«من در مدرسه حق نداشتم گرفته باشم. حق نداشتم خسته باشم از رنجهایی که راه چارهای برای آن متصور نبودم. شاگردها آن چیزهایی را که من دوست نمیداشتم، در انشای خود نمیآوردند. حساب مرا از دیگران جدا کرده بودند. مرگ آلاحمد و صمد که مرا بیچاره کرده بود، آنها را در خود شکسته بود. همیشه زیربار نگاههای معصوم و گاه شیطنتبار آنها خودم را مسئول حس میکردم. سال چهلوهشت، سال خستگی من و دیوانگی من بود [...] سال التماس به بچهها برای کتابخواندن بود. سال التماس به مسئولان برای خرید کتاب بود». این روایت مستندوار امین فقیری در کتاب «غمهای کوچک»، او را در جایگاه روایتگری در دهه٤٠ خورشیدی مینشاند که در یک روستا به کودکان درس داده، در پیوند با آموزش و پرورش کودکان و ساختن جهانبینی آنها، همزمان از دردها و دغدغههای اجتماعی و سیاسی آن روزگار سخن میگوید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید