طریقت صفویه ترکیب‌بند محتشم / دکتر محمدعلی سلطانی – بخش هفتم

1395/8/11 ۰۷:۱۹

طریقت صفویه ترکیب‌بند محتشم / دکتر محمدعلی سلطانی – بخش هفتم

مولانا کاشفی، دکتر شریعتی، استاد مطهری هر سه اهل خراسان هستند و می‌دانیم که نوعی احساس تاریخی انکارناپذیر در ذهن بزرگان علم و فرهنگ خراسان از عملکرد صفویان در آن سرزمین وجود دارد و دیگر اینکه مکتب خراسان که سرزمین به هم آمیختة‌ سنی و شیعی است، از دیرباز با محبت اهل‌بیت(ع) همراه بوده ‌است و پیروان مذاهب اسلامی اعم از شیعه و سنی مراسم سوگواری حسینی را با هم برگزار می‌کرده‌اند و آثاری چون روضـه‌‌الشهدا در آن دیار تألیف و تصنیف شده است که منشور ائتلاف شیعه و سنی در سوگواری حسینی است؛ چنان که به گفته دکتر مصطفی کامل شیبی: «روضـه‌الشهدا زمینه‌ساز تشیع صفوی و پیروزی صفویان بوده است و تشیع صفوی مولود طبیعی تسنن دوازده‌امامی (اعتدالی) و تصوف است.»

 

مولانا کاشفی، دکتر شریعتی، استاد مطهری هر سه اهل خراسان هستند و می‌دانیم که نوعی احساس تاریخی انکارناپذیر در ذهن بزرگان علم و فرهنگ خراسان از عملکرد صفویان در آن سرزمین وجود دارد و دیگر اینکه مکتب خراسان که سرزمین به هم آمیختة‌ سنی و شیعی است، از دیرباز با محبت اهل‌بیت(ع) همراه بوده ‌است و پیروان مذاهب اسلامی اعم از شیعه و سنی مراسم سوگواری حسینی را با هم برگزار می‌کرده‌اند و آثاری چون روضـه‌‌الشهدا در آن دیار تألیف و تصنیف شده است که منشور ائتلاف شیعه و سنی در سوگواری حسینی است؛ چنان که به گفته دکتر مصطفی کامل شیبی: «روضـه‌الشهدا زمینه‌ساز تشیع صفوی و پیروزی صفویان بوده است و تشیع صفوی مولود طبیعی تسنن دوازده‌امامی (اعتدالی) و تصوف است.»

باری، از جغرافیای رازآلود و اندیشه‌پرور خراسان است که این شخصیت‌ها ظهور می‌کنند. با این تفاوت که نگاه استادمطهری نگاهی درون‌دینی است و فرمایشات و کم‌لطفی‌های ایشان نسبت به کاشفی، تفاوتی کلی با فرمودة‌ علامه شعرانی در مقدمه‌ کتاب روضـه‌الشهدا دارد که می‌فرماید: «مؤلف کتاب روضـه‌‌الشهدا، کمال‌الدین حسین بن علی واعظ کاشفی از بزرگان علم دین و ارکان مؤلفین و اساتید ادب و نثرنویسان فارسی است و نظیر او را روزگار کمتر به یاد دارد. در مائه نهم می‌زیست و گویند شوهرخواهر ملاعبدالرحمن جامی است. اصلاً از مردم سبزوار است و در این شهر به وعظ می‌پرداخت. پس از آن چندی به نیشابور و از آنجا به مشهد مقدس رفت و در آنجا نیز به وعظ اشتغال داشت. پس از آن به هرات رفت و در عهد سلطنت سلطان حسین‌میرزا بایقرا (۸۸۳ ـ ۹۱۱ق) و در دربار او نهایت اعزاز و احترام دید. وزیر دانش‌پرور او امیر علیشیر نوایی، او را تشویق بسیار می‌کرد و به تألیف و تصنیف ترغیب می‌فرمود؛ چون هم در علوم دینی و انواع آن به حد کمال بود و هم در نویسندگی و ادب، از بزرگترین اساتید فن خویش و کمتر این دو کمال در کسی مجتمع باشد و آن که جمع دارد، باید قدر خویش بداند، وقت بیهوده از دست ندهد که مردم از او فایده‌ بسیار برند و اتفاقاً امیر علیشیر ارزش او را دانست و قدر او را شناخت.

صبح هر روز جمعه، در دارالسیاده‌ سلطانی هرات موعظه می‌کرد و خطبه‌ نمازجمعه را در مسجد امیرعلیشیر می‌خواند. سه‌شنبه و چهارشنبه در مدرسه سلطانیة هرات وعظ می‌کرد و روزهای پنج‌شنبه در حظیرة‌ سلطان احمد برای دیدار مردم مقیم می‌ماند و یک‌شنبه را کاری نمی‌کرد؛ چنان که در روضات‌الجنات آورده است. از تتبع فهرست و مضامین کتب او برمی‌آید، او با آنکه جامع فنون دینی بوده، در سایر علوم زمان خویش هم مهارت داشت و اکثر کتب خود را به فارسی نوشته، بلکه به زبان عربی کتابی از او به یاد نداریم:

 

۱ـ از جمله کتاب «جواهرالتفسیر» است، بسیار بزرگ و مفصل. در روضات‌الجنات گوید: مقدمات تفسیر فواید بسیار دارد که در جای دیگر یافت نمی‌شود و مقاصد بلند و احادیث کمیاب و نکات لطیف که دل اهل دل را به خود می‌کشاند و مجلد اول آن که مشتمل بر پنجاه‌هزار بیت است، از جزء پنجم قرآن نگذشته است و اگر به پایان می‌رسید، سیصدهزار بیت می‌گشت، اما در دست ما بیش از همان جزء اول نیست و دیگری نوشته است از ۸۹۰ تا ۸۹۲ به نوشتن این جزء مشغول بود والله العالم.

۲ـ و از جمله کتاب او «مختصر تفسیر جواهر» است تا آخر قرآن، مشتمل بر بیست‌هزار بیت.

۳ـ تفسیر دیگری معروف به «مواهب العلّیه» که مشهور و متداول است.

۴ـ کتاب «تفسیر سوره یوسف» تفسیری است به زبان عرفا و اصطلاح آنان.

۵ ـ دیگر از کتب وی، «انوار سهیلی» است و آن تصرفی در کلیله و دمنه معروف است و پاره‌ای حکایات دیگر بر آن افزوده است. اگرچه غرضش تسهیل عبارت و کاستن لغات عربی و جمل و امثال غیرمأنوس ادبی است، ولی اهل سخن دانند هرچه از محاسن اصل کتاب کاسته، به جای آن چیزی که جبران آن نقص کند، نیفزوده و کلیله‌ اصلی با همه لغات عربی و عبارات معقد، بر انوار سهیلی ترجیح دارد. باری، انوار سهیلی را برای مردی به نام احمد سهیلی نوشته است.

۶ ـ «اخلاق محسنی» به نام ابوالمحسن فرزند سلطان‌حسین میرزا بایقرا نوشته است، به سال ۹۰۰٫

۷ـ «مخزن‌الانشاء» روش نامه‌نگاری است در آن عهد که هر کسی را به چه عنوان یاد کنند و ختم و ابتدا و سایر محاسن نامه چیست.

۸ ـ کتاب در «فضیلت صلوات» بر رسول خدا (صلی‌الله علیه‌وآله).

۹ـ کتاب در «اختیارات نجوم».

۱۰ـ کتاب «الاربعین» در احادیث موعظه.

۱۱ـ کتاب «شرح اسماءالله الحسنی».

۱۲ـ کتاب در «ادعیه و اوراد»ی که از بزرگان دین روایت شده است.

۱۳ـ کتاب در «علم حروف».

۱۴ـ کتاب «اسرار قاسمی» در طلسمات و امثال آن.

۱۵ـ کتاب «السبعه الکاشفیه» مشتمل بر هفت رساله در علم نجوم.

۱۶ـ کتاب «بدایع الافکار فی صنایع الاشعار» و

 

به برکت نام ابی‌عبدالله(ع) کتاب روضـه‌‌الشهدا می‌توان گفت بیش از هر کتاب فارسی در افکار و عقاید مردم رسوخ کرده و در قلوب آنان مؤثر واقع شده. از مطالب و منقولات آن، گذشته تعبیر و سیاق و طرز بیان و کیفیت تنسیق حکایات و مراعات تناسب، چنان خوانندگان زمان خود و پس از خود را شیفته خود ساخته که دهان به دهان و قلم به قلم از سینه به سینه و از کتابی به کتابی نقل گردیده است. مهارت نویسنده در وعظ و تسخیر قلوب به حدی است که در وصف نمی‌آید و از آن باید قیاس گرفت که هنگام حیات، در مواعظ شفاهی چه تأثیر در مستمعین می‌کرده است و به‌راستی کلمه‌ «واعظ مطلق» که برای او برگزیده‌اند، به‌جا بوده است. اگر مذهب تشیع داشت، در بیان موضوع داد سخن داده است و اگر به مذهب اهل‌سنت بود، سبق از شیعیان ربوده است و روش آنان را به آنها آموخته است.

اما کتاب و روایاتی که مؤلف از آنها نقل می‌کند، بسیاری در عهد ما موجود نیست و شاید بعضی را معتبر ندانیم؛ اما حاشا که چنین مرد، سخن بی‌دلیل آورد! رسم وعّاظ است آن سخن که بیشتر مؤثر باشد، برمی‌گزینند و هر چه عواطف را در قلوب بیشتر برمی‌انگیزد، انتخاب می‌کنند و به شواهدی که در اذهان شنونده جای گیرد، مؤکد می‌سازند و هر نقل را که مفید این معنی باشد، ممنوع نشمارند. چه بسا وقایع که حقیقتاً واقع شده و در کتاب آورده‌اند، از آن پندی نتوان گرفت و چه بسا افسانه‌ها از زبان حیوانات که در آن پند بسیار است تا چه رسد به نقل ضعیف. باری، از نقل ضعیف در روضـه‌‌الشهدا عجب نباید داشت؛ چون در ادای مقصود واعظ قوی است، اگرچه برای مقصود مورخ کافی نیست…‏

در روضات‌الجنات گوید: اهل منبر و وعاظ کتاب روضـه‌‌الشهدا را از همان آغاز تألیف در مجالس بر دست گرفته، عین عبارت را می‌خواندند و در بیان مصائب اهل عصمت به خواندن از روی آن اکتفا می‌کردند؛ چون می‌دانستند بهتر از آن نمی‌توانند تقریر کنند و از این جهت ذاکران مصائب اهل‌بیت به «روضه‌خوان» مشهور گشتند. زهی سعادت این مرد که در ثواب عمل همه‌ مردم از آن عهد تا خدا خواهد شریک خواهد بود!‏ این کتاب را کاشفی چنان که خود گفته است، برای داماد سلطان حسین میرزا بایقرا به نام مرشدالدوله والدین عبدالله، المشتهر به سیدمیرزا تألیف کرده است والله العالم. (مقدمه روضـه‌‌الشهدا، صص۲ و۳ و ۶ و۷)

مرحوم دکتر علی شریعتی نگاهی برونی به مسأله سوگواری حسینی دارد و چون تمام تحولات و دگردیسی‌ها را در دایره تشیع صفوی می‌بیند و مورد بررسی قرار می‌دهد، تا آنجا که دیده شد، توجهی به پیش‌زمینه‌ها و به‌ویژه روضـه‌‌الشهدا و کاشفی به نحوی بارز و قابل بحث ندارد؛ اما این دو نگاه پس از پیروزی انقلاب در نقطه‌ای به هم می‌رسند اگر نه به تمام و کمال؛ ولی به نسبت نقاط قوّت هر دو نگاه و فرازمندی‌های آثار «مطهری ـ شریعتی» در کتاب «تأملی در نهضت عاشورا» تألیف حجت‌الاسلام دکتر رسول جعفریان چهره می‌نماید. در این کتاب «تأمل» بسیار واژه‌ دقیق و جالبی است.

 

محقق [حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر رسول جعفریان] در نهضت عاشورا بر اساس منابع معتبر تأمل شایان توجه کرده است. اکثر قریب به اتفاق منابع را از نزدیک دیده و مورد بررسی و مطالعه قرار داده است، علاوه بر آنکه خود پژوهشی به نام «ارزیابی مناسبات فکری آیت‌الله شهیدمطهری و دکتر شریعتی» در عنفوان جوانی تدوین و در سال ۱۳۶۸ منتشر کرده است که متأسفانه فرصت دستیابی و مطالعه آن دست نداد؛ اما با تکمیل و تصحیح و تنقیح آثار این دو شخصیت درباره‌ عاشورا در کتاب «تأملی در نهضت عاشورا»، کار را تمام کرده است. وی درباره‌ کاشفی و روضـه‌‌الشهدا، تحقیقی ارزنده انجام داده که در کتاب درج شده است و با دو بال نگاه درونی و برونی، آرشیوی از منابع دست‌نیافتنی را برای خواستاران کندوکاو در این حوزه بازشناسانده است و به طور تحلیلی و با تحقیق همه‌جانبه در احوال کاشفی و کتاب روضـه‌‌الشهدا با عباراتی فاضلانه، رد و قبول‌های برجستگان و اهل علم را در این حوزه ارائه نموده‌ است که خواستاران غور در کم و کیف این بحث را به کتاب مزبور ارجاع می‌دهم. (رک. رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، نشر علم، تهران، ۱۳۹۱، ص۳۸۲ به بعد)‏

 

چند نکته

توضیح چند مورد جزئی در این کتاب برای نیل به مقصود این نوشتار ضروری است. این نکته را از یاد نبریم که جناب حجت‌الاسلام دکتر رسول جعفریان با اینکه مرز تسنن و تشیع را به‌خوبی می‌شناسند و عناوین علمی و درستی برای موضوعات و تیتربندی‌ها آورده‌اند، اما شاید به سبب فقدان مرکز مطالعات اندیشه و آرای فرق اسلامی در ایران یا علل دیگر، به چند بحث مهم از جمله ویژگی‌های طریقت نقشبندیه، تفاوت اهل‌سنت ایرانی و عربی ـ که تشابه بسیاری با تفاوت شیعه ایرانی و شیعه عرب دارد ـ و تفاوت غالیان ایران با غالیان عرب، نپرداخته‌اند و مطالب کتاب در این موارد یکسویه می‌نماید. برای نمونه پس از شرح مفصل و جامع و مستند درباره‌ مذهب کاشفی و اذعان بر حضور او در مرز تسنن و تشیع (همان، ۴۲۳ به بعد) که به‌دقت مسأله را تحلیل نموده‌اند، به این نکته التفات نکرده‌اند که «در مرز تسنن و تشیع اندیشیدن»، شیوه‌ تمامی طرایق تصوف به‌ویژه نقشبندیه است و اگر اختلاف نظری جزئی در پاره‌ای از نکات وجود دارد، امری طبیعی است؛ چنان که در بحث گسترده و جامع منابع کاشفی (همان، ۴۳۵ به بعد) در معرفی کتاب فصل‌الخطاب در ردیف ۲۹ می‌نویسند:

 

«این کتاب از خواجه محمد پارسا، بنیانگذار طریقه نقشبندی است که در زمان کاشفی اکابر هرات بر این طریقه بوده و به نقل فرزند کاشفی، خود ملاحسین نیز از آن پیروی می‌کرده است. خواجه محمد در این کتاب علاوه بر رسول خدا(ص)، شرحی از خلفا و امامان دوازده‌گانه دارد. گرچه در آنجا به روافض سخت حمله کرده و درباره‌ امام زمان(ع) نیز مطالبی جز آنچه نزد شیعه شناخته شده است، آورده است، کتاب وی باید مبنای عقیده‌ نقشبندیه درباره‌ خلفا و امامان باشد.» (همان،۴۴۰) جمله پایانی حدس صائب ایشان است درباره‌ طریقت نقشبندیه؛ بنابراین اگرچه ذکر منابعی در تسنن محض یا تشیع تمام کاشفی نیز خالی از فایده‌ای نیست، اما سخن صاحب «خلد برین»، «مجالس المؤمنین» و «ریاض» در تشیع کاشفی یا «ریاض» و «هدایـه‌العارفین» و… در تسنن محض او با توجه به شناخت از اندیشه اعتقادی نقشبندیه، فقط برای آشنایی جستجوگران می‌تواند جایی داشته باشد.

ضمناً خواجه محمد پارسا بنیانگذار طریقه‌ نقشبندیه نیست، بلکه او از خلفای بهاءالدین نقشبند است که واسطه فی‌الکل از سلاسل طیفوریه (صدیقیه) و معروفیه است. محمد پارسا، علاءالدین محمد عطار و یعقوب چرخی، اکابر خلفای خواجه بهاءالدین نقشبند می‌باشند که سرسلسله‌ نقشبندیه است. خواجه محمد پارسا پایه‌گذار سنتهای علمی و ادبی طریقه‌ نقشبندیه می‌باشد و دیگر نقشبندیان در آثار خود عیال اویند. (رک. احمد طاهری عراقی، نقشی از نقشبندیان، جشن‌نامه محمدپروین گنابادی، ص۲۷۸) ‏

در بحث مذهب کاشفی پس از بررسی‌های منقّح و ارزشمند یادشده، آمده است: «درباره‌ مرام مذهبی وی به‌سادگی نمی‌توان اظهارنظر کرد. نام او حسین است و از شهر سبزوار. اینها حکایت از تولد او در خاندانی شیعی دارد؛ چرا که شهر سبزوار از زمان‌های دور به تشیع شهرت داشت و همان زمان نیز قصه‌هایی برای تشیع آن زبانزد خاص و عام. (رشحات عین الحیاه‌، ج۲، ص۴۹۰ـ ۴۸۹) اما از سبزوار به هرات رفت و دوستانی برای خود برگزید که همه گرچه به اهل‌بیت علاقه وافری داشتند، از رفض بیزار بودند. دو نمونه مهم و مؤثر در وی، امیر علیشیر و عبدالرحمن جامی هستند که از صوفیان نقشبندی بودند و به تبع خواجه محمد پارسا، از رفض بری و بیزار. فرقه‌ نقشبندی از فرقه‌های صوفی است که در تسنن اصرار دارد و کوشیده‌اند تا از بدعت‌های صوفیان دور باشد. این فرقه، در میان فرق صوفیه، تنها فرقه‌ای است که ابوبکر را سرسلسله خویش دانسته است. بدنامی جامی برای شیعیان از آنجا آشکار می‌شود که بدانیم زمانی که شاه اسماعیل به هرات رفت، دستور داد تا هر کجا نام جامی ثبت شده، نقطه جیم را پاک کرده و در بالای آن بنویسند، یعنی «جامی» را «خامی» کنند. به دنبال همین کار بود که به نقل حکمت (جامی، صص۵۲ـ۵۳، ۱۴۲ـ۱۴۱) هاتفی شاعر، خواهرزاده‌ جامی در شعری گفت:

 

بس عجب دارم ز انصاف شه کشورگشای

آن که عمری بر درش گردون غلامی کرده است

کز برای خاطر جمعی لوند ناتراش

نقطه «جامی» تراشیده‌ست و «خامی» کرده ‌است

 

ملاحسین با جامی همنشین و همان‌گونه که گذشت با وی خویشاوند شد. فخرالدین علی فرزند کاشفی در جای دیگری نیز حکایت ملازمت پدر را به جامی بر اساس خوابی که پدرش دیده و به همان دلیل به هرات رفته، آورده است. (نک: طرایق‌الحقایق، ج۳، ص۱۱۵)» ‏(همان، ص۴۲۰، ۴۱۹)

در اینجا توضیح نکاتی شاید خالی از فایده نباشد؛ زیرا به نظر این قلم، کتاب «تأملی در نهضت عاشورا» نه تنها در ایران، بلکه در قلمرو ایران فرهنگی از آسیای صغیر تا شبه‌قاره قابل طرح و بررسی و ترجمه است و در این صورت، گاه «آفتابی به آن بزرگی را ر لکه‌ای ابر ناپدید کند» و برطرف نمودن لکه‌ها و ریگ از دیگ ضیافت زدودن، شایسته می‌نماید: نکته اول درباره‌ عملکرد شاه اسماعیل صفوی و مقام و مرتبه‌ مولانا جامی؛ دوم ریشه‌ نظر صاحب طرائق‌الحقایق به طریقه‌ نقشبندیه؛ سوم تعمیم نگاه طریقتی به اندیشه‌ کاشفی و عبور از مرز تشیع و تسنن ظاهری؛ چهارم تمایز در بین تسنن ایرانی و عربی؛ پنجم ورود به اینکه نقشبندیه در پیوستن سلسله به امام صادق(ع)، دو مسیر وصول به دایرة نبوی را پذیرفتند که یک مسیرش به علتهایی از صحابه و صحبت می‌گذرد؛ ششم توضیح متن وقفنامه امیرعلیشیر نوایی در باب روز عاشورا که در اینجا به آن پرداخته می‌شود.‏

اول) عنوان «بدنامی در حق مولانا جامی که از کران تا کران ایران فرهنگی به پایگاه و جایگاه او اعتقادی ویژه دارند و در ادب فارسی خاتم الاساتید سلف خوانده می‌شود»، شاید سهوی قلمی است و مؤلف محقق خود به آنچه در پی می‌آید، واقف است و این توضیحات برای استحضار دیگران نوشته می‌آید. در باب عملکرد شاه اسماعیل اول، ضرب‌المثلی است که: « انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد». شاه اسماعیل نه تنها نقطة‌ جامی را جابه‌جا کرده است و به قول هاتفی، «خامی» کرده است، بلکه به مقتضای نوجوانی در فتح بغداد به دست فدائیان قزلباش به بهانه‌های واهی با نبش مزار امام ابوحنیفه‌(ره) و تخریب زاویه‌ شیخ عبدالقادر گیلانی، بزرگترین ضربه را به اندیشة‌ زمینه‌ساز نهضت صفویان قزلباش وارد کرد که پس از دویست و اند سال (۱۱۴۸ـ ۹۰۷) یا (۱۱۳۵ـ ۹۰۷) برابر با (۱۱۴۲ـ ۱۱۳۵) یکی به همین علت، ایران میدان تاخت و تاز محمود و اشرف افغان شد؛ خشونت و اهانت ثمره‌ای اگرچه دیررس، ولی جز خون و خشم نداشته و ندارد. افاغنه‌ درّانی و ابدالی پس از دویست و اند سال که در مذهب حنفی بودند و اکثرشان در طریقت قادریه پیوستگی داشته‌اند، این دیگ سرآمده از تعصب و یکسونگری و پوسته‌گرایی را که همه رنگهای گوناگون فکری ایران را در خُم سیاهی زده بود، ساقط کردند و زخم کهنه‌ بغداد را با تیغ تازه، در اصفهان برداشتند و کردند آنچه کردند با ایل و تبار و طایفه‌ شاه‌اسماعیل و شخص شاه سلطان‌حسین و خانواده و خاندان او و… (رک. سقوط اصفهان، به روایت کروسینسکی، بازنویسی سیدجواد طباطبایی، نشر نگاه معاصر، تهران، ۱۳۹۰) و آن که باد کاشت، طوفان درو کرد و اگر نبود تیغه‌ تبرزین نادرقلی افشار سنی و اطاعت سپاهیان از خواب برخاسته و آشفته‌ قزلباش از شیعه و سنی و علوی و ارمنی و… که برای بیرون راندن افاغنه سنی از شرق و عثمانی سنی از غرب و روس از شمال و غربی‌ها از جنوب، نشانی از تمامیت ارضی ایران اهورایی نبود و اگر بازسازی‌های دولت مستعجل کُرد زندیه و حکومت اخلاقی و علوی کریمخان که شیراز را به اصفهان دیگر تبدیل کرد نمی‌بود، شاید امروز از ساختار اجتماعی و هنری و فرهنگی و اعتقادی دوره صفویه خبری نبود. دیگر آنکه مولانا عبدالرحمن جامی از مراشد سلسله‌ سقایان عاشورایی است که از قبیله‌ خوشنامان عالمند و… (برای آگاهی رک. استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، قلندریه در تاریخ، ص۲۶۸)‏

 

ادامه دارد

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: