1392/11/25 ۱۷:۰۶
آغاز روابط کیائیان و صفویان به روزگار حکومت کارکیا میرزا علی بر لاهیجان در پایان قرن 9 هجری باز میگردد. در اواخر این قرن پس از ماجراهایی که میان خاندان و صفوی و ترکمان در آذربایجان گذشت، اسماعیل صفوی پسر خردسال شیخ حیدر، از بیم ترکمان با برادر و خاندانش به گیلان گریختند و امیر اسحاق، حاکم منصوب از سوی کیائیان در رشت او را پناه داد. اما کارکیا میرزا علی، که در لاهیجان، مرکز قلمرو بزرگ کیائیان مقام داشت، صفیان را به لاهیجان دعوت کرد و استفبالی پرشکوه تدارک دید و اسماعیل را در خانهای در میدان لاهیجان روبهروی مدرسۀ کیافردیون فرود آمدو اسماعیل بیش از 6 سال همانجا ماند و از همراه از مهمان نوازی و حمایت و احترام کارکیا برخوردار بود. رستم بیک چند بار به تهدید کارکیا برخاست تا او را به استرداد اسماعیل وادارد؛ و حتی چند بار به دامنۀ ارتفاعات جنوبی قلمرو او حمله برد؛ اما میرزا علی تن در نداد. چندی بعد در 906ق، که رستم بیک در گذشت و اسماعیل روانۀ اردبیل شد و میرزا علی یکی از سادات بلند پایۀ خاندان خود را با او همراه کرد. در راه بعضی از حاکمان بیه پس مزاحمتهایی برای اسماعیل ایجاد کردند. چون اسماعیل به اردبیل رفت، کارکیا میرزا علی به گوشمالی امیر اسحاق رشتی برخواست.
دبا: همایش«تاریخ، ادب و فرهنگ گیلان در دوره کارکیاییان» روزجمعه 25 بهمن 1392 در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی برگزار شد.
مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی با هدف شناختن و شناساندن تاریخهای محلی، سلسله همایشهایی تحت عنوان «دولتها و سلسلههای محلی ایران» با همکاری نهاد ریاست جمهوری و دستیار ویژه رئیسجمهور در امور اقوام، مذاهب و اقلیتهای دینی برگزار میکند. نخستین همایش به خطۀ سرسبز و دلاورپرور گیلان و «سلسلۀ کار کیاییان» با عنوان «تاریخ، ادب و فرهنگ گیلان در دوره کارکیاییان» اختصاص یافت.
دکتر محمد باقر نوبخت، معاون برنامه ریزی و نظارت راهبردی رئیس جمهور، سخنران ویزه ی این همایش بود. متن سخنان دکتر نوبخت به شرح زیر است :
در زمستان 909ق اسماعیل صفوی که اکنون بر مسند پادشاهی نشسته بود، به قصد تصرف فیروز کوه و تنبیه کیا حسین چلاوی، به آن ولایت رفت. سلطان حسن برادر علی در اینجا بهحضور شاه رسید و به گرفتن تاج و کمر و قبههای زرین و مرصع مفتخر شد و به گیلان بازگشت؛ اما اندکی بعد، شاید به استظهار توجه شاه اسماعیل به او، بر میرزا علی طغیان کرد و کیا فریدن را که رکن سلطنت برادرش بود به قتل آورد و کارکیا میرزا علی نیز خود یا با فشار سلطان حسن، کناره گرفت و رشتۀ امور را به برادر داد.
اما میان کیا سلطان حسن با امیر حسامالدین رشتی اختلاف افتاد و کار کیا پسر خود احمدخان را چند بار نزد شاه فرستاد و کوششهای شاه اسماعیل برای ایجاد آشتی سود نداد، تا خود او روانۀ گیلان شد و در طارم اردو زد. احمدخان پسر سلطان حسن در 911 هجری به اردوی شاه رفت و در همین ایام یعنی 4 رمضان 911 هجری کارکیا سلطان حسن بر اثر توطئۀ کارکیا میرزا علی به قتل رسید. امرای سلطان حسن گرد آمدند و میرزا علی را گرفتند. این حادثه روز جمعه 5 رمضان 911ق، یعنی چند ساعت پس از قتل سلطان حسن اتفاق افتاد.
چون سلطان حسین به قتل رسید، پسرش سلطان احمدخان در اردوی شاه اسماعیل در طارم بود. گفتهاند که شاه بر حسب حقوق خدمت، او را با اسباب پادشاهی و لشکری بسیار به گیلان فرستاد و تأکید کرد که قاتلان پدر را به مجازات رساند. چون خان احمد چون به رانکوه رسید، نخست کشندگان سلطان حسن و میرزا علی را گرفت و همه را به قتل آورد. چندی بعد شاه اسماعیل به قصد تسخیر بیه پس به راه افتاد و کار کیا سید احمدخان هم به او پیوست. پس از ماجراهایی حسامالدین رشتی صلح خواست و به اطاعت گردن نهاد. شاه اسماعیل آنگاه الله بیک را در کوچصفهان گذاشت و خود از راه طارم به سلطانیه رفت. سید احمدخان نیز روانۀ لاهیجان شد. اما حسامالدین هنوز به فکر تصرف بیه پیش بود و چند بار میان او با احمد خان جنگ شد و بسیاری از نواحی آن دو دستخوش ویرانی و غارت گشت و سرانجام در سال 914 هجری لاهیجان به دست امیر حسامالدین افتاد. شاه اسماعیل به طرفین دستور ترک مخاصمه داد و کارکیا را نزد خود خواند. سید احمد به دیدار شاه رفت و شاه نیز او را بسی نواخت و حکومت سراسر دارالمرز از آستارا تا استرداد را به او داد و در این باره فرمان نوشت و منشورها به همه جا فرستاد.
چون شاه طهماسب بر تخت نشست، کارکیا سید احمد خان همچنان مطیع صفویه ماند و به قزوین حضور یافت و مورد عنایت و احترام شاه واقع شد. احتمالاً پس از این دیدار (932 یا 933ق) از مذهب زیدیۀ جارودیه که مذهب قدیم گیلانیان بود، به مذهب اثنی عشریه گروید و مردم را نیز به ان تشویق کرد. او سرانجام در روز دوشنبه2 شعبان 940ق در 46 سالگی در گذشت.
پس از او پسرش سید علی کیا به حکومت نشست، اما دوام نیاور و برادرش سید حسن کیا بر ا غلبه کرد و رشتۀ امور را به دست گرفت. او نیز در 43هجری بر اثر طاعون در گذشت و پسرش سید احمد دوم معروف به خاناحمدخان که یک سال بیش نداشت، رسما به جای او نشست و امیر ابو سعید بهادر، که پیشتر از امرای بلند پایه و صاحب اختیار ملک بود، به نام او رشتۀ کارها را به دست گرفت. بعضی مورخان آوردهاند که شاه طهماسب به تحریک کیا خور کیای طالقانی، بهرام میرزا را حکومت گیلان داد و او دیلمان و لاهیجان را تصرف کرد. بنابراین امرای دولت سادات، خان احمدخان را برداشتند و به کوهها و جنگلها گریختند. مردم که از قزلباشان متنفر بودند به مقابله برخاستند و بهرام میرزا ناچار آنها را رها کرد و برفت. در این میان امیر عباس که برادرش قرا محمد سپهسالار رشت بود، خود را امیر الامرا خواند و خاناحمد خان را برداشت و به لاهیجان برد و به نام او به حکومت نشست. پس از ماجراهایی امیر عباس کشته شد و برادر کهترش سرافراز سلطان به جای او برقرار شد. سه سال بعد او نیز بمرد و خاناحمدخان که حالا 16 سال داشت (958ق) خود امور دولت را به استقلال به دست گرفت.
اما ماجراهایی که بر اثر ا ختلافات داخلی میان امرای گیلان رخ داد، موجب رنجش و خشم شاه طهماسب شد و خان احمد خان را به دربار احضار کرد و حکومت بعضی نقاط گیلان را به فرزندان حاکمان سابق رشت و فومن داد. خاناحمدخان به مخالفت برخاست و به نصایح شاه و نمایندگان او نیز اعتنا نکرد و چون شاه چنین دید و شاید به دلیل سوء ظنی که نسبت به او به سبب رابطۀ مشکوکش با بایزدی، شاهزادۀ فراری عثمانی که به ایران آمده بود، داشت، کسانی از امرای محلی را مأمور سرکوب او کرد. بنابراین خان احمد خان ار بخش اعظم بیه پس عقبنشینی کرد ولی کوچصفهان را نگاه داشت. چندی بعد در 974 هجری مأموران شاه را در هم شکست و قصد رشت کرد. شاه طهماسپ این بار یولقی بیک ذوالقدر را به گیلان فرستاد تا فرمان شاه را دایر بر عقبنشینی از کوچصفهان به او ابلاغ کند؛ اما خان احمد خان کسانی را فرستاد و او را به قتل آورد. شاه خشمگین شد و دستور داد خان احمدخان گیلان را رها کند و در عراق و فارس و کرمان، هرجا که خواهد مقام گزیند. خان احمد خان نپذیرفت و شاه نیز سپاه به سرکوب او فرستاد و سرانجام او را دستگیر کردند به قزوین فرستادند. شاه به رعایت حقوق کار کیائیان از خون او درگذشت، ولی در دژ قهقهه در آذربایجان به زندانش افکند. او حدود 6 سال در آنجا با اسماعیل دوم صفوی، پسر شاه طهماسب، حبس بود و همواره از سختی زندگی خود شکایت میکرد تا در 981ق او را به دژ اصطخر فارس منتقل کردند. چون محمد خدابنده به سلطنت نشست، به خواهش مهد علیا همسر خویش از سادات مرعشی مازندران، خان احمد خان را در 985ق آزاد کرد و مریم بیگم دختر شاه طهماسپ را به او داد. پس به حکومت بیه پیش منصوبش ساخت.
در سال 996 هجری شاه عباس اول بر تخت نشست. او که از آغاز کار کوشید امرای محلی را براندازد و نفوذ و فرمان دولت مرکزی را همه جا روان گرداند، فرصتی میجست تا خان احمد را که ظاهراً فرمانبردار صفویان و باطباً مستقل بود، هم ساقط کند. در این میان محمد شریف خان چاووشلو پس از قتل مرشد قلیخان استاجلو، با چند تن از امیران شاملو به خان احمد پناهنده شد و چون شاه آنها را طلب کرد خان احمد نه تنها اعتنا نکرد بلکه سفیری به استامبول فرستاد و سلطان عثمانی را به حمله به قزوین بر انگیخت. چندی بعد شاه عباس دختر خان احمد را برای پسر خود صفی میرزا خواستگاری کرد. خان احمد نپذیرفت و فرستادۀ شاه را بازگرداند. البته بعداً به این ازدواج تن در داد و امرایی را که به پناه آورده بودند هم تسلیم کرد، اما شاه بهسبب ارتباط خان احمد با عثمانیان خشمناک و مترصد فرصت بود تا او را براندازد. چندی بعد امرای آذربایجان و گیلال را بر سر او فرستاد و دستور داد گیلان را رها کند و برای عذرخواهی از شاه به قزوین رود. خان احمد امتناع کرد و آمادۀ جنگ شد و سپهسالاران لاهیجان و دیلمان را با تنی چند از دیگر امرا روانۀ پیکار کرد. احتمالاً در همین ایام هیاتی به مسکو فرستاد و از فئودور ایوانوویچ تزار روسیه درخواست کمک نظامی کرد. و خود با نقدینههایش به لنگرود رفت. طی جنگی که در گرفت سپاه خان احمد، گویا به سبب خیانت امیر عباس لشته نشانی شکست خورد. خان احمد یکی از امرای خود، کیا فریدون را مأمور کرد خانوادۀ او را به لنگرود آورد تا از آنجا به شیروان روند. اما کیا فریدون که رنجشی از خان در دل داشت. دختر و همسر خان احمد را به مأموران شاه سپرد. و خان احمد ناچار با چند تن از یارانش به شیروان گریخت و سلسلۀ کار کیائیان در این تاریخ (1001ق) منقرض شد. خان احمد چندی بعد به سلطان مراد عثمانی پناه برد. سلطان مراد و سیاوش پاشا صدر اعظم و مولانا سعیدالدین مفتی بزرگ همه به وساطت برخاستند و سلطان به شاه عباس پیام داد که اگر گیلان را به خان بازگرداند، هر یک از ولایات شیروان را که بخواهند به او میدهد. اما هیچیک از این وساطتها فایده نکرده و شاه عباس نپذیرفت.خان احمد چندی بعد در بغداد ساکن شد و مستغلاتی در آنجا پدید آورد و از درآمد آن زدگی میکرد. یک وقت هم نامه شکوه آمیز به جلالالدین اکبر، شاه تیموری هند، فرستاد. خان احمدخان همچنان در بغداد بود تا در 1005ق همانجا در گذشت و پیکرش را در نجف به خاک سپردند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید