سفرنامه قـونيه / سيد مصطفي حسيني‌ راد

1392/10/28 ۰۸:۰۹

سفرنامه قـونيه / سيد مصطفي حسيني‌ راد

«مولانا». اين کلمه‌اي است که در ذهن و زبان ما ايراني‌ها و بسياري پارسي‌زبانان و پارسي‌دوستان کشورهاي ديگر، کلمه‌اي آشناست. کدام پارسي‌زبان است که با سوز ابيات مثنوي معنوي نسوخته باشد و با شور غزليات شمس، لحظاتش شور‌انگيز نشده باشد؟

 

 

 

«مولانا». اين کلمه‌اي است که در ذهن و زبان ما ايراني‌ها و بسياري پارسي‌زبانان و پارسي‌دوستان کشورهاي ديگر، کلمه‌اي آشناست. کدام پارسي‌زبان است که با سوز ابيات مثنوي معنوي نسوخته باشد و با شور غزليات شمس، لحظاتش شور‌انگيز نشده باشد؟

مولانا جلال‌الدين بلخي که در بلخ زاده شد و در قونيه، روحش به آسمان شتافت، امروزه در گستره‌اي فراتر از فاصله 3000 کيلومتري بلخ تا قونيه، عاشق دارد. کافي است روزي به زيارت مزارش در قونيه برويد تا ببينيد که چگونه از شرق دور تا اقصي نقاط غرب دنيا، عاشقان او به ديدارش در قونيه مي‌شتابند.

 

پرواز اشتياق

امسال و در سالروز بزرگداشت مولاناي بلخي ( 8مهر92 ) ، عارفي که ايران زمين و زبان پارسي به وجودش فخر مي‌کند، شاعران ايراني هم فرصتي يافتند تا بر سر مزارش در قونيه گرد هم آيند و به ساحتش عرض ارادتي بکنند.

ما 18 نفر بوديم. شاعراني از شهرهاي مختلف ايران بزرگ. از مشهد و نيشابور گرفته تا تهران و قم، و از يزد و کرمان گرفته تا شيراز و اصفهان. پير و جوان براي ديدار يار عازم سفر شديم تا در روزي که ايرانيان بيش از هر جاي ديگري در دنيا، مولانا را بزرگ مي‌دارند، ياد او را بر سر مزارش گرامي بداريم.

استاد محمدعلي مجاهدي، رضا اسماعيلي، روشن سليماني، مجتبي احمدي، سالاري، وحيد محمدي، گنجي، اسفنديارپور، کاشاني، دکتربابايي، تيمور آقامحمدي، عاليه مهرابي، مريم سقلاطوني، منيره هاشمي، مريم اسلامي، اعظم سعادتمند و زهرا رنگاني، همسفران اين سفر ادبي بودند.

پرواز آنکارا، شباهنگام از فرودگاه امام خميني تهران با تأخيري يک ساعته پريد تا ما دو ساعت بعد و کمي مانده به نيمه شب، در فرودگاه آنکارا باشيم. فرودگاه آنکارا بزرگ و زيبا بود. زيباتر از فرودگاههاي کشور ما. معلوم بود که ترک ها صنعت گردشگري را از همين نقطه اول جدي گرفته‌اند.

بدون درنگ با اتوبوس اشتياق، راهي قونيه شديم. بزرگراه‌ها در شهر آنکارا، روشن و وسيع بود و در ساعات نيمه شب، خلوت و آرام. آنکارا شهر زيبايي به نظر مي‌رسيد. شهري که کوه‌ها و تپه‌ها را در آغوش خود پذيرفته بود و خانه‌ها و محله‌هاي زيادي بر فراز کوهها و تپه‌ها در دل شهر ديده مي‌شد.

ساعت 11 شب بود و شهر ساکت و آرام با معماري مدرنش به خواب رفته بود. شاعران ايراني اما بيدار بودند. اتوبوس از آنکارا بيرون آمد و راه قونيه را در پيش گرفت تا 4 ساعت بعد در شهر مولانا باشيم.

 

قونيه؛ آرام، زيبا و نجيب

پاسي از شب گذشته بود که به قونيه رسيديم. تصور من از قونيه، يک شهر کوچک در اندازه شهرهاي درجه 3 ايران از نظر وسعت و جمعيت بود. اما اين تصور نادرست بود. قونيه در آن نيمه شب اگرچه در خواب بود اما به روشني، وسعت و زيبايي خود را نمايان مي‌کرد. خيابان‌هاي وسيع و روشن و ساختمان هاي بلند و زيبا خبر از ورود به شهري مي‌داد که با تصور من از شهري کوچک و نه‌چندان توسعه يافته، متفاوت بود.

بزودي فهميدم که قونيه پنجمين شهر بزرگ ترکيه است و اين تأييدي بود بر آنچه روي نقشه تلفن همراهم مي‌ديدم. قونيه شهري است با جمعيت بيش از يک ميليون نفر، با ساختاري امروزين و آميزه‌اي از معماري سنتي و مدرن که با چيدماني زيبا، خوب مي‌تواند چشم گردشگران را بگيرد. قونيه از نظر عرض جغرافيايي، در رديف شمالي‌ترين شهرهاي کشور ماست؛ پس بايد آب و هوايي سرد، نزديک به شهرهاي آذربايجان داشته باشد. اما در هشتمين روز مهرماه، که روز بزرگداشت مولاناست، گويا هنوز پاييز جاي پايش را در قونيه محکم نکرده بود. هوا نسبتاً گرم بود و خبري از سرماي معروف شهرهاي ترکيه نبود.صبح زود و پس از صرف صبحانه در هتل «اُسکايماک» راهي مزار مولانا شديم. راه، چندان طولاني نبود. حالا روز بود و بهتر مي‌شد شهر را ديد. يک شهر بزرگ و زيبا و البته آرام و نجيب.

در بدو ورود به ميدان بزرگي که روي نقشه نام «عزيزيه» را برايش مي‌ديدم و در کنار آن، مجموعه آرامگاه و موزه مولانا واقع شده بود، مسجدي با بناي تاريخي ديده مي‌شد که نظر اعضاي گروه را به خود جلب کرد. پس از بازديد از مسجد که علاوه بر نام پيامبر اعظم(ص)، در سه ضلع از اضلاع زير گنبد بزرگش نام علي، حسن و حسين (عليهم السلام) نقش بسته بود، به سمت ورودي موزه مولانا حرکت کرديم.

 

نگيني سبز در پهنه يک باغ مصفا

ورودي موزه براي هر نفر 2 ليره بود که به حساب ما مي‌شود 3000 تومان. اما با يک هماهنگي کوچک با نگهبانان و معرفي خودمان به عنوان گروه شاعران ايراني، با روي خوش و به صورت رايگان ما را به ورود دعوت کردند. گنبد سبز مزار مولانا چون نگيني در پهنه يک باغ مصفا مي‌درخشيد. وارد محوطه مزار مولانا شديم. جمعيت گردشگران و دوستداران مولانا از کشورهاي مختلف از شرق تا غرب دنيا با چهره‌هاي مختلف ديده مي‌شدند.

در ساختمان نه چندان بزرگ موزه، مهمترين چيزي که جلب توجه مي‌کرد، چندين مزار در کنار هم بود که بر روي هر کدام دستار و کلاه مخصوص عارفان حلقه مولانا ديده مي‌شد. ابعاد مزار و دستار و کلاهي که روي آن بود، به تناسب شخصيت صاحب قبر، بزرگ يا کوچک بود. بنابراين مي‌شد حدس زد که بزرگترين مزار که با دستار و کلاهي به رنگ سبز و بزرگتر از بقيه در مقابل ساير قبرها قرار گرفته، بايد مزار مولانا باشد.

مزار مولانا و شاگردانش مانند حسام‌الدين چلپي و صدر‌الدين قونوي که زير پاي او و پدر و فرزندش که به ترتيب بالاتر از او و در کنارش قرار گرفته‌اند، به وسيله حلقه‌هاي زنجير جدا شده و امکان نزديک شدن به آن وجود ندارد. مي‌خواستم عکس بگيرم که يکي از نگهبانان با زبان خودشان گفت گرفتن عکس و فيلم ممنوع است.

دخترکي از ايرانيان عاشق مولانا، گوشه‌اي نشسته، در خلوت خود در حالي که به مزار مولانا خيره شده بود، آرام‌آرام اشک مي‌ريخت.

نگاهم با نگاه کتيبه‌هاي بالاي ديوارها گره خورد. کتيبه‌هايي که به زبان فارسي نوشته شده بودند و غريبانه منتظر چشم هايي بودند که آنها را بخواند. ني‌نامه؛ 18 بيت آغازين مثنوي معنوي که از پرسوز و گدازترين ابيات و در حقيقت لب‌الالباب مثنوي است. لحظه‌اي دلم گرفت. با خودم گفتم چرا هيچکس پاسخ چشم‌انتظاري اين بيت‌ها را نمي‌دهد؟ چرا کسي به زبان فارسي اين بيت ها را نمي‌خواند؟

 

زبان غريب مولانا

تنها ايرانيان بودند که گاهي با اشاره دست، ابيات ني‌نامه را به يکديگر نشان مي‌دادند:

بشنو اين ني چون حکايت مي‌کند

از جدايي‌ها شکايت مي‌کند

کز نيستان تا مرا ببريده‌اند

در نفيرم مرد و زن ناليده‌اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگويم شرح درد اشتياق

هر کسي کو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش ...

اين بيت ها را با صداي آهسته زمزمه مي‌کردم و رهگذراني که زبان مرا نمي‌فهميدند با کنجکاوي تماشايم مي‌کردند. دوست داشتم با صداي بلند بزنم زير آوازي سوزناک و ني‌نامه را بلند بلند بخوانم تا همه آنهايي که در روز بزرگداشت مولانا بر سر مزارش حاضر شده بودند، تا همه دنيا، بدانند که زبان مولانا فارسي است و او اينجا غريب مانده است.

نه نگهبانان موزه و نه مسؤولان آن، هيچ‌کدامشان زبان مولانا را بلد نبودند و هيچ کس هم نبود تا محض آشنايي بازديدکنندگان در روز بزرگداشت مولانا، شعرهاي او را به زبان فارسي براي عاشقانش بخواند. به راستي که غم‌انگيز بود و غريبانه.

از موزه خارج شديم. وقتي مسؤولان موزه متوجه حضور گروه شاعران ايراني شدند، ما را به دفتر موزه دعوت کردند و با روي خوش، با چاي و شکلات از شاعران ايراني پذيرايي کردند. آنها خيلي دوست داشتند حرف ما را بفهمند و ما نيز. اما مردماني که روزگاري همزبان بوده‌اند و «مولانا» سند گوياي همزباني آنهاست، زبان هم را نمي‌فهميدند.

ترک هاي قونيه متأسفانه زبان انگليسي هم بلد نبودند و ما با زبان انگليسي و حتي عربي هم موفق نمي‌شديم منظورمان را به آنها بفهمانيم. تنها برخي شاعران مانند استاد محمدعلي مجاهدي که اصالتاً آذري است، با زبان آذري و به صورت دست و پا شکسته با آنها تبادل معنا مي‌کردند. البته آنها از زبان آذري هم چيز زيادي دستگيرشان نمي‌شد.

مسؤولان موزه، سي‌دي «سماع» را به عنوان تحفه به ما هديه دادند و ما با حسي روشن که حاکي از نزديکي دو ملت همسايه و همدل اما ناهمزبان بود، مزار و موزه مولانا را ترک کرديم.

 

بازارگردي شاعرانه در قونيه

به سفر خارجي بروي و به بازار نروي؟ آن هم وقتي نيمي از اعضاي گروه را بانوان تشکيل مي‌دهند. شدني نيست! آن هم در کشوري که به قطب توليد لباس در دنيا تبديل شده است.

خب پس به بازار رفتيم! مردم قونيه، حتي فروشندگان فروشگاههاي بزرگ آن، تنها به زبان مادري‌شان تکلم مي‌کنند و لاغير! برخلاف فروشندگان ايراني در شهرهايي مانند مشهد و در اطراف حرم مطهر که به هفت زبان زنده دنيا گويش مي‌کنند!

قونيه شهري زيبا و آرام است. در اين شهر مردم را بدون شتاب و عجله مي‌بينيد. با چهره‌هايي عاري از استرس و نگراني. بيشتر برندهاي مطرح خودروساز در ترکيه و در همين قونيه حضور دارند. از خودروهاي ژاپني و کره‌اي گرفته تا اروپايي و آمريکايي به وفور در خيابان ها ديده مي‌شود، اما من در طول دو روز اقامت در اين شهر، تنها يکبار صداي بوق خودرو شنيدم!

در اين شهر مشکل جاي پارک ماشين وجود ندارد. خيابان ها وسيع است و داراي مکان هاي فراوان براي پارک خودروها. از شلوغي و ازدحام و ترافيک هم خبري نيست. شهر خط تراموا هم دارد که خيابان هاي اصلي را دور مي‌زند و از تپه علاء‌الدين که يکي از نقاط اصلي تفريحي شهر است مي‌گذرد.

همراهان شاعر ما چون به دليل برنامه‌ريزي بسيار ضعيف اين سفر، اميدي به استفاده از بازارهاي معروف آنکارا و استانبول نداشتند، به بازارهاي قونيه اکتفا کردند. البته بازارهاي قونيه هم قابل قبول به نظر مي‌رسيد، اما نه به اندازه آنکارا.

فروشندگان، ريال ما را مطلقاً نمي‌پذيرفتند! حتي در صرافي‌هايشان هم ريال را قبول نمي‌کردند. دلار را برخي فروشگاههاي بزرگ مي‌پذيرفتند اما بهتر آن بود که هر کسي دلاري در کيسه دارد، به ليره تبديلش کند. صنعت توليد پوشاک در ترکيه به راستي پيشرفت کرده و آنها حالا در دنيا صاحب اسم و رسم هستند. اما از آنجا که پول ملي ما در سالهاي اخير بدجوري پسرفت کرده، خريد براي ايراني‌ها گران تمام مي‌شود.

با اين وجود، بانوان گروه ما با استعداد ذاتي خود، کالاهايي با بها و کيفيت مناسب را شکار مي‌کردند و نمي‌خواستند دست خالي به کشور برگردند!

روز اول را با پاهاي خسته از پياده‌روي در قونيه به پايان برديم و به هتل اسکايماک برگشتيم. هتلي که بعداً فهميديم شعبه اصلي‌اش که ستاره‌هاي آن اصلي - و نه تقلبي – است، در خيابان مجاور بوده و هيأت بي‌زبان شاعران ايراني را به مسافرخانه‌اش آورده‌اند!

 

رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست

دومين روز سفر به قونيه براي ما با خاطره حضور در سالن بزرگ شهر و تماشاي مراسم «سماع» خاطره‌انگيز شد. شب‌هنگام و پس از صرف شام به سالن بزرگ و مجهز شهر رفتيم و آنجا بود که مراسم مشهور سماع را نظاره‌گر شديم. سالني بزرگ به صورت دايره‌اي شکل که فکر مي‌کنم نزديک به 3هزار نفر ظرفيت داشت. حدود يک سوم ظرفيت سالن تکميل شده بود که مراسم شروع شد. البته اصل مراسم بزرگداشت مولانا و مراسم سماع که به مدت يک هفته نيز برگزار مي‌شود، مربوط به سالروز درگذشت مولانا در آذرماه است. در آن روزها، قونيه بسيار شلوغ‌تر از روز تولد مولاناست و براي همين مراسم سماع که ما رايگان تماشاگرش شديم، بليتي به بهاي 60 دلار فروخته مي‌شود.

صوفيان که تعداد آنها به 40 نفر مي‌رسد، از گوشه سالن وارد گود مي‌شوند و با احترام در کنار يکديگر مي‌ايستند. مراسم با مدح پيامبر(ص) که در واقع مدح روح الهي است که از جهان مجرد به جهان مادي فرود آمده، شروع مي‌شود و با دعا به پايان مي‌رسد. اين مراسم که شامل موسيقي و چرخش و حرکات نمادين است، در گود دايره‌اي شکل وسط سالن برگزار مي‌شود.

سيستم صوتي مجهز سالن در مرکز سقف در حالي که نورافکن هاي رنگي بزرگي به آن متصل است، صوفيان را همراهي مي‌کند. من منتظر نواي دف هستم که البته صداي آن را در بين چند ساز مانند ني و تنبور و البته آواز کر گروه موسيقي، نمي‌شنوم.

پيش از ورود صوفيان، يک نفر از آنان خرقه شمس را به صدر دايره مي‌آورد و با احترام روي زمين پهن مي‌کند و حالا شمس نيز با ردايي به رنگ متفاوت وارد دايره مي‌شود و مولانا نيز همراه اوست. همه صوفيان به آنها تعظيم مي‌کنند و احترام مي‌گذارند. برداشت من اين است که بايد آن دو نفري که جداي از صوفيان، کنار آنها مي‌ايستند و البته وارد چرخش سماع نمي‌شوند، شمس و مولانا باشند.

چرخندگان با شوري عجيب و هماهنگ با قوالان و ناي ني، چرخيدن آغاز مي‌کنند و يک به يک از کنار دايره وارد گود مي‌شوند تا پس از چند دقيقه تمام دايره بزرگ وسط تالار، مالامال از گردش دامن هاي سپيد صوفيان شود.

اين گردش که دور اول آن به صورت حيرت‌انگيزي نزديک به 10 دقيقه طول مي‌کشد، موجب تعجب بينندگان مي‌شود و ما از هم مي‌پرسيم که اين چرخندگان چطور 10 دقيقه بدون اينکه زمين بخورند، دور خود مي‌چرخند؟!

در سماع، دستي که به سوي آسمان است نماد دريافت فيض مبدأ هستي و دستي که به سوي زمين است، نماد بخشش به کل موجودات است و انسان در اين ميان به عنوان واسطه مطرح است. لباس نيز در سماع حائز اهميت است؛ لباسي سفيد با دامن بلند که نمادي از روح يا جهان روحاني است که فرشتگان را به ذهن مي‌آورد.

 

چرخندگان در حضور شمس

چرخش صوفيان با رنگ قرمز نورافکن ها آغاز مي‌شود و مرحله اول 10 دقيقه طول مي‌کشد. آنها با اتمام اين مرحله و با اشاره پير، به کنار دايره مي‌روند و بلافاصله با عوض شدن رنگ نورافکن ها که اين بار زرد است، يکي يکي احترام مي‌گذارند و وارد دايره مي‌شوند و سماع ادامه مي‌يابد. اين حرکت با ادامه اشعاري که به زبان ترکي است و گاهي مي‌فهميم که ابيات مثنوي و ديوان شمس هم در آن هست، بين 5 تا7 مرحله ادامه مي‌يابد و هر بار رنگ نورافکن ها عوض مي‌شود تا به رنگ سبز مي‌رسيم که گويا آخرين مرحله است.

ما که اولين بار است مراسم سماع را مي‌بينيم، حيرت‌زده از توانايي فوق‌العاده صوفيان که غالباً هم جوان هستند، با سکوت نظاره‌گر پايان مراسم مي‌شويم. صوفيان که در آغاز سماع، قباهاي سياه خود را از تن کنده و يکپارچه سفيدپوش شده بودند، دوباره قبا به تن مي‌کنند و با اداي احترام به سمت شمس که در صدر دايره نشسته است، بيرون دايره مي‌ايستند.

قوال، به شکل زيبايي شروع به خواندن آياتي از قرآن مي کند. آياتي از از آخر سوره آل عمران که دعاهايي از زبان بنده در برابر خداوند است. او سپس به مدح و ثناي رسول اکرم(ص) مي‌پردازد و ذکر خيري هم از مولا علي(ع) و حسنين(ع) به ميان مي‌آورد. آنگاه و سرانجام با زبان شيرين فارسي، شروع به خواندن ابياتي از مثنوي معنوي مي‌کند و اين فارسي خواني که تحفه ويژه اين مراسم است، پايان بخش مراسم سماع است تا صوفيان همراه با مولانا و شمس، آهسته آهسته از دايره سماع خارج شوند.

 

هم‌انديشي با شاعران ترکيه

برنامه سومين و آخرين روز ما، حضور در جلسه هم‌انديشي با شاعران و اهل ادب ترکيه در محل رايزني فرهنگي ايران در آنکاراست و البته حضور در شب شعري که در دانشکده زبان و ادبيات آنکارا تدارک ديده شده است. دوستان رايزني فرهنگي که در اين چند روز سراغي از ما نگرفته‌اند و ما را تنها گذاشته‌اند، سرانجام و پس از تماس هاي مکرر تلفني، بليت قطاري تهيه مي‌کنند تا ما راهي آنکارا شويم.

ايستگاه راه‌آهن قونيه، کوچک اما زيبا و مرتب است. با قطار عازم آنکارا مي‌شويم و درست سه ساعت بعد، نمايندگان رايزني فرهنگي در ايستگاه قطار آنکارا به استقبالمان مي‌آيند. جلسه مشترک ما با شاعران و اديبان ترک در محل مرکز آموزش زبان و ادبيات فارسي ايران در آنکارا برگزار مي‌شود. «منفرد» رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در ترکيه ضمن معرفي شاعران ايراني، توضيحاتي درباره هدف از برگزاري اين نشست مي‌دهد و مي‌گويد: زبان فارسي چندان هم در ترکيه غريب نيست و دانشگاه‌هاي زيادي اکنون، کرسي زبان و ادبيات فارسي دارند. ما دنبال بهانه‌اي بوديم که اديبان ايراني و ترک را دور هم جمع کنيم که بخت با ما يار بود و با اين سفر شاعران ايراني به قونيه، اين هدف محقق شد و شاعران دو کشور در مرکز آموزش زبان فارسي که داراي يکي از قديمي‌ترين کتابخانه‌ها با منابع ارزنده فارسي است، گرد هم آمدند. دکتر واحد، استاد ايراني ادبيات فارسي دانشگاه آنکارا نيز از نقش مولانا در پيشبرد زبان فارسي در اين سامان سخن مي‌گويد.

نوبت به ميزبانان ترک مي‌رسد. در بين آنها چند پروفسور، چند نماينده پارلمان و چند شاعر حضور دارند. براي من بسيار جالب است که ترک ها زبان و ادبيات فارسي را تا اين حد جدي مي‌گيرند و به آن بها مي‌دهند که برترين استادان دانشگاه و تعدادي از نمايندگان فعلي و پيشين پارلمان و نيز مديران مجله معتبر ادبي «زبان و ادبيات»، مشتاقانه در اين نشست حاضر شده‌اند.

رئيس مجله زبان و ادبيات ترکيه با خوش‌آمدگويي به شاعران ايراني مي‌گويد: ايراني‌ها، ترک ها و عرب ها، ميراث‌دار يک فرهنگ مشترک هستند که زبان در آن نقش مهمي دارد. زبان فارسي آنقدر غني بوده که در دوره‌هاي گذشته، زبان دربار سلجوقي بوده است. ما اديبان و شاعران ايراني را خوب مي‌شناسيم و آثارشان را مطالعه مي‌کنيم. پنج شاعر بزرگ فارسي اينجا بسيار شناخته شده هستند و ما با شعرهايشان آشناييم. مولانا که در کشور خودمان است، بعد از مولانا، حافظ شيرازي که ديوانش ترجمه شده است، حضرت شيخ سعدي شيرازي و گلستان و بوستانش، عطار با منطق‌الطيرش و فردوسي هم که سراينده شاهنامه است.

رئيس مجله زبان و ادبيات که پرشمارگان‌ترين نشريه ادبي ترکيه است، ادامه مي‌دهد: ما از شاعران معاصر ايران کسي را نمي‌شناسيم؛ نمي‌دانم چرا و بايد دليلش را در کجا جستجو کنيم. همه ما مسلمان هستيم و شاعران بزرگي را پرورش داده‌ايم.

چرا ايران و ترکيه نبايد تبادل و تعامل فرهنگي داشته باشند؟ اين جلسات بايد به طور منظم بين شاعران دو کشور ادامه يابد. ما در سال 1994 با گروهي از شاعران ترک، سفري يک هفته‌اي به ايرن داشتيم و شاعران ايراني نيز در سال 2005 به ترکيه آمدند ولي اين کافي نيست. از آن زمان، اين اولين جلسه مشترکي است که برگزار مي‌شود و اميدواريم ادامه پيدا کند.

رئيس مجله زبان و ادبيات که خود نيز از اعضاي پارلمان ترکيه بوده، اميدوارانه سخنانش را ادامه مي‌دهد و به حضور بسيار پررنگ اديبان و شاعران در پارلمان اشاره مي‌کند و مي‌گويد که ما در پارلمان ترکيه عضو «کميسيون زبان» بوده‌ايم.

اکنون نيز انجمن ادبي ما در 15 شهر ترکيه شعبه داردو مهمترين فعاليت ما، انتشار ماهنامه زبان و ادبيات است. ما در جايگاهي هستيم که مي‌توانيم واسطه تبادل ادبي بين دو کشور بشويم.

به حرفهاي زيبا و اميدوارانه اين اديب ترک مي‌انديشم و آرزو مي‌کنم سخنان او منَشأ حرکتي در مسؤولان ما بخصوص رايزني فرهنگي ايران در آنکارا نيز باشد و همه چيز به گزارش بيلان اين نشست و خداحافظي تا پنج سال ديگر خلاصه نشود. بدون همت رايزني فرهنگي که رابط اصلي شاعران و اديبان دو کشور است، هيچ پيوندي شکل نمي‌گيرد يا اگر بگيرد، پايدار نمي‌ماند.

 

همدلي از همزباني خوشتر است

در ادامه اين نشست ارزنده ادبي، استاد «محمدعلي مجاهدي» با اظهار خوشبختي از آشنايي شاعران دو کشور مي‌گويد: ما هم همين دغدغه‌هاي شما را داريم. ما هم شاعران معاصر شما را به خوبي نمي‌شناسيم؛ بنابراين بايد به دنبال طرح انديشه‌هاي مشترک و توافق هاي ادبي و فرهنگي باشيم. وي تأکيد مي‌کند که شعر ايران پس از انقلاب اسلامي در دو جهت جهش داشته است که لازم است شاعران کشور همسايه با آن بيشتر آشنا شوند. نخست باليدن شعر مقاومت و دفاع مقدس که محصول هشت سال دفاع جانانه مردم ما از سرزمينشان است و دوم، شعر آييني و ارتقاي آن که محصول ارادت شاعران ايراني به اهل بيت عصمت(ع) و نيز تلاشهاي فراوان فرهنگي و ادبي در اين حوزه است.

وي با تأکيد بر مشترکات و مشابهت‌هاي فراوان فرهنگي دو کشور، اظهار اميدواري مي‌کند که اين رفت و آمدهاي فرهنگي و ادبي ادامه يابد و سرآغاز همکاري‌هاي بزرگ ادبي بين دو کشور شود. دبير شعر آييني کشور همچنين از آمادگي دبيرخانه شعر آييني ايران براي همکاري هاي بيشتر با شاعران ترک خبر مي‌دهد.

«رضا اسماعيلي» نيز که مسؤوليت گروه شاعران ايراني با اوست، ضمن اظهار خوشحالي از حضور در جمع اديبان و شاعران ترک به حضور 18 شاعر ايراني در سفر به قونيه اشاره مي‌کند و مولانا را حلقه اتصال شاعران ايراني و ترک مي‌داند. اسماعيلي با تأکيد بر ضرورت تعامل ادبي بيشتر، راهکار تقويت تبادل ادبي را اين گونه بيان مي‌کند: ترجمه آثار ادبي دو کشور به زبان ترکي و فارسي و انتشار آن در مجلات و نشريات ادبي بسيار ضروري است.همچنين اعزام گروه‌هاي شاعران بين دو کشور بايد ادامه يابد. برگزاري کنگره‌‌هاي بين‌المللي در دو کشور با حضور شاعران طرفين همچنان که ما در ايران کنگره‌هاي بين‌المللي شعر فجر و همايش ادبي شاعران ايران و جهان را داريم نيز اهميت دارد. از فرصت هفته‌هاي فرهنگي دو کشور نيز بايد بيشترين استفاده در زمينه تبادل هاي ادبي صورت بگيرد.

اسماعيلي ابراز اميدواري مي‌کند که به همت شاعران و استادان ادبيات حاضر در نشست گزيده‌اي از آثار شاعران معاصر ايراني ترجمه شده در اختيار شاعران ترک قرار بگيرد و گزيده‌اي از آثار شاعران معاصر ترک نيز به زبان فارسي ترجمه شود تا شاعران ايراني به آثار ترک ها دسترسي داشته باشند.

وي به حمايت هاي جدي رهبر معظم انقلاب از شعر در ايران اشاره مي‌کند و آن را مايه مباهات شاعران ايراني مي‌داند و اظهار اميدواري مي‌کند که رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در ترکيه نيز حرکت هاي جدي‌تري را براي آشنايي شاعران و انتقال ظرفيت هاي ادبي دو کشور دنبال کند.منيره هاشمي، شاعر کودک و نوجوان نيز در سخناني به اهميت مقوله شعر کودک و نوجوانان اشاره کرده، اين حوزه از ادبيات را زيربناي شعر و ادبيات در آينده مي‌داند و از اين که شعر کودک و نوجوان و ترجمه‌ آثار شاعران ايراني و ترک به زبان يکديگر مورد غفلت قرار گرفته، گلايه مي‌کند.

سخنان زيبا و از دل برآمده آقاي نجم‌الدين که نويسنده و محقق است، پروفسور حجابي، رئيس گروه زبان هاي شرقي دانشگاه آنکارا که به خوبي به زبان فارسي سخن مي‌گويد، پروفسور مرسل، رئيس گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آنکارا، پروفسور ايوب نامي و تني چند از نمايندگان پارلمان ترکيه، همه و همه نشان از مهرورزي و اشتياق فراوان براي نزديک شدن بيشتر دو ملت به يکديگر است. دو ملتي که در ساليان گذشته همزبان بوده‌اند و امروز به دنبال شنيدن حرفهاي دل يکديگر هستند.

 

برگي در دفتر خاطرات

ظهر روز سوم، مهمان ضيافت ناهار رايزني فرهنگي ايران در آنکارا هستيم. چلوکباب ايراني تحفه ايراني‌ها براي شاعران و اديبان ترک است که آنها هم ميهمان رايزني هستند. رستوران پرسپوليس، رستوراني است که چلوکباب ايراني را با کيفيت خوبي عرضه مي‌کند و لبخند رضايت را هنگام صرف ناهار، به روشني مي‌توان بر لب دوستان ترک ديد.

پس از اقامه نماز به دانشکده ادبيات دانشگاه آنکارا مي‌رويم تا در شب شعر مشترک با شاعران و دانشجويان و اديبان ترک شرکت کنيم. سالن لبريز از جمعيت جواني است که غالباً دانشجويان زبان و ادبيات فارسي هستند. قرار است ابتدا شاعران ايراني شعر بخوانند تا بتوانند به پرواز آنکارا- تهران در ساعت 8 برسند.

شعرخواني نمايندگان شعر ايران، استاد مجاهدي، رضا اسماعيلي، روشن سليماني، عاليه مهرابي، منيره هاشمي و ... مورد استقبال و تشويق حاضران قرار مي‌گيرد و ما در ميان نگاه‌هاي محبت‌آميز دانشجويان و استادان ترک، شب شعر را به سمت فرودگاه ترک مي‌کنيم. رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي ايران که ديگر کارش با ما تمام است، ترجيح مي‌دهد براي بدرقه حتي از سالن هم خارج نشود و بي‌آن که براي گروه شاعران ايراني، يادگاري فرهنگي از اين سفر تدارک ديده باشد، به صندلي‌اش باز مي‌گردد.

در ترافيک شبانگاهي آنکارا، بيمناک از آن که به موقع به پرواز نرسيم، به سمت فرودگاه حرکت مي‌کنيم؛ بدون هيچ همراهي از مسؤولان ايراني در ترکيه. البته بخت يار است و در آخرين لحظات پيش از پرواز، به فرودگاه مي‌رسيم و پرواز آنکارا- تهران مي‌رود که دلهاي شاعران ايراني را که براي ديار خود تنگ شده است، به مقصد برساند. پيشاپيش به خاک گوهرپرورمان سلام مي‌کنيم و در دل، گل از گل اشتياقمان مي‌شکفد. خاطره سفر به قونيه برايمان فراموش ناشدني است.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: