1392/11/23 ۱۰:۰۵
گفتوگوي منتشر نشده در آخرين روزهاي زندگي بهمن فرزانه علي هاديلو: او كه آثارش ترجمان عشق بود، به ايران آمده بود تا زندگي را درست از جايي سر بگيرد كه آغازش كرده بود، حتي براي اين كار از مهمترين مشغله زندگياش يعني ترجمه ادبيات داستاني دست شسته بود، اما خيلي زود دست از زندگي شست، آن هم در تنهايي و غربت وطن، زندهياد، بهمن فرزانه كه به گفته خودش برچسب «صد سال تنهايي» در ايران بر پيشانياش خورده، 80 رمان از نويسندگان ايتاليايي، اسپانيايي و فرانسوي را به فارسي برگرداند كه كمتر مترجمي سراغ آنها ميرود، «عذاب وجدان» آلبا دسس پدس، «عاشق مترسك» فيليس هيستينگز، «صدسال تنهايي»، «عشق زمان وبا» از جمله اين آثار است، او همچنين آثاري از تنسي ويليامز، گراتزيا كوزيما دلدا، آلبا دسس پدس، لوئيچي پيراندللو، آنا كريستي، اينياتسيو سيلونه، رولددال، گابريل دانونزيو، واسكو پراتوليني، ايروينگ استون، جين استون و... را ترجمه كرد. اول آبان ماه سال جاري بود كه براي گفتوگو به منزلش واقع در خيابان زرتشت رفتيم، مثل يكي از قهرمانان صد سال تنهايي گويي سالها بود در كنج اين آپارتمان نقلياش غريبانه زندگي ميكرد.
گفتوگوي منتشر نشده در آخرين روزهاي زندگي بهمن فرزانه
علي هاديلو: او كه آثارش ترجمان عشق بود، به ايران آمده بود تا زندگي را درست از جايي سر بگيرد كه آغازش كرده بود، حتي براي اين كار از مهمترين مشغله زندگياش يعني ترجمه ادبيات داستاني دست شسته بود، اما خيلي زود دست از زندگي شست، آن هم در تنهايي و غربت وطن، زندهياد، بهمن فرزانه كه به گفته خودش برچسب «صد سال تنهايي» در ايران بر پيشانياش خورده، 80 رمان از نويسندگان ايتاليايي، اسپانيايي و فرانسوي را به فارسي برگرداند كه كمتر مترجمي سراغ آنها ميرود، «عذاب وجدان» آلبا دسس پدس، «عاشق مترسك» فيليس هيستينگز، «صدسال تنهايي»، «عشق زمان وبا» از جمله اين آثار است، او همچنين آثاري از تنسي ويليامز، گراتزيا كوزيما دلدا، آلبا دسس پدس، لوئيچي پيراندللو، آنا كريستي، اينياتسيو سيلونه، رولددال، گابريل دانونزيو، واسكو پراتوليني، ايروينگ استون، جين استون و... را ترجمه كرد. اول آبان ماه سال جاري بود كه براي گفتوگو به منزلش واقع در خيابان زرتشت رفتيم، مثل يكي از قهرمانان صد سال تنهايي گويي سالها بود در كنج اين آپارتمان نقلياش غريبانه زندگي ميكرد. بر سيماي او ديگر نشاني از مترجم پر كار سالهاي اخير مشاهده نميشد، بيماري قند و پيري رمق را از پاهاي او گرفته بود. ميگفت كه دو شب پيش زمين خورده و خون دماغ شده است، اما كسي نبوده كه به دادش برسد، هنوز رد خراشي بر بيني استاد مانده بود، ميگفت فردا ميرود به بيمارستان و نميداند كه بستري ميشود يا نه! و اينكه اينروزها مرتب به پزشك مراجعه ميكند، در طول گفتوگو پشت سر هم سيگار بهمن روشن ميكرد و دو پك نكشيده در زيرسيگاري خاموش ميكرد، پزشك معالجش او را از سيگار منع كرد، براي همين از روي عادت تنها دو پك خالي ميزد تا اذيت نشود. با اينكه گوشش سنگين ميشنيد و حال و روز خوبي براي مصاحبه نداشت ولي آرام و با حوصله به سوالهايمان پاسخ ميداد. در زير آخرين گفتوگوي ما را با بهمن فرزانه در واپسين ماههاي حياتش، ميخوانيد
استاد شما علاوه بر ترجمه و نويسندگي، كار نقاشي هم ميكنيد؟
نه! نقاشيام خوب نيست.
پس اين تابلوهاي نقاشي را كه روي ديوار زدهايد، چه كسي كشيده؟
اين چهار تابلوي نقاشي را ميگويند كه كمال الملك كشيده است، از قديم برايم مانده است نميدانم درست است يا نه!
چطور شد استاد پس از مدتها اقامت در ايتاليا به ايران بازگشتيد؟
زندگي در ايتاليا در سالهاي اخير بسيار سختتر شده، من 50 سال در اين كشور زندگي كردم اما سالهاي آخر بسيار طاقتفرسا بود، گراني، فساد و ناامني مدتهاست در اين كشور بيداد ميكند و از دست دزدها آسايش نيست، تحمل اين شرايط برايم بسيار سخت بود براي همين تصميم گرفتم كه به وطنم بازگردم. قبل از بازگشتم مبتلابه ديابت شدم اما بيماريام در ايران شدت يافته است، چند شب پيش رمقي براي راه رفتن نداشتم، افتادم و خون دماغ شدم، (مكث) شايد (با خنده) هواي اينجا به من نساخت، حالاوضعيتم بدتر شده طوري كه نميتوانم راه بروم. پزشكي خواست مرا بستري كند اما بابت يك تست فشار خون و آزمايش ساده، يك ميليون و 350 هزار تومان مطالبه كرد. ديروز نزد پزشك ديگري در بيمارستان فارس رفتم با اينكه بستريام نكرد اما رضايتي از وضعيت بيماري نداشت. اينجا هم تنها هستم، نه آشنايي دارم و نه دوستي، از فاميل هم كه خوشم نميآيد.
چند روز پس از بازگشت به ايران گفتيد كه تصميم گرفتهايد خود را از ترجمه بازنشسته كنيد، چرا؟
كهولت سن و بيماري يكي از اين دلايل بود، زندگي در ايتاليا برايم سخت شده بود، بعد از مدتها ترجمه احساس ميكردم كه بايد دوران تازهيي را تجربه كنم، فكر ميكنم به اندازه كافي ترجمه كردهام و ديگر رمان خوبي نوشته نشده كه بخواهم ترجمه كنم، مدتهاست كه تصميم گرفتهام اگر وضعيت جسميام اجازه دهد به مناطق خوش آب و هوا سفر كنم. مخصوصا در ماههاي آينده قصد دارم بروم كيش و چند ماهي بمانم، دوست دارم در خيابانهايش قدم بزنم.
تا حالا نرفتهايد؟
نه وقت نكرده بودم، 50 سال بود در ايتاليا بودم، چند ماهي است كه ايران برگشتهام.
يكبار ديگر گفته بوديد كه ترجمه را رها ميكنيد اما دوباره ترجمه كرديد اينبار نيز مثل گذشته از تصميمتان منصرف نميشويد؟
درست است! در گذشته نيز پس از ترجمه صد سال تنهايي قصد داشتم ترجمه را رها كنم چون فكر ميكردم هيچ رماني همسنگ اين اثر نخواهد بود، بعدها عدهيي اعتراض كردند و گفتند اين رمان را به جان مردم انداختي حالا ميخواهي سكوت كني، مدتي مطالعه كردم تا اينكه فهميدم رمان «از طرف او» آلبا دسس پدس ميتواند محبوبيت اثر ماركز را داشته باشد. اين نويسنده، همچنان مطالعه ميكند و داستان مينويسد، داستانهايي كه قرار است به زودي در قالب مجموعه داستاني منتشر شود.
برگرديم به رمان عاشق مترسك كه موضوع اصلي گفتوگو است، چطور شد تصميم گرفتيد عاشق مترسك را ترجمه كنيد؟
اين كتاب را (عاشق مترسك) 50 سال پيش خوانده بودم، درست زماني كه شروع به ترجمه كرده بودم، متوجه شدم مترجم ديگري هم شروع به ترجمه كرده است. سال 60 يك فيلم هم از روي آن ساخته شد كه فيلم خوبي نيست. آخرش را خراب كردند. در تمام اين مدت به ترجمه اين رمان فكر ميكردم اما چون مترجم ديگري آن را ترجمه كرده بود، از اين كار منصرف شدم، تا اينكه عاقبت پارسال به خودم گفتم بنشين ترجمه كن. براي همين كار را شروع كردم و ناشر هم استقبال كرد، چند وقت پيش حسن زادگان، مدير نشر ققنوس آمد پيشم و گفت نميداني كه چقدر فروش خوبي داشت.
عنوان رمان را چطور عاشق مترسك انتخاب كرديد؟
ترجمه عنوان اصلي كتاب «گرفتار در ژندههاي من» بود، حسين زادگان پرسيد چرا عنوان رمان را «عاشق مترسك» نميگذاري. ديدم درست ميگويد، اين عنوان بهتر از قبلي است، براي همين آن را انتخاب كردم.
چه چيزي اين رمان را براي ما ايرانيها جذابتر كرده است؟
مشرقزمينيها به ويژه ما ايراني اصولا عشق را دوست داريم چرا كه عاشقپيشهايم، به خاطر اين رمانهاي عشقي را بيشتر دوست داريم، بيشتر ترجمههايي كه كردهام موضوع آن درباره عشق بوده، «عشق زمان وبا» يكي از زيباترين رمانهاست كه من حتي از «صد سال تنهايي» هم بيشتر دوستش دارم.
رمان ديگري از اين نويسنده عاشق مترسك به فارسي ترجمه شده؟
به غير از اين رمان يك رمان ديگر با عنوان «گلخانه» نوشته كه همه دنيا را براي پيداكردنش زير پا گذاشتم اما پيدا نكردم.
اينقدر از صد سال تنهايي تعريف كردهايد كه گويي ديگر رماني بالاتر از آن نيست اما من ميخواهم از آثار ديگري بپرسم، اگر قرار باشد به غير از صد سال تنهايي رمان ديگري را به علاقهمندان ادبيات توصيه كنيد كدام رمان را پيشنهاد ميدهيد؟
«پر» يكي از اين رمانهاست، اين رمان از آن آثار زيبايي است كه هميشه در يادها ميماند، «عذاب وجدان» نوشته آلبا دسس پدس دومين رمان محبوب من است، بعد از انتشار اين اثر دو زوج كاشاني به دفتر ققنوس آمدند و گفتند دو جلد از اين رمان را ببريم بخوانيم، ببينيم فروش ميرود يا نه، فردايش گفتند تو كه ما را كشتي تا صبح چشم روي هم نگذاشتيم اينقدر كه رمان خوبي است. علاوه بر اين نامههاي زيادي از شهرستانها نوشتند و از ترجمه اين رمان تشكر كردند.
رماني هست كه بگوييد كاش من آن را ترجمه كرده بودم؟
بله! يك نويسنده اتريشي رمان خيلي خوبي با عنوان «ديوار» نوشته كه ترجمه فارسي آن از سوي ققنوس منتشر شده است. كتاب ديگري بود كه از گابريل ماركز با عنوان «چشمهاي سگ آبي رنگ» كه از داستانهاي اول او است، در اين مجموعه يك داستان خيلي خوب هست به اسم «زني كه ساعت 6 ميآمد». من اين مجموعه را ترجمه كردم و بردم پيش ناشر، ترديد داشت، اما سال بعد در نمايشگاه كتاب ديدم خانم ديگري همان را كپي و منتشر كرده است، خيلي از اين قضيه ناراحت شدم كاش لااقل تيتر ديگري زده بودند.
در انتخاب رمان براي ترجمه چه معيارهايي را در نظر ميگيريد؟
رمانها را سرسري نميخوانم، قبل از انتخاب رمان دربارهاش تحقيق ميكنم و پس از تكميل تحقيقات آن را به دقت ميخوانم، چون رماني كه پس از سرسري خواندن انتخاب شود، ترجمهاش هم سرسري از آب درميآيد و كتاب فروش نميرود بعد مترجم و ناشر آسمان ريسمان ميكنند كه كتاب تبليغ نميشود درحالي كه رمان خراب است.
نخستين كتابي كه خوانديد چه كتابي بود؟
نخستين كتابي كه خريدم «هزارو يكشب» بود عاشق اين كتاب بودم.
براي كساني كه قصد دارند، در آينده مترجم ادبي شوند چه توصيههايي داريد؟
اول اينكه بايد به دو يا سه زبان خارجي تسلط خوبي داشته باشند، دوم آنكه بايد طبع نويسندگي داشته باشند، طبع نويسندگي در پيدا كردن معادل يك عبارت خيلي كمك ميكند، گاهي ساعتها روي برگردان فارسي يك عبارت فكر ميكني، عاقبت ساعت سه نصف شب از خواب ميپري و معادل مناسب را پيدا ميكني. سومين توصيه اين است كه فقط كتابهاي خوب را بخوانند، من بر خلاف بيهقي فكر ميكنم، چرا كه هر كتابي حتي ارزش يك بار خواندن را ندارد، كتاب بايد گيرا باشد و هر سني بخواند، مثل صد سال تنهايي و عشق زمان وبا كه از نوجوان تا پير ميخواند و لذت ميبرد، كتابهاي مزخرف را بايد از پنجره بيرون انداخت، چون روي ذوق آدم تاثير بدي ميگذارد.
مهمترين چالش زندگي شما چه بوده است؟
ويراستاران
واقعا؟ فكر ميكردم شما هم مثل خيلي از مترجمان سانسور را مثال ميزنيد؟
براي اينكه ويراستاران بدسليقه خيال ميكنند از مترجم بيشتر ميدانند، براي همين اثر ادبي را خراب ميكنند. در اين دوران نويسنده با مشكلات فراواني دست و پنجه نرم ميكند يكي از مشكلات چالش نويسنده با ناشر، خواننده و مهمتر از آن ويراستاران است كه چيزي از ادبيات سرشان نميشود اما پرمدعا هستند. مثلا در رمان «از طرف تو» كاراكتري هست به اسم كولا؛ ويراستار به خيال خودش اين مرد مهيب را دراكولا نام گذاشته بود، درحالي كه اسم او كولا بود نه دراكولا.
با سانسور چطور؟ با اداره كتاب وزارت ارشاد هشت سال گذشته مشكلي نداشتيد؟
يكي از هنرها در ترجمه اين است كه مميزان نتوانند ايراد بگيرند، بايد جوري نوشت كه بتواني مميزي را دور بزني. در سالهاي گذشته تنها يك پاراگراف از ترجمههاي من با مشكل روبهرو شد كه نميتوانيد آنها را بنويسيد (خنده) البته برايتان تعريف ميكنم...
ارتباطتان با نويسندهها و مترجمهاي ايراني چطوره؟
در ايران دوست و آشنايي ندارم همه دوستانم در ايتاليا هستند، مترجمان ايراني را نميشناسم، اما برخي از مترجمان آثار خود را برايم ميآورند، با اين حال ترجمه بسياري از آنها سرسري و مغلوط است. ناشران در مقايسه با گذشته زياد شدهاند، به همين دليل هر ناشري به افرادي كه تا حدودي زبان خارجي ميدانند، روي ميآورد و بدون تحقيق كافي كتابي را با عنوان جذاب منتشر ميكند، اين رويه نهتنها به ذايقه مخاطبان آسيب ميزند بلكه خوانندگان را منزجر ميكند. البته مشكل ديگر اين است كه در ايران تبليغ كتاب نيست اگر هم اين طرف و آن طرف كاري صورت ميگيرد، پچپچي است، چند سال پيش كتابي با عنوان «محبت» ترجمه كردم كه اين كتاب صد سال پيش در جهان بيش از يك ميليون نسخه فروش داشت، اما همين كتاب به اين خوبي در ايران در چاپ دوم باقي ماند، به ناشر گفتم چرا تبليغ نميكنيد، نميدانم چرا ايرانيها اينقدر يواش هستند، به حرفم اصلا گوش نكردند، اگر صد جلد از اين كتاب را به مدارس هديه داده بوديد اين وضعيت پيش نميآمد. من سالهاي اخير كه ميآمدم نمايشگاه ميديدم چقدر تعداد ناشران زياد است و چون زياد است هر ناشري پناه ميبرد به افرادي كه يك خرده زبان بلدند؛ ترجمهها و كتابها گند است. جواني كه از اسم كتاب خوشش ميآيد ميخرد و ميبيند كه چقدر گند است.
اين روزها به چه كاري مشغول هستيد، آيا تاليفات ديگري داريد؟
اين روزها داستان كوتاه مينويسم. ديگر از ترجمه خسته شدهام به اندازه كافي ترجمه كردهام ميخواهم بعد از اين داستان بنويسم چون تاكنون يك رمان و دو مجموعه داستان نوشتهام. چند مجموعه داستان مينويسم كه هنوز خيلي مانده تمام شود. ناشر گفته است كه بايد صد صفحه بشود، پس از پايان اين مجموعه را نشر ثالث منتشر خواهد كرد.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید