تصویری نا زیبا از نمادهاواژه Sign در لغت به معنی نشان، علامت و نماد است و ریشه در ادبیات نشانهشناختی یونان باستان دارد. نمادها مسیر سومی هستند که از «شمها» و «کهنالگوها» گذر میکنند و به «اسطوره» و «تمثیل» ختم میشوند. شمها در واقع بدون تصویر هستند، کهن الگوها با تصویر همراه میشوند و اما نمادها، با تصویر و فرهنگ میآیند.
برخی بر این باورند که آگاهی اسطورهای را میتوان به عنوان تفکری پیشامدرن تلقی کرد که به تبیین چراییِ بودنِ اشیا و امور و به طور کلی پدیدههای پیرامون خود میپرداخته است، و البته با ظهور «علم» به عنوان تفکری مدرن این جایگاه را از دست داده است. در عین حال، برخی نیز بر این باورند که اسطوره به مثابه نوعی شناخت، شیوهی خاصی از عینیت بخشیدن به جهان است و البته مقولات آن متفاوت از مقولات شناخت علمی است.
پیش از این در جایی دیگر بهاجمال اشاره کرده بودم، به نظر نگارنده، اغراض نویسندهی سهگانهی تأملی دربارهی ایران که تاکنون دو جلد آن منتشر شده است، تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران از درون «بحران ایران» است. «آگاهی از بحران» بهعنوان درِ تنگی که خروج از آن جز از طریق تدوین نظام فلسفیِ آن تأسیس امکانپذیر نیست، نیازمند دستگاهی از مفاهیم است که توضیحدهندهی بحران و راههای خروج از آن باشد، در شرایطی که سنت متصلب ما دیری است که نه تنها قدرت پاسخگویی به مسائل ما را از دست داده، بلکه تجدید ایدئولوژیک آن، خود در مضاعف کردن بحران مهمترین نقش را ایفا کرده است. گشودن راهی که با بازخوانی انتقادی و بازاندیشی سنت، زمینههای تأسیس اندیشهی سیاسی جدید ایران را فراهم آورد، نیازمند تدوین و تنقیح دستگاهی از مفاهیم است که قدرت توضیح بحران و پاسخگویی به مسائل آن را داشته باشد. این مهم (تدوین و تنقیح مفاهیم) نیازمند بحث در «مبانی» و تأمل در آن است. جلوتر به این بحث باز خواهم گشت، اما پیش از آن میخواهم توضیحی دربارهی جایگاه «تاریخ و تاریخنگاری» در تأسیس اندیشهی سیاسی جدید بدهم.
دهه ٥٠ هجری شمسی به اعتبار بحث ترجمه بیش از هر چیز دوره غلبه گرایشهای سیاسیایدئولوژیك در جامعه ایران بود. در واقع بیشتر كتابها بر اساس ادبیات چپ نوشته یا ترجمه میشد. به میزانی نیز توجه به هگل وجود داشت كه البته بیشتر با رویكرد خوانش چپ انجام میگرفت. كتب فلسفی بسیار كم و آثار ایدئولوژیك به طور گسترده ترجمه و منتشر میشدند. گاه نیز ترجمههایی صورت میگرفت مثل ترجمه «مسائل فلسفه» اثر راسل یا دیگر آثاری كه مترجمانی مثل مرحوم منوچهر بزرگمهر صورت میدادند. در آن سالها به هیچوجه چنین گستردگیای كه امروز در ترجمه آثار فلسفی و دیگر رشتههای علوم انسانی دیده میشود وجود نداشت. آثار فلسفی بسیار كمی وجود داشت كه بیشتر پیرامون فلسفه كلاسیك تالیف یا ترجمه میشدند. فلسفه یونان نهایتا كارت و كانت اندكی محل امعان نظر بودند. میتوان گفت در خصوص فلسفههای معاصر آثار ترجمه شده بسیار اندكی وجود داشت. دلیل آن نیز عدم احساس نیاز جدی به تفكر فلسفی در آن دههها بود. آنچه بیشتر مورد نیاز بود یك ایدئولوژی برای مبارزه با رژیم پهلوی بود نه فهم حقیقی، حكمی و فلسفی مسائل. مسائل و پرسشهای جامعه بیشتر پیرامون موضوعات سیاسی آن هم بر اساس خوانش و قرائت جریانات جنبش چپ به معنای كلی آن و خوانش ایدئولوژیك از اسلام (آن هم در افق تفكر چپ) شكل میگرفت.
مطابقت جغرافیای اعتقادی ایزدیان با مازندران کهن و حکایت اسارت کاووس در شاهنامه به دست «دیو» در مازندران و توضیح آنچه درباره پرستندگان نیروهای طبیعی که باید مغان و ادامه آنها ایزدیها باشند، هویت تاریخی و اساطیری و اعتقادی کُردهای ایزدی را تا حدودی از مه غلیظ آمیختگیها و تطورات آیینی متوالی به درآورده، روشن میسازد؛ زیرا با این نمونههای واضح که برمیشماریم:
در سیره امیرالمؤمنین مىخوانیم که امیرالمؤمنین غلامش رامىبرد به بازار، لباس بهتر را براى او مىخرید و لباس کهنهتر را براىخودش، مىگفت: «چون تو جوانى و من پیرمرد هستم.» یا راجع به حضرتزهرا مىخوانیم که کار را میان خودش و کنیز خود تقسیم مىکند؛ به او مىگوید: «یک روز تو استراحت کن من کار مىکنم، یک روز تو کار کن من استراحت مىکنم»؛ یعنى او در این خانواده در عمل هیچ فرقى میانخودش و آن کنیز قائل نمىشود.
«صلح و جنگ» از جمله مسائلی است که قدمتی به طول عمر بشریت بر کره ارض دارد. تقابل این دو مفهوم، به تقابل خیر و شر در وجود انسان بازمیگردد. از سویی، انسانها موجوداتی کمال جو و خیرخواهند که برای کسب سعادت دنیوی و اخروی از انجام هیچ خیری دریغ نمیورزند. از سوی دیگر، تزاحمات و تضادهای درونی انسانها و برخورد منافع آنها با یکدیگر، آنان را به موجوداتی تبدیل کرده است که به قول هابز همچون گرگ در مقابل یکدیگر میایستند تا برای رسیدن به اهداف خود همدیگر را بدرند.
بر طبق نظر علامه جعفری، تمدن اسلامی میباید تمدنی انسانگرا باشد که به وجوه معنوی و روحانی انسان اصالت می دهد و او را در مسیر اقتضائات فطری و جاذبه الهی به تحرک و تلاش متمایل میسازد.
دهه ٥٠ هجری شمسی به اعتبار بحث ترجمه بیش از هر چیز دوره غلبه گرایشهای سیاسیایدئولوژیك در جامعه ایران بود. در واقع بیشتر كتابها بر اساس ادبیات چپ نوشته یا ترجمه میشد. به میزانی نیز توجه به هگل وجود داشت كه البته بیشتر با رویكرد خوانش چپ انجام میگرفت. كتب فلسفی بسیار كم و آثار ایدئولوژیك به طور گسترده ترجمه و منتشر میشدند. گاه نیز ترجمههایی صورت میگرفت مثل ترجمه «مسائل فلسفه» اثر راسل یا دیگر آثاری كه مترجمانی مثل مرحوم منوچهر بزرگمهر صورت میدادند. در آن سالها به هیچوجه چنین گستردگیای كه امروز در ترجمه آثار فلسفی و دیگر رشتههای علوم انسانی دیده میشود وجود نداشت. آثار فلسفی بسیار كمی وجود داشت كه بیشتر پیرامون فلسفه كلاسیك تالیف یا ترجمه میشدند. فلسفه یونان نهایتا كارت و كانت اندكی محل امعان نظر بودند. میتوان گفت در خصوص فلسفههای معاصر آثار ترجمه شده بسیار اندكی وجود داشت.
وضعیت انتشار كتاب در دهه ٥٠ به طور كلی و در حوزه ادبیات وضعیت مناسبی بود. به ویژه فعالیت نشریات مختلف ادبی و كتاب هفته به سردبیری احمد شاملو و مدتی هم به سردبیری دكتر محسن هشترودی واقعا به تنهایی توانستند نسلی را با ادبیات جهان اعم از ادبیات روسی یا ادبیات اروپای غربی ودیگر كشورها آشنا كنند و از این لحاظ رهگشا باشند. دكتر مصطفی رحیمی نیز در آن زمان بسیاری از آثار ادبی ژان پل سارتر یا دكتر حسن هنرمندی آثار زیادی از آندره ژید را ترجمه كردند یا مترجمان دیگر مثل محمد قاضی، حسن لطفی و نجف دریابندری واقعا كار ترجمه را در سطح بسیار خوبی انجام میدادند اما آثاری كه منتشر نمیشدند در دو دسته قرار میگرفتند؛
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید