرد اسپندارمذ را شاه پروردین ببند

همچنان که زال زر را اردشیر نامدار

فرخجسته فروَدین مانند پور آبتین

نک برآورده از روان‌ پتوراسب دی دمار

همچو سودابه به مشکو، سرخ گل در بوستان

چون سیاوش اندر آتش، ساری اندر لاله‌زار

زندخوانان بر فراز شاخ آتش‌سار گل

زندخوان گردیده چون زرتشتیان در نوبهار

ای بت فرخ‌رخ، ای دلدار مینوچهر چهر

خسروانی بزم را پدرام کن کاوس‌وار

آتشین می ده که تا کیخسروآسا درزنم

بر تن افراسیاب انده از هر سو شرار

می بده تا مست گردم وز در پوزش نهم

رو به خاک درگه دستور شاه کامکار

دادگر دستور روشندل نظام‌السلطنه

کز روان‌ روشنش خورشید باشد شرمسار

بر زبان خامه‌ام تازی گذشت و باک نیست

زیب یابد نامه‌ام از نام صاحب‌اختیار

آن مهین دانشوری کز داد و فرّ و فرهی

اوست شه را دوستدار و شاه او را خواستار

آن که چون بهرام نیو اندر گه چالش کند

دشمنان را از دو سر چون گلة گوران شکار

شهریار راد چون نـوشیروان‌ست و بوَد

او چو پور بختگان در پای تخت شهریار

نوک مشکین‌خامة او ور به چشم دشمنان

همچو تیر رستم است و دیدة اسفندیار

تندبار از خشمش ار آگاه گردد در جهان

از در پوزش نهد رو بر درش چون زندبار

پارس از دادش چنان آباد شد کز یاد شد

آنچه گویند از شهان دادگر در روزگار

داد را از فرصت خود کن پژوهش کز سپهر

بس پژولیده‌ست و باشد تیره‌بخت و دلفگار

گاه اندر بند سختی همچو گرگین پای‌بند

گه به چاه تیره‌بختی همچون بیژن‌خوار و زار

گاه بر دار ستم همچون فرامرزم ستوه

گه به کام اژدهای رنج، چون بهمن دچار

از دساتیر مه‌آباد است تا نام و نشان

تا که از زند است و استاکیش زرتشت استوار،

دشمنت را اهرمن پیوسته بادا رهنمون

دوستت را باد یزدان در دو گیتی دستیار۴۸

 

سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی

سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی۴۹ نیز از خواص دستگاه شاهزاده سلطان‌مراد میرزای حسام‌السلطنه بوده است. سیداحمد شیرازی مؤلف یکی از بهترین و برترین منابع ادبی و فرهنگی عصر قاجار است که زنده‌یاد نوایی ـ بزرگ تاریخدان و ادیب و ادب‌شناس معاصر ـ به تصحیح و تکمیل و تحشیه آن همت گماشت و در مجموعه‌ای سه جلدی چاپ و منتشر شد.۵۰

حدیقه‌الشعراء که حاوی ادب و فرهنگ در عصر قاجاریه است، در حوزه تذکره‌نویسی از ویژگی‌هایی برخوردار است که زنده‌یاد نوایی پس از بررسی و شناساندن تذکره‌های پیشین به‌ویژه آنچه در عهد قاجار فراهم آمده است. بدین ترتیب برتری تألیف دیوان‌بیگی را برشمرده است:

۱ـ از لحاظ زمانی مدت بیشتری را شامل است. بدین معنی که شعرای ایران و هند را از سال ۱۲۰۰ تا ۱۳۱۰ معرفی می‌کند و از این جهت باید آن را کاملترین ذیل «آتشکده» دانست؛ زیرا چنان که گذشت، «آذر» در سال ۱۱۹۵ درگذشته و تذکره را در سال ۱۱۹۳ به پایان رسانده؛ یعنی تقریبا تا پایان قرن دوازدهم و دیوان‌بیگی تذکره خود را از آغاز قرن سیزدهم بنیاد نهاده.

۲ـ حدیقه‌الشعرا منحصرا مربوط به شعرای معاصر است و در آن از ۱۴۴۰ شاعر و هشتاد شاعره یاد شده و چنین شماری از شاعران در تذکره‌های دیگر بی‌نظیر است.

۳ـ مؤلف در ذکر مطالب شرح حال به هیچ وجه کوتاه نیامده و هر چه می‌دانسته، نوشته و هر چه می‌توانسته در تکمیل مطالب کوشیده؛ چنان که حتی پس از اتمام تذکره باز هرچه از تاریخ وفات و امثال آن یافته، بر کتاب افزوده و بسیاری از مطالبی را که به چشم دیده یا از لغات شنیده، در کتاب آورده است.

۴ـ نثر کتاب ساده و روان‌ است و مؤلف هرگز به دنبال عبارت‌پردازی و جمله‌سازی نرفته و معنی را فدای لفظ نکرده و از آن مهمتر اینکه کتاب را به فرمان کسی به دست نگرفته یا به طمع صله و جایزه و خلعتی قلم بر کاغذ ننهاده و بالنتیجه از کسی ـ مگر به اعتقاد و تصور خود ـ مدح و ثنایی نگفته و به جانبداری کسی یا کسانی برنخاسته، بلکه گاه‌گاه انتقادات به‌جایی هم کرده و نفرت خود را از نودولتان روزگار به تلویح و تلمیح بیان داشته.

۵ ـ مؤلف حدیقه‌الشعرا به تاریخ و مسائل تاریخی توجهی شایان تقدیر داشته تا آنجا که گاه شعر ـ حتی یک بیت ـ را بهانه برای طرح مطالب تاریخی قرار داده و این معنی را بالصراحه در مقدمه و متن کتاب اعتراف کرده است.

۶ ـ در این کتاب تنها به ترجمه حال شاعران اکتفا نشده، بلکه مؤلف که خود از دراویش نعمت‌اللهی بوده، سلسله عرفا را نیز تا زمان خود به رشته تحریر درآورده و خلاصه کتابی پرمطلب و مشحون به مسائل تاریخی و شرح حال علما و عرفا و شعرا و خطاطان پرداخته است.۵۱

نوایی بزرگمرد فرجاد و سرآمد صفوی‌شناسان معاصر که در قله ادب و تاریخ شاهین بی‌همال و بر صاحب این قلم رهنمون و دلیل و استادی آموزگار بود، در گرایش دیوان‌بیگی به سره‌نویسی و شیفتگی او به دساتیر آورده است که: «مؤلف کتاب ظاهرا سخت شیفته کتاب دساتیر بوده که در آن روزگار تازه منتشر شده و مردم بی‌اطلاع آن را گنجینه نفیسی از لغات فارسی شمرده بودند. چنین است که مؤلف با ولعی تمام بدان کتاب روی آورده و به یاری کلمات مجهول و لغات ساختگی، ولی تازه و بدیع آن، مقدمه‌ای بر کتاب خود مشتمل بر حمد پروردگار و نعت رسول اکرم(ص) نوشته و چون خود می‌دانسته که کسی معانی این لغات تازه درآمد را نمی‌فهمد، در لای مسطور یا در حاشیه گاه با ذکر مأخذ و گاه بدون توجه بدان معانی کلمات دساتیری را به دست داده است.»۵۲ و سپس لغات را براساس متن اصلی دساتیر روشن ساخته است که برای آگاهی بیشتر و پیوند خواستاران با نوشته سره دیوان‌بیگی در مقدمه حدیقه‌الشعرا، پس از ارائه نمونه یادشده، در پی‌نوشت‌ها معانی واژگان را نیز می‌آوریم.

 

نمونه پارسی سره نوشته سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی پیشگفتار مؤلف در سپاس به درگاه پروردگار

کل امر ذی بال لم یبدؤ ببسم الله الرحمن الرحیم فهو ابتر. شگرف سپاس و بزرگ ستایش شایسته بارگاه بایسته هستی و پرستش سزایی است که سترگش او را هیچ آفریده راه نبرد و پاکش و ویژش جز او بر فرباره‌اش نسزد. تیمساران که نزدیکان دلگاه آفریدگارند و هر تاسبانی که پیوسته به ویژش و ستایش کردگار در این نیرنودند ابرکارند و از بن دریا برکنار. نیاز نیازمندان به سوی اوست و پیدایی هر پیدا و نمایش هر نموده از او. دهشوری که کمین بخشش او زندگی جاوید است و پاینده‌ای که بندگان را هماره از او هرزید. گرور فرتاشی که نخستین لاد آفرینش را بر یک نوله نهاد و ناوران را به همان یک نوله یازند هستی داد و از این روی پایه سخن والا افتاد. تا آنجا که مهین وخشوران گزین و پیامبران بهین را که به راهنمایی مردم فرودین فرستاد. ستوده فراتین خود را به نخشه پیام‌آوری بر نوادشان نهاد و همان را سترگ‌تر فرجود و دهناد آیین آنها نمود و شأن این سخن را یکی از خردمندان گفته:

جز سخن گوهری نبود، ار بود بود وخشور را همان فرجود

و چون ویژش آفریدگان فرهی او را نسزد و نیرنود هستگان دریافت آمیغ او را نرسد، پس آن بهْ که این روش را رمش کنیم به زندش فراوان بر پیشگاه پیشوای وخشوران و فرز فرجیشور یزدان بهنام گزین و خرد نخستین و مهین پیام‌آور جهان‌آفرین؛ آن که انگیزه آفرینش است و رسایی به او جیزش نه اندازه دانش. بازدارنده دُروندان و خواری‌ده راست‌پوشان است و برفرازندة آبادکیشان. پیروان‌ و دوستانش در دو جهان رسته و آزادند و دشمنانش در دو گیتی نازاد. آزمایش آرش فراتین نوادش نیرنود ویژه ‌درونان گواه است و آنان که سر از فرمانش کشیده دارند خشم یزدان دوزخشان بادافراه که آباد بی‌پایان بر روان‌ پاک و دوده ستوده‌اش باد که پیره و نشاختگان اویند و در همه کنونه و فرخویی میانه پوی. برگزیدگان یزدانند و اروندان بی‌مانند. دریای فرهی آنها بی‌کران است و پایگاهشان بالاتر از فراز آبادیان و همگان در کشور هستی داورند و مرزبان. در پرستش خدای بی‌انبازند و از هر که جز خویش بر افراز و ارای فرسار او در جهان روان‌ و تنان بی‌سار ناوران کرورکارند و پوران شت سروش سالار فرمندان سروش کردارند و آفریننده خویش را پرستار. با خرد نخستین او جیز آید و آفرینش را انگیز که درود یزدان بر روان‌ ایشان و پیروان‌شان و سمیز بر دشمیرشان باد.۵۳

 

یغمای جندقی

این نامبردار بزرگوار را در پهن‌دشت پارسی سره دفتر و دستک و دستار به سر و سامان دیگر است. او به عشق ایران‌گرایی از آموختن دروس بالای تازی چشم پوشید و در اوج‌گیری سره‌دانی و سره‌خوانی و سره‌نویسی در اواسط قاجاریه به امواج این جریان پیوست؛ چنان که یحیی آرین‌پور در کندوکاو و کالبدشکافی اندیشه و نشان و نوشته و سروده او به ژرف‌نگری و تلاش در گسترش زبان پارسی سره نمایانده و آورده است؛ یغما از زبان عربی بیزار بوده و بسیاری از نامه‌های خود را به پارسی «سره» نوشته، بدین قرار که به جای کلمات رایج عربی، لغات فراموش شده فارسی به کار برده است. شاید علت این امر آن باشد که وی تحصیلات عمیق نکرده و به رموز دستور زبان و ادبیات عرب به حد کمال آشنا نبوده است؛ چنان که خود در نامه‌ای به یکی از دوستان گوید: «دریغا که عربی ندانم و بیسوادان را فضیلت‌فروشی بی‌ادبی است» (کلیات،۹۳) و اما این عدم تبحر در زبان و ادب عرب موجب شده که زبان ملی فارسی را به خوبی فراگیرد و بنابراین تنها به تحقیق و تتبع در دواوین اساتید سخن قناعت نکرده، بلکه فرهنگ بزرگ برهان قاطع را با دقت و حوصله زیاد تصفح و حتی ظاهرا تکمله‌ای نیز بر آن نوشته است.

یغما در نتیجه این مطالعات، عاقبت معتقد شده که ایرانیان می‌توانند از لغات عربی بی‌نیاز باشند. با این همه نمی‌توان گفت که یغما زبان نثری خود را به‌کلی از لغات عربی پاک کرده، بلکه غیر از نامه‌های «بسیط» یا نوشته‌های «پارسی‌نگار» که در آنها عمدا از استعمال کلمات تازی پرهیز کرده، نامه‌های دیگری هم دارد که به زبان ادبی معمول عهد خود و حتی گاهی آمیخته با لغات غلیظ عربی نوشته و داعیه او بر تصفیه زبان، محدود به این است که در بعضی موارد حتی‌المقدور کمتر از لغات تازی استفاده کرده است.

ظاهر آن است که در روزگار یغما نهضتی در زمینه پارسی‌نویسی پدید آمده بوده؛ چنان که وی در نامه‌ای به پسرش میرزا احمد صفایی می‌نویسد: «این شیوه به کیش دانش‌اندوزان و هنرآموزان تازه‌کاری و نوبرشماری است. گروهی انبوه نگارندگان قزوین و ری و گذارندگان اصفهان و جی بر این منش رخت نهاده‌اند و در این روش سخت ایستاده، داستان‌های ژرف پرداخته‌اند و کاخهای شگرف افراخته. کاش تو هم با آن مایه گرفتاری و کار و گرانباری و تیمار، از راه آزمون خم اندر پشت و خامه در انگشت می‌کردی. چنان پندارم در نامه سیم چارم تو نیز دنبال پوی دسته یاران و سخنساز رشته پارسی‌نگاران آیی.» (کلیات، ۵۶)

و در جای دیگر به نویسندگانی که در این «تازه روش نودیدار» (به جای نوظهور) تمرین می‌کنند، چنین راهنمایی می‌کند: «زینهار، هنگام نگارندگی پاس هوش‌آور و سراپا چشم و گوش زی تا آنجا که پیوسته سزاست، گسسته نیفتد؛ و جایی که گسسته روا، پیوسته نگردد. دیده خوانندگان بیشتر بدین تازه روش نو دیدار است و آسانگران کم‌کار را دانست و دید چیزهای نادیده و ندانسته بر دیده و دل بند و بار. اگر هنگام نگارش، انداز گذارش بر این هنجار نخیزد، ناگزیر آغاز و انجام لخت‌ها را که اندازه و شماری بساز است، با هم برکنند و دریافت زیبایی گوهر و شیوایی دیدار سخن، بر خواننده و نیوشنده هر دو دشوار افتد. درهای خرده‌گیری و درشت‌درایی از هر در بازآرند و بی‌کوتاهی، زبان نکوهش بر آفریننده و نگار شکر دراز، که هر که بی‌هنر افتد، نظر به عیب کند. اگرت چشم هوش بیدار است و پند دانسته پسند من استوار… این همایون کیش را پاس اندیش باش و از بیغاره دوست و دشمن یتاق آرای خویش…»۵۴

 

 

ادامه دارد

پی‌نوشت‌ها: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۴۸ـ همان، ص ۳۰۹ـ۳۱۰؛ فرصت‌الدوله این قصیده‌ را در مدح حسینقلی‌خان نظام‌السلطنه مافی سروده است.

۴۹ـ حاجی میرزا احمد ایشیک آقاسی‌باشی خلف‌الصدق غفران‌مآب آقا ابوالحسن تاجر شیرازی در سال ۱۲۴۱ در شیراز متولد گشته. در اوایل مراحل زندگانی به مناسبت شغل اجدادی مشغول تجارت گردیده مدتی در یزد توقف کرده، عود به شیراز نمود و چون عالی‌جان خلاصه‌‌الاشباه آقا محمدعلی کدخدای این محله میدان شاه که جد مادری حاجی میرزا احمد بود، از پسر خود رنجش داشت، منصب کدخدایی را به حاجی میرزا احمد واگذاشت و سالها بر این منوال گذشت و در سال ۱۲۷۷، حاجی میرزا احمد منصب کدخدایی را به خالوی خود عالی‌جاه آقاجانی واگذاشت و خود در رکاب نواب اشرف والا حسام‌السلطنه سلطان مرادمیرزا قاجار از شیراز به خراسان رفت و منصب ایشیک آقاسی‌باشی را تصاحب نمود و در سال ۸۲ در رکاب نواب معزی‌الیه، عود به شیراز نمود و در سال ۸۶، باز در رکاب نواب معزی‌الیه، از شیراز به طهران و از طهران به منصب امیر دیوانی به شهر یزد رفت و در سال نود و یک باز در رکاب نواب معزی الیه به منصب ایشیک آقاسی‌باشی عود به شیراز نمود و در سال ۹۲، باز در رکاب نواب معزی الیه از شیراز به تهران و از طهران به کرمانشاهان برفت و در سال ۹۸، بعد از وفات حسام‌السلطنه، عود به شیراز نموده در کنج قناعت گنج راحت یافته گذرانی دارد و از مآثر او کتاب «حدیقه‌الشعرا» و «تاریخ یزد» و کتابی در مصائب اهل بیت نبوت است و این چند شعر از اوست:

ای سخنور که نزد اهل خرد

مدحتت فرقی از هجا نکند

زانکه از مدح و هجو هر چه بود

کس به گفتارت اعتنا نکند

با چنین پایه شعر، خوشتر آنک شعر گفتن کس ادعا نکند

گرچه گویی که چون تو ممدوحی

شعر از این بهتر اقتضا نکند

با چنین شعر پس به مدحت من

بهْ که شاعر طمع عطا نکند

باز فی‌الجمله هدیه‌ای دادم

گرچه خرجی تو را وفـا نکند

ولد الصدقش عالیجاه خلاصه‌الاشباه میرزا خلیل در عنفوان جوانی به سرپرستی مزرعه ملکی خود اشتغال دارد. (فارسنامه ناصری، ج۲، ص۱۳۰) از این گذشته در تلو کتاب، حاجی میرزا احمد از اشعار خود ابیاتی آورده یا اطلاعاتی درباره آثار و حیات خود به دست داده است… دکتر عبدالحسین نوایی، مقدمه حدیقه‌الشعراء، ج ۱، انتشارات زرین، تهران، ۱۳۶۴، ص۱۴ـ ۱۵ .

۵۰ ـ سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی، حدیقه‌الشعراء، با تصحیح و تکمیل و تحشیه دکتر عبدالحسین نوایی، ج۱ـ۳، انتشارات زرین، تهران، ۱۳۶۴٫

۵۱ ـ همان، صص (یازده و دوازده).

۵۲ ـ همان، ص۲٫

۵۳ ـ همان، ص۱ـ۲٫ شادروان‌ استاد دکتر عبدالحسین نوایی مرقوم فرموده‌اند:

«… ما با استفاده مستقیم از کتاب دساتیر و به عین عبارت معانی لغات دساتیری را به دست می‌دهیم، به ترتیبی که لغات مزبور در مقدمه مؤلف آمده است…: بایسته هستی: ترجمه لفظ واجب‌الوجود است…رر سترگش: جلال…و هر چه در وی قهر و جبر باشد، آن را صفت جلال سرایند.رر پاکش: تقدیس است که به پاکی صفت کردن باشد.رر ویژش: تقدیس است که به پاکی صفت کردن و پاک خواندن باشد.رر فرباره: شأن و شوکت و عظمت.رر تیمسار: ترجمه لفظ حضرت است.رر هرتاسب: سالک و به مربی مجاهد و مرتاض گویند.رر نیرنود (بر وزن سیربود): فکر و نظر و اندیشه.رر ابْرکار: حیرت و متحیر و سرگردان.رر دهشور [= دهش‌ور] : خداوند بخشش.رر هرزید: اهانت و مدد و حمایت.رر گرور فرتاش: واجب‌الوجود.رر لاد: بنا و بنیاد هر چیز را گویند و در مقام جهت و سبب نیز گفته می‌شود.رر نوله (بر وزن لوله): کدام. اعم از آنکه خالق باشد یا مخلوق.رر ناوران (ناور): ممکن، در برابر واجب.رر وخشور (بر وزن دستور): پیغمبر و رسول.رر فراتین: گفتار و سخن آسمانی.رر نخشه: برهان و حجت و دلیل.رر نواد: زبان.رر دهناد: نظام و نسق در کارها.رر فرهی: بزرگی و دبدبه و شوکت.رر هستگان (هسته): موجود.رر آمیغ: به معنی حقیقت باشد که در برابر مجاز است.رر رمش: تبدیل.رر زندش: سلام و درود و آفرین.رر فرز فرجیشور: بزرگ پیغمبر که پیش محققین حضرت عقل و خرد است.رر بهنام: نام آفریده نخست که فارسیان بهمن و حکمای تازی عقل اول گویند.رر انگیزه: سبب و باعث چیزها.رر اوجیز (بر وزن موریز): حقیقت و ماهیت چیزی.رر دُروندان: بدکار و بدکردار.ررراست‌پوش: پوشنده آنچه راست باشد و به تازی کافر گویند.رر نازاد: مخفف ناآزاد یعنی نجات نیافته و خلاص نشده.رر آرش: معنی که مقابل لفظ است.رر ویژه‌درون: آن که دلش از کدورت‌ها و آلایش پاک باشد، صوفی.رر آباد: معمور، درود و ثنا…رر پیره: خلیفه و ولیعهد.رر نشاخته: نصب کرده و نشانیده.رر کنونه: حال و حالت.رر فرخویی: خلق، جمع آن اخلاق.رر اروندان (اروند): عین و خلاصه و زبده هر چیز٫رر فرازآباد: عالم علوی که افلاک است. رر افراز: به معنی بلند.رر فرسار: قوت عدل و نیروی داد است و آن از اختیار نمودن حد وسط در عقل و شهوت و غضب و تهذیب قوه عملی حاصل گردد.رر سار: شبه و نظیر و مثل و مانند.رر پوران: خلیفه و جانشین.رر سروش سالار: عقل اول.رر فرمندان (فرمند): صاحب شوکت و خداوند بزرگی؛ مردم نورانی، پاکیزه وضع٫رر سروشی کردار: کسی که اعمال و افعالش نیک باشد.رر سمیز: دعا که در برابر بد دعا و نفرین است.رر دشمیر: ضد و دشمن. (همان، ص۳ـ۴)

۵۴ ـ یحیی آرین‌پور، از صبا تا نیما، ج۱، ص۱۱۴ـ ۱۱۵٫

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: