طریقت صفویه ترکیب‌بند محتشم / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش چهارم

1395/7/28 ۱۲:۰۹

طریقت صفویه ترکیب‌بند محتشم / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش چهارم

نابراین دولت صفویه خود ریشه‌ای در مسیحیت داشت؛ زیرا شاه اسماعیل اول؛ اولاً از طریق مادرش مارتا (که خود نیمه‌یونانی بود) و از طرف پدر نیز تا اندازه‌ای از یونانیان ارث برده؛ ثانیاً از جانب مادربزرگ مادری‌اش کورا کاترینا «که پدری یونانی و مادری گرجی داشت؛ و از طرف پدربزرگ مادری‌اش و مادربزرگ پدری‌اش یعنی خواهر اوزون‌حسن و خدیجه که مادرش مسیحی آرامی و جدّه و جده اعلایش شاهزاده خانم‌های طرابوزانی بودند»، با مسیحیت مرتبط می‌شده است.۳۰ جالب توجه اینکه شاه اسماعیل سیمایی کاملاً فرنگی و غربی داشته است

 

بنابراین دولت صفویه خود ریشه‌ای در مسیحیت داشت؛ زیرا شاه اسماعیل اول؛ اولاً از طریق مادرش مارتا (که خود نیمه‌یونانی بود) و از طرف پدر نیز تا اندازه‌ای از یونانیان ارث برده؛ ثانیاً از جانب مادربزرگ مادری‌اش کورا کاترینا «که پدری یونانی و مادری گرجی داشت؛ و از طرف پدربزرگ مادری‌اش و مادربزرگ پدری‌اش یعنی خواهر اوزون‌حسن و خدیجه که مادرش مسیحی آرامی و جدّه و جده اعلایش شاهزاده خانم‌های طرابوزانی بودند»، با مسیحیت مرتبط می‌شده است.۳۰ جالب توجه اینکه شاه اسماعیل سیمایی کاملاً فرنگی و غربی داشته است.

 

پس اینکه «نخستین رویارویی ایران با غرب در دوره صفویه بود و پیوند تشیع و صفویه با مسیحیت در دوره حکومت صفویان به وقوع پیوست»، سخنی از روی تحقیق و مستند به اسناد تاریخی و منابع نیست. زمینه این رویارویی و پیوند، از آغاز ظهور اسلام، بین اسلام علوی و مسیحیت تا پیش از عصر صفویه چنان که گفته شد، به مقتضای دردهای مشترک فراهم آمده بود و زیباترین و زیرکانه‌ترین طرح طریقت صفویه در ایام سلطه و قدرت سیاسی، توجه به جهان مسیحیت بر طبق نیت و فطرت خونی و پیوند ناگسستنی ملیت و هویت ایرانی و اسلامی بود. آنها آداب و رسوم ملی را چنان با اعتقادات دینی درآمیختند که حذف یا تغییر زیربنایی یکی از آن دو یا تجزیه آنها غیرممکن شد.‏

 

مضافاً که ارتباط سیاسی ایران با دولت‌های غربی، از دوره مغول آغاز شد و چنان که «سیوری» آورده است: تلاش پاره‌ای از قدرت‌های اروپایی برای عقد اتحاد با پادشاهان صفوی علیه دشمن مشترکشان یعنی عثمانی جالب‌توجه‌تر است. به‌رغم حسن نیت طرفین، کندی ارتباطات مشکل غیرقابل حلی بود. همچون قرن سیزدهم مر هفتم‌ق که فرمانروایان مغول سعی در عقد اتحاد مشابهی با فرمانروایان غربی علیه سلاطین مملوک مصر کرده بودند، آشکار شد که اقدام مشترک به طور همزمان غیرممکن است. مبادله یادداشت‌های دیپلماتیک حداقل دو سال طول می‌کشید و طرح نقشه‌های مشترک برای آینده که بتواند بر این فاصله زمانی فائق آید، ناممکن بود. همچنین کاملاً احتمال داشت که طی این فاصله شرایط در ایران یا کشور اروپایی یا هر دو تغییر یافته باشد؛ مثلاً در سال ۱۵۲۹م ر ۶ ـ ۹۳۵ق، امپراتور شارل پنجم نامه‌ای به شاه اسماعیل اول نوشت و ظاهراً اطلاع نداشت که اسماعیل پنج سال قبل درگذشته است! لکن هر دو طرف بسیار خوش‌بین باقی ماندند و روابط دیپلماتیک‌شان طی قرن شانزدهم‌مر دهم‌ق افزایش یافت.

 

اولین سلاطین اروپایی که به شاه ایران پیشنهاد اتحاد علیه سلطان عثمانی را دادند، شارل اول پادشاه اسپانیا و لودویک دوم پادشاه مجارستان بودند. در ۱۵۲۳مر ۳۰ـ ۹۲۹ق شاه اسماعیل اول نامه‌ای به لاتین برای شارل، که اکنون امپراتور شارل پنجم شده بود، فرستاد و در آن از اینکه قدرت‌های اروپایی به جای پیوستن به یکدیگر برای نابودی عثمانی، به جنگ در میان خودشان پرداخته بودند، ابراز شگفتی کرد… (ایران عصر صفوی، راجر سیوری، ترجمه کامبیز عزیز، نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۴، ص۱۰۴) بنابراین، موضوع ارتباط ایران و دولت‌های غربی امری ‏یکسویه نبوده است، بلکه براساس منافع و دشمن مشترک ادامه داشته است. در آن زمان مملکت سعودی جزئی از امپراتوری عثمانی محسوب می‌شد و اینکه در بهمن ۱۳۹۴ عبدالعزیز ـ مفتی اعظم سعودی ـ جمهوری اسلامی ایران را ادامة دولت صفویه خواند، ارجاع به تاریخ دارد و هرچند در کرسی فقه وهابی است، اما بی‌خبر از تاریخ نباید باشد؛ زیرا دفاع فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ایران تا ابد در مقابل تهاجم و پوسته‌گرایی و توتالیتر اعتقادی ادامه خواهد داشت و ساختار این دفاع در دورة صفویه سازمان‌یافته شد که مرزهای دورة ساسانی در قلمرو ایران قرار گرفت و تازیان را به هراس افکند و امپراتوری عثمانی متولی دولت عباسی شد و امروز نیز ماجرا به نوعی همان است!‏

 

تسنن و تعزیه

سخن آغازین اینکه در پی غور و بررسی چندین ساله در حوزه عرفان و تصوف اسلامی، با توجه به اسناد و مدارک آیینی سلاسل صوفیه (از قادری و کبروی و چشتی و سهروردی و نقشبندی و نعمت‌اللهیه و…) که اجازات مسندنشینان آنها موجود و مکتوب است، تمام سلاسل که تعداد مهمی از آنها در احکام تابع اهل سنت و معدودی پیرو مذهب تشیع هستند، بدون استثنا رشته فقری‌شان از طریق اهل بیت(ع) یعنی ائمه اثنی‌عشری به دایره ولایت و نبوت می‌پیوندد و با اینکه عده‌ای از محققان بین «عرفان» و «تصوف» فرقی نمی‌گذارند، اما تفاوت‌هایی مشخص در بین این دو حوزه وجود دارد، هر چند زیربنای تصوف را عرفان تشکیل می‌دهد، اما در سیر تطور خود تصوف دارای مشخصه‌هایی می‌شود که آن را از عرفان جدا می‌سازد.

از جمله وجه تمایز عرفان و تصوف این است که عرفان در ابتدا، امری فردی و در نهایت جمعی است؛ یعنی در مرحله ظهور یا تجلی، انسان کامل به خلق و جمع متوجه می‌شود و برای پیوند زمینیان به آسمان گام برمی‌دارد. دیگر اینکه عرفان دارای سلسله نیست و به قول خواجة نقشبند: «از سلسله کسی به جایی نمی‌رسد.» عرفان ساختار سازمانی و تشکیلات اجتماعی پیوسته ندارد، منابع مادی و جایگاهی خاص به نام خانقاه یا تکیه ندارد، جای او ناکجا و نام او ناپیداست؛ به‌ندرت دارای فرهنگ کتبی است و برای نیل به قدرت ظاهری تلاش نمی‌کند. مقام عارف ارثی نیست و کسبی است، هرچند بعضی از مناصب طریقت به ظاهر ارثی اما در باطن کسبی و حاصل سیر و سلوک و راهروی است و نفی آن نمی‌توان کرد و

اما تصوف دارای سلسله است، اجازه‌نامه و ساختار سازمانی دارد، تشکیلات اجتماعی پیوسته دارد، دارای فعالیت سیاسی اجتماعی است، منابع مالی و جایگاه مشخص به نام خانقاه و تکیه دارد، دارای فرهنگ مکتوب است و در نهایت به قدرت ظاهری نیز ختم می‌شود، هرچند گزیده‌هایی برجسته دارد که در تعالی باطنی به مقتضای استعداد و درک و دریافت و سیر و سلوک در بقای بالله محو می‌شوند، اما معدودی نیز همچون «صفویه»، «سربداریه»، «بکتاشیه»، «حروفیه»، «نقطویه» و… برای نیل به قدرت ظاهری نیز تلاش می‌کنند. مقام ریاست در سلاسل صوفیه ارثی است و

در اینجا یادآوری این نکته ضروری است که اگرچه تصوف و عرفان صفویه و طرایق همسو اساساً به هسته اصلی آن یعنی خاندان‌های «حقیقت» یا به روایتی علویان یارِسان به نحوی مرتبط و مربوط بوده است، اما یازده خاندان حقیقت با هیچ توجیهی در قالب طرائق تصوفِ یادشده در این نوشتار نمی‌گنجد و تعرف ویژة خود را دارد. ضمناً پس از قیام‌های پی در پی ـ از قرن چهارم تا اوایل قرن دهم ـ و به قدرت رسیدن صفویان و سپس سقوط آنها، به هیچ‌وجه در امور سیاسی دخالت نکرده و نمی‌کنند و برای این عدم دخالت، تفسیر خاص خود را دارند؛ اما همیشه خود را بازوی نظامی حکومت علویه و امامیه می‌دانند. نحلة علویان یارسان را در راستای «نزاریان»، «دروزیان»، «نُصیری»‌های سوریه و «علویان» ترکیه باید بررسی کرد. منشور عاشقان یارسان این رباعی مشهور است که:

 

با تو به خرابات اگر گویم راز

بهْ زانکه به محراب کنم بی‌تو نماز

ای اول و ای آخر خلقان همه تو

خواهی تو مرا بسوز، خواهی بنواز

 

با این همه چه عارف و چه صوفی به اعتراف‌های مکرر و متوالی، باید از مسیر نورانی «ولایت» عبور کنند و دایرة ولایت در اسلام جز حوزه ائمه اثنی‌عشری نیست.

چه عارف و چه صوفی به اعتراف‌های مکرر و متوالی، باید از مسیر نورانی «ولایت» عبور کنند و دایرة ولایت در اسلام، جز حوزه ائمه اثنی‌عشری نیست. برای همین است که شیخ عطار در آغاز تذکره‌الاولیاء که شرح احوال و اقوال اولیاست و اکثر قریب به اتفاق آنها، «ولی عارف» هستند، احوال امام صادق(ع) را سرگُل قرار می‌دهد و برای نفی عناوین ظاهری تسنن و تشیع می‌نویسد: ‏

‏«آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عالم صدّیق، آن عالم تحقیق، آن میوة دل اولیا، آن گوشه جگر انبیا، آن ناقل علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، ابومحمد جعفر صادق رضی‌الله‌عنه. گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل‌بیت کنیم، یک کتاب جداگانه می‌باید و این کتاب شرح حال این قوم خواهد بود از مشایخ، که بعد از ایشان بوده‌اند؛ اما به سبب تبرک به صادق رضی‌الله عنه ابتدا کنیم، که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل‌بیت بیشتر سخن طریقت او گفته است و روایت از او پیش آمده، کلمه‌ای چند از آن حضرت بیارم که ایشان همه یکی‌اند. چون ذکر او کرده آمد، ذکر همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی.

اگر تنها صفت او گویم، به زبان عبارت من راست نیاید، که در جمله علوم و اشارات و عبارات، بی‌تکلف به کمال بود. و قدوة جمله مشایخ بود و اعتماد همه بر او بود و مقتدای مطلق بود و همه الهیان را شیخ بود و همه محمدیان را امام بود. هم اهل ذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا. هم عُبّاد را مقدّم بود و هم زُهّاد را مکرّم. هم در تصنیف اسرار حقایق، خطیر بود، هم در لطایف اسرار تنزیل و تفسیر، بی‌نظیر و از باقر ـ رضی الله عنه ـ بسی سخن عظیم نقل کرده است و عجب می‌دارم از آن قوم که ایشان را خیال بندد که اهل سنت و جماعت را با اهل بیت چیزی در راه است که اهل سنت و جماعت، اهلِ بیت‌اند به حقیقت…»۳۱

اینجاست که عارف واصل دایرة اهل‌بیت را ورای سایر دوایر می‌داند و بحث مذهب را نازل‌تر از آنچه دخیل در آستان آن حقایق نورانی باشد، تلقی می‌کند. به قول شیخ عطار، نقل احوال امام صادق(ع) برای تبرک احوال اولیا سرآغاز قرار می‌گیرد و در اندیشه عرفانی و به تبع آن تصوف به تصریح شیخ عطار، اول و آخری بر ائمه(ع) متصور نیست: ۱۲ = ۱ و ۱ = ۱۲ و به همین منطق، شیعی جعفری را «دوازده‌امامی» گویند؛ بنابراین اختلاف نظر فقهی و تاریخی، در حوزه علم و قال است که امری طبیعی است، نه در حوزه ارادت و حال؛ زیرا در حوزه ارادت و ورود به دایره ولایت، حتی جنسیت نیز از میان می‌رود، و در تذکره‌الاولیاء می‌بینیم که رابعه عدویه در ردیف اویس قرنی چهره می‌نماید، و اینجاست که آستان آسمانی و ملکوتی بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا(ع) دست‌نیافتنی است و حتی وصول اولیا به غبار دامان عصارة انبیا مرتبه‌ای فرازمند می‌طلبد.

شیخ عطار زبان خود را از وصف امام صادق(ع) الکن می‌داند و در علوم ظاهری و باطنی، مرتبه آن حضرت را «اکمل» می‌خواند: «مقتدای همه الهیان و امام امت محمد، پیشرو اهل ذوق و پیشوای عشق، مقدم عُبّاد و مکرم زُهاد و…» که هر کدام از این صفات تفسیر و توضیح خاص خود را دارد. ‏

امام صادق(ع)، واسطه‌العقد اولیا

در یک جمله، آن کس که الهی است و از امت محمد(ص)، سررشته اقتدای او به امام صادق(ع) می‌رسد که واسطه‌العقد است و ذوق و عشق و بندگی و پرهیزگاری را جمال مجسم است؛ بنابراین مقتدای مطلق است و این در یگانگی جهان اسلام سخن ساده‌ای نیست که ائمه اربعة اهل‌سنت در علوم ظاهری و همچنین تمامی سلاسل تصوف که پیرو مذهب سنت و جماعت هستند، در اجازات و سلسله به حضرت امام صادق(ع) می‌رسند و نه تنها امام صادق(ع)، بلکه تمامی ائمه اثنی‌عشری به منطق ۱= ۱۲ و ۱۲= ۱ به فرموده شیخ عطار؛ امام امت محمد(ص) هستند. حدیث رد و قبول این مقوله در تمامی سرزمین‌هایی که اسلام جزء هویت آنهاست، مانند ایران، افغانستان، آسیای صغیر، نقاطی از آفریقا، آسیای میانه و… که اسلامی اعتدالی دارند، به‌ویژه اسلام ایرانی، جز بدین علت مطرح نبوده است. و این حکایت شوم از سرزمین‌های عربی آغاز شد که اسلام جزء ملیت آنهاست و با خاندان پیامبر(ص) عصبیت و حسادت و رقابت داشتند و ادامه پیدا کرد و در دو قرن اخیر، تمامی تلاش‌ها برای برهم زدن این قاعدة زیربنایی اوج گرفت. ‏

و اما طریقتی که زمینه‌ساز این اتحاد و یگانگی منطقی و فرهنگی گردید و از شبه‌قاره هند تا خراسان و ترکمنستان و تاجیکستان و آذربایجان و کردستان و آناتولی و آسیای صغیر منادی همه‌جانبه و هستی اصلی اندیشة «ملت ملت»، به این معنی که دین آمیخته با عرف و فرهنگی بومی ترویج و پاسداری شود ـ ملت اول را مترادف دین و ملت دوم را مترادف مردم ـ مردمی که از یک داشته و کاشته و پیشه و پیشینه (جغرافیا و تاریخ و ادبیات) مشخص بهره دارند، تلاش کرد و پیشرو این حرکت که به دولت ملت صفویان انجامید، «نقشبندیان» بودند؛ زیرا به مناسبت سلسله طریقتی که در دست داشتند و با اقتدا به حضرت امام صادق(ع)، از دو سوی سوگوار بودند؛ زیرا امام صادق(ع) هم از سوی پدر و هم از سوی مادر سوگوار فجایع و وحشی‌گری و جاهلیت امویان بود.

امام صادق(ع) همواره در کنار مادرش (امّ‌فروه) برای نیای پدری و مادری سوگواری می‌کرد. نقل است که: «سفیان بن مصعب عبدی کوفی بر امام صادق وارد شد. امام فرمودند: «به ام‌فروه بگویید بیاید و بشنود که بر جدش چه گذشته است.» مقصود هم جد ام‌فروه است و هم جد امام صادق(ع)؛ یعنی هم جد پدری و هم جد مادری حضرت صادق(ع). ام‌فروه آمد و پشت پرده نشست. آنگاه حضرت خطاب به سفیان فرمودند: بخوان. چون بیت اول را خواند، ام‌فروه و دیگر زنها صیحه زدند. حضرت فرمود: «متوجه درب منزل باشید.» مردم مدینه جلوی در خانه اجتماع کردند تا بفهمند چه خبر شده است. امام در را گشود و خطاب به ایشان فرمود: «فرزندی از ما غش کرده است.»۳۲

زیرا امویان پیش از واقعه کربلا، به فجیع‌ترین وجهی در مصر محمد بن ابی‌بکر(ره) را که نیای «ام‌فروه» ـ مادر امام صادق(ع) ـ بود، به جرم طرفداری از علی(ع) ابتدا با خانواده و اطرافیانش در خانه محاصره کردند و راه آب و غذا را بر آنها بستند و پس از چند روز تمامی آنها را به فجیع‌ترین وضعی مُثله کردند و این صحنه مظلوم و مهجور، پیش‌زمینة حادثه و فاجعه کربلا بود و امام صادق(ع) که می‌فرمود: «وَلَدَنی الصدیقُ مَرّتَین»، بار سنگین و طاقت فرسای این «ثار» را بر عهده داشت. ام‌فروه که همسر امام باقر(ع) و مادر امام صادق(ع) و چکیدة خونی علوی و حسینی را در دامان داشت، نیای او محمد بن ابی‌بکر(ره) خالصانه آنچه داشت ـ از جان و مال و سامان ـ همه را در راه این دوستی فدا کرد و ثمره‌اش، دامان امام صادق(ع) بود که «نقشبندیان» به پیروی از آن حضرت، مروج این سنت سوگواری شدند؛ زیرا نقشبندیان همچون دیگر سلاسل عرفانی، سلسله خود را به امام صادق(ع) می‌رسانند.

به این ترتیب نقشبندیان از دو سو به دایره نبوت متصل می‌شوند: شاخه‌ای به درک نقطه ولایت اهل‌بیت(ع) امام محمد باقر بن علی بن حسین(ع) بن علی(ع) و شاخه‌ای هم از طریق قاسم بن محمد بن ابی‌بکر(ره) به دریافت دایرة «صحبت» و «خلافت» متصل می‌شوند. گذشتگان به موجب رقابت و نقص و نقدهای خود بر طریقت نقشبندیه، نکته‌ها گرفته و در رد و قبول‌های خود به استناد سخن خواجه نقشبند که نقل مشهور است (خواجه نقشبند را گفتند که: سلسله شما به کجا می‌رسد؟ فرمود: از سلسله کسی به جایی نمی‌رسد!) همین را سند قرار داده، نقشبندیان را فاقد سلسله خوانده و رشتة سلسله آنها را متأخر و ابداعی دانسته و شاخه «صحبت» و «خلافت» را بدون تحلیل و بررسی و پیگیری و پی‌جویی «رازِ» این شاخه و اتصال، امری بدیع شمرده‌اند و درباره نسبت روحانی که بحث مستقل و مفصلی دارد، نکته‌ها گرفته‌اند.۳۳

خواجه نقشبند را گفتند که: «سلسله شما به کجا می‌رسد؟» فرمود: «از سلسله کسی به جایی نمی‌رسد!» همین را سند قرار داده، نقشبندیان را فاقد سلسله خوانده و رشتة سلسله آنها را متأخر و ابداعی دانسته و شاخه «صحبت» و «خلافت» را بدون تحلیل و بررسی و پیگیری و پی‌جویی «رازِ» این شاخه و اتصال، امری بدیع شمرده‌اند و درباره نسبت روحانی که بحث مستقل و مفصلی دارد، نکته‌ها گرفته‌اند.

در حالی که اولاً سخن خواجه نقشبند در نفی سلسله نیست، بلکه در اثبات اهمیت عمل و کردار است و صرف سلسله و اجازه را بدون سیر و سلوک و عمل به شریعت و اخلاق و سیره نبوی و وَلوی را مردود دانسته، نه رشته فقری را؛ و دوم نقشبندیان به سبب احراز همین شاخه، بیش از سایر طرایق صوفیه به مقتضای آداب صحبت و تقرب به خلافت، در دوره تیموریان به دستگاه قدرت نزدیک شدند۳۴ و زمینه را برای پیشرفت و ترویج محبت اهل‌بیت(ع) و سیره نبوی و احقاق حقوق خاندان پیامبر(ص) و حتی پیوستن سلاطین تیموری به مذهب تشیع فراهم کردند.

نکته مهمتر آنکه نقشبندیان علوم حوزه‌های علمیه اسلامیه را در جغرافیای وسیعی ـ از شبه‌قاره هند تا آناتولی ـ چنان با مشرب اهل ذوق و عشق و ارادت به خاندان پیامبر(ص) درهم آمیختند و مساعد کردند که هیچ گونه قشری‌گری در ایام حضور و تبلیغ و تدریس آنان طی چندین قرن توانایی، ظهور و بروز نیافت و علت توفیق نقشبندیان در قلمرو پهناور پیروان اهل‌سنت و جماعت، تنها عدم انحصار در رشته پیوسته به محضر امام صادق(ع) بود که در کنار فاجعه کربلا، فاجعه مصر (شهادت محمد بن ابی‌بکر) را هم پیش‌درآمد ساختند و این نه تنها یک تاکتیک طریقتی، بلکه اقتدا به سیره امام صادق(ع) و یک اعتقاد بود و ما در حوزه شناخت نقشبندیان ـ همانند سایر جزایر آیینی اعتقادی و ایرانی ـ بعد از فقدان ناباورانة شادروان دکتر احمد طاهری عراقی در سطح دانشگاه‌ها و مراکز علمی کشور، همانند سایر مواردی که در آغاز اشاره شد، حتی یک نفر را نداریم که در این زمینه صاحب نظر باشد!۳۵ چرایی این روش یعنی رشتة دوشاخه در ترتیب سلسله نقشبندیان نیز برای نخستین بار است که در این نوشتار ارائه می‌شود.

خواجه محمد پارسا ـ از خلفای بهاءالدین نقشبند و از بزرگان نامبردار نقشبندیه ـ که مریدان بی‌شماری در کشورهای تازه استقلال‌یافته دارد و به سال ۸۲۱ق پس از مراسم حج، در مدینه منوره به رحمت ایزدی پیوست و در کنار مزار عباس(ره)، عموی پیامبر(ص) به خاک سپرده شد، آثار ارزشمندی در طریقت نقشبندیه و به طور کلی در تصوف اسلامی بر جای گذاشته است. وی در کتاب «فصل‌الخطاب» شرح حال ائمه اثنی‌عشری را تهیه و به عنوان سرسلسلة قافله اولیا و ادامه حرکت انبیا تحریر و تدوین کرده است.۳۶ ‏

در اینجا نگاهی به فضایل اهل بیت(ع) و نهضت سیدالشهدا(ع) از دیدگاه علمای اهل سنت و جماعت ضروری است؛ چون علمای اربعه از آغاز تشکیل مکاتب فقهی خود یکی از نکات مورد نظرشان، احیای سنت نبوی و وَلَوی با ادای حقوق ائمه اهل بیت(ع) و حمایت از قیام‌های علوی بود. چنان که قیام محمد بن عبدالله (معروف به «نفس زکیّه») و نیز قیام برادرش ابراهیم بن عبدالله که به ترتیب در سالهای ۱۴۵ و ۱۴۶ق در مدینه و بصره از بطن مذهب زیدی و پیروان زید بن علی(ع) سر برآورد، هر دو از حمایت امام ابوحنیفه برخوردار بودند و ابوحنیفه به لزوم خروج و همراهی با آنان فتوا داد. ضرورت سوگواری حسینی و زنده نگاه داشتن این حادثه از نظر علمای بزرگ و خطبای نامی حنفی چون موفق بن احمد خوارزمی حنفی (م ۵۶۸ق) که کتاب «مقتل‌الحسین» را تألیف کرد و در نیمه نخست قرن ششم، خطیب خوارزم بود، … و عاقبت امام ابوحنیفه جان بر سر این سودا گذاشت؛ چنان که به نقل از مقاتل‌الطالبین آمده است.

عبدالله بن ادریس نیز می‌گوید: «سمعت أباحنیفه و هو قائم علی درجته، و رجلان یستفتیانه فی الخروج مع ابراهیم و هو یقول: أخرجا.» همچنین ابوالفرج به طور مستند از محمد بن منصور رازی به نقل از مشایخ او روایت کرده است که ابوحنیفه در نامه‌ای که به ابراهیم بن عبدالله نوشت، چنین آورد: «وقتی بر دشمن غلبه کردی، به سیره جدت علی بن ابی‌طالب درباره اصحاب جمل با آنان رفتار مکن که شکست‌خورده را نکشت و اموال را برنداشت و فراری را دنبال نکرد و مجروح را از میان نبرد؛ زیرا آنها گروه حامی نداشتند، بلکه به سیره جدت در صفیّن عمل کن که اسیر می‌کرد و جریح را نابود می‌کرد و غنائم را تقسیم می‌نمود؛ زیرا پشت سر این سپاه، اهل شام بودند و در آنجا زندگی می‌کردند.» این نامه به دست ابوجعفر منصور افتاد؛ به همین خاطر ابوحنیفه را فرا خواند و مسمومش کرد که پس از آن در بغداد مدفون شد. ابوالفرج درباره مسموم کردن ابوحنیفه به دستور منصور، روایت مستقل دیگری هم آورده است.۳۷

آمیختگی فکری امام محمد بن ادریس شافعی و ارادت او به اهل بیت(ع) حدیثی است مشهور و در جای دیگر هم به نگارش نخستین تاریخ کربلا توسط این مرد بزرگ اشاره کرده‌ام۳۸ که به تأیید امام احمد حنبل رسیده و دیگران را به سبب منحصر بودن مآخذ استفاده از آن ناچار دانسته است، و خود احمد حنبل اولین عالم در جهان اسلام است که «حدیث غدیر» را روایت کرده است و کتابی مستقل در «مناقب امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام» دارد که تأثیری شگرف در تعدیل القائات عباسیان بر جمعیت اهل سنت بغداد داشت؛ زیرا اهل سنت و شیعیان در بغداد در آغاز با همکاری یکدیگر برای شهدای کربلا، مراسم سوگواری برگزار می‌کردند و برخوردهای بعدی آنان، متأثر از تحریکات و ایجاد دودستگی از سوی عباسیان بود.

شادروان دکتر علی شریعتی درباره تأثیر حادثه کربلا بر علمای اهل سنت در جهان اسلام می‌گوید: «و حسین می‌بینیم که مقاومت منفی را در اسلام آغاز کرد و نهضت همة روشنفکران، دانشمندان و پارسایان کرد. از شیعیان به طور نمونه نام نمی‌برم. اثر حسین، توی [اهل] تسنن و علما و بزرگان سنی که اندکی به حیثیت علمی و مذهبی خودشان هم اهمیتی قائل بودند، شگفت‌انگیز است. امر مطیع، قاضی بلخ است. به زور شلاقش می‌زنند که بیا قاضی اسلام بشو، قبول نمی‌کند و فرار می‌کند.

صالح بن احمد حنبل، پسر احمد حنبل است. رئیس مذهب حنبلی‌ها، ببینید شیعه این است. احمد بن حنبل که پسرش، صالح شیراز است و از متقی‌های تاریخ اسلام است و یک سال قضای اصفهان کرده، یعنی قاضی‌القضات اسلام و امامت اصفهان با او بوده، در حکومت بنی‌عباس، صالح یک سال این کار را کرد، بعدش هم استعفا داد. تاریخ بلخ می‌گوید: چنان فقیه و زاهد و قاضیی بود که شبها درِ خانه‌اش را باز می‌گذاشت و کنار در می‌خوابید تا اگر ستمدیده‌ای، که در نیمه‌شب به او نیازمند بود، همان نیمه‌شب مراجعه کند. مع‌ذلک استعفا و توبه کرد از قضاپذیرفتن، از قاضی‌القضاء شدن. این متن تاریخ بلخی است.‏

احمد بن حنبل در خانه‌اش نان پخته بودند. احمد پرسید که: این نان را چه بوده است؟ گفتند: خمیرمایه از خانه صالح فرزند توست. گفت: مگر نه او یک سال در گذشته قاضی اصفهان بوده؟ بنهید این نان را، نخورید. گفتند: چه کار کنیم؟ یک وقتی قاضی اصفهان بوده، حالا نیست. گفت: نخورید. گفتند: چه کنیم؟ گفت: نگه دارید و اگر سائلی آمد و خواست، به او بدهید؛ اما به او بگویید: خمیرمایه از خانه صالح است! نان چهل روز در خانه ببود و بگندید و هیچ سائلی از بلخ سراغش نگرفت. (اینها می‌دانستند که خمیرمایه از خانه صالح پارساست که یک جرم داشته که یک سال قاضی‌القضات اسلام بوده در حکومت جور؛ حکومت خلیفه و خلافت اسلامی!) گفتند: نان بگندید. گفت: بنهید. بعد پرسید: چه کردید نان را؟ گفتند: در دجله انداختیم. و احمد بن حنبل از آنگاه تا آخر عمر ماهی دجله نخورد!‏

چه کسی اینها را ـ خلفا را ـ اینقدر محکوم کرده؟ این چهره‌های مقدسی که نماینده خدا بودند و حافظ قرآن و مجاهد و همه دنیا را به شمشیرشان، برای احقاق کلمه حق «لا اله الا الله» گو درست کردن، همه دنیا را با جهاد خودشان طی کرده بودند! چه کسی اینها را اینقدر نفرت‌انگیز و ستمکار و منفور در نظر همه و حتی علمای معتقد به مذهب حاکم؟… چرا به این مقاومت منفی کشانده شدند؟ برای اینکه خون حسین، مُهر محکومیت ابدی و بطلان ابدی و شرک و جاهلیت و فساد را بر پیشانی‌هایی کوبید که در یک دستشان شمشیر پیغمبر بود و در یک دستشان کتاب خدا. این پیروزی است. این است که می‌بینیم کربلا، تنها تصادمی نیست که بین حسین و یزید انجام شده است…»۳۹

 

ادامه دارد

پی‌نوشت:

۳۰ـ والتر هینتس، تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۶۱، ص۸۹٫

۳۱ـ شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، تذکره‌الاولیاء، دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوار، تهران، ۱۳۸۴، ص۱۲ـ۱۱٫

۳۲ـ علی نظری منفرد، نامه‌ها و ملاقات‌های امام حسین(ع)، به کوشش ابوالقاسم عالمی، بنیاد معارف اسلامی، قم، ۱۳۷۶، ص۱۸٫

۳۳ـ محمدمعصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ج۲، انتشارات سنایی، تهران، بی‌تا، ص۴۹ـ۵۰ و ص۳۵۵ ؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس‌المؤمنین، کتابفروشی اسلامیه، تهران، ۱۳۷۶، ص۲۵۷ـ ۲۵۸٫

۳۴ـ فخرالدین علی بن حسین واعظ کاشفی، رشحات عین‌الحیات، به کوشش دکتر علی‌اصغر معینیان، بنیاد نیکوکاری نوریانی، تهران، ۱۳۵۶، ص۹۰، ۲۲۸٫

۳۵ـ رک. احمد طاهری عراقی، یادگار طاهر (مجموعه مقالات دکتر احمد طاهری عراقی)، ‌مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۲٫

۳۶ـ رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، نشر علم، تهران، ۱۳۹۱، ص۳۰۱٫

۳۷ـ همان، ص۳۶۰ ؛ مقاتل‌الطالبین، صص ۳۱۵ر۳۱۴٫ در کتاب تأملی در نهضت عاشورا، جناب حجت‌الاسلام دکتر جعفریان شخصیت‌های متعدد از علمای اهل سنت از قرون اول تا هشتم که درباره ائمه اثنی‌عشری(ع) آثار معتبر نوشته‌اند نام برده است. رک. همان، صص۳۶۰ـ ۳۶۵٫

۳۸ـ رک. محمدعلی سلطانی، حماسه ملی ایران در اعتقاد علویان یارسان، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۹۴، ص۱۵٫

۳۹ـ علی شریعتی، بینش تاریخی شیعه، انتشارات جواد، تهران، ۱۳۵۷، ص۳۸ـ40

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: