در شهر ما یک کتابفروشی بود به اسم «سعادت» که کتاب کرایه میداد. شبی یک ریال. دو قفسه پر از کتابهای جیبی و رقعی که اغلب هم روی کاغذ کاهی چاپ شده بود و خیلی هم ارزان بود. اما برای ما که پول قلم و کاغذ مدرسه را هم نداشتیم، چاره دیگری جز کرایه کتاب نبود. «کلود ولگرد»، از ویکتور هوگو، را از کتابفروشی کرایه کردم و شب نشده آن را تمام کردم و برگرداندم و «آخرین روز یک محکوم» را گرفتم و خواندم. این کتابها با آنکه جزء اولین ترجمههای قاضی بود، آنقدر روان ترجمه شده بود و چنان داستانهای جذابی داشت که هنوز آنها را از یاد نبردهام.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید