اجتهاد در انديشه امام درگفتگو با حجت‌الاسلام والمسلمين سيد علي خميني

1392/11/21 ۰۸:۵۱

اجتهاد در انديشه امام درگفتگو با حجت‌الاسلام والمسلمين سيد علي خميني

يادگار و نواده گرانقدر حضرت امام(ره) در گفتگوي تفصيلي با شفقنا (پايگاه بين‌المللي همکاريهاي خبري شيعه) در حوزة اجتهاد در انديشه و دوران امام خميني(ره) و چگونگي تطبيق سيره و نظر امام گفتگو كرده‌اند که بيانگر رويکرد تازه‌اي به تفسير متون و حوادث دوران نخست انقلاب است. متن اين مصاحبه در پي مي‌آيد.

 

 

اشاره: يادگار و نواده گرانقدر حضرت امام(ره) در گفتگوي تفصيلي با شفقنا (پايگاه بين‌المللي همکاريهاي خبري شيعه) در حوزة اجتهاد در انديشه و دوران امام خميني(ره) و چگونگي تطبيق سيره و نظر امام گفتگو كرده‌اند که بيانگر رويکرد تازه‌اي به تفسير متون و حوادث دوران نخست انقلاب است. متن اين مصاحبه در پي مي‌آيد.

 

اخيراً مباحثي با عنوان ضرورت اجتهاد در انديشه حضرت امام(ره) مطرح شده است. مفهوم و ضرورت اين اجتهاد به چه معناست؟

بحث اجتهاد در انديشه امام از يک نياز نشأت گرفته است. اين نياز مبتني بر اين مسأله بود که مي‌‌خواست بداند در مقابل اجتهاد مطرح شده در انديشه امام چه چيزي قرار دارد؟ در مقابل اجتهاد مطرح شده در انديشه امام، انحصار فهم و انحصار تفهيم وجود داشت. انحصار فهم يعني اينکه تنها يک مطلب فهميده شود، انحصار تفهيم هم يعني اينکه تنها يک مطلب و يک فهم آموزش داده و القا شود. ما مي‌توانستيم بعد از امام بگوييم که دوران امام تمام شده و امروز جداي از گذشته است. بعضي اين حرف را زدند که دوران امام تمام شده و امروز دوران جديدي است که نسبت به قبل منقطع است. در حالي که رهبري از ابتدا تا امروز بر اين انديشه ايستاده‌اند که راه ما همان راه امام و اصول ما بر همان اصولي استوار است که امام بر آن معتقد بودند؛ لذا انديشه امام متن مقدس نظام جمهوري اسلامي است.

از امام خط و متن و صحبت‌هاي بسياري وجود دارد که شاکلة اصلي انديشه امام را به خوبي نشان مي‌دهند. بعضي به «مؤسسه تنظيم و نشر» انتقاد دارند که چرا شما مثلا در مورد شوراي نگهبان يک قرائت رسمي از سخنان امام نمي‌دهيد. در صورتي که اين همان انحصار فهم و انحصار تفهيم است؛ يعني اگر صحبت از اجتهاد در انديشه امام کنيم، به اين معنا نيست که فقط بنده بيايم و حرف بزنم. اين انحصار است. وقتي مي‌گوييم اجتهاد در انديشه امام،‌ در حقيقت فهمهاي مختلف از سخن امام را به رسميت شناخته‌ايم. اجتهاد در انديشه امام يعني اينکه بنده ـ علي خميني ـ وقتي فهمي دارم و بر آن استوار هستم، فهم بزرگان ديگري را که طور ديگري مي‌فهمند، به رسميت بشناسم. البته اين به اين معنا نيست که ما يک فهم قطعي نداريم؛ به عنوان مثال امروزه در غرب يکي از مهمترين مباحث درباره متن اين است که: آيا اساساً يک فهم مشخص و قطعي از يک متن مشخص داريم يا خير؟ سابق بر اين غالب انديشمندان غربي معتقد بودند که ما يک فهم مشخص و فيکس داريم؛ يعني وقتي شما يک گزاره را بيان مي‌کنيد؛ اين يک معناي مشخص دارد. اما بحثها بر سر اين است که ما راههايي را تعريف کنيم که به يک فهم ثابت حقيقي برسيم.

يکي از بزرگان که امروز هم هست، شکايت کرد که آقاي فلاني که در دفتر امام است، کاسه و کوزه من را به هم مي‌زند؛ چراکه من مي‌روم ساعتها حرفهاي امام را مطالعه و بالا و پايين مي‌کنم و از اول تا به آخر جمع‌بندي مي‌کنم و بعد به يک نتيجه مي‌رسم و در همايشهايي که شما ترتيب مي‌دهيد، بيان مي‌کنم. اما اين آقايي که در بيت امام بوده، وقتي صحبت من تمام مي‌شود، از همان پايين مي‌گويد که نظر امام اين نبوده است؛ لذا تمام استدلالهاي من را جلوي مستمعين خراب مي‌کند. اجتهاد در انديشة امام يعني اينکه بايد بپذيريم که هرکس طبق يک متد صحيح، انديشه‌ورزي مي‌‌کند، حرفش قابل احترام است، و لو اينکه به نظر ما غلط باشد؛ مثلا در مسأله شوراي نگهبان اختلافات جدي وجود دارد که نظر امام چه بود. در خصوص مشروعيت نظام و ملاک مشروعيت نظام هم بحثهاي مهمي در مورد نظر امام وجود دارد. جايگاه رأي مردم در مشروعيت نظام و در مقبوليت نظام چيست؟ زيرا برخي رأي مردم را عامل مشروعيت نظام مي‌دانند و برخي آن را در مقبوليت نظام دخيل مي‌دانند. لذا ما با طرز تلقي‌هاي مختلف در انديشه امام روبرو هستيم. البته بعضي فکر مي‌کنند که اجتهاد در انديشه امام يعني ما بايد بياييم و خودمان اجتهاد کنيم؛ اما مسئله فقط اين‌گونه نيست.

اختلافاتي که امروزه بين جناحهاي چپ و راست وجود دارد که هنوز هم خود را مقيد به خط اصيل امام مي‌دانند، به اين معناست که اجتهاد وجود دارد. درزمينه مشروعيت نظام، جايگاه شوراي نگهبان، رابطه قوا با يکديگر و رابطه رهبري با قوا و همچنين حدود اختيارات ولي فقيه هم اجتهادهاي مختلفي وجود دارد.

بحث اجتهاد در انديشه امام به معناي رسميت دادن به فهمهاي مختلف است. بحث اجتهاد در انديشه امام فقط اين نيست که برويد و اجتهاد کنيد. چون کسي به حرف ما گوش نمي‌دهد که بگوييم برو و اجتهاد کن. بنيان اصلي بحث اجتهاد در انديشه امام اين است که وقتي کسي به فهم مشخصي از حرف امام مي‌رسد، اگر اصول مهم انديشه امام را نيز مد نظر داشته باشد، حرفش قابل احترام است؛ يعني بنده بپذيرم فرد ديگري اگر حرفهاي امام را کنار هم قرار مي‌دهد و با يک اصول مشخص قدم برمي‌دارد و توانسته است يک نظام انديشه‌اي براي امام پيش خود درست کند، او هم خارج از انديشه امام نيست.

البته اين به معناي باز بودن اجتهاد تبرعي و دلبخواهي و جداي از متون اصلي نيست و ما اين حرفها را اساساً اجتهاد نمي‌دانيم، بلکه سوءاستفاده از محبوبيت امام و متن بودن انديشه او در نظام اسلامي مي‌‌دانيم. و اساساً طرح اجتهاد در انديشه امام که زماني توسط حاج حسن آقا مطرح شد، به معناي جواز تفسير به رأي و برداشت غير متسانخ با اصول انديشه امام نيست.

 

از کجا بايد بفهميم که انديشه امام امروز هم در متن اصلي جامعه قرار دارد؟

در پاسخ به اين سؤال، دو مسأله بايد از هم جدا شود: ما بايد بدانيم که امام در حيطه رسمي و ادعا متن اصلي است و يا در حيطه عمل؟ به عنوان مثال وقتي شما مي‌گوييد من مسلمان هستم، يعني قرآن متن اصلي شماست. يا وقتي مي‌گوييد من شيعه هستم يعني علاوه بر قرآن، روايات هم متن اصلي شما هستند. اما واقعاً در مقام عمل شما مسلمان هستيد و قرآن متن اصلي شما هست؟ لذا اين تمايز بين ادعا و مقام عمل مهم است.

به جز زمزمه‌هاي نادري که وجود دارد، متن و سيره امام بي‌شک متن اصلي نظام ما در حيطه ادعاست، اگرچه حرفهايي هم زده مي‌شود که دوران امام گذشته. اگر آن حرفها امروز قرائت رسمي جمهوري اسلامي بود، شايد راحت‌تر مي‌توانستيم بگوييم که متن امام متن اصلي نيست؛ اما امروز مي‌بينيم که از طرف رهبري آن حرف منکوب مي‌شود و از طريق تمام نهادهاي رسمي حرف امام حجت است و متن امام به عنوان متن مقدس انقلاب به شمار مي‌رود. اما در مقام عمل اگر بپرسيد که ما در عمل چقدر حکومت هستيم، چقدر اسلامي هستيم؟ و چقدر جمهوري هستيم؟، بايد بگويم که ما در عمل همان مقدار امامي هستيم.

 

آيا امام و نصوص امام بايد متن اصلي در حوزه شناخت مباني و رويکردهاي اصلي انقلاب و نظام باشد؟ چرا؟

بنده حرفي زدم که بعضي حقوقدانها تأييد كردند و برخي اشکال گرفتند. من گفتم آن نظام و قانون اساسي که مردم به آن رأي دادند،‌ قانون اساسي امام بود. آن نظامي که مردم رأي دادند، نظام امام خميني بود؛ لذا اگر شما آمديد و از آن فاصله گرفتيد، ديگر رأي بيش از 90 درصدي را نداريد. اين نظام برپايه انديشه امام است و مردم به جمهوري اسلامي بر پايه انديشه امام رأي دادند؛ لذا اگر از حيث حقوقي به اصل و بنيان جمهوري اسلامي نگاه کنيد، امام و انديشه امام حرف اول را مي‌زند. ما مشروعيت نظام را بر پايه سخنان امام داريم.اگر از حرف امام بگذريم؛ هم از حيث مشروعيت و هم از حيث آراي مردم با مشکل مواجه مي‌شويم.

در يک بُعد ديگر بنده مي‌خواهم ادعا کنم که امروزه هم مقبوليت نظام، وابسته به امام و انديشه امام و آرمانهاي اصيل انقلاب است. به عبارتي آرمانهاي اصيل انقلاب جدا از اينکه چقدر توانسته‌ايم اجرا کنيم و چقدر خواسته‌ايم اجرا کنيم، هنوز هم پشتوانه مردمي دارد؛ اما من مي‌‌خواهم اينجا به نکته مهمي اشاره کنم. نگاه کنيد وضعيت اقتصادي امروز مردم نسبت به 20 و يا 30 سال گذشته بهتر شده است. اگر غالب مردم را نگاه کنيد، وضعيت اقتصادي آنها بهتر از 30 سال گذشته است. اگر با کساني که در سالهاي 59 و 60 در روستاها و شهرهاي کوچک و يا حتي بزرگ زندگي مي‌کردند، صحبت کنيد، بدون شک وضعيت اقتصادي آنها بهتر شده است؛ زيرا الان صاحب برق و آب و گاز و جاده و ديگر مسائل اقتصادي هستند. اما اگر باز با آنها صحبت شود، مي‌بينيد که مردم مي‌گويند وضعيت کلي آنها در 10 يا 25 سال پيش بهتر از امسال بوده است، ولو اينکه از نظر اقتصادي پيشرفتهايي داشته اند.

بايد ببينيم ملاک يک جامعه مطلوب چيست؟ ممکن است يک نفر با ديد ليبراليستي بگويد که ملاک جامعه مطلوب، آزادي تضمين شده است؛ يعني هرچقدر آزادي تقويت شود، جامعه مطلوب‌تر خواهد بود. نگاه سوسياليستي مي‌گويد: هر جامعه‌اي که طراز اقتصادي‌اش مطلوب‌تر باشد، مطلوب‌تر است؛ يعني اگر از حيث اقتصادي پيشرفت کرديد، جامعه مطلوب‌تري داريد. اما به نظر من جامعه مطلوب جامعه‌اي است که طراز رضايت‌مندي مردم بالاتر است.

من و شما ممکن است در جامعه‌اي با فقر مطلق زندگي کنيم، اما راضي باشيم. خيلي از کساني که در دوران جنگ زندگي کردند، ميزان رضايتمندي‌شان بسيار متفاوت از امروز است. در حالي که ما از حيث اقتصادي پيشرفت بيشتري داشته‌ايم. اگر به غرب هم نگاه کنيم، آنها هم با اين مشکل مواجه هستند. البته راهکار بالا بردن رضايتمندي مردم را نمي‌دانم؛ اما مي‌دانم که بدون شک اقتصاد در آن مؤثر است، اما همه چيز نيست. آزادي هم در آن مؤثر است، اما همه سخن نيست.

در يک نظام هر چقدر ميزان رضايتمندي مردم بالاتر باشد، مطلوب‌تر خواهد بود. در قرآن هم بالاترين مقامي که خدا بعد از بردن به بهشت و نعماتي که در آنجا وجود دارد، مي‌شمارد، مقام رضايت است: «رضي الله عنهم و رضوا عنه». البته رضايت در اخلاق و عرفان تعاريفي دارد؛ اما در نگاه جامعه‌شناختي نمي‌خواهيم و نمي توانيم سراغ بحثهاي عرفاني برويم که ملاک آن فرد است؛ زيرا اگر اينها با هم خلط شود، با مشکل مواجه مي‌شويم. اگر بنده نسخه‌اي را که براي يک فرد است، براي اجتماع تجويز کنم، هياهو مي‌شود. البته ما خيلي وقتها اين خلط‌ها را انجام مي‌دهيم!

دغدغه در اين است که چه شده ميزان رضايتمندي مردم نسبت به 20 و يا 25 سال پيش پايين آمده است؟ آمار مي‌گويد که ما در زمان پاياني حکومت شاه وضعيت اقتصادي مطلوب‌تري نسبت به سالهاي قبلش داشتيم و در عين حال وضعيت ما نسبت به جنگ، وضعيت بهتري بوده است؛ اما قطعاً وضعيت رضايتمندي مردم خيلي بد بوده است و لذا انقلاب کردند.

بسياري مي‌گويند که امام انقلاب کرد؛ اما واقعيت اين است که مردم انقلاب کردند. امام جلو افتاد و کار را پيش برد و رهبري کرد، و الا اگر هيچ کس جلو نمي‌آمد، امام يا در حبس بود و يا در حصر و تبعيد؛ لذا اولين بنيان انقلاب مردم ايران، بحث عدم رضايتمندي از وضع موجود بوده است. حتي اگر آمارها نشان ندهند، بدون شک در سالهاي 58 و 59 حتي با مشقات بسيار اقتصادي، ميزان رضايتمندي قابل مقايسه با الان نيست. لذا بايد فکري کنيم و پژوهش کنيم تا معيارهاي رضايتمندي مردم را دريابيم.

 

دلايل تنزل ميزان احساس رضايتمندي در ميان بخشهايي از مردم در سالهاي اخير چيست؟

ما بايد بدانيم که آرمانهاي انقلاب چيست؟ شعار اصلي انقلاب ما چيست؟ خواسته اصلي صد سال اخير مردم ما چيست؟ بنده معتقدم که «استقلال» جواب اول اين سؤالات است؛ زيرا در استقلال، مردم آن چيزي را که ندارند طلب مي‌کنند. امروزه اگر در جامعه بحث استقلال را مطرح کنيم، شايد بسياري معناي آن را متوجه نشوند؛ زيرا نياز به استقلال را به واقع لمس نمي‌کنند. اگر چند سال قبل در لبنان سؤال مي‌کرديم که استقلال چيست، آن را به خوبي درک مي‌کردند.

وقتي بنده با جواناني در اردن صحبت مي‌کردم، آنها معناي استقلال را مي‌فهميدند. وقتي در سفري به اردن رفتم، مي‌ديدم که اسلحه‌هاي مرزبانان اردني به جاي اينکه به طرف اسرائيل باشد، به طرف مرز خودشان برگشته است؛ زيرا اردن در يک طرف درياي سياه و اسرائيل هم در طرف ديگرش قرار داشت؛ اما اسلحه‌هاي رگباري به طرف اردن بود. لذا جوانان آنان به خوبي مي‌دانستند که استقلال به چه معناست. حتي وقتي در زمان انتخابات گذشته ايران با آنها صحبت مي‌‌کرديم و سؤال مي‌‌شد که: «نظر شما آقاي احمدي نژاد است يا آقاي موسوي؟» آنها مي‌گفتند آقاي احمدي‌نژاد. چون معتقد بودند که احمدي‌نژاد در مقابل اسرائيل است. اما درمورد آقاي موسوي مي‌گفتند که ما شنيده‌ايم که ايشان هم در مقابل اسرائيل است، اما مطمئن نيستيم. لذا قطعي را رها نمي‌کردند تا احتمال را به دست آورند. هرچند که سياست کلي نظام ما مقابله با اسرائيل است و تفاوتي در ميان افراد نيست.

ما از حيث دخالت قدرتها در داخل کشور به استقلال خوبي رسيده‌ايم. امروزه استقلال در جامعه به نظر مي‌‌رسد مسأله مهمي نيست؛ اما اگر خداي ناکرده استقلال ما لگدمال شود، اين خواسته دوباره باز مي‌گردد. البته اين مسأله به اين معنا نيست که آرمان اصلي ما که استقلال است، آرمان مردم امروز نيست، بلکه ما امروز تا حد زيادي به استقلال رسيده‌ايم و به همين جهت آن را لمس نمي‌کنيم. استقلال همانند اکسيژن در هوا، براي زندگي شرافتمندانه مهم است. مردم گذشته به خوبي اين معنا را درک مي‌کردند؛ زيرا آمريکاييها در همه شئون آنها دخالت داشتند. کوچکترين دستور سياستهاي نظام بايد از سفارتخانه‌‌هاي روسيه، آمريکا و انگليس مي‌آمد. حتي رفتن و برگشتن شاه کشور توسط آمريکا تنظيم مي‌شد؛ بنابراين اين خواسته مردم کاملا طبيعي بود.

«آزادي» را هم بايددر کنار استقلال قرار داد. مگر يک جامعه مي‌تواند بدون آزادي زندگي کند؟ قطعاً نمي‌تواند. در مورد «جمهوريت نظام» هم همين‌طور. تمام ارکان نظام جمهوري اسلامي بايد در راستاي جمهوريت نظام تنظيم شود؛ چراکه جمهوريت از آرمانهاي اصلي ماست.

مردم پيش از انقلاب و در زماني که اين واژه‌ها را به عنوان آرمان اصلي خود انتخاب کردند، به اين خاطر بود که نيازمند آنها بودند. مردم پيش از انقلاب و حتي مردم صد سال گذشته واقعاً احساس مي‌کردند که احتياج به تأثير گذاري بسزايي در جامعه دارند. احساس مي‌کردند که نيازمند يک مفهوم اساسي هستند، ولو نام آن را نمي‌دانستند. بنابراين جمهوريت نظام و تأثير آن بسيار مهم است و تماماً در کلام امام وجود دارد.

اهميت «اسلاميت نظام» نيز نکته‌اي است که نبايد مغفول بماند. کساني که خارج از ايران زندگي مي‌کنند، کاملا مي‌فهمند که ما چه نعمت بزرگي به نام اسلاميت نظام داريم. البته ما کاري با قرائتهاي تند و راديکال از اسلام نداريم که در شيعه و به طور شديدتر در سني‌ها وجود دارد. البته يک کشور هيچ وقت به آرمانهاي خود به طور صددرصد نخواهد رسيد. ان‌شاءالله طبق انديشه شيعي، در زمان ظهور حضرت، اين اتفاقات خواهد افتاد؛ اما مسأله اساسي اين است که بايد مردم حس کنند که در حال حرکت به اين سمت هستند و مسير قهقرايي را طي نمي‌کنند و به عقب نمي‌روند؛ يعني امروز که 35 سال از انقلاب گذشته، ما بايد از حيث استقلال،‌آزادي، جمهوريت و اسلاميت جلوتر باشيم. البته زماني کند و زماني هم تند پيش مي‌رويم؛ اما اميدوارم که سرعت ما زيادتر شود.

اگر به جمهوري اسلامي نگاه کنيم، يک عنوان و يا يک اسم است که قبل آن هم وجود دارد و سه قيد دارد نه دو قيد: حکومت، جمهوري و اسلامي. بعضي به آن قيد حکومت توجه ندارند در حالي که بسياري از وظايف مثل گرداندن چرخ مملکت و نظام در حيطه اختيارات قيد اول يعني حکومت است. هر حکومتي که تشکيل مي‌شود، بايد مسأله آب و نان و برق مردم را حل کند. اينها بعضي از اقتضائات حکومت هستند. البته بنده سعي دارم تا روي آرمانها تأکيد ‌کنم.

در انتخابات سال 88 قبل از حوادث رخ داده، در يک سخنراني بيان کردم که: «انتخابات بايد تجلي دوستي باشد و نه جنگ داخلي» وگفتم: سخن گفتن و منحصر کردن انقلاب در آب و نان خيانت به انقلاب است؛ زيرا بحث آب و نان وظيفه جمهوري اسلامي نيست، بلکه وظيفه هر حکومتي است. يعني هر حکومتي که اسم حکومت داشته باشد و قرار است نظم و نسق يک جامعه در دست او باشد، بايد به اين مسائل بپردازد. چنانچه امام علي(ع) هم فرمودند: لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ؛ يعني هر کس اميري مي‌خواهد و نظام بايد نظم و نسق داشته باشد.

لذا حل مسائل و مشکلات مردم به بحث حکومت بازمي‌گردد. متأسفانه ما در بسياري از مواقع، در قيد اول مانده‌ايم و تجربه آن را نداشته‌ايم. نظام ما جوان بوده‌ است و البته دشمنان ما هم بعضاً تجربه نداشتند؛ اما اگر با تجربه امروز به 30 سال گذشته باز گرديد، دوستان و دشمنان ما هم آن‌طور که رفتار کردند، عمل نخواهند کرد. خيلي زمانها در حکومت‌داري بي‌تجربه عمل کرديم؛ اما هرچه جلوتر برويم، اين تجربه بيشتر مي‌شود.

امروز که دولت تغيير کرده، قرار نبوده که يک عده آدمهايي که تجربه ندارند، سر کار بيايند. و ديديد که آدمهايي آمدند که در کارنامه کاري خود وزير و نماينده مجلس و کاره‌اي بوده‌اند. حتي اگر همان دولت قبلي هم سر کار بيايد، خواهيد ديد که تغييرات بسيار با تجربيات بالاتري خواهد داشت. اگر اينها را کنار هم قرار دهيم، بسياري از مشکلات ما ناشي از تحقق حکومت است که بي‌تجربه بوديم و بلد نبوديم.

فقه ما 1400 سال در شرايطي که حکومت و قضاوت نداشت، «کتاب القضا» را نوشته است؛ لذا امروز که کلي پرونده آمده، دچار نقصانيم. ما در نظام قضايي احکام کافي نداريم. به عنوان مثال در مسأله اجتهاد قاضي امروز بحث است. در عين اينکه مهمترين شغل در اسلام بعد از حاکم، قاضي است که سختگيرانه‌ترين شرايط براي او در نظر گرفته مي‌شود. با اين حال امروز که حکومت تشکيل داده‌ايم و با ميليونها پرونده مواجه شده‌ايم، باز هم کسي را نداشتيم که قضاوت کند.

 

اين شبهه بعضا مطرح مي‌‌شود که در دهه نخست انقلاب با توجه به قدرتمندتر شدن مرکزيت حکومت، تعطيلي بسياري از بندهاي قانون اساسي و تنگ‌تر شدن بساط جمهوريت، امام خود نيز از متون و ديدگاههاي اوليه به دلايلي از جمله شرايط و مقتضيات آن زمان، فاصله گرفتند. ديدگاه شما در اين قبال چيست؟

 

ما بايد بين حوزه انديشه و حوزه عمل فاصله قرار دهيم. بنده سخت معتقدم که به لحاظ فلسفي در حوزه عمل، وقتي پارادايم‌ها عوض مي‌شود ـ به تعبير ويتگنشتاين وقتي بازيهاي زباني تغيير مي‌کند و دنيا عوض مي‌شود ـ داوري بسيار دشوار مي‌شود، اگر نگوييم غير ممکن مي‌‌شود؛ به عنوان مثال به درست يا نادرست بودن تسخير لانه جاسوسي توجه کنيم. اکثريت مطلق مردم انقلابي و حتي عقلاي قوم در آن ايام اصلا آن کار را اشتباه نمي دانستند؛ اما الان از نظر برخي در جامعه آن کار اشتباه بوده است. بنابراين بايد بدانيم که معناي کار اشتباه چيست؟ چرا کار اشتباه بوده است؟ آيا مراد فقط نتيجه است؟ نتيجه ممکن است درستي امور را تغيير دهد.

به عنوان مثال، شما در طبقة دوم يک خانه چهار طبقه هستيد. مي‌گويند سونامي مي‌آيد و خانه از بين خواهد رفت. راهها همه بسته شده‌اند؛ لذا شما بايد به پايين بپريد و مي‌دانيد که اگر بپريد، پايتان مي‌شکند. اما اگر بمانيد، زنده نخواهيد ماند. اگر دو نفر باشيد و شما به پايين بپريد و ديگري بماند، اما سونامي هم نيايد، پاي شما مي‌شکند اما نفر دوم سالم مي‌ماند. حالا سؤال اين است که: کدام يک از شما کار درست انجام داده است؟ قطعاً کار شما که پايت شکسته درست‌تر است. بنابراين کار درست را نمي‌توان بعد از گذشت سالهاي طولاني و با يک رشته داده‌هاي ناقص و صرفاً با نظر به نتيجه مورد داوري قرار داد. بايد ببينيم که نگاه آن روز جامعه و اکثريت عقلا به مسئله چه بوده است.

بنده روي مطلبي دست گذاشتم که امروز دفاع کردن از آن بسيار مشکل است و به جوان امروزي نمي‌توانيد بگوييد که کار درستي بوده است يا خير؛ اما بر فرض محال اگر دانشجويان که به سفارت ريختند، فرداي آن روز در جاهاي مختلف به سفارت آمريکا مي‌ريختند و تغييرات گسترده‌اي به نام «بهار غربي» و «بهار آمريکايي» شکل مي‌گرفت، آيا آن موقع هم مي‌توانستيم بگوييم که کار ما درست بوده يا غلط؟ قطعاً در آن زمان همه مي‌گفتند بزرگترين اتفاق رخ داده است. ببينيد يک نفر در تونس خودسوزي کرد و نامش در تاريخ ماندگار شد. آيا کار او درست بوده يا کار شخصي که مثلاً در هلند خود را سوزاند و هيچ نتيجه‌اي هم نگرفت؟

بنابراين معتقدم که ما از حيث داوري در مقام عمل، دستمان خالي است و نمي‌توانيم همه آنچه را که در نتيجه تأثير داشته است، ببينيم. در عين حال بايد بدانيم که عمل درست يعني چه؟ آيا از حيث فلسفي از «عمل درست» تعريفي داريم؟ كاملاً معتقدم که با ديد نتيجه‌گرا و يا به تعبير بهتر: غايت‌انگارانه نمي توان سراغ داوري پيرامون درست يا غلط بودن عملي رفت که دهها عامل ديگر در به ثمر نشستنش مؤثر بوده است.

در اين حال تفاوت در عمل و نظر، تشخيص و تفسير مباني را دچار اشکال مي‌‌کند. يکي از راههاي تفسير هر متني، سيره است. حال اگر سيره با متن دچار تباين يا تفاوت معني‌دار باشد، باورپذيري و ارزش هر دو را دچار ايراد اساسي مي‌‌سازد.

اگر سيرة معصومين را در نظر بگيريم، بايد بررسي کنيم و ببينيم که تا چه اندازه در فقه از سيره معصومين استفاده کرده‌ايم. آيا علما مي‌توانند وجوب را از سيره معصوم به دست آورند؟ قطعاً نه. اگر امام معصوم کاري انجام داد، مي‌شود گفت که اين کار واجب است؟ قطعاً خير، غايت‌الامر تنها اباحه را مي‌شود فهميد. در مورد سيره دست ما کوتاه است. اگر در فقه به قضاوتهاي اميرالمؤمنين(ع) نگاه کنيم،‌ هيچ فقيهي نمي‌تواند همانند قضاوتهاي ايشان حکم بدهد. مانند ماجراي دو مادر که هر دو ادعا مي‌کردند آن بچه مال آنهاست. کدام يک از فقهاي ما امروز مي‌توانند به آن شيوه و بر آن مبنا حکم کنند؟ روشن‌ترين مسأله اين است که ببينيم در فقه چقدر از سيره استفاده شده است.

از حيث فلسفي، قضاوت کردن در مورد شرايطي که پارادايم آن تغيير کرده، بسيار دشوار است، اگر نگوييم غير ممکن است؛ اما متن باقي مي‌ماند و معنا دارد چون با امروز ما نسبت دارد. هر متن سه نوع ارتباط با انديشه فلسفي پيدا مي‌کند: اولي ارتباط با نفس‌الامر و مقام واقع آن است؛ دوم ارتباط آن با آن روز؛ و سوم معنا و ارتباطش با امروز. ارتباط متن با نفس‌الامر واحد است، اما ارتباطش با آن روز و امروز متفاوت است.

بحث بنده اين است: متني که در زمان خود کاربرد و معنا داشته است، امروز هم همان معنا را دارد؛ اما صحبت بر سر داوري است. ما مي‌توانيم نسبت به حوادث گذشته داوري کنيم، اما به شرطي که تمام عوامل مؤثر را بدانيم. اگر در مسأله لانه جاسوسي اطلاعات دقيقي وجود داشت که صدها بمب از جمله بمب اتم در آنجا قرار دارد، شک نکنيد که وظيفه عقلايي حکومت است که برود داخل سفارت و آن را بگيرد. يا به طور ملموس‌تر بگويم وقتي حکومت و مردم نگاه مي‌‌کنند که آمريکا شاه را به کشور خود مي‌‌برد و از طرف ديگر در ذهن خود مرور مي‌‌کنند که همين آمريکا در کودتاي 28 مرداد دخالت اصلي را داشت، اين وحشت کاملا طبيعي است که نکند خداي نکرده طرح جديدي داشته باشند و باز دهها سال رفتن نظام شاهنشاهي را به عقب بيندازند.

 

آمريکا معتقد بود که در عراق سلاح کشتار جمعي وجود دارد و به آنجا حمله کرد و سلاح کشتار جمعي نيافت. يک نفر از سردمداران آمريکا هم به نشانه شرمندگي سرش را پايين نياورد؛ زيرا گفتند که ما بنا بر اطلاعاتمان حمله کرديم. بنده کاري ندارم که واقعيت امر چه بود؛ اما همان آمريکاييها بعد از اثبات کذب ادعا، باز هم مي‌خواهند ما را قانع کنند؛ لذا مي‌گويند که ما طبق اطلاعاتمان رفتيم و سربلند هستيم.

 

جداي از تفاوتهايي که در دهه نخست بين سيره و متن مي‌‌بينيم، آيا مي‌‌توان رخدادها و شيوه عملکردي سالهاي نخست انقلاب را به سالهاي اخير تعميم داد و خواهان تطبيق اقدامات با همان سيره شد؟

ما آمديم و از حوادث تاريخي استفاده کرديم؛ مثلا طلحه و زبير که هستند؟ يا اميرالمؤمنين(ع) و سيدالشهدا(ع) که هستند؟ به نظر بنده حوادث تاريخي از حيث فلسفي به سختي قابل عبرت‌گيري هستند. مهمترين حادثه تاريخي، حادثه کربلاست. اما آيا شما مي‌توانيد امروز به ما معيار بدهيد و در مقام عمل ثابت کنيد که اگر اين اتفاق بيفتد،‌آدم بايد امام حسين(ع) و يا امام حسن(ع) باشد؟ چه مي‌شود که امروز يک گروه خود را امام حسين و ديگري امام علي مي‌داند، اما هر دو گروه با هم مي‌جنگند؟ لذا از حيث داوري حوادث تاريخي به سختي قابل داوري و تطبيق بر شرايط امروز هستند.

بازي زباني و فرم‌ زندگيها تغيير کرده است. حيطه قبلي حرف اين بود که ما تمام عوامل مؤثر را نمي‌دانيم. حرف الان من بالاتر است و مي‌گويم: فرم زندگي و نگاه و معنا تغيير کرده است. اگر شما به من بگوييد: «خدا قوت»، اين جمله در فرهنگ و بازي زباني ما معنا دارد؛ اما براي کسي که خدا را قبول ندارد، کاملا بي‌معناست. اين بحث در ميان انديشمندان غربي خصوصاً ويتگنشتاين بسيار مورد تأمل قرار گرفته است.

بعضي شخصيت‌هاي تاريخي بعد از گذشت زمانهايي مجدداً احياء مي‌شوند يا بالعکس؛ مثلاً به مصدق نگاه کنيد. مصدق تا سالهاي سال در ميان روشنفکران ما يک شخصيت فوق‌العاده بود. بعد از مدتي در ميان روشنفکران و تاريخ‌شناسان نگاه جديدي نسبت به ايشان پيدا شد و وي را مقصر دانستند و گفتند از حيث قانوني و فرايند قانوني، مصدق در شمار اشتباه‌کاران است. بعضي هم مي‌گويند که کار او از حيث ملي کردن غلط بوده و نگاه جديدي به ماجرا دارند. بنابراين به مرور زمان شخصيت‌هاي تاريخ جايگاهشان عوض مي‌شود و تغيير مي‌کند.

البته بعضي حوادث هستند که در هميشه تاريخ مي‌توان در مورد آنها صحبت کرد؛ به عنوان مثال شما هميشه مي‌توانيد بگوييد که در حادثه کربلا چه کسي ظلم کرد. اما بسياري از حوادث ديگر را هم نمي‌توان قضاوت کرد. ما در مورد حوادث دوران نخست انقلاب بسياري از قضايا را نمي‌دانيم و برخي ديگر را هم فراموش کرده‌ايم. بعضي که مي‌گويند امام در پاريس يک حرف زد و در ايران هم حرفي ديگر، بايد بدانند که امام يک حرف واحد داشت، آنها بودند که نخواستند بشنوند.

امام به عنوان نماد مقابله بود و آنها مجبور بودند تا در کنار امام باشند. امام هم مي‌‌فرمودند که: «آنها از اول هم با ما نبودند.» بعضي هم به صراحت بيان کردند که ما امام را نگاه مي‌کرديم به عنوان اينکه شاه را بيندازد؛ اما بعد از سقوط شاه چون توان اداره ندارد و آخوندها نمي‌توانند حکومت را بچرخانند، خودمان حکومت را خواهيم گرفت. اما ديدند که آخوندها بسيار قدرتمندتر از اين بودند که حکومت را واگذار کنند؛ لذا خيلي وقتها امام يک حرف زد، اما آنها نخواستند بشنوند. امام بحث ولايت فقيه را هم مطرح کرد؛ اما بعضي نمي‌خواستند بشنوند.

در مورد حوادث انقلاب هم اگر زودتر از اين مي‌شد داوري کرد و همان زمان صحبت مي‌شد و قضيه باز مي‌شد جواب دادن به آن ممکن بود؛ مثلا در مورد آقاي شريعتمداري امروز افراد مختلف حرفهاي متفاوتي مي‌زنند. يکي مي‌گويد مريض بود و رسيدگي نشد و ديگري مي‌گويد: «من دکتر او بودم و هر کاري فکر کرديم لازم است، انجام داديم؛ اما اصلا بعضي مرضها معلوم نمي‌کند و وقتي بفهميد کار تمام شده است»؛ مثلا آقاي گلپايگاني به بيمارستان رفت اما دير شده بود. و يا آقاي منتظري از حيث انتقال به بيمارستان ممنوعيتي نداشت و مي‌توانست به بيمارستان برود، اما در خانه فوت کرد. بالاخره ما براي داوري نسبت به حوادث گذشته از چند جهت با مشکل رو برو هستيم.

برخي با اشاره به اين فرموده حضرت امام که: «حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، يکجانبه لغو کند»، نتيجه‌گيري مي‌‌کنند که به اين شيوه احتمال تمرکزگرايي بيش از اندازه و حتي ديکتاتوري وجود دارد و مردم نمي توانند اطمينان داشته باشند که قرارهايشان با حکومت يکجانبه و به دلايل واهي يا منفعت گروهي يا تشخيصي ناصواب لغو نشود.

 

اين مسأله ربطي به ديکتاتوري ندارد و خاص ولايت فقيه هم نيست، بلکه هر حکومتي مي‌تواند اين کار را انجام دهد و کاملا عقلايي قلمداد مي‌شود؛ لذا وقتي امام اين را مي‌گويد، اين جمله، انديشه امام در حيطه اقتدار حکومت است.

انديشه امام نسبت به حکومت عقلايي (چه ديني و چه غير ديني) اين است که حکومت مي‌تواند اين کار را انجام دهد و مطابق با جمهوريت و مشروعيت نظام است، البته اگر شرايط خود را داشته باشد؛ به عنوان مثال شما خانه‌اي داريد که مي‌خواهند از زير آن مترو بکشند.

طبق فقه سنتي خيلي‌ها مي‌گويند نمي‌شود؛ زيرا از اينجا تا 6 طبقه زير زمين و 7 طبقه بالاي آسمان، مال شخص است و مي‌تواند اجازه ندهد. يا اگر در انگلستان بخواهند جاده بکشند و خانه فرد هم وسط جاده باشد و نخواهد خانه‌اش را خراب کند، به او مي‌گويند که تو بي‌خود اجازه نمي‌دهي، ما به تو پول مي‌دهيم و زمين را مي‌گيريم؛ يعني حکومت يکطرفه قرارهاي قبلي مردم را لغو مي‌کند و جاده مي‌کشد.

در مثالي ديگر: شما اتوبوس داريد و طبق ميل خود براي هر نفر 8 هزار تومان تعيين مي‌کنيد؛ لذا به اشخاص ‌مي‌گوييد که مي‌خواهي سوار شو، مي‌خواهي نشو. دولت هم تأکيد مي‌کند که تو بي‌خود نمي‌خواهي و سوار نمي کني؛ لذا شما را مجبور مي‌کند تا اين کار را انجام دهيد، تا رعايت قانون شده باشد. در عين حال در ابتداي انقلاب مجلس اين را که تنظيم قيمت اتوبوس دست دولت باشد، تصويب و شوراي نگهبان آن را رد کرد و آن را خلاف شرع دانست؛ زيرا معتقد بود که دولت نمي‌تواند قيمت اتوبوسها را واحد کند و اين طبق فقه سنتي ما وجه داشت؛ زيرا تو مالک اتوبوس هستي و خود اختياردار آن هستي. يا مثلا دولت به شما زمين مي‌دهد که بسازي، بعد برنامه شهرسازي تغيير مي‌کند و قرار مي‌‌شود در همين زمين جاده احداث شود. در اينجا هم بايد بلند شوي و به جاي ديگر بروي؛ چون مسأله مسأله حکومت است. من نمي‌توانم به خاطر 200 متر زمين، جاده‌اي را که ميليونها نفر مي‌خواهند رد شوند، کج کنم؛ اما اگر انتخابات برگزار کردي، حق نداري حتي يک رأي را جابجا کني.

صدر عبارت امام که فرمودند: «حکومت جمهوري ما مثل جمهوري شماست»، با ذيل عبارت ايشان سازگار است؛ اما بعضي از دل آن ديکتاتوري درمي‌آورند، و اين حرف غلطي است و ما هم فقط مي‌‌توانيم بگوييم اين برداشت غلط است و در حد توان هم مقابله کنيم. بالاتر اينکه از قرآن و روايات معصومين به عنوان چماق استفاده مي‌شود. حالا عبارت امام که سهل است!

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: