1392/11/1 ۰۸:۰۳
گفته شده ما مردمي شفاهي هستيم و محمل انديشهمان بيش از هرچيز شعر بوده است و شيوه انتقال ميراث شفاهي ما هم «سينه به سينه»... حالا اينكه از هر سينهيي به چه ميزان صحت و سقم داستانمان بيرون زده و امانتداري به سينهيي ديگر چگونه تعريف شده، خودش حكايت غريبي است! رسم آكادمي ما هم كه تاريخ كوتاهي دارد، آن هم نه بر بنيان خصلت واقعياش، يعني آزادي، كه بنا به محدوديتها و شرايط سياسي كشور ما - كه در مجموع غير از آن خصلت بوده - درباره كارزار گفتوگوي علوم انساني با موجود انساني در اجتماع ما سالهاست كه بحثهاي پراكندهيي شده است، ما نيز بر آن شديم، پيگيرش باشيم.
كبوتر ارشدي: گفته شده ما مردمي شفاهي هستيم و محمل انديشهمان بيش از هرچيز شعر بوده است و شيوه انتقال ميراث شفاهي ما هم «سينه به سينه»... حالا اينكه از هر سينهيي به چه ميزان صحت و سقم داستانمان بيرون زده و امانتداري به سينهيي ديگر چگونه تعريف شده، خودش حكايت غريبي است! رسم آكادمي ما هم كه تاريخ كوتاهي دارد، آن هم نه بر بنيان خصلت واقعياش، يعني آزادي، كه بنا به محدوديتها و شرايط سياسي كشور ما - كه در مجموع غير از آن خصلت بوده - درباره كارزار گفتوگوي علوم انساني با موجود انساني در اجتماع ما سالهاست كه بحثهاي پراكندهيي شده است، ما نيز بر آن شديم، پيگيرش باشيم. اما در هر بحثي لازم است بهطور انضمامي بگوييم كه روي سخن با كيست؟ روي سخن با شماست و در چنين مباحثي بيشتر هدف روشنگري است. راهحل و چاره از آن برنميآيد. ميگوييد براي چه منتشرش ميكنيم؟ براي آيندگان... اما اگر در اين ميانه راهكاري به ذهن خوانندهيي برسد، يعني ما كارمان را كردهايم. به صرف همين روشنگري پاي صحبت احسان شريعتي، دانشآموخته فلسفه – در مقطع دكتري - از دانشگاه سوربن نشستهايم كه همواره از ويژگي سخنش ضرورتيابي است. او چنان كه تا امروز بوده، دغدغه علوم انساني و مردم را داشته و «عقلانيتش» در فلسفه، به «شور» آميخته كه اين همه از سويي رويكردش را عيني و از جهاتي ديگر كلامش را موثر ميكند. تا باد چنين بادا...
به نظر شما براي ورود به بحث پيرامون اينكه به چه ميزان رفتار و كنش اجتماعي در جامعه ما توانسته صورتبندي نظري پيدا كند، بهتر است به مقاطع تحولات سياسي، اجتماعي - از جمله مشروطه و انقلاب 57 و... - برگرديم و پرسشهاي مطرح شده را دوباره بررسي كنيم يا رويكرد ديگري را پيشنهاد ميدهيد؟
معيار اين نوع دستهبنديها هنوز سياسي است. اگر بخواهيم به لحاظ فكري دستهبندي كنيم بايد به مراجع فكر بازگرديم؛ هم به غرب نگاهي بيندازيم و هم به سنتهاي فكري خودمان. سنتهاي فكري خودمان كه دچار خمودگي و كاستي شدهاند، به حالت تعليق درآمدهاند و ميتوان گفت در مباحث حكمت صدرايي ماندهاند. اما مباحث مطرحشده توسط روشنفكران كه انديشهورزان عصر مدرن به شمار ميآمدند و به ايدئولوگها تبديل شدند و... از پي آن، در سطح جهاني بحرانهاي ايدئولوژي پديدار شد.. و همه اين پارامترها را به عنوان پريودها و همان رفرنسهاي تاريخ انديشه ميشود دستهبندي كرد. پيش از جنگهاي اول و دوم جهاني ايدئولوژيها در اوج قدرت خود بودند و درگيري آنها به جنگهاي جهاني انجاميد؛ براي مثال، پس از 1917 در شرق بروز و رشد ماركسيسم- لنينيسم ارتدوكس را داريم كه كشور به كشور پيشروي ميكند. در اروپا با جنبش سوسيال-دموكراسي روبهرو هستيم كه دچار تحول ديگري ميشود و گشت ديگري پيدا ميكند و نئوماركسيسم بهوجود ميآيد.
آيا تمام اين چرخشهاي فكري بر مبناي تحولات رفتاري و كنشهاي آن جوامع نبوده است؟ اگر بپذيريم كنش جوامع منجر به بروز پديدههاي فكري ميشود، پس با اين حساب چنانچه دستهبندي مقاطع به تاريخ تحولات سياسي برگردد، خيلي غريب نيست. زيرا نظريه در جوامع معطوف به عمل است.
بله، يادمان باشد اين رويكردها همپوشاني دارند. مسلما دورههاي تاريخ تحولات سياسي با دورههاي بروز انديشههاي تازه همخواني دارد. اما حرف اين است كه هم ميتوان مفصلبندي سياسي داشت و هم نوعي دستهبندي فكري. در جامعه ما به لحاظ فكري– خيلي ساده اگر در نظر گيريم– پس از مواجهه با غرب و تحولات او، نسل اول انديشه دچار شيفتگي ميشود و خيره ميماند در برابر تحولات دنياي نو! كه در آثار آنها اين شيفتگي منعكس است. هر كدام به نحوي ميخواستند بدانند دليل پيشرفت دنياي غرب چيست؟ خلاصه امر اينكه تحولات دنياي غرب مورد پرسش واقع شد وقتي به دوره عثماني برگرديم و نگاهي بيندازيم، ميبينيم كه آنها هنوز توان مقابله با غرب را داشتند؛ بعدها بود كه غرب هم به لحاظ تكنولوژيك و هم فكري– سياسي– حقوقي دچار تحول كيفي شد و پيش رفت. اين چهار قرن بسيار متفاوت است با سدههاي پيشتر. ما در قرون اول تا پيش از مشروطه كه آشنا شديم با اين پديده ابتدا به لحاظ نظامي مدام شكست ميخورديم و اين شكستها ما را به فكر وا ميداشت و به نظر ميرسيد به لحاظ تكنولوژيك بايد مشكل را حل كنيم. متوجه شديم كه موسسات مديريتي و سياسي جديد ايجاد شدهاند و اين مهم است. به اين واسطه، نسلهايي به اروپا فرستاده شد براي آموختن، آمدند و گفتند كه اصلاحاتي بايد انجام گيرد، چه در حكومت و چه در جريان روشنفكري.
من در رساله دوره دكتريام اين پرسش برايم مطرح شد كه از چه زمان نخستين سوالات بدبينانه نسبت به غرب پيش آمد – چون ايده مركزي «غربزدگي» بود – در اين پژوهش متوجه شدم يكي از منشاهاي آن، مقاومت جامعه سنتي و روحانيت از جمله به شكل نمادين شيخ فضلالله نوري بود كه معتقد بودند ايدئولوژي غربي «كلمه قبيحه آزادي» را به ارمغان ميآورد و موجب سستديني ميشود. مورد ديگر هم كمونيستم بود كه ايده امپرياليسم را مطرح ميكرد و به اين دليل غرب را زير سوال ميبرد. جريان ديگر هم ناسيوناليسم ايراني بود. براي مثال، كسروي بهطور مشخص غرب را زير سوال ميبرد، گفتارهاي خليل ملكي و آل احمد يكباره به عمل نيامدند. آنها درراستا و روند گفتمان غربزدگي قرار دارند و در ادامه، تز «بازگشت به خويش» مطرح ميشود كه روايتي بومي و ملي- مذهبي است در قياس با نگرش ابتدايي كه لازم ميديد در آن شيفتگي اول تجديدنظر شود و در نهايت، به انقلاب 57 ميرسيم. به هرحال، تاريخ روشنفكري را ميتوان براي پيگيري موضوع مورد بحث به سه دوره اشاره كرد: بهطور سرانگشتي و ساده: 1- دوره شيفتگي نسبت به غرب؛ 2- دوره بازگشت به خويش يا مخالفت با غربزدگي؛ 3- دوره تعديل (بعد از انقلاب اسلامي و رشد جريانهاي ديني، نهتنها در ايران كه در جهان اسلام، كه با تجربه تازهيي روبهرو شديم).
بر اين اساس پرسشهاي مهم اين است كه ضعفهاي ما چه بوده و چه بايد كرد و رويكرد ما نسبت به غرب چگونه بايد باشد؟ سنت و تجدد هم دوباره مورد پرسش واقع شدهاند؛ اما اينها همه در شرايطي صورت ميگيرد كه ديگر مساله را صرفا سياسي يا ايدئولوژيك نميبينيم، بلكه دريافتهايم كه نياز به بحثهاي عميقتر نظري و فلسفي داريم.
بله، فقط با تمام اين ادراكات تازه يادمان باشد كه ما با يك جور تصلب ارتباط آكادمي با جامعه رو به رو هستيم. آنجا كه جامعه درد دارد، آكادمي بيتفاوت است. خروجي آكادمي كجا همسنگ آلام و رفتار اجتماع بوده است؟ اين دشواري را چگونه بايد تعديل كرد؟
ما در كل چيزي به نام «آكادمي» نداريم. دانشگاههاي تهران و ايران در كل از سال 1313 آغاز به فعاليت كردهاند، يعني چيزي نزديك به 80 سال. بنابراين حتي اگر دانشگاه بهطور جدي و متديك هم فعاليت كرده بود، يك سنت 80ساله بيشتر نداشت و متاسفانه به همين اندازه هم كار نكرده است. حوزه علميه سنت جدي ما بود و درست است كه اگر اين حوزه به دانشگاه مدرن تبديل ميشد، تحول سنتهاي ما هم رخ ميداد. اكنون بين دانشگاه و سنت حوزوي گسست معرفتي جدي وجود دارد. آنچه مدرن است همين ترجمههاست كه ما اهل دانشگاه آنها را درس ميدهيم؛ يكي هم حوزه سنت است كه به تكرار رسيده و در مجموع، اين دو حوزه با هم نيز ديالوگي ندارند. ما در حوزه فلسفه پژوهش و آموزش تطبيقي جدي نداريم. يك رشته كارهاي بيربط موسوم به تطبيقي صورت ميگيرد مثل مقايسه مولوي و ملاصدرا با هگل و هايدگر! منظورم بحث جدي است يعني از زماني كه گسست اپيستمولوژيك ايجاد شده، زمينهها را مورد پرسش قرار دهيم. اينكه در معرفتشناسي چه تحولي بايد رخ ميداد؟ و لازم بود اين بحثهاي مشخص را پي ميگرفتيم.
حكومتهاي استبدادي پهلوي از يكسو مانع اصلي برقراري اين نوع ديالوگها بودهاند، حوزه سنت مذهبي هم دچار موانع و امتناع خاص خودش بود و متوجه نبود كه در دنيا چه خبر شده؛ مجموعه اين موانع به هم پيوسته است. اينها شرايطي را پيش ميآورد كه فيلسوف اصلا نتواند به وجود آيد و پرورش يابد. دقت داشته باشيد براي نمونه، كانت به عنوان يك فيلسوف در مجموعه شرايط مشخصي ظهور ميكند. پس، در متن شرايط انحطاطي ما هم آكادمي نميتوانست تحول پيدا كند و انديشهيي شكل گيرد. اينها همه به هم مربوطند. پس اگر بيتعارف بخواهيم صحبت كنيم ما سنت آكادميك جديد نداريم! بحثهاي حوزه سنت ما هم نتوانست از محدوده خاص خودش فراتر رود و براي مواجهه با مقتضيات دنياي جديد خروجي مناسبي پيدا كند. بنابراين، گسست پيش آمد تا جايي كه حتي در امر زبان هم بحران خود را نشان داد. به نوعي كه زبان جديد فلسفه هيچ ربطي به زبان قديم ندارد. ما حتي نميتوانيم متون قديم را بخوانيم چه رسد به اينكه بتوانيم در آن زبان بينديشيم. در حوزه ترجمه هم مترجمان ما تلاش ميكنند كه براي واژگان، جايگزينيابي و معادلسازي كنند و هنوز قدري مصنوع و سردرگمكننده است.
آقاي دكتر اگر بپذيريم اهل انديشه در اين جامعه حتي در خلوت خود هم نتوانسته به خروجيهاي سيال برسد، شايد بشود دريافت كه چرا «تخيل آزاد» از حوزه انديشه ما رخت بربسته! من براي توضيح بيشتر به نظريهپردازاني مانند زيمل يا هانري لوفور يا فرن تانكيس ارجاع ميدهم كه شهر را به عنوان يك بستر زنده ديدند و تبيين كردند. يا انديشمنداني كه تحركات خودشان را در فضاهاي شهري به جرات در ميان گذاردند. اگر به نوعي بخواهم جمعبندي كنم بايد بگويم آنها روزمرّگي خود را تئوريزه كردند. اما در جامعه ما چنين تجربههايي سراغ نداريم. اگر هم هست به سطح يونيورسال و كلان نميرسد. اهل فلسفه ما به همان كه درسي بدهد و از روي ترجمهها گرتهبرداري كند، كفايت ميكند. او مثل يك فيلسوف در شهر قدم نميزند. نبض شهر ما زير دست اهل فلسفهمان نيست. او چرايي مناسبات اجتماع را نميفلسفد.
موافقم. من هم فكر ميكنم اگر بياييم و همين نحوه و سبك زندگي مان را تحليل كنيم، در كلانشهري بهنام تهران يا ايران بهطور كلي، خيلي از پرسشها را ميتوان پاسخ داد. به قول ماركس پرسش جدي نميتواند بهوجود آيد، مگر اينكه شرايط طرح آن به وجود آمده باشد. ما چگونه ميزنيم؟ من ايراني در اين لحظه تاريخي به چه ميانديشم؟ خانه، هوا، نحوه رفتار ما نسبت به هم و. .، همه اينها لازم است تبيين شود. اين نوع انديشيدن مزيتي دارد كه ما را از بحثهاي انتزاعي و همچنين حساسيتبرانگيز ديني يا سياسي دور ميكند. چون مساله، آن رژيم و اين رژيم و امروز و فردا نيست، مساله صد سال و چند صد سال گذشته و آينده است. پايههاي مدرن غلط بنا شده است. براي مثال، شهر تهران بهنظر من، شهرداري مدرنش بيشتر از نوع سنتياش اشكال داشته است. شهري كه براساس تراكمفروشي و تخلففروشي بنا شده، شهر مريضتري است از شهري كه به شيوه سنتي اجازه نوسازي در آن داده نميشود. بشر در اين شهر چه منزلتي دارد ؟ بهطور عيني چه حقوقي دارد؟
نيروي آگاه و خودآگاه بايد به اين مسائل بينديشد و بهجاي بحثهاي ذهني و رقابتها و موضوعات غيرضرور، به امر انضمامي -كنكرت- معطوف شود. روشنفكر لازم است مشاهدات يوميهاش را بنگارد. بايد ببيند مسائل مبتلا به جامعه كدامند؟
منظور اينكه دين در حوزه فرهنگ مهمترين محور است. ما بايد بتوانيم نيروهاي سالم را جمع كنيم و آغازي دوباره كنيم. ارتباط نيروها و نسلها را بايد نگه داشت. مثال ميزنم خود من در دوره تدريسم شاهد كنارگذاشته شدن استاداني بودهام كه نسبت به اين پديده درباره ساير استادان مايل به اعتراض بودند، اما نهادي نبود كه از طريق آن اين اعتراض و مخالفت ابراز شود. نهاد صنفي دفاع از اساتيد وجود ندارد. در نتيجه، وقتي هم نوبت كنار گذاشتن خود من رسيد، كسي نتواست عكسالعملي نشان دهد.
ارتباط توليد نظري و سياست را چگونه بايد حفظ كرد؟
ما لازم داريم كه در حوزه سياست از هرگونه فرصتي كه دست ميدهد، استفاده كنيم و با واقع بيني به آن بنگريم. جامعه ايراني خود ويژگيهايي دارد. ميشود گفت كه در قياس با جوامع همسايه، عاقلانهتر رفتار ميكند. روحيه ايراني با تجاربي كه بهدست آورده و با ظرفيتي كه يافته، چندوجهي شده وهمين ويژگي است كه مشاهده امكانات تغيير وتحول جامعه، ما را غافلگير ميكند. جامعه ما جوان است و گاه بالطبع رفتارهاي شبه جنونآميز هم ميتواند داشته باشد، اما به هر شكل، اينها ظرفيت جامعه ما محسوب ميشوند. ايران اين امكان را دارد كه قطب خاورميانه شود. جنبه منفي و مثبت در اينجا و در جامعه به هم گره خورده است و بايد وجوه مختلف را با هم ديد.
ما از يكسو نهاد نداريم از سوي ديگر روشنفكر مسوول كم داريم و حوزه علوم انساني ما دچار رخوت است، در چنين بستري سياست كنشها را مديريت ميكند و حتي براي جامعه طرح پرسش ميكند. اگر به تفاوت مردم ما با كشورهاي عربي باور داريم، بايد به اين امر توجه كنيم كه اين تفاوت صرفا بهخاطر عقلانيت مردم ما نيست، بلكه وجه جدي مديريت سياسي هم تعيينكننده است. آيا علوم انساني درست در اينجا نيست كه مسووليت خطيري دارد و بايد پرسشها را دريابد و دستهبندي كند؟ روشنفكر بايد براي جامعه طرح موضوع كند و اجازه ندهد كه قدرت پرسشهايش را مطرح كند...
اين نگاه را درست ميدانم اما چگونگي آن را بايد بررسي كرد. مجموعهيي از شرايط و عوامل موثر است. لازم است اين را هم بگوييم كه اگر روند اقتصادي ما تنظيم شود، ايران ظرفيت آن را دارد كه قطب خاورميانه شود. فقط كافي است سياستهاي مديريتي درست ملي اعمال شود. اگر اين اتفاق بيفتد، ايران ميتواند در منطقه به قدرتي بزرگ تبديل شود. جنبه منفي و مثبت در اينجا به هم گره خورده است، نميتوانيم فقط جوانب منفي را ببينيم. از سويي، ما روشنفكرها بهجاي كشمكش با يكديگر، بهتر است به توافقي اقلي برسيم و به جاي دامن زدن به جنجالهاي غيرضروري، دغدغه حل دشواريهاي امروز جامعه را داشته باشيم. مباحث آكادمي همچنان كه اشاره شد، هنوز با معضلات ابتدايي خود درگير است. در حوزه فلسفه هم كه نظريه جهانشمولي ارائه ندادهايم و ديالوگ سنت و تجدد ما هم كه مغفول مانده است. اينها همه مواردي است كه طرح پرسش روشنفكري ما را براي جامعه به تعويق مياندازد يا به نوعي احتمال امكانش را ضعيف ميكند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید