1392/11/20 ۰۹:۳۹
پرسش از رابطه و نسبت انقلاب ايران با مدرنيته يكي از مسائل بحثبرانگيز در ادبيات مطرح پيرامون انقلاب ايران است. ديدگاههاي موجود در اين باره را دست كم درسه مورد ميتوان جاي داد: مدرن يا پيشرو (progressive)، محافظهكار يا پسرو (regressive) و پستمدرن.
پرسش از رابطه و نسبت انقلاب ايران با مدرنيته يكي از مسائل بحثبرانگيز در ادبيات مطرح پيرامون انقلاب ايران است. ديدگاههاي موجود در اين باره را دست كم درسه مورد ميتوان جاي داد: مدرن يا پيشرو (progressive)، محافظهكار يا پسرو (regressive) و پستمدرن. از ديدگاه نخست انقلاب ايران با وجود برخي از ناسازگاريها با مدرنيته در مجموع تحولي در راستاي تجدد ارزيابي ميشود. از ديدگاه دوم انقلاب ايران، از سنخ انقلابهاي محافظهكارانه و واپسگرا يا ارتجاعي قلمداد ميشود. ديدگاه سوم نيز، كه برداشت اوليه فوكو بود ولي پس از آن تغيير يافت، اين انقلاب را حركتي در جهت فرارفتن از مدرنيته ميداند. از ديدگاه نوشتار حاضر انقلاب ايران با وجود اينكه در چارچوب گفتمان اسلام سياسي تحقق پذيرفت، ولي در مجموع ميتوان آن را تحولي در راستاي گذار به گونهيي خاص از تجدد تحليل و ارزيابي كرد، كه با عنوان «تجدد ايراني» از آن ياد ميشود. ادعاي بالا بر چند پيش فرض استوار است، نخست اينكه انقلاب يكي از راههاي دگرگوني و توسعه سياسي است كه در شرايط انسداد سياسي و عدم امكان تغيير و اصلاح نظام سياسي از درون رخ ميدهد. اين پديده در بنياد مدرن است و در جهان قديم و در چارچوب انديشه كلاسيك و سنتي امكان طرح و انديشيدن به آن وجود نداشته است. در انديشه قديم همچنان كه در كتاب سياست ارسطو به خوبي بيان شده است، با نگاه بدبينانه و منفي به انقلاب و دگرگوني مينگريستهاند و هرگز آن را گزينهيي در راه پيشرفت و توسعه قلمداد نميكردهاند. در انديشه اسلامي نيز، به جز معتزله و شيعيان زيديه، با اصالت بخشيدن به نظم با قيام و اقدام براي تغيير حكومت به دليل نتايج و پيامدهاي هرج و مرجآور آن مخالفت ميشده است. انديشمندان مسلمان با استناد به حديث «سلطانٍ ظلوم خيرً مِن فتنهٍ تدوم»، كه به امام علي(ع) نسبت داده ميشود، پادشاه ستمگر را بهتر از آشوب هميشگي ميدانستند، از اين رو با انقلاب مخالفت ميكردند. براي نخستينبار در عصر مشروطه بود كه با نگاهي خوشبينانه به انقلاب نگريسته شد و ميرزاي ناييني دركتاب تنبيه الامه با رويكرد فقهي به توجيهِ آن پرداخت. دوم اينكه تجدد و مدرنيته تنها در الگوي غربي خلاصه نميشود، بلكه با توجه به زمينههاي گوناگون اجتماعي و فرهنگي، الگوهاي ديگري نيز براي آن قابل تصور است. از اين ديدگاه، تجدد در بنياد عبارت از جدال قديم و جديد و فرآيندي است كه در آن متاخران انديشه و برداشت قدما را به پرسش و چالش كشند و در برابر آنها انديشههاي جديد و نو را مطرح كنند. در مورد ايران نيز با توجه به انديشه قديم و سنت قدمايي، ميتوان فرآيند به چالش كشيده شدن اين انديشه و سنت توسط متاخران و پديدار شدن تجدد را تصور كرد. اين چالش دستكم در دو حوزه پديدار شد: نخست در حوزه انديشه ديني به ويژه در چارچوب سنت فقهي و اجتهادي و دوم در حوزه روشنفكري. آوردگاه اين چالش دوران مشروطيت بود و پس از آن نيز با فراز و نشيب تا امروز تداوم يافته است. بيترديد اين چالش در پرتو آشنايي با تجدد غربي و با بهره بردن از انديشه و مفاهيم غرب رخداده است، ولي نميتوان آن را بهطور كامل وارداتي و برونزا دانست و وجه درونزايي آن را ناديده انگاشت.بر اساس اين دو پيشفرض، ميتوان ادعا كرد: انقلاب اسلامي ايران پديدهيي بود كه در شرايط گذار به تجدد رخ داد و با وجود برخي از چالشها با تجدد غربي و الگوهاي نوسازي برآمده از آن، در مجموع نوگرايانه بود و راه تجدد ايراني را هموار كرد. استدلال بر اين ادعا بر پايه مقدماتي سهگانه استوار است كه بخشي از آن به فرآيند انقلاب و بخش ديگر به دستاوردهاي انقلاب مربوط ميشوند و بخش نهايي پاسخ به استدلال مخالفين خواهد بود. در بخش نخست با توجه به ايدئولوژي انقلاب، آرمانها و اهداف انقلاب و نيروهاي انقلاب ميتوان به تحليل و ارزيابي ماهيت انقلاب پرداخت. در بخش دوم نيز قانون اساسي، نظام جمهوري اسلامي و روندهاي موجود پس از پيروزي انقلاب مورد توجه قرار ميگيرند.
بخش سوم نيز به دلايليكه مخالفين اين برداشت در توجيه ديدگاه خود بيان كردهاند، مربوط است. در نوشتار حاضر تنها به اشارهيي كوتاه به بخش نخست بسنده و تفصيل همه موارد به فرصتي ديگر واگذار ميشود. انقلاب ايران در چارچوب گفتمان اسلام سياسي تحقق يافت و در پي تاسيس نظامي بود كه الگوي آن برگرفته از تعاليم و آموزههاي اسلامي باشد. اسلام سياسي با دو ايدئولوژي مسلط آن دوران؛ يعني سرمايهداري و كمونيسم مرزبندي و سه گرايش چپ، ميانه و فقاهتي را دربرداشت. وجه مشترك اين سه گرايش انتقاد از برداشت سنتي از اسلام بود، كه تفسيري غير سياسي از آن ارائه ميكرد و بيشتر نگران پايبندي به آن در حوزه خصوصي و مدني بود. بنابر اين ايدئولوژي انقلاب اسلامي در تقابل با محافظهكاري و برپايه نوعي نوگرايي ديني شكل گرفت. در اين نوگرايي چپ اسلامي را شريعتي و نخشب، جريان ميانه را بازرگان، مطهري، طالقاني و بهشتي و گرايش فقاهتي را امام خميني و آيتالله منتظري نمايندگي ميكردند. محافظهكاراني، كه پس از پيروزي انقلاب به تدريج روايتي اقتدارگرايانه از اسلام سياسي را گسترش و گرايش راست اسلام سياسي را شكل دادند، برخلاف توصيه رهبر انقلاب، در آن دوران به جاي شاه، با دكتر شريعتي درگير بودند. اسلام سياسي، چونان ايدئولوژي اعتراض كه در دوران انقلاب مطرح ميشد، نه تنها با مفاهيم و آموزههاي تجدد؛ همچون آزادي، دموكراسي، جمهوريت، حقوق بشر و استقلال مخالفت نداشت، بلكه در صورتبندي و توجيه خود از آنها بهره نيز ميجست. مرزبندي آن با تجدد شايد تنها در موضوع پيوند دين سياست بود، كه البته با هدف استعلاي سياست و احياي معنويت توجيه ميشد و هرگز استفاده ابزاري از دين يا اقتدارگرايي ديني مورد نظر نبود. اين همسويي و سازگاري در بيان آرمانها و اهداف انقلاب بازتاب يافت و شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» به روشني آن را نشان ميداد. رهبر فقيد انقلاب نيز در سخنان خود نه تنها به پايبندي به آزادي، دموكراسي و جمهوريت پافشاري ميكرد، بلكه تاكيد داشت كه آنها را به همان معناي مصطلح در جهان جديد به كار ميبرد. نيروهاي انقلاب را نيز ائتلافي از نيروهاي سنتي و مدرن شكل ميدادند و همچون جنبش مشروطيت، رمز پيروزي انقلاب نيز همين ائتلاف بود. با وجود اين، همچنان كه هانتينگتون نيز در نظريه انقلاب خود، اشاره كرده است، نيروهاي مدرن نقش هدايتكننده و سازماندهي را بر عهده داشتند. نهادهاي سنتي مانند روحانيت و پايگاههاي مذهبي؛ همچون مساجد و منابر، نقش موثري در بسيج نيروها و توده مردم داشتند، ولي اين نقش تحث تاثير نيروهاي مدرن و با هدايت رهبر انقلاب تحقق مييافت. پذيرش رهبري امام خميني نيز در بخش سنتي و توده جامعه هر چند با انگيزههاي سنتي بود ولي در بخش مدرن به دليل همسويي با ارزشهاي مدرن صورت گرفت. امام در جريان مبارزه نه تنها از اداره حكومت توسط روحانيت سخن نگفت بلكه به روشني با آن مخالفت ميكرد. بر اساس آنچه بيان شد ميتوان نتيجه گرفت كه عناصر تجدد خواهانه در سه بخش ايدئولوژي، آرمانها و اهداف و نيروها جايگاهي برجستهتر از عناصر سنتي و محافظهكارانه داشتهاند. اين تجددخواهي هرچند در چارچوب انديشه ديني و تعاليم و آموزههاي ديني صورت ميگرفت، ولي نه تنها خوشايند محافظهكاران نبود بلكه با آن مرزهايي روشن و آشكار داشت. در انديشه محافظهكارانه و سنتي چيزي به عنوان انقلاب و دگرگوني همهجانبه و همراه با خشونت انديشهپذير و توجيهپذير نبود، از اين رو آنان اقدامات انقلابي را قابل پذيرش نميدانستند. نزد آنان تاسيس حكومت ديني در عصر غيبت امام عصر امكان پذير نبود و اقدام براي آن را جايز نميدانستند. اسلام خواهي نيروهاي انقلاب نيز نه از نوع سلفيگري بلكه از نوع احياگري يا اصلاحطلبي بود. آنان در پي تاسيس خلافت اسلامي و بازگرداندن جامعه به گذشته نبودند، بلكه خواهان اسلام اصيل بودند كه ارزشهايي همچون آزادي، برابري، حكومت قانون و حاكميت مردم را تاييد و پشتيباني ميكرد. بنابر اين انقلاب اسلامي را در مجموع ميتوان پروژهيي در راستاي تحقق تجدد ايراني قلمداد كرد. اين ادعا را وجود عناصر تجددخواهانه در قانون اساسي و جمهوري اسلامي به عنوان برترين دستاوردهاي انقلاب نيز پشتيباني ميكند. بررسي اين بخش و پاسخ ديدگاههاي مخالف در فرصتي ديگر دنبال خواهد شد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید