1392/11/8 ۰۸:۵۷
ميدانم شروع كردن با عبارت «شهر ما خانه ماست» خيلي خيلي كليشهيي است اما بگذاريد يك بار ديگر اين كليشه آغازگر بحثي مهم در رابطه با ما و شهر ما باشد. شهري كه بخش بزرگي از ساعاتي كه در يك روز در اختيار داريم
ميترا فردوسي: ميدانم شروع كردن با عبارت «شهر ما خانه ماست» خيلي خيلي كليشهيي است اما بگذاريد يك بار ديگر اين كليشه آغازگر بحثي مهم در رابطه با ما و شهر ما باشد. شهري كه بخش بزرگي از ساعاتي كه در يك روز در اختيار داريم را در شاهرگهاي آن ميگذرانيم. اتوبانها، خيابانها، محلهها و كوچههايش. خاطرات ما را ميسازد و روحي دارد كه ما همگي به درستي آن را درميبابيم. اما شهرها، محلهها و كوچهها هر روز در معرض تغييرند... خياباني نام عوض ميكند. كوچهيي به اعتبار اتوباني براي هميشه در تاريخ گم ميشود. زيرگذرها، اتوبانها و تونلها نقشه جديد شهر پيرامون ما را ترسيم ميكنند اما ما چگونه با اين تغييرات كنار ميآييم؟ آيا كسي از ما ميپرسد كه تغييرات اساسي در ريخت شهر جديد را ميپسنديم يا نه؟ وقتي كه براي شهرمان و محل زيستمان تصميمگيري ميشود با آن همراهي ميكنيم؟ چرا زيرگذر غريب چهارراه وليعصر اينچنين با مقاومت مردم مواجه ميشود و در مجموع در اين تعامل چرا هميشه مقاومتي وجود دارد و ايراد از كجاست... تنها چند سوال از سوالات زيادي است كه جرقه گفتوگوي من را با دكتر محمدرضايي، مدير گروه مطالعات فرهنگي دانشگاه فرهنگ و هنر و عضو هيات علمي گروه جامعهشناسي دانشگاه تربيت مدرس زد تا ماحصل آن باشد كه در زير ميخوانيد.
شهر يك واحد فرهنگي و داراي مصرف همگاني است مداخلههاي مديران شهري در عناصر حياتي آن تاثير ميگذارد. اهميت شناخت مناسبات مردم با شهر و فضاي زيستيشان و بهرهگيري از راهكارهاي كارشناسان فرهنگي و اجتماعي را در پروژهها براي سازمانهايي كه در شهر فعاليت ميكنند به چه ميزاني است؟
چند نكته مهم در پرسش شما نهفته است: مداخله مديران، شناخت مناسبات مردم با شهر و كارشناسان شهري اعم از اجتماعي و فرهنگي. اين مورد اخير، گستره وسيعي را شامل ميشود كه فرهنگي و اجتماعي تنها شمار اندكي از جمع كارشناساني هستند كه شهر بدون آنها امكان حيات ندارد. بگذاريد از نظام كارشناسي سخن بگوييم كه گويا اداره جوامع اخير در مقياس شهري تا مقياس كشوري و حتي امروزه در مقياس جهاني نيازمند وجود آنهاست. نظام كارشناسي دقيقا در نقطهيي قرار ميگيرد كه از يك سوي به مديران و از سوي ديگر به مردم وصل ميشود. از همينرو، وجود نظاممند آن براي اداره جايي مانند شهر مهم است. در دل اين توضيح، اهميت دو مولفه ديگر يعني مردم و مديران شهري هم ديده ميشود. با وجود اين، بگذاريد، حضور اين سه مولفه را مفروضه همه محيطهاي اجتماعي بدانيم. در واقع، توجه به اين سه مولفه كشف مهمي نيست! مساله اصلي نوع ارتباط آنها به يكديگر است كه اداره واحد اجتماعي خواه شهر يا گستره وسيعتري مانند جامعه را ممكن ميسازد.
در پروژههاي توسعه شهري چقدر براي انجام ارزيابي تاثيرات اجتماعي پروژهها اهميت قايل هستند و در مجموع حضور اين افراد و ديدگاههاي كارشناسانه براي مديران شهري اصلا توجيه دارد؟
اهتمام زيادي براي اداره كارشناسانه شهر در شهرداري صورت گرفته است. نميتوان اين كوششها را انكار كرد. گاه، شهرداري كاري كه به عهده نهادهاي ديگري مانند دانشگاههاست را انجام ميدهد. همين توليد دادهها از نوع ارزيابي تاثير اجتماعي و فرهنگي مثال بارزي است. ما شاهد گسترش رشتهيي از دادهها و دانشها در نهادي هستيم كه معمولا چنين نقشي از آن انتظار نميرود. طرحهاي «اتا» يا «اتاف» امروزه جاي خود را در برنامهريزيهاي شهري بازكرده است. در بيشتر پروژهها شاهد بررسيها و ارزيابيهاي فرهنگي و اجتماعي پيش از اجرا هستيم. با وجود اين، مشكلات بسياري در اين راه وجود دارد كه بخشي از آن به شهرداري و نحوه اجراي اين طرحها مربوط است و بخش ديگري به ضعف علوم اجتماعي در اجراي درست اين پروژهها. در سطور بالا از نظام كارشناسي سخن گفتم. دقيقا رد چنين نظامي را بايد در چنين مواقعي ديد. اين به معناي دقيق كلمه يك نظام است، با همه مولفههاي متنوعش. دانشگاه و شهرداري دو نهاد موثر در اين نظامند. جامعهشناسان، برنامهريزان، طراحان شهري، مهندسان، هنرمندان و نقاشان و مانند اينها، همه بخشي از اين كليت پيچيده هستند كه سبب ميشوند طرحي به نتيجهيي مطلوب برسد يا خير. سرجمع، در پاسخ به پرسش شما، بايد پذيرفت كه از طريق طرحهايي مانند ارزيابي تاثير اجتماعي و فرهنگي، اهميت مطالعات اجتماعي پيش، پس و گاه در حين اجراي طرحهاي شهري براي همه مشهود است.
طراحي شهري عمودي همواره در حال تصميمگيري و دخالت در زندگي روزمره شهروندان درباره چگونگي تعاملشان با شهر است. چيزي شبيه رفتار تخاصمي و به مبارزه طلبيدن در بسياري از رفتارهاي سازمانهاي مربوطه مشاهده ميشود. نتيجه فرهنگي و اجتماعي اين برخوردها چه خواهد بود؟
وقتي پاي اداره شهري مانند تهران به ميان ميآيد مداخله و برنامهريزي به معضلي هميشگي تبديل ميشود. اين معضل به ابعاد سختافزاري داستان مربوط نيست، دستكم از زاويهيي كه من به آن توجه دارم. اين دقيقا مسالهيي سياسي است. حتي زماني كه غرض از مداخله و برنامهريزي، تغيير در رخدادي فرهنگي و يكسر، اجتماعي است، باز هم مساله اساسا سياسي است. مايلم، خوانندگان عبارت سياسي را در معناي موسع آن در نظر بگيرند. منظورم از سياسي صرفا مداخله دولت يا نهادهاي اقتدار در فرآيندهاي شهري نيست، بلكه موضوع به خود تصميم برميگردد. درو اقع، خود تصميمگيري امري سياسي است. به اين دليل كه هر تصميمي حدود تصميمهاي ديگر و تصميمهاي ديگران را محدود ميكند. در واقع، هميشه در هر تصميمي خشونتي وجود دارد كه خود را بر ديگران و تصميمهاي ديگر اعمال ميكند. از همين رو، برنامهريزي شهري امري هميشه سياسي است. تبديل يك خيابان به خياباني يكطرفه به ظاهر امري ساده است و گاه آنقدر ضروري كه كسي در انجام اين امر به خود شكي راه نميدهد، اما چه كسي هميشه ميداند كه چه دشواريهايي براي عدهيي ايجاد ميشود و تصميم ساده «از كدام مسير بايد به خانه رسيد» را تا چه ميزان دچار دگرگوني ميكند؟! بنابراين، بايد توجه داشت، نميتوان وضعي را متصور شد كه در آن انتظار برنامهريزي از مديران و كارشناسان را داشته باشيم اما بوي مداخله در زندگيهاي ما از آن به مشام نرسد، عدهيي از آن دلخور نباشند و گاه زندگيهايي هم دچار تاثيرات شديد نشوند اين مفروضه برنامهريزي شهري است. اما معضلي كه از آن ياد كردم، معضل مشاركت است. در واقع، پرسش اساسي و مهمي در اينجا وجود دارد: راي مردم يا دستكم افرادي كه زندگيهاي آنها در اثر تصميمات شهري دچار دگرگوني ميشود تا چه ميزان در فرآيندهاي تصميمسازي و تصميمگيري موثر است؟ شاخص دقيقي براي سنجش اين مهم و پاسخ به اين پرسش وجود ندارد. خود همين موضوع يكي از مشكلات اساسي است. وقتي از تصميمگيريهاي دموكراتيك و مشاركتي صحبت ميكنيم، در واقع، با همين شاخصها سروكار داريم. با اين شاخصهاست كه ميتوان به اين پرسش مهم پاسخ گفت كه چه كسي شهر را مديريت ميكند؟ بگذاريد مثالي بزنم. چند سالي است كه ديوارهاي شهر به شكل تازهيي توسط نهادي مثل سازمان زيباسازي شهر تهران به اسارت گرفته شده است. البته، هميشه اين ديوارها، اسير دولتمردان بوده است. دستكم بعد از انقلاب اسلامي، ديوار كاركرد بيلبوردهاي تبليغاتي امروز را براي نظام سياسي داشته است. اين ديوارها پر از شعار بوده است. اما اين روزها، ديوار در خدمت زيبايي است. خوب اينكه اشكالي ندارد. بندههاي خدا زحمت ميكشند، هزينه ميكنند تا شهر زيبا به نظر برسد! مشكل كجاست؟ آيا اين زيادهروي درنقد برنامهريزي نيست؟ به نظر چنين ميرسد. من هم به بيش از يك مثال فكر نميكنم و قصد نقد كسي را ندارم. اما قدري تامل كنيد. اين ديوارها هر روز ايماژهاي بصري ما را شكل ميدهند. حدود لذتهاي بصري ما را همچون گفتمانهايي خشن سامان ميدهند. اگر اينقدر موثرند كه هستند، چرا مردم در انتخاب رنگهاي آن دخالتي ندارند؟ اگر يادتان نرفته باشد، صحبت بر سر شاخصهاي دموكراتيك اداره شهر بود. اداره مشاركتي شهر تا اين ميزان به رخدادهاي شهري حساس است. به طور خلاصه، اين معضل بزرگي است كه هنوز ما به درك عميقي از اين پرسش نرسيديم كه چه كسي شهر را مديريت ميكند؟ يا شايد، بايد مديريت كند؟ اما اين همه داستان نيست. معضلي كه از آن ياد كردم، سويه ديگري هم دارد: فوريت، آنيبودن يا هر اسم ديگري كه شما بر آن ميگذاريد. مساله به نوعي اضطرار در اداره شهري مانند تهران مربوط است. اين مشكل نه درباره اداره شهر تهران بلكه در اداره همه جوامع حال توسعه است. مساله سرعت و شتاب اجتنابناپذيري است كه هر برنامه توسعهيي طلب ميكند. معضلي كه ما شهروندان چنين جامعهيي، به ويژه مديران، با آن درگير هستيم به مشكلي برميگردد كه در بيان كسي مانند هانتيگتون به «معامله بر سر آزادي» تعبير شده است. داستان از اين قرار است، شما توسعه و برنامهريزي ميخواهيد، نميتوانيد زيادي صبر كنيد؛ يعني دست شما نيست كه خيلي صبور باشيد، اضطرارهاي بسياري وجود دارد كه شما را به چنين دامي مياندازد. از سوي ديگر، توسعه پايدار هم ميخواهيد، كه از توجه به محيط زيست در آن هست تا آزادي و توجه به ميل همه گروههاي اجتماعي مانند آنچه در مثال نقاشي ديواري ذكر شد. خوب! تكليف چيست؟ نظام كارشناسي كه از آن ياد كردم در اين ميان نقش مهمي دارد، اما هميشه پاسخگو نيست. گويا چارهيي وجود ندارد يا بايد شتاب توسعه را كم كنيد يا بر تمركز فرآيندهاي تصميمگيريتان بيفزاييد. در حالت اول كاهش شتاب توسعه اگر امري ممكن باشد (كه هميشه نيست) شما را در ميدان رقابتهاي موجود بينالمللي دچار مشكل ميكند و در حالت دوم، نتيجه روشن است: نتيجه همان ميشود كه در پرسش شما به آن اشاره شد. تصميمهايي گرفته ميشود كه مردم يا ذينفعان گويا در آنها نقشي ندارند. در اين حالت است كه چيزي مانند شوراي شهر بيشتر به بازي يا نمايش دموكراسي شهري بدل ميشود. وضعيت دشواري است. شك دارم بتوان پاسخ روشني براي چنين معضلي يافت.
بگذاريد بحث را با يك مثال به قول معروف داغ داغ پي بگيريم. به تازگي مشاهده كرديم كه به تركيب يكي از معابر مهم تهران مانند چهارراه وليعصر دست زدند و بدون توجه به انتظارات و نيازهاي عمومي، وضعيت فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي شهروندان سياستگذاري كرده و تغييراتي را انجام دادند. در عوض مردم با دور زدن قوانين عبور و مرور جديد سعي در ايجاد راه كرده و از ميان نردهها عبور كردند. سپس راهحل دوباره سازمان مربوطه بستن نردهها بود. شما اين موضوع را چطور ارزيابي ميكنيد؟
مثال خوبي است. اما با شيوه طرح پرسش شما مشكل دارم. در واقع، آنجا كه از ايجاد تغيير بدون توجه به انتظارات و نيازهاي مردم صحبت ميكنيد، نميفهمم منظورتان كدام مردم است. رانندگاني كه حتي زماني كه چراغ براي آنها سبز بود و نميتوانستند با آرامش از تقاطع بگذرند، چون هميشه هجوم لشكر عابران پياده كه بخشي از آنها، انسانهاي فرهنگي بودند كه در حال رفتن به تئاتر يا گالريهاي هنري آن منطقه، مانع از رفتن آنها ميشد؟ يا عابراني كه عبور و مرور امن ميخواستند؟ با اين مفروضه شما مشكل دارم. توجه كنيد: يكي از فرهنگيترين نقاط تهران با وجود آنهمه ابنيه فرهنگي به محلي براي نمايش اوج رفتار غيرمدني اگر نگوييم غيرفرهنگي تبديل شده بود. جالب آنكه اوضاع الان بدتر هم شده است. با توجه به پرسشي كه در بالا طرح شد، چه كسي ميتواند با قطع و يقين از مقصر در اين مشكل ياد كند؟ شايد طراحان و مهندسان اين پروژه درك دقيقي از وضعيت موجود نداشتند و طرحي ناقص را به اجرا گذاشتند. فكر ميكنم بخشي از مشكل به آنها برميگردد. كافياست از زيرگذر بگذريد! گاه واقعا گم ميشويد. شايد يافتن راه در ميان جنگل براي عابران سادهتر باشد. كافي است به اظهارات مردم در اين زمينه توجه كنيد. اما نه، چرا مردم، كافي است به افرادي بنگريد كه در اين زيرگذر به راهنمايي مردمي مشغولند كه راه گم ميكنند. شايد ما مردم مقصريم؟ من گناه خودمان را در اين مشكل بيشتر ميدانم. ببينيد با يك مثال ساده ميتوان به سهم مردم در استفاده نامناسب از فضاهاي شهري و مقاومت در برابر طرحها و فضاها پي برد. از خودمان بپرسيم چقدر به اين نكته ساده توجه داريم كه به هنگام سوار شدن تاكسي در چهارراهها و تقاطعها كجا منتظر ميمانيم؟ يا اگر در حال رانندگي هستيم، براي دورزدن بر سر تقاطعها چه دركي از فضاي خيابان و رفتارمان داريم؟ چقدر در هنگام تصميمگيري براي سوار شدن يا دورزدن، نمونهيي از دو رفتار ساده روزمره، به محدود كردن تصميمهاي ديگران (ديگر رانندگان و ديگر عابران) و استفاده بهينه از فضاي فيزيكي خيابان توجه داريم؟ در چنين مواقعي كه بحث طراحي و مهندسي چندان مطرح نيست؟ موقع سوار شدن هميشه نزديكترين نقطه را انتخاب ميكنيم و هيچ توجهي نداريم كه با چند قدم دور شدن از ابتداي تقاطع مانعي براي عبور و مرور ديگر رانندگان ايجاد نميكنيم. يا به مثال پلهاي عابر توجه كنيد. شايد شمار كشورهايي كه در آنها پلهاي هوايي عابر مجهز به پلههاي برقياند از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نكند. اما چرا هميشه شاهد بيتوجهي مردم به استفاده از چنين امكاني هستيم؟ مردمي كه به زور خودشان را از لاي نردهها عبور ميدهند اما حاضر نيستند براي گرفتن تاكسي و سوار شدن چند قدمي را گز كنند هم در اين ماجرا مقصرند. خوشبختانه، مسوولان و طراحان شهري هميشه جا براي نقد و انتقاد دارند! از آن مهمتر، ما منتقدان هم از نقد آنها خسته نميشويم!! اما راستش را بخواهيد، مردم هم بايد توجه بيشتري به رفتارشان در فضاهاي شهري داشته باشند. همه ميدانند كه چنان زيرگذري چقدر مهم بود و همه ميدانند كه اين شيوه طراحي زيرگذر براي چنان فضايي انتخاب مناسبي است. چون به غناي فرهنگي آن منطقه كه از آغاز هم فرهنگي بود كمك ميكند. كسي منكر مشكلات طراحي آن هم نيست. هميشه ميتوانسته بهتر از اين باشد. اما، نبايد از ضعف ما ايرانيها در مواجهه با خيابان غافل بود. نرنجيم اگر كسي بگويد گويا ما به اندازه كافي در نسبت با خيابان تربيت نشديم. اين مشكل اساسي است كه به چهارراه وليعصر ختم نميشود. بايد فكر ديگري كرد.
خب با توجه به اظهارات شما مردم هم فرهنگ شهروندي غنياي ندارند. چقدر اين ماجرا به آماده نكردن مردم براي پذيرش تغييرات جديد برميگردد؛ و چقدر به كلا اشتباه بودن اين تغييرات بدون در نظر گرفتن نظمي كه مردم براي عبور و مرور طي ساليان ايجاد كردهاند و از آن پيروي ميكنند؟
اين از آن داستانهايي است كه تكراري شده است. هميشه از آمادهسازي مردم سخن ميگوييم. چيزي كه اين روزها زياد شنيده ميشود: فرهنگسازي. از نظمي سخن ميگوييد كه مردم طي سالها ايجاد كرده بودند. كدام نظم؟! آهن و گوشت در هم ميلوليدند. چهارراه وليعصر به نمادي از آشفتگي خياباني و بينظمي در عبور و مرور تبديل شده بود. عكسي، نه لزوما فيلمي، از آن كافي بود براي فهم رفتار ما ايرانيان در خيابان. بگذاريد به جاي آنكه هميشه برنامهريزان را تخطئه كنيم، به نقد مردم بپردازيم. مشكل ما تا حد زيادي به اين برميگردد كه مردم در ايران نميخواهند براي مواجهه با دستاوردهاي مدرن هزينه پرداخت كنند. نه اينكه هزينه نميپردازند، به عكس، به طرز متناقضنمايي، بيشتر از ديگر ملل در اين راه هزينه ميدهند. اما، اين هزينهيي نيست كه مورد نظر من در اين نوشتار است. براي نمونه، مايلم به داستانهايي اشاره كنم كه متفكران اجتماعي غرب درباره فرآيندهاي متمدن شدن غرب نوشتند.
فرويد از تمدن و ناخرسنديهاي آن اشاره دارد؛ الياس از فرآيند متمدنساز و فوكو از ظهور جامعه انضباطي و وبر هم به گونهيي ديگر از همين فرآيندها ياد ميكند. يا كسي مانند گيدنز، نظارت و انضباط را يكي از چهار ركن نهادي اصلي مدرنيته ميداند. در هيچيك از اين داستانها از فرهنگسازي سخني به ميان نيامده است. مدرنيته و پيامدهاي آن مثل آوار بر سر مردمان اين ديار خراب شد. هنوز هم دنياي آنها، كه همچون آمال و آرزويي براي ما است، گرفتار اين انضباطهاي خشك و خشن است. در اين فرآيندهاي متمدنشدن، مردم چيزهاي زيادي از دست دادند كه بخش عمدهيي از آن را در همان عبارت «معامله بر سر آزادي» ميتوان ديد.
توجه داشته باشيم، نردههاي اين تقاطع، به معناي درخواستي براي چنين معاملهيي است. اگر شهري با عبور و مرور روان ميخواهيد بايد قدري از خودتان هزينه كنيد. همين امر ساده، گويا در اينجا جا نميافتد. نميخواهم مبالغه كنم، اما واقعا معتقدم كه ميلي براي اين گونه هزينه كردن در ميان مردم ما ديده نميشود. هميشه فكر ميكنيم ديگران مسوول ايجاد شهري امن، پاك و مدرن براي ما هستند. بگذاريد با مثالي ديگر به اين موضوع اشاره كنم. همه ما تجربه رفتن به تفرجگاههايي مانند سواحل و نقاط جنگلي را داشتهايم. چه كسي مسوول حفظ پاكي چنين محلهايي است؟ حتما نخستين موجود بيشكلي كه به اذهان ميرسد دولت است. اما من از اين مردم تعجب ميكنم، چگونه است كه از زيادي دولت در همه امور زندگيشان دلزدهاند، اما براي نظافت ساحل درياي شمال يا ارتفاعات اطراف تهران هم دولت را مسوول ميدانند! ما مردمي هستيم كه ظرف پر و سنگين نوشابه را تا بالاي توچال ميبريم، اما خالي آن را برنميگردانيم.
امروز پرسش مهمي وجود دارد كه هر شهروندي بايد پيش از نقد مسوولان از خود بپرسد: آيا سهم خودم در بهبود زندگي شهري را ادا كردهام؟ اين پرسش مهم است. اما نافي اهميت وظايف مسوولان در اداره نظامدار شهر نيست. شاخصهاي مهمي بايد سرلوحه برنامهريزي شهر باشد، مانند سهم مردم در اداره، توجه به ميل و عقل و ارزشهاي انساني در شهر. مانند توجه به گروههاي اجتماعي مختلفي مثل كودكان، سالمندان و گروههاي آسيبديده و آسيبپذير. اما من همه اينها را مفروض گرفتم. چيزي كه اين روزها در نقدهاي اجتماعي غايب است، نقد رفتارهاي خود ما مردم است. شهر مال ما است، با اين حساب چه كسي از خود ما براي شهرمان دلسوزتر ميتواند باشد؟
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید