دين پژوهي از آغاز تا امروز در گفت و گو با همايون همتي

1392/11/6 ۰۸:۱۱

    دين پژوهي از آغاز تا امروز در گفت و گو با همايون همتي

منيره پنج تني: درباره سابقه دين پژوهي نظرهاي مختلفي وجود دارد، برخي مي گويند سابقه دين پژوهي به حدود دو قرن پيش باز مي گردد و برخي مي گويند نمي توان تاريخ دقيقي براي آن تعيين کرد؛ ولي مي توان گفت دين پژوهي به معناي جديد آن به قرن نوزدهم باز مي گردد. براي بررسي دين پژوهي، متدولوژي دين پژوه، تفاوت هاي فلسفه دين و دين شناسي، اهميت هرمنوتيک و بررسي نقد تاريخي، تاريخي نگري و فراتاريخي نگري در دين پژوهي، نگاه جامعه شناختي، روانشناختي، زيست شناختي و فيزيکي به دين، نزد دکتر همايون همتي رفتم و اين موضوعات را با ايشان در قالب گفتگو بررسي کردم. البته اين گفتگو تنها نيمي از مباحثي است که با ايشان طرح کردم و مابقي اين مباحث در دومين دفتر دين پژوهي منتشر مي شود.

 

 

    منيره پنج تني:  درباره سابقه دين پژوهي نظرهاي مختلفي وجود دارد، برخي مي گويند سابقه دين پژوهي به حدود دو قرن پيش باز مي گردد و برخي مي گويند نمي توان تاريخ دقيقي براي آن تعيين کرد؛ ولي مي توان گفت دين پژوهي به معناي جديد آن به قرن نوزدهم باز مي گردد. براي بررسي دين پژوهي، متدولوژي دين پژوه، تفاوت هاي فلسفه دين و دين شناسي، اهميت هرمنوتيک و بررسي نقد تاريخي، تاريخي نگري و فراتاريخي نگري در دين پژوهي، نگاه جامعه شناختي، روانشناختي، زيست شناختي و فيزيکي به دين، نزد دکتر همايون همتي رفتم و اين موضوعات را با ايشان در قالب گفتگو بررسي کردم. البته اين گفتگو تنها نيمي از مباحثي است که با ايشان طرح کردم و مابقي اين مباحث در دومين دفتر دين پژوهي منتشر مي شود.

    ***

    جناب دکتر همتي از آن جا که گفتگوي ما به دين پژوهي اختصاص دارد، در ابتدا مي خواهم از چند پرسش و تعريف کلي براي مشخص کردن مرز چند رشته تخصصي آغاز کنم؛ بنابراين نخستين پرسشم را اين گونه طرح مي کنم که شما به عنوان دين پژوه از لفظ "دين" چه معنايي را مراد مي کنيد؟

    همانطور که مي دانيد تعاريف زيادي براي دين عرضه شده است. به ويژه تعاريف شلايرماخر، پل تيليخ، دورکيم، کليفورد گيرتز، ملفورد اسپيرو، رودلف اتّو، تيلور، اسمارت در کتاب هاي درسي اديان مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد. اينجا براي ادامه بحث بنده فعلاً اين تعريف را مناسب مي دانم: " دين مجموعه اي از باورها و مناسک و اعمال است که انسان ها را با خدا / امر قدسي، امر متعالي آشنا و مرتبط مي سازد." در اين تعريف هم جنبه معرفتي (Epistemic) دين لحاظ شده و هم جنبه عملي (Practical) آن. وجود عقيده به خدا، مبدأ، "امر قدسي" نيز در تعريف دين ضرورت دارد. البته تعريف هفت بُعدي اسمارت را هم نزديک به واقع مي دانم. به طور کلي بنده با تعاريف تک جمله اي (one sentence) از دين موافق نيستم و آنها را ناکافي و نارسا مي دانم ولي تعاريف مجموعه اي (A set of) را به واقعيت دين نزديک تر مي‌دانم. تنوع تعاريف دين بسيار زياد است و تعاريف روانشناختي، جامعه شناختي، فلسفي، ايماني، کارکردي، ارزيابانه، پديده شناختي، توصيفي، ارزشگذارانه و مختلط از دين ارائه شده است که اکنون مجال بحث درباره آنها نيست.

 

    ميرچا الياده در صفحه پنجاه و هشت کتاب «دين پژوهي» مي گويد: «در غرب، در طي روزگاران، آنقدر تعريف هاي فراوان از دين پديد آمده که حتي ارائه  فهرست ناقصي از آن ها غير ممکن است. در اين تعريف ها به درجات گوناگون کوشش شده است که از وصف هاي قاطع و جزيي  نگرانه، و از سوي ديگر از تعميمات بي معنا به دور باشند» .با توجه به تعدد تعاريف از دين، دين پژوه چگونه به قدر مشترکي از اين تعاريف دست مي يابد؟

    حق با الياده است. فراواني و تنوع تعاريف دين به حدي است که محقق را دچار سرگيجه مي کند. اما در همه تعاريف معتبري که دين پژوهان ارائه کرده اند چند موضوع لحاظ شده است: اينکه دين مشتمل بر يک سلسله باورها و عقايد (Beliefs) است، اينکه علاوه بر عقايد يک سلسله اعمال (Practices) و مناسک (Rituals) و آيين ها هم در دين هست، اينکه عقيده به نوعي موجود برين و فرازين فرامادي، مجرد، مطلق، متعالي، امر قدسي (The Holy) که معمولاً از آن به خدا تعبير مي‌شود در دين وجود دارد و از همين جا دين يک بُعد فراعقلاني (Irrational) و شهودي (و نه ضدّ عقلي) دارد. در دين دستورات، احکام و بايدها و نبايدهايي هست. بعضي چيزها مجاز است و بعضي چيزها ممنوع. يعني احکام فقهي و اخلاقي هر دو وجود دارند. اينها مي تواند به عنوان قدر مشترک تعاريف دين محسوب شود. البته کساني مثل ويليام آلستون، فيلسوف دين معاصر حدود يازده "وصف دين ساز" ارائه داده اند که معمولاً همه يا بعضي از آنها در تعاريف رايج دين حضور دارند. کساني نيز به "تئوري شباهت خانواده وار" ويتگنشتاين توسل جسته اند تا اوصاف مشترک اديان را معرفي کنند. دين پژوهاني هم هستند که در اساس دين را تعريف ناپذير مي دانند و تنها به تعريف واژگاني آن بسنده مي کنند.

 

    پيش از آن که بر «دين پژوهي» تمرکز کنيم براي ما بگوييد چه تفاوت هايي ميان «فلسفه  دين» و «دين شناسي» وجود دارد؟

    فلسفه دين بخشي از "دين پژوهي" است. "دين پژوهي" که "دين شناسي"، "مطالعات ديني" و دانش اديان نيز ناميده مي شود داراي شاخه ها و شعبه هايي است که يکي از آنها "فلسفه دين" است. بنابراين دين پژوهي عامتر از فلسفه دين و مشتمل بر آن است. فلسفه دين که بکارگيري تحليل فلسفي در مورد مقولات و مفاهيم ديني است،با هگل آغاز شد و در روزگار ما بسيار توسعه يافته است و خود داراي شعبه ها و شاخه هاي مختلفي شده است. اين دانش را نبايد با علم کلام يا الهيات يکي گرفت.

 

    «دين پژوهي» به عنوان يکي از رشته هاي مهم چگونه دين يا دين به ما هو دين را موضوع مطالعه و پژوهش قرار مي دهد و يا به عبارت ساده تر دين پژوهي چيست؟

    دين پژوهي يا "دانش اديان" رشته اي علمي است که توسط فريدريش ماکس مولر پديد آمده است. او با نگارش کتاب "در آمدي بر دانش اديان" (An Introduction to the Science of Religion) در سال 1873 به طور رسمي اين دانش را بنيان نهاد. البته بعضي محققان از کسان ديگري مثل تيل (Tiele) و چانتپي دولاسوسايه به عنوان مؤسس رشته اديان نام مي برند ولي قول رايج اين است که ماکس مولر بنيانگذار اين رشته است. اين رشته که خود مولر نخستين بار آن را به آلماني (Religionswissenschaft) ناميد و آن را به (Science of Religion) "دانش دين" يا "علم دين" ترجمه کرد، يعني دانشي که ابعاد مختلف دين را مطالعه مي کند ولي نوع مطالعه آن با آنچه در گذشته به عنوان "علم کلام"، "علم فقه" و "ملل و نحل" وجود داشته متفاوت است. اين دانش يک دانش تجربي، نقّادانه، توصيفي، پديده شناختي، تاريخي، مقايسه اي و غير هنجاري است. پس در گذشته وجود نداشته و دانشي نوين است و جز علوم اجتماعي است. به زبانشناسي، باستانشناسي، مردم شناسي، تاريخ، فلسفه، جامعه شناسي، روانشناسي، قوم شناسي، و هرمنوتيک تکيه زيادي دارد و از يافته ها و داده هاي علوم اجتماعي، تاريخي، و علوم انساني فراوان استفاده مي کند ولي هفت شاخه و زير مجموعه اصلي دارد: جامعه شناسي دين، روانشناسي دين، فلسفه دين، تاريخ اديان، الهيات، مردم شناسي دين، دين شناسي تطبيقي. گاهي اين رشته را "تاريخ اديان" و يا "تاريخ تطبيقي اديان"، "پديده شناسي دين"، و "دين شناسي مقايسه اي" نيز ناميده اند. ولي بايد دانست که اين رشته تاريخ نيست و بررسي تاريخ اديان، جزيي از آن است.

 

    وجه تمايز دين پژوهي و دين شناسي از فلسفه دين چيست؟

    دين پژوهي همان "دين شناسي" (Study of Religion) است که گاهي به آن "مطالعات ديني" (Religious Studies) هم گفته مي شود البته مطالعات ديني بيشتر به کاوشهاي هنجاري و دفاعياتي دين اطلاق مي شود و تفاوت دقيقي با دين پژوهي دارد. ولي در کاربرد دقيق تر و علمي تر، دين پژوهي همان "دانش اديان" يا علم اديان است که با ماکس مولر آغاز شد. تفاوت آن را با فلسفه دين نيز قبلاً گفتم که تفاوت جزء و کل است. يعني فلسفه دين بخشي از دين پژوهي به معناي عام است.

 

    به اين نکته واقفم که دين پژوهي به معناي امروزي بيش از دو قرن سابقه ندارد اما نينيان اسمارت در کتاب «دين پژوهي» که نشر اديان چاپ و منتشر کرده است مي گويد: «تاريخ واحدي براي دين پژوهي وجود ندارند» و در ادامه نوشته اش قرن نوزدهم را دوره شکل گيري دين پژوهي جديد مي داند. مهم ترين تحولات دين پژوهي در قرن نوزدهم و پس از آن چه بوده است؟

    دين پژوهي به معناي عام و کلي (اعم از مطالعه هنجاري و غير هنجاري دين) سابقه طولاني دارد و قدمت آن به يونان باستان مي رسد. در آثار فيلسوفان پيش سقراطي، خود سقراط، افلاطون و ارسطو مواردي از بحث درباره دين و مفاهيم و مقولات ديني يافت مي شود. در قرون وسطي' نيز متکلمان و فلاسفه مسيحي، يهودي و مسلمان به اين مباحث پرداخته اند ولي نگاه تجربي و نقّادانه و پديده شناختي به دين امري جديد و بي سابقه است. اين نوع مطالعه غير هنجاري (Non-Normative) است و به قصد دفاع و توجيه هيچ دين خاصي صورت نمي گيرد.

 

    مي توان گفت اوج مطالعات و پژوهش هاي مربوط به دين به قرن نوزدهم و پديد آمدن رشته اديان باز مي گردد. در اين دوران دقيقا چه تحولات عمده اي در عرصه دين پژوهي پديد آمد؟

    در قرن نوزدهم و ابتداي شکل گيري رشته اديان، محققان مربوط به طور عمده به بررسي "اديان ابتدايي" (Primitive Religions) مي پرداختند و نظريه هاي زيادي درباره دين ابتدايي ارائه کرده‌اند. ولي هر چه زمان گذشت به تدريج به "اديان بزرگ" (Great Religions) بيشتر توجّه شد. خود مولر به اديان ابتدايي، اسطوره شناسي و اديان هندي پرداخت. اوپانيشادها، وداها و مکتب هاي مختلف هندويي را با تسلط به زبان سانسکريت و زبان هاي باستان مطالعه کرد. متون اصلي آنها را ويرايش و چاپ کرد. مواد خام ارزشمندي در اختيار دين پژوهان بعدي قرار داد. ميراث عظيم او پنجاه و يک جلد مجموعه "متون مقدس شرق" است. اما در قرن بيستم شاخه هايي مثل جامعه شناسي دين، روانشناسي دين، فلسفه دين، و هرمنوتيک ديني رشد کرده اند. در قرن نوزدهم سيطره الهيات همچنان ادامه داشت ولي مردم شناسي دين و جامعه شناسي دين هم بي کار نبودند به خصوص افکار و آراي دورکيم و ماکس وبر و در کنار آنها نظرات مارکس و فويرباخ هم به شدّت مطرح بود. ولي رفته رفته نحله ها و مکتب هاي جديد در دين شناسي پيدا شد، کرسي هاي دين شناسي در دانشگاه هاي معتبر اروپا و امريکا تأسيس شد. دايرة المعارف هاي دين شناسي نگاشته و تدوين شد. حتي دانش الهيات به تدريج دچار تحوّل گرديد و مکتب هاي جديد الهياتي پديدار شدند.

 

    متدولوژي دين پژوه براي مطالعه دين چيست؟ به عبارت ديگر دين پژوه از چه روش ها و ابزارهايي براي مطالعه دين استفاده مي کند؟

    متدولوژي در دين پژوهي اهميت زيادي دارد. دين پژوهان اغلب از روش هاي شناخته شده علوم اجتماعي مثل جامعه شناسي، روانشناسي، و مردم شناسي استفاده مي کنند. يعني از مطالعات ميداني، مشاهده، مصاحبه، پرسش نامه، نظرسنجي، مطالعات کمّي و کيفي، ژرفانگر و پهنانگر تا روش هاي فلسفي و تأملي، تحليل منطقي و روش هاي استقرايي و تاريخي بهره مي گيرند. به طور کلي دين‌پژوهي از يافته هاي کليه علوم به خصوص علوم اجتماعي و انساني در کنار تاريخ و فلسفه بهره مي‌گيرد. فرانک والينگ، ژاک واردنبرگ و پيتر کانولي در مورد روش ها و رويکردهاي مهم در دين شناسي آثار مفيدي نگاشته اند که هيچ يک هنوز به فارسي ترجمه نشده است و خود من سالها قبل يک مقاله از واردنبرگ را در مورد سير اسلام شناسي در غرب ترجمه کرده ام که چاپ شده است.

 

    هدف و غايت دين پژوه در اين مسير مطالعاتي چيست؟

    هدف اصلي دين پژوهي نوين، "فهم" است که در آلماني (Verstehen) گفته مي شود. فهم همدلانه (Empathetic)، نقّادانه ‌(Critical)، تحليلي، مستند و تجربي (Empirical) دين. هدف آن خلاف علم کلام يا الهيات، دفاعيات اعتقادي (Apologetic) يا اثبات و توجيه‌ (Justification) يک دين خاص نيست. تحليل و فهم اديان براي شناخت دقيق و علمي پيدايش، تحولات و وضع کنوني آنها است. در ميان ما ردّيه نويسي هاي کلامي را دين پژوهي به حساب مي آورند در حالي که اينگونه آثار به فرض روشمند بودن، دفاعيات کلامي به شمار مي آيند نه دين پژوهي. گاهي نيز طرح مطالب فلسفه ملاصدرا که در جاي خود بسي گرانقدر و مفيد است، دين شناسي خوانده شده است و از اينگونه خلط مبحث ها در کشور ما زياد است.

 

    با توجه به اهميت هرمنوتيک در دين پژوهي، چگونگي سير تاريخي پيدايش جريان هرمنوتيک در دين را توضيح دهيد، چرا اصحاب هرمنوتيک معتقد بودند که متدولوژي علوم تجربي در علومي که مربوط به انسان است نمي تواند جوابگو باشد؟ و در نهايت اينکه چگونه اصحاب هر منوتيک سخن از روش فهم(تفسير) به جاي تبيين علمي مي زدند؟

    معمولاً گفته مي شود که هرمنوتيک جديد با شلايرماخر شروع شد. هر چند در آثار حکيمان يونان به ويژه ارسطو در باب "تفسير" سخناني يافت مي شود و علم تفسير پيشينه اي طولاني در اديان و نيز در فرهنگ هاي بشري داشته است. هرمنوتيک دو شاخه اصلي دارد: هرمنوتيک فلسفي، هرمنوتيک ديني. هرمنوتيک فلسفي مورد عنايت فيلسوفان بود کساني مثل هايدگر، ديلتاي، گادامر، ريکور و بعضي فلاسفه پست مدرن به آن پرداخته اند. اما هرمنوتيک ديني بيشتر مورد توجّه متکلمان اديان بوده است. آنان هرمنوتيک را به منزله يک "علم" و يک "روش" براي تفسير متون مقدس به کار گرفته‌اند. هرمنوتيک دانان به مسأله زبان، افق فهم، پيشفرض ها و ترجمه فرهنگي بسيار اهميت مي‌دهند. آنها به دنبال معنايابي يا کشف معنا هستند نه تبيين (Explanation) علمي به معناي کشف علل و عوامل يک پديده. فهميدن و تفسير کردن، هدف اصلي آنها است تا خود متن را به صدا در آورند. هرمنوتيک دان ها سخنان درست و نادرست بسياري دارند که مي توان با آنها موافق يا مخالف بود اما اينکه هرمنوتيک را اساساً کفرآميز و چيزي خلاف شرع بدانيم از آن حرف هاي مضحک و نسنجيده است که گاهي در بعضي نوشته ها ديده مي شود. هرمنوتيک يک علم است، يک فلسفه است و يک روش است، اصولي دارد بايد اصول و مباني آن را شناخت و البته مي توان آن را تعديل يا نقد کرد ولي تکفير و تفسيق در حوزه انديشه جايي ندارد. با انديشه ها بايد برخورد معرفتي داشت و با حجّت سخن گفت. امروز در دنيا صدها و هزاران کتاب و مقاله در اين زمينه نوشته مي شود. نمي‌توان هرچه را خلاف سليقه ماست محکوم به کفر کرد. کاستي ها را بايد با استدلال نشان داد و عالمانه به چالش انديشه ها پرداخت چنانکه سيره عالمان مسلمان در طول تاريخ بوده است.

 

    نقد تاريخي، تاريخي نگري و فرا تاريخي نگري بسيار در سرنوشت دين مسيحيت مهم است،زمينه هاي شکل گيري نقد تاريخي را توضيح دهيد و بگويد آيا با اين روش مي توان ساير اديان را هم مورد مطالعه قرار داد؟

    معمولاً آغاز "نقد تاريخي" (Historical Criticism) را در قرن نوزدهم با آثار ديويد فريدريش اشتراوس، محقق آلماني مي‌دانند. به خصوص در کتاب دو جلدي او: " زندگي عيسي' ". عقايد و مفاهيمي در انجيل مطرح شده که بنيادگرايان و ليبرال ها بر سر تفسير و فهم آن اختلاف داشتند. از طرفي مسئله اعتبار انجيل ها نيز از آغاز مسيحيت، همواره به شکل يک معضل مطرح بود و شبهه تحريف کتاب مقدس از طرف مخالفان نيز مطرح شده بود، تفسيرهاي مختلفي نيز از شخصيت عيسي' و نقش او در مسيحيت عرضه شده بود. همه اين عوامل باعث شد که محققان مسيحي به نقّادي اصل کتاب مقدس و خود انجيل رو بياورند و اعتبار آن را مورد بررسي و مداقّه قرار دهند. "نقد انجيلي(Biblical Criticism) از اينجا شکل گرفت که خود شامل "نقادي شکل" (Lower Criticism) و "نقادي محتوا" (Higher Criticism)  مي شد و تار و پود انجيل ها را از هم گسستند و زبان آن، واژه هاي به کار رفته، حکايت ها، اسطوره‌ها، اشخاص، سرزمين هاي جغرافيايي، اعتقادات و در يک کلمه جهان بيني کتاب مقدس را به تحليل و نقادي گرفتند و مآخذ آنها را نشان دادند و با استفاده از روش "نقد متون" (Text Criticism) و روش "نقد تاريخي" (Historical Criticism) نشان دادند که اين کتاب يک اثر بشري و متن ادبي و تاريخي است نه متن مقدس وحياني. ليبرال هاي الهياتي به راحتي نقادي کتاب مقدس را مي‌پذيرند و معتقدند که هيچ امتيازي بر ديگر کتاب ها ندارد و خوشحالند که ديگر مجبور نيستند از اين موضوع دفاع کنند که تمامي کتاب مقدس کلام الهي و مصون از خطا است. در مقابل، بنيادگرايان، ليبرال ها را مقصر اعلام مي کردند که مرکز اصلي مسيحيت يعني مسيح را و الوهيت او را از دست داده اند. اما ليبرال ها معتقد بودند که به "کشف دوباره مسيح" پرداخته اند و مسيحيت را معقول و موجّه ساخته اند و اساطير را از آن زدوده اند. نظريه "اسطوره زدايي" (Demythologization) رودلف بولتمان ادامه چنين عزم و روشي است. بر اثر اعمال روش "نقد متون" و "نقد تاريخي"، کثيري از عقايد مسيحي از حالت اسطوره اي خارج شد و رستاخيز عيسي'، تولد او، ملکوت خدا، رجعت دوباره او، به خصوص معجزات عيسي'، و نقش او در مسيحيت مورد بازبيني قرار گرفت و کتاب مقدس نيز به منزله يک متن ادبي و تاريخي بشري - نه کلام خدا و وحي مصون از خطا- مورد توجّه قرار گرفت. ارزيابي هاي مثبت و منفي از اين اتفاق همچنان در مسيحيت معاصر ادامه دارد و موافقان و مخالفان، آراي خود را ابراز مي دارند.

 

    درباره قرآن چطور؟

    در مورد قرآن تا آنجا که بنده اطلاع دارم جز برخي نوشته هاي شادروان نصر حامد ابوزيد آن هم به شکل بسيار محدود، در اين خصوص اقدامي صورت نگرفته است و در سراسر جهان اسلام اساساً مزاج مسلمين اجازه چنين کاري را نمي دهد و گمان نمي کنم تا ساليان دور نيز انجام چنين تحقيقاتي در بين مسلمين رايج گردد ولي قرآن پژوهان غربي مثل وانز برو، اوليش، مايکل کوک، پاتريشيا کراون، آرتور جفري در اين زمينه قدم هايي را برداشته اند. در آلمان نيز در "آکادمي علوم برلين" پروژه اي تحت نظارت خانم پروفسور انگليکا نويويرث در حال انجام است که بنده با آن مخالفم و در طي جلسات و بحث هايي که با ايشان و همکارانشان داشتم به طور مفصل دلايل مخالفتم را برايشان تشريح کردم و هشدار دادم. آنها در واقع دارند قرآن جديدي را طبق سنّت يهودي- مسيحي بازسازي و خلق مي کنند. خلق يک متن جديد! و جالب است که برخي کشورهاي عربي (اردن، يمن و عربستان) با آنها همکاري و از آنها حمايت مي کنند.

 

    با توجه به تحولات فراوان در علوم مختلف، دين پژوهان تا چه اندازه از دانش هاي ديگر يافته ها و تحقيقات در حوزه هاي مختلف علوم بهره مي برند؟

    همانطور که گفتم دين پژوهي از همه علوم اجتماعي، انساني، فلسفي، تاريخي و متدولوژي علمي بهره مي گيرد و تعامل گسترده و مستمري با ديگر دانش ها دارد و همين، کار دين پژوه را دشوار مي‌سازد زيرا بايد به "مطالعات ميان رشته اي" و "چند رشته اي" رو بياورد و در تحقيقاتش از تاريخ، باستان شناسي، قوم شناسي، فلسفه، الهيات، عرفان، هرمنوتيک، مردم شناسي و ديگر علوم استفاده کند.بنابراين آشنايي و تسلط کافي به چند زبان و آشنايي با چند رشته از ابزارهاي لازم کار دين پژوهان است. چيزي که در ميان ما بسيار اندک و کمياب است. مدّعي بي سواد زياد داريم، اما دين پژوه واجد صلاحيت، صاحبنظر، زبان دان، جهان شناس، پخته و کارآمد شايد به عدد انگشتان يک دست نرسد. بايد نيرو تربيت کرد حتي در زمينه ترجمه هم موفق نبوده ايم و براي اين منظور نيرو تربيت نکرده ايم. غفلت عجيبي ما را فرا گرفته است. مضحک اين است که گاهي بعضي ها از اين وضع دفاع هم مي کنند!

    رشد «جامعه شناسي» و «روانشناسي» و دستاوردهاي جديد آن ها چگونه چهره دين پژوهي جديد را دستخوش تغيير کرده است؟

    جامعه شناسي دين را معمولاً محصول کار اميل دورکيم و ماکس وبر مي دانند و گاهي مارکس را هم به آنها مي افزايند و اين سه را "پدران جامعه شناسي دين" مي خوانند. ولي حقيقت آن است که هنوز کلاسيک هاي اين رشته به زبان فارسي ترجمه نشده اند جز کتاب "صورت هاي ابتدايي حيات ديني" و يکي دو کار ناقص از وبر يا فريزر. در دانشگاه هاي ما هم تا آنجا که من اطلاع دارم توجّه چنداني به اين گرايش نمي شود در حالي که در کشورهاي غربي رشته اي بسيار بالنده، گسترده و مورد عنايت است و صدها و هزارها جامعه شناس دين تربيت کرده اند و کتاب ها، نشريات، مقاله ها، سمينارها و کنفرانس ها و پايگاه هاي اينترنتي بسيار زيادي به وجود آورده اند که انسان حيرت مي کند. صدها کتاب درسي، دايرة المعارف در اين زمينه تأليف و تدوين کرده اند و برخي در ميان ما اينجا نشسته اند و بي خبرانه فقط عليه غرب شعار مي دهند و نمي دانند چه کارهاي عظيمي در غرب صورت گرفته است و با دشنام گويي مشکلي حل نمي شود. برايان ويلسون، فيل زاکرمن، پيتر برگر، استارک، بن بريج، گلاک، رابرت بِلّا، ميلتون يينگر، هامّوند، فنّ، نيسبت، مري داگلاس، توماس اودي، مک گوئير، سواتسو از ميان خيل عظيم جامعه شناسان معاصر دين قابل ذکرند که در مجلات به اصطلاح علمي ما حتي نام بعضي از آنها را نيز نشنيده ايم. روانشناسي دين نيز شخصيت هايي مثل فرويد، يونگ، ويليام جيمز، جيمز ليوبا، ايوانس پريچرد، آلبرت بندورا، ويلهلم وونت، استانلي هال، استاربوک را پشت سر خود دارد و در روزگار ما کساني همچون ويکتور فرانکل، آلپورت، کارل بث، مايکل آرگيل، رالف هود، جيمز هيلمن، جوليان جينز، کنث پارگامنت، آلن برگين، رابرت امونز، لو ونثال، آبراهام مزلو، اريک فروم، اريک اريکسون و ديگران از چهره هاي معروف اين رشته علمي هستند. بررسي شخصيت ديني، رفتار ديني، تجربه ديني، تجربه هاي اوج و روانشناسي اعماق، تأثير دين بر بيماري هاي رواني، با روش هاي تجربي در حوزه پژوهش اين رشته قرار مي گيرند. ناخودآگاه جمعي، حيات معنوي انسان، بيماري هاي رواني، کارکرد دعا و عبادت، احوال روحي آدمي مثل ترس، توکل، اميد، خوش بيني، خودکشي، افسردگي، بررسي پديده هاي فراروانشناختي، هدفداري و معناي زندگي از مباحثي است که از طريق مشاهده، آزمايش، مصاحبه، پژوهش هاي ميداني،  پرسش نامه، زندگينامه خودنوشت مورد بررسي قرار مي گيرند. گفتني است که روانشناسي دين با علم النفس فلسفي که از يونان آغاز شده تفاوت هاي اساسي دارد و نبايد اين دو را با يکديگر درآميخت. خوشبختانه دو سه اثر مفيد در زمينه روانشناسي دين به فارسي ترجمه شده که از آن ميان کار ديويد ولف شايان ذکر است هرچند هنوز نه يک ديکشنري و نه يک دانشنامه در زمينه روانشناسي دين، حتي ترجمه نشده چه رسد به تأليف و تدوين در حالي که در زبان انگليسي و ديگر زبان هاي اروپايي صدها منبع ارزشمند در اين خصوص وجود دارد. اينجاست که دلسوزانه عرض مي کنم ما هنوز در آغاز راهيم.

 

    جامعه شناسي دين از رويکردهاي مهم در دين شناسي است و مي توان به مارکس به عنوان يکي از مهمترين چهره هاي اين حوزه اشاره کرد و همان طور که مي دانيم مارکسيسم امروزه به عنوان يک دين زميني بزرگ شناخته مي شود، در مورد اين رويکرد در دين پژوهي و همچنين خود مارکسيسم اندکي براي ما توضيح دهيد؟

    اين بحث که ايدئولوژي هاي بشري مثل ناسيوناليسم، سوسياليسم، سکولاريسم، اومانيسم، مارکسيسم را دين بدانيم يا نه امروز در آثار دين پژوهان رواجي ندارد و تقريباً رد شده است. بله دين پژوهاني مثل نينيان اسمارت در بعضي کتابهايش اين نظر را مطرح ساخته که چون در اين ايدئولوژي‌ها هم نوعي مناسک و اعمال مسلکي وجود دارد يا سلسله مراتب حزبي وجود دارد که شبيه سلسله مراتب روحانيت در اديان هست و يا مثلاً آرمان نهايي موعودگرايانه وجود دارد، پس اينها هم نوعي دين هستند، اين بحث مطرح شده ولي با بي اقبالي رو به رو شد و امروز تقريباً از کتب درسي اديان رخت بربسته است. بنده نيز در مقام يک دين پژوه با آن مخالفم زيرا در دين يک "بُعد فراعقلاني" (Irrational) هست و در اين ايدئولوژي ها اصلاً چنين چيزي وجود ندارد و همه چيز در حوزه عقل محدود بشري جريان دارد. بعلاوه مسئله "قداست" (Holiness) و "تقدّس" (Reverence) در اديان هست در حالي که براي اين ايدئولوژي‌ها به خصوص مارکسيسم هيچ چيز مقدّس نيست (اين صريح سخن انگلس در کتاب "ديالکتيک طبيعت" و ديگر آثار اوست). ايدئولوژيهاي بشري "باطن" ندارند و همه چيز آنها ظاهر است در حالي که در دين بُعد يا ابعاد باطني هم وجود دارد. بنابراين بهتر است اينها را با نگاه کارکردگرايانه محض نوعي "شبه دين" (Quasi-Religions) و يا "دين نما" (Pseudo-Religions) بناميم که امروز دين شناسان هم چنين مي کنند و کتاب هاي زيادي با همين عنوان نگاشته اند. اما در مورد مارکسيسم که يک ايدئولوژي بسيار پرجاذبه و با نفوذ بود، حقيقت آن است که به عنوان يک طرز تفکر امروز به شکل هاي ديگري به حياتش ادامه مي دهد و فروپاشي ساختار يک نظام سياسي در يک کشور يا چند کشور به معناي زوال اين انديشه نيست و نبايد دچار غفلت و خوش خيالي شد. ايدئولوژي مارکسيسم در قالب هاي ديگري به حيات خود ادامه مي دهد. براي مثال در نظام هاي الهيات رهايي بخش آمريکاي لاتين از روش هاي تحليل مارکسيستي و مبارزه طبقاتي کاملاً استفاده مي شود. سوسياليسم نيز به عنوان يک آرمان مترقي هنوز در جهان مطرح است. هنوز مارکسيست هاي زيادي در جهان وجود دارند و بعضي در قالب فلسفه هاي پست مدرن آراي خود را عرضه مي کنند. ارباب اديان و متوليان دين نبايد آسوده خاطر و فارغ بال به فروپاشي نظام شوروي دل خوش کنند و از مطالعه و تحقيق در اين مورد سر باز زنند. اين بحث البته نياز به توضيحات بيشتري دارد که در اين مصاحبه نمي گنجد.

 

    داروينيسم و نوداروينيسم برخوردار از مواضع جدي در حوزه دين است، ريچارد داوکينز در آخرين کتابش «پندار خدا» The God Delusion در واقع يک دين شناسي الحادي را انجام مي دهد که ما بي نياز از دين و خدا هستيم، و اصلاٌ خدايي وجود ندارد که ما به آن اعتقاد داشته باشيم و منشاء بوجود آمدن انسان «ژن خودخواه» در نظريه فرگشت است که به مرور زمان تکامل پيدا کرده و به شکل انسان خردمند امروزي درآمده است دين هم داستان و خرافات است، هر يک از فصل هاي اين کتاب به گونه اي طراحي شده است که بتواند مواضعي که ديندار مي تواند براي داروينيسم ها شبهه ايجاد مي کند را حل کند، مثل:براهيني که براي اثبات وجود خدا اقامه شده اند چون براهين آکويناس، رابطه دين و اخلاق، دين و نظامندي جهان، دين و طراحي هوشمند انسان و.. داوکينز مدعي است بدون دين نيز مي توان اخلاقي بود، با شور و نشاط و معنا دار به زندگي نگاه کرد، مي توان فرهيخته و دانشمند شد. البته در عالم مسيحيت کساني چون پلنتينگا به داوکينز پاسخ هايي داده اند که وي آنها را گزاف گويي مي داند و بر اين نظر است که حرفش درست فهميده نشده است. موضع و برداشت شما در قبال چنين شبهاتي که امروزه بسيار در جامعه دانشگاهي ما مطرح است، چيست؟

    زماني که تازه به عنوان رايزن فرهنگي ايران در آلمان به آن کشور رفته بودم کتاب "توهّم خدا" (The God Delusion) تازه منتشر شده بود. فوري آن را تهيه کردم و بعد ديگر آثار داوکينز (Dawkins) را به مطالعه گرفتم. مدتي بعد ترجمه فارسي آن با عنوان "پندار خدا" در خارج از ايران چاپ شد و من آن را نيز تهيه کردم. شايد بيش از 40 صفحه از اصل کتاب را به عمد ترجمه نکرده اند. کتاب داوکينز 10 فصل اصلي دارد که عمده مباحث در فصل هاي 3 و 4 و 7 آمده است. پلنتينگا فصل 3 را "قلب کتاب" خوانده است که براهين اثبات وجود خدا را به نقد کشيده است. از همان آغاز نقدهايي بر کتاب نگاشتند به خصوص نويسندگان کاتوليک و بعضي کشيش ها به او پاسخ دادند. اکثر پاسخ ها در قالب مقاله يا مصاحبه اي کوتاه بوده است. در اينترنت نيز جوانان و دانشجويان زيادي در قالب بحث گروهي (Forum) به او پاسخ داده اند. بسياري نيز آراي او را پسنديده اند. چند مناظره نيز توسط کساني مثل کالينز، دانشمند ژنتيک با او انجام گرفته است که بسيار ضعيف است و در واقع مصاحبه دوستانه است. چند الهيدان از جمله ويليام لين کريگ از داوکينز دعوت به مناظره کرده اند که او نپذيرفت و گفت با خود عهد کرده ام با طرفداران "نظريه آفرينش باوري" (Creationism) مناظره نکنم. پلنتينگا نيز جوابي به او داده است که عنوان آن "مروري بر کتاب توهّم خدا" است. جواب او بسيار ضعيف و ژورناليستي است و حالت خاطره نويسي دارد و متعرض هيچ يک از استدلال هاي اصلي او نشده است و اصلاً کافي نيست. داوکينز در اين کتاب به منابع علمي زيادي استناد کرده و از دانشمندان زيادي در حوزه فيزيک، ژنتيک، شيمي و زيست شناسي و کيهان شناسي نام مي برد. از کتاب هاي زيادي نقل قول مي کند. لحني مغرورانه و حق به جانب دارد. نه تنها وجود خدا را به صراحت انکار مي کند بلکه اخلاق را هم زير سؤال مي برد.بنابراين بايد در دو "حوزه فلسفه دين" و "فلسفه اخلاق" - به علاو? الهيات- به اشکال هاي او جواب داده شود. او با استفاده از تئوري تکامل داروين در عين قبول نظم جهان آن را بدون طرّاح و ناظم (Designer) مي داند و به صراحت منکر علّيت شده و به ايجاد خود به خودي موجودات معتقد مي شود. او پنج برهان معروف (The Five Ways) قديس توماس آکويناس را که در الهيات مسيحي و فلسفه غرب شهرت و قدمت زيادي دارد مورد نقد و ردّ قرار مي دهد و نديده ام تاکنون در داخل و خارج کشور کسي به تک تک ايرادهاي او جواب داده باشد. او دفاع مغرورانه اي از الحاد و بي خدايي مي کند که آن را "الحاد آکادميک" و "بي‌خدايي جديد" ناميده اند. البته او در اين راه تنها نيست و "بي‌خدايي جديد" جريان وسيعي در غرب است و چهره هاي معروفي حامي آن هستند، ويکتور اسپرنگر، دنيل دنِت، سام هريس، کريستوفر هيچنز نيز از بي‌خدايان جديد هستند که دو نفر اوّل به همراه داوکينز "مثلث سوّم" را تشکيل مي دهند (اين تعبير رايج در مطبوعات غربي است). داوکينز نزديک 12 اثر چاپ شده،به همراه مقاله ها و مصاحبه هاي بسيار و بعضي نامه ها که مخصوصاً به دخترش، جوليت نوشته است،دارد. او در بسياري از کشورها، دانشگاه ها و مراکز علمي سخنراني داشته و در تلويزيون نيز به طور مکرر مصاحبه هايي داشته است. به قول خودش هدفش تشويق ملحدان براي به ميدان آمدن است و افتخار کردن به الحادشان (به جاي شرمنده بودن). او با ريچارد سوينبرن، الهيدان مسيحي نيز چالش هايي داشته است و در کتابش به ردّ آراي او پرداخته که سوينبرن هم به او جواب داده است ولي جواب ها قوي نيست.بنابراين هنوز جاي پاسخ هاي الهياتي- فلسفي نيرومند به او خالي است. تنها کسي که عميق و قوي به او پاسخ داده الهيدان انگليسي معاصر اليستر مک گراث است که چند کتاب در ردّ او نوشته است. من آثار او را تهيه و مطالعه کردم و فکر مي کنم ترجمه آنها به فارسي ضروري است. او که هم زيست شناس برجسته و هم الهيدان ممتازي است، کاملاً از عهده پاسخ گويي به داوکينز برآمده است. ولي دريغا که اين آثار هنوز به فارسي ترجمه نشده است و همّت مترجمان دلسوز و فرهيخته را طلب مي کند. در آلمان و در يکي از ملاقات هايم با پروفسور هانس کونگ، الهيدان مسيحي پر آوازه معاصر در شهر توبينگن درباره کتاب داوکينز صحبت کرديم و او نقدهاي خوبي بر آن داشت و مقاله اي از پروفسور هرينگ، شاگرد سابق و همکارش به آلماني به من داد و آنرا به فارسي ترجمه کردم و الآن در کتابخانه ام موجود است. آن نيز پاسخ مناسبي است و قابل چاپ است. هانس کونگ مي گفت داوکينز عالم الهيات نيست و الهيات نخوانده و فلسفه نيز نمي داند.بنابراين نبايد وارد اين بحث ها بشود و صلاحيت اظهار نظر ندارد. ولي نظر من اين است که داوکينز ايرادهاي فلسفي، الهياتي متوجّه خدا و اخلاق و دين کرده است و چه فلسفه بداند چه نداند اين اشکال ها نياز به پاسخ دارند و نمي توان از آنها چشم پوشيد زيرا داوکينز مثل يک مبلّغ پرشور راه افتاده است و در سراسر امريکا، اروپا، در دانشگاه ها، در خيابان و در مراکز علمي و هنري به تبليغ الحاد و بي خدايي و طرح نظرياتش مي‌پردازد و همچون يک ستاره هنري و چهره تلويزيوني جذاب در برنامه هاي تلويزيوني شرکت مي‌جويد و در مطبوعات و کلاس هاي درس دانشگاه حضور دارد. او در خيابان هاي لندن "ميتينگ بي خدايان" برگزار مي کند و به اغواي جوانان مي پردازد. بعضي اساتيد دانشگاه هاي انگليس (دانشگاه گلاسکو) چندي پيش هشدار دادند که نظرات داوکينز در کتب درسي و مواد آموزشي اين دانشگاه تدريس مي شود. او در کتابش موضع صريح انکار خدا دارد ولي به تازگي رووان ويليامز، اسقف اعظم کنتربوري در انگليس در محل دانشگاه کمبريج با او مناظره اي انجام داد که بعضي استادان و الهيدانان مسيحي، يهودي و مسلمان نيز حضور داشتند و اظهار نظر کردند. پروفسور طارق رمضان اسلام شناس معروف مقيم انگليس نيز حضور داشت. بحث درباره نقش دين در قرن 21 بود. داوکينز در ابتداي مناظره نقش دين را ناچيز و بي اهميت دانست و گفت  دين يک امر زائد و بي خاصيت است که بايد کنار نهاده شود که با استدلال هاي قوي رووان ويليامز رو به رو شد و در ضمن بحث ها مجبور به عقب نشيني شد و به صراحت گفت من منکر وجود خدا نيستم من اگنوستيک هستم نه اتئيست. و اين يعني عقب نشيني آشکار که با هياهوي حاضران رو به رو شد و همه روزنامه ها و سايت ها نوشتند که داوکينز شکست خورد. من عاقبتي مثل آنتوني فلو براي داوکينز پيش بيني مي کنم هرچند آن صداقت و نجابت را در او نمي بينم. خود فلو نيز پاسخ کوتاهي به داوکينز داده است که خواندني است. او خود مي داند که نمي توان عدم وجود خدا را اثبات کرد ولي با گستاخي ادعا مي‌کند که عدم امکان اثبات عدم وجود خدا به معناي اثبات وجود او نيست. او به صراحت قانون عليّت را منکر مي شود در حالي که از نظر فلسفي امکان ندارد کسي منکر عليت شود و بتواند يک کلمه حرف بزند زيرا وابستگي کلام به متکلم از بين مي رود و رابطه سخن با سخنگو منتفي مي شود پس اصلاً حرفي نزده و ادعايي نکرده است. در عين حال معتقدم چون کتاب او و ديگر کتاب ها و آثار او در سطح وسيعي نشر و تبليغ مي شود لازم است به تک تک اشکال هاي او در همه زمينه ها پاسخ داده شود. اينجا لازم است که الهيدان ها و فيلسوفان دين، فيلسوفان اخلاق و فيلسوفان علم وارد ميدان شوند. حتي مي توان از او براي بحث و مناظره دعوت کرد. چند پاسخ قوي و علمي به تازگي عليه کتاب او و اهمّ آراي او در غرب نگاشته اند که اينجا فقط به دو کتاب اشاره مي‌کنم: يکي کتاب دلايل داوکينز (The Dawkins Proof) نوشته ريچارد بارنز است که بررسي نقد داوکينز بر دلايل وجود خدا است. ديگري کتاب آيا وجود خدا يک توهم است؟ نوشته اريک ريتان است. منتها اين پاسخ ها همه از نگاه الهيات مسيحي است نه اسلامي و جا دارد که مسلمانان نيز قدمي در اين راه بردارند.

 

    به نظر مي رسد که داوکينز اصل عليت را دست کم در حيطه تخصص خودش که زيست شناسي باشد رد مي کند، چون به عنوان يک داروينيست از داروين و افکار داروين پيروي مي کند و همانطور که مي دانيم از اصول اوليه کتاب «منشاء انواع» داروين که در صفحه نخست و موارد اول به آن اشاره شده است پذيرش اصل عليت است. به گمانم داوکينز برهان عليت را از برهانهاي پنج گانه آکويناس در وجود خدا رد کند نه خود اصل عليت را! اگر بخواهيم دوباره بين موضع هيوم و داروينيست ها در خصوص اصل عليت را بررسي کنيم، نظرتان چيست؟

    درباره نظر داوکينز پيرامون اصل عليت بايد به تفصيل سخن گفت که بيرون از گنجايي اين مصاحبه است و بايد مقاله اي مستقل در اين مورد نگاشت. در آثار او تعبير Randomness به جاي Causality آمده است يعني تصادف به جاي عليت. او در همين کتاب توهم خدا بارها از واژه Chance يعني تصادف استفاده مي کند و آن را در مقابل Design يعني برنامه و طرح هدفمند الهي قرار مي دهد. او در مورد نقد برهان دوم آکويناس که مبتني بر قانون عليت است به صراحت دور و تسلسل را به تمسخر مي گيرد و با بياني غير عالمانه و برخوردي استهزاء آميز در مورد نفي دور و تسلسل سخن مي گويد. به لحاظ فلسفي نکته واضحي است که اگر کسي دور و تسلسل را باطل نداند نمي تواند به قانون عليت معتقد باشد و در اصل بدون قبول اين اصل نمي توان عليت را تبيين کرد. افزون بر اين داوکينز همينطور هاوکينگ با استناد به نظريه مهبانگ Big Bang و نيز اصل انتخاب طبيعي داروين از "ايجاد خود به خودي" جهان و موجودات سخن گفته اند. اين اگر نفي عليّت نيست پس چيست؟ در عين حال مدعي وجود قوانين طبيعي Physical Laws  و حاکميت قانون بر پديده ها هستند و اين يک متناقض غير قابل انکار است. در بحث عليت از زمان ارسطو چهار علت مطرح مي شد علت مادي، علت صوري، علت فاعلي و علت غايي داوکينز به صراحت به نفي علت غايي، غايتمندي، غايت انگاري و هر گونه طرح و نقشه و برنامه و تدبير در خلقت عالم مي پردازد. آيا اين نفي عليت نيست؟ بله او با گستاخي دم از علت و قانون و قانونمندي مي زند اما با مدعاهايش در تعارض است. بگذريم از اين که نفي علت نخستين يا به تعبير او علت غير معلول به لحاظ فلسفي موجب در هم ريختن کل زنجيره علت و معلول ها مي شود و حاصلي جز نفي عليّت نخواهد داشت. امّا داروين در کتاب منشأ انواع به طور مکرر از علت و معلول و قانون عليت سخن مي گويد و نمي پذيرد که حادثه يا رويدادي بدون علت باشد او حتي تعبير "علل ناشناخته" (Unknown Causes) را به کار مي برد. داروين آفرينش خود به خودي (Spontaneous) را به صراحت رد مي کند و مي نويسد:

    "No doubt, each sight variation must have its efficient cause"

    يعني هر تغيير اندکي نيز بايد داراي علتي باشد. او در همين کتاب مي گويد حتي در مواردي که علل يا مکانيزم علّي (Causal) ناشناخته باشد وظيفه شخص دانشمند است که با تلاش و کوشش آن را کشف کند. شعار معروف او که "در طبيعت طفره محال است" (natura non facit saltum) يعني هيچ چيز بي علت وجود ندارد و اين يعني اعتراف صريح به عليت هرچند من معتقدم که نگرش داروين در مورد عليت نيز درست مثل داوکينز نياز به تحليل و تأمل بيشتر دارد و سخنان تناقض آميز در آثار آنها فراوان است که محقق را وا مي دارد تا به احتياط سخن بگويد. در مورد اينکه عليت در نظريات داوکينز نفي مي شود محققان غربي چند مقاله نگاشته اند که يکي از آنها آقايي به نام تيد راکول مي باشد و در اينترنت موجود است.

 

    بپردازيم به رابطه علم و دين و دين شناسي. داروينيستي مانند دنيل دنت فيلسوف ذهن مشهور در کتاب «دين به مثابه پديده طبيعي» Religion as a Natural Phenomenon معتقد است: اينکه ذهن انسان به اين بسيطي چگونه مي تواند مفهوم پيچيده اي چون خدا را بسازد اين قضيه همانند اين است که کوزه ،کوزه گر را بسازد و يا اينکه نيزه، نيزه دار را بسازد، يعني ذهن انسان قادر به ساختن و درک خدا نيست و چنين چيزي محال است، اين موضع را چگونه تبيين و تحليل مي کنيد؟

    دانيل دنت اکنون استاد دانشگاه تافست است. در آلمان از يکي از پروفسورهاي آلماني شنيدم که مدتي در هاروارد ويزيتينگ پروفسور بوده است و بر بعضي از پروژه هاي تحقيقاتي نظارت داشته است. او فيسلوف، زيست شناس، متخصص فلسفه علم، فلسفه ذهن و زيست شناسي تکاملي است. او اتئيست و سکولاريست است. در حال حاضر در دانشگاه تافست تدريس مي‌کند. او نيز يکي از اعضاي اصلي جريان "بي خدايي جديد" است که همراه با داوکينز، هريس و هيچنز چهار "کهنه سوار" و پيشکسوت الحاد جديد خوانده شده اند. او وابسته فرهنگي امريکا در بيروت بوده است و مسئوليت هاي اجرايي زيادي داشته است. با اومانيست ها همکاري نزديکي دارد و رياست چندين انجمن علمي، سکولار، اومانيستي را بر عهده داشته است. کتاب هايي دارد که سه عنوان از آنها معروف تر از بقيه است: "تبيين آگاهي"، "عقيده خطرناک داروين" و "شکستن طلسم: دين به منزله يک پديده طبيعي". که مورد سؤال شما است. عقايد دنت به عقايد داوکينز بسيار نزديک است و او نيز از تئوري داروين و تکامل زيستي اش براي ردّ وجود خدا استفاده مي کند. مشکل دنت و همفکران او اين است که مسئله تجرّد علم و آگاهي را قبول ندارند و آن را مادي مي دانند در حالي که در فلسفه اسلامي، تجرّد علم و ادراک اثبات شده است و ديگر جاي آن نمي ماند که بپرسيم ذهن انسان با اين بسيطي چگونه مي تواند مفهوم پيچيده اي چون خدا را بسازد. چون ذهن، مجرد است و از سنخ مجردات و بنابراين مي تواند به قدر توان خود خدا را ادراک کند و اگر مادي باشد آنگاه مسئله "ارتسام کبير در صغير" پيش مي آيد که تعبير ديگري از همين مثال نيزه و نيزه دار است. اين مشکلات همه روي مبناي مادي دانستن ذهن و ادراکات است اما روي مبناي مجرّد دانستن آن اين اشکالات وارد نيست. اين بحث ها البته دامنه بسيار وسيعي دارد که بايد در چندين مقاله يا کتاب به تشريح آنها پرداخت. اينجا فقط در حد اشاره مي توان به آنها پرداخت.به نظرم اليستر مک گراث در نقدهاي خود بر داوکينز به دنت نيز پاسخ هاي خوبي داده است. پاسخ هاي او تنها الهياتي نيست بلکه از ديدگاه فيزيک، شيمي، زيست شناسي و کيهان شناسي هم هست. خطاي داوکينز و دنت در تلقي نادرست از خدا است. آنها از قبل ماترياليسم و "طبيعت گروي" (Naturalism) را پيشفرض گرفته اند.افزون بر اين اصلاً تلقي درستي از خدا ندارند و خدا را موجودي محدود، متغير و مرکب و در عرض ساير موجودات مي دانند و آنگاه اشکال هاي زيادي را متوجّه او مي سازند. سخنان آنها نشان مي دهد که از ضعف معرفت فلسفي کافي رنج مي برند و تصور صحيحي از خدا ندارند.الگوي اصلي تلقي آنها از خدا، مسيحيت است که حالّ ‌(Immanent) در موجودات است و حلولْ خصيصه اصلي اوست. الهيات اسلامي از اين حيث بسيار غني تر و موجّه تر است. تصوري که فلاسفه اسلام و متکلمان محقق از خدا ترسيم کرده اند بسيار مقبول تر و به دور از اشکال هاي داوکينز و دنت است. مدت ها است که در غرب کتاب هايي نوشته مي شود در مورد "الهيات اعصاب" (Neurotheology)، "ژن خدا"، "بخش خدايي مغز"، "سهم خدا از مغز بشر" و اينگونه عناوين. اتفاقاً نتيجه گيري الهيدان ها‌ در غرب اين است که گرايش به خدا در حاقّ ذهن و ضمير بشر وجود دارد و نشانگر فطري بودن عقيده به خداست. البته بنا به تفسير طبيعت گرايانه که ژن خدا موجب ايجاد تصور خدا شده باشد تحليل فلسفي لازم است ولي از نظر علمي به او پاسخ داده اند که کارکرد اين ژن در حد يک در صد است. در مورد اشکال دنت که ما چگونه خدا را درک مي کنيم فلاسفه مسلمان اين پاسخ را داده اند که ما خدا را "از راه سلب" درک مي کنيم منتهي اين سلب ها، "سلب نقائص" است که مي شود "سلب سلب" و نتيجه اش "ايجاب" است. شادروان علامه طباطبايي در آثارش به خصوص "اصول فلسفه و روش رئاليسم" اين راه را به خوبي توضيح داده است. مشکل اصلي دنت و همفکرانش مدل مسيحي خداست که عضو تثليث است و در عيسي و کل جهان حلول کرده است. تلقي مسيحي از خدا مشکل ساز است و تا حدودي بايد به اين منتقدان حق داد ولي انصافاً در تلقي اسلامي از خدا اين محذورها و مشکلات وجود ندارد.

 

    داوکينز در کتاب پندار خدا براي اين که علتي درباره جستجوهاي بشر براي پي بردن به عجايب و حقيقت بيابد، با نقل قولي از آگوستين آن را توجيه مي کند:«آگوستين معتقد است که يکي از امراضي که در وجود انسان هست حس کنجکاوي است، و اين ارضاي حس کنجکاوي است که انسان را به زحمت مي اندازد که انسان هميشه دنبال علت باشد و...» استفاده اي که داوکينز از اين سخن آگوستين مي کند تا چه حد درست است؟ لطفا موضع خود را با توجه به کارهايي که در حوزه دين شناسي انجام داده ايد، تبيين و توضيح دهيد؟

    داوکينز در دو موضع عمده از کتابش (ص 159 و ص 285 از چاپ جيبي انگليسي 2006م) از اگوستين مطلب نقل مي کند. در موضع نخست به "مرض کنجکاوي براي جستجوي علت اسرار طبيعت" اشاره مي کند. اگوستين تعبير بيماري را به کار برده است. اين يک تعبير شاعرانه و احساسي است که در آثار اديبانه آگوستين مثل "اعترافات" فراوان استفاده شده و تعبيري دقيق و فيلسوفانه نيست. نه کنجکاوي بد است نه کشف اسرار طبيعت و نه جستجوي علت پديده ها کاري ناروا است. همه پيشرفت علمي و تکنولوژيک بشر در اثر همين کنجکاوي و جستجوي علت ها بوده است. اگر مرض هم باشد مرض خوب و مفيدي است! نبايد از آن هراسيد يا گله مند بود. علت يابي چيز بدي نيست و حاصل پرسشگري آدمي است و همه کشفيات ژنتيکي و زيست شناختي که آن همه مورد تحسين و ستايش داوکينز است در اثر همين جستجو براي کشف علت بوده است. هيچ فيلسوفي نمي‌تواند به انکار عليّت بپردازد. هيوم نيز تلقي نادرستي از عليّت داشت وگرنه آن سخنان را در نقد عليّت نمي گفت. در موضع دوم، داوکينز در مورد "گناه اوليه" و اصل مسئله گناهکاري انسان ها از آگوستين نقل قول مي آورد و سپس به آن حمله مي کند که آخر اين چه عقيده اي است که همه انسان ها حتي کودکان بي‌گناه را به شکل موروثي آلوده و گنهکار بدانيم! اين چه ميراثي است! اين ستم بر کودکان است و بايد از شرّ اين گناه خلاص شد و مي افزايد به هر جا رو کنيم گناه مي بينيم و همه جا گناه است! داوکينز مي خواهد آزاد باشد، ميل زيادي به آزاد بودن - از قيود شرعي و اخلاقي (اباحيگري)- و شاد و خوش زيستن دارد و اين را بي پروا به زبان مي راند و به صراحت اظهار مي کند. او با عقيده گناه (Sin) در مسيحيت مشکل دارد و در اساس بيشتر اشکال هاي او متوجّه مسيحيت است. مي دانيد که در اسلام فطرت انسان ها پاک و نيالوده است و مسئله اي به نام "گناه اوليه" وجود ندارد. گناه نيز موروثي نيست و هر کسي مسئول عمل خويش است. عقيده به گناه اوليه قابل دفاع نيست و حق با داوکينز است ولي در مورد غريزه کنجکاوي بشر و جستجوي علت سخت در اشتباه است. همه کتاب او در مورد بررسي پيدايش به زعم او "توهّم خدا" است وگرنه دنبال چيست و چرا کتاب مي نويسد جز اينکه در پي توضيح علت اين توهّم است! شيطنت در کار او زياد به چشم مي خورد. آدم صادقي نيست و با روش طعنه و تمسخر سخن مي گويد و به جاي نقد علمي استهزاء مي کند و عملکرد او نشان مي دهد به اخلاق التزامي ندارد. از واقعه 11 سپتامبر سرخورده و مسلمانان را تروريست مي‌داند و به اسلام نيز بسيار بدبين است و آن را منشأ همه شرور عالم مي داند. پاپ مستعفي، بنديکت را خائن به بشريت مي داند و معتقد است بايد او را دستگير و محاکمه کرد به سبب رسوايي هاي جنسي کشيش ها که او از آنها حمايت کرده است.

 

    استفان جي گولد از فيلسوفان زيست شناس است که با دنت و داوکينز در مواضعي اختلاف دارد، گولد مغز را همانند توپي مي داند که از قسمتهايي تشکيل شده اند و براي هر يک از اين قسمتها وظايفي تعيين شده مثل فکر کردن، زبان که محصول اصلي تکامل هستند و قسمتهايي هم بدون کار بودند و بعد از تکامل مثل دين وظايف آنها تعيين شده است و در واقع اينها محصول فرعي تکامل هستند، اين نگاه علمي به دين در حوزه دين شناسي تا چه حد مي تواند در دين شناسي هاي جديد علمي موثر باشد؟

    او مورخ علم، زيست شناس، ديرينه شناس، فيلسوف و مخالف نظرات داوکينز و دانيل دنت است و بعضي معتقدند که او از عهده پاسخگويي به اين دو به خصوص در بحث تکامل برآمده است. او آثاري درباره تکامل زيستي دارد مثل: "سوء اندازه گيري انسان"،  "حيات شگفت انگيز"، "شست پاندا"، "ساختار تکامل"، "صخره هاي روزگاران" و مجموعه مقالات. اليستر مک گراث در نقدهاي خود بر داوکينز بسيار از آثار او استفاده کرده است. او استاد هاروارد بود و لقب "بهترين زيست شناس بعد از داروين" را به او داده اند و در سال 2002 در خانه اش در منهتن درگذشت. سخن او در مورد مغز و تقسيم وظايف مغز و تکامل آن در "الهيات اعصاب" (Neurotheology) و نيز در "فلسفه ذهن" مورد بحث محققان است و اين "بخش الهي مغز" (God’s Part of Brain) را معمولاً الهيدان ها نشانه گرايش فطري و تمايل ساختاري بشر به خدا مي گيرند و تهديدي از آن احساس نمي‌کنند. اين احساس و شور ديني (Religious Sense) را چيزي شبيه "وجدان اخلاقي" (Moral Sense) مي‌دانند که احکام و ارزش هاي اخلاقي را به آدمي الهام مي کند. البته اين مسئله اي است که فيلسوفان دين و الهيدان ها هنوز دارند روي آن کار مي کنند و هنوز کليه نتايج الهياتي آن آشکار نشده و نياز به کار بيشتر دارد. متأسفانه در زبان فارسي حتي يک مقاله - چه رسد به کتاب- درباره "الهيات اعصاب" و ديدگاه هاي جديد در آن نداريم. به نظرم آثار استيفن جَي گولد هم لازم است به فارسي ترجمه شود. زيرا او نقدهاي خوبي بر داوکينز و تکامل گرايان دارد.

 

    هاوکينگ در کتاب  «طرح بزرگ» از موضع يک فيزيکدان دين و خدا را بي اعتبار مي داند به اين شکل که جهان بعد از تئوري Big Bang «مهبانگ» به ذراتي متلاشي شد و سياراتي به شکل black hole«سياه چاله» بسياري بوجود آمد که يکي از آنها زمين است و انسان و زمين در اين نظريه بسيار خرد و کوچک هستند، که اين ديدگاه خلاف آموزه هاي اديان است و چنين ادامه مي دهد که در پايان دنيا بعد از خاموش شدن خورشيد کهکشان سرد و خاموش خواهد شد و ما قبرستاني از انسانها خواهيم داشت. چنين ديدگاهي در حوزه دين شناسي جديد مثلا از منظر فيزيک کوانتومي چه اثراتي مي تواند بر نگاه ديندارن و متعاقباً بي دينان و ملحدان داشته باشد؟

    استيون ويليام هاوکينگ، فيزيکدان معروف معاصر دو کتاب "تاريخچه زمان" و "طرح بزرگ" را دارد که هر دو به زبان فارسي ترجمه شده اند و مصاحبه ها و مقالاتي نيز دارد که همه به زبان انگليسي است. او در "طرح بزرگ" و در چند جا به خصوص در دو موضع (ص 15 و 39 ترجمه صداقت و اميرآبادي، انتشارات نقش نگار و انتشارات فلسفه، چاپ دوم، 1390) به بي نيازي عالم از خدا اشاره مي کند و عالم را خودگردان و خودبسنده معرفي کرده و معتقد به "ايجاد خود به خودي" آن مي شود. دو مشکل اساسي در نگرش و کار او وجود دارد يکي تلقي نادرست از خدا (همان تلقي مسيحي رايج تثليثي و حلولي خدا) و ديگري تلقي نادرست از قانون عليّت (Law of Causation). و البته خطاي اصلي هاوکينگ "خطاي روش شناختي" اوست که با روش تجربي مي خواهد در مورد موجودي کاملاً غير تجربي سخن بگويد. خدا از نظر همه دينداران عالم، موجودي غير محسوس، فرامادّي، مجرد محض و متعالي و به دور از اوصاف مادي است. درباره چنين موجودي  روش تجربي (Empirical Method) نمي تواند نفياً و اثباتاً نظري دهد و بايد فقط سکوت کند زيرا در حيطه تحقيق آن واقع نمي شود. مشکل داوکينز و هاوکينگ و همفکرانشان اين است که به روش علمي محض پايبند نيستند و از حيطه تخصصي خود خارج مي‌شوند و در عين ادعاي نگرش و روش علمي و حتي "علم پرستي افراطي" (Scientism) در مقام فيلسوفان قرار مي‌گيرند و فتواهاي فلسفي مي دهند و اين از ديدگاه متدولوژي علمي کاملاً خطاست. هيچ يک از دانشمندان علوم تجربي مادام که به روش و ساختار علمي- تجربي وفادار باشند نمي توانند به شکل سلبي يا ايجابي درباره خدا و ديگر مجردات سخن بگويند، زيرا در حوزه کارشان نيست. خدا يک مسئله تجربي و محسوس نيست که با روش هاي تجربي درباره آن کاوش کنند، بلکه مسئله اي عقلي و فلسفي است و بايد با روش فلسفي درباره او سخن گفت و داوري کرد.بنابراين کار هاوکينگ از بن و بنياد اشکال دارد. او در مورد عليّت نيز تصور و تلقي نادرستي دارد و در اساس آنچه در علوم تجربي و طبيعي و حتي علوم اجتماعي به آن عليّت گفته مي شود "عليّت اعدادي" و تأثير و تأثر سطحي و ظاهري و زماني است نه "عليّت ايجابي" و وجودي و رابطه اخذ و اعطاي وجودي که در فلسفه بحث مي شود. فلاسفه در اين مورد بارها هشدار داده اند همينطور در مورد تصور ناصواب از موجود الهي و خالق جهان. تلقي هاوکينگ و داوکينز از خدا به وضوح يک تلقي زماني و مکاني و مادي است. يعني موجودي حالّ در زمان و مکان و در عرض موجودات ديگر! ضعف مباني فلسفي شان آنها را به اين موضع ناصواب سوق داده است. هنوز در مورد تئوري "مهبانگ" يا انفجار بزرگ دهها ابهام و اشکال وجود دارد ولي هاوکينگ آن را امري مسلّم پنداشته و از بي نيازي آن به خدا سخن مي گويد! نه انفجار بزرگ و نه هيچ پديده ديگري از نظر فلسفي دقيق نمي تواند بي علت باشد و اين خلاف سخن داوکينز (منقول از اگوستين) بيماري وسوسه، نيست بلکه غفلت از علت و عدم سؤال و جستجو از علت است که بيماري است و بايد درمان شود! شخص خردمند هيچ چيزي را بدون دليل و علت نمي پذيرد و اين يک امر بديهي و وجداني است. کنار نهادن علت و چشم بستن به روي اوست که بيماري است و خلاف حکم و جدان و بداهت است. اينها نشان مي دهد که چگونه بعضي از دانشمندان علوم طبيعي از فقدان نگرش هاي فلسفي دقيق رنج مي کشند و چگونه اسير پندارها و توهّمات خويش مي شوند. بايد به سبک خودشان از "توهم داوکينز" و "توهم هاوکينگ" سخن گفت. اتفاقاً در زبان انگليسي کتاب هايي به همين نام نوشته اند. البته بنده به عنوان يک اهل فلسفه و هم يک دين پژوه اعتقاد راسخ دارم که در مباحث علمي و فلسفي نبايد شعار داد بلکه لازم است صبورانه و عالمانه و مستدل و مستند به بررسي انديشه ها بپردازيم و سره و ناسره را از هم مشخص کنيم. بنابراين سخنان و انديشه هاي داوکينز و هاوکينگ هيچ اثرجدي بر دين شناسي معاصر و نيز الهيات معاصر نداشته و الهيدان ها و فيلسوفان دين به آراي آنها به چشم "مسئله" نگاه مي کنند يعني مسائلي که بايد آنها را بررسي و تحليل انتقادي کرد. ما نيز در ايران بايد چنين کنيم. متأسفانه غفلت و بي خبري در ميان ما بيداد مي کند و مؤسسات علمي و ديني ما به طور عمده از اين مسائل فارغ و مرخصند و روي اين مسائل کار نمي کنند و نتيجه اش گمراهي نسل جوان و جامعه است. اين در حالي است که انجمن فلسفه، انجمن فيزيک و دهها پژوهشگاه و پژوهشکده در اين مملکت داريم. حوزه هاي علميه ما بايد به طور گسترده و مستمر در مورد مسايل مربوط به "علم و دين" کار کنند. اين از مسائل مهم آينده ما است. علم، دين را به چالش کشيده است و تعارف ندارد و با خواندن چند حديث در فضيلت علم مسئله حل نمي شود. اميد است که از سوي متوليان علم و دين به اين مباحث جديد به چشم مسئله - و نه توطئه سياسي- نگاه شود و در آينده شاهد نقدهاي عالمانه علمي، فلسفي و الهياتي باشيم.

اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: