1392/10/24 ۱۱:۳۹
بیستوچهارم دیماه سالروز درگذشت بیژن جلالی است؛ یکی از برجستهترین شاعرانی که گفته میشود بیاطلاع از کار نیما در شعر فارسی دست به نوآوری زده و به گونهای از شعر سپید رسیده است. شعر جلالی همواره مورد اختلاف نظر بوده است.
نجف دریابندری در یادداشتی در ماهنامه «سخن» درباره نخستین مجموعه شعر منتشرشده بیژن جلالی (روزها 1341) مینویسد: «در جایی خواندم که ژان پل سارتر نوشته بود: «کسانی مرا متهم میکنند که شعر را دوست نمیدارم، به این دلیل که در مجلهام شعر کم چاپ میکنم، حال آنکه من شعر را دوست میدارم، به این دلیل در مجلهام شعر کم چاپ میکنم.»
به نظر میرسد که در این قضیه حق با آقای سارتر باشد، زیرا که شعر اصولا عنصر کیمیایی است، و اینکه میبینیم در این ایام انواع و اقسام شعر بدین فراوانی زیر دست و پا ریخته است دلیل بر وفور نعمت نیست، بلکه به احتمال قویتر دلیل بر آن است که گروهی به فرمولهای شعر بدلی دست یافتهاند و دارند شعر حقیقی را از بها میاندازند. در چنین وضعی انتشار مجموعه آرام و لطیفی چون «روزها»ی بیژن جلالی غنیمت است.
به نظر من «روزها» یک بار دیگر این مسأله قدیمی را پیش میکشد که آیا ذات شعر، یعنی آنچه شعر با آن شعر میشود و بی آن شعر نیست، همان چیزی است که در اصطلاح جدید به «شکل» تعبیر میشود یا چیز دیگری است که میتواند از این «شکل» مستقل و مستغنی باشد؟...
چنین به نظر میرسد که شاعر میخواهد بگوید که شعر - یا لااقل نوعی از شعر - ورزش با کلمات و ساختن اشکال گوناگون از آنها نیست، بلکه شعر نوعی برداشت، نوعی طرز برخورد است. ممکن است که شاعر در بیان این طرز برداشت با طرز برخورد مجال ور رفتن با کلمات را نیابد یا اصولا استعداد این کار را نداشته باشد. این امر به حیثیت او به عنوان شاعر لطمهای نمیزند، مشکل آن است که شاعر نتواند در برخورد با جهان گفتوگویی را شروع کند، زیرا که در آن صورت اصولا شعری پدید نمیآید تا بتوان از کیفیت بیان آن سخن گفت.
از اینروست که ما وقتی کتاب «روزها» را در دست میگیریم بیاختیار بحث شعر را پیش میکشیم و از خوب و بد آن به عنوان شعر سخن میگوییم، حال آنکه هیچ جای کتاب عنوان «شعر» ندارد...
سراینده «روزها» از جریان شعر نو فارسی چندان متأثر نیست. این امر او را از تردستی غالب سرایندگان شعر نو فارسی در ورزش با کلمات دور ساخته، ولی در عین حال او را از پیچیدگی و افتادن در دام تشبیهات مکرر و غریب نیز برکنار داشته است...
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که میبینیم حرکت درونی شاعر، او را به ابداع تشبیهات گوناگون (که ماده اصلی غالب نمونههای شعر نو است) وادار نساخته، بلکه مایه شعری «روزها» اندیشه است که آهسته ریشه میدواند و شاخ و برگ میدهد. شاعر آدمی است که آهسته با خودش سخن میگوید، بدین جهت اصراری ندارد که با آوردن ترکیبات و تشبیهات غریب خودش را شگفتزده سازد.»
نادر نادرپور هم درباره همین مجموعه شعر بیژن جلالی مینویسد: «... به قول معربان، به ضرس قاطع میتوان گفت که کتاب «روزها» شعر است و نثر نیست و پارهای از قطعات آن نه همان شعر است، بلکه شعر ناب است. (و برای رضای خاطر سجعنویسان میتوان افزود که از روانی همچون آب است.»
و به محمد زهری ایراد میگیرد و میگوید: «... وقتی دیدم یکی از دوستان شاعرم مقالهای درباره اشعار بیژن جلالی نوشته و قطعهای از کتاب «روزها» را که میگوید:
بیهوده روی برمیتابم
در جلوی من تا انتهای جهان
تهی و تهی و تهی است
بر بدبینی سراینده آن گواه آورده است، غرق حیرت شدم، زیرا علاوه بر اینکه اطلاق صفت «بدبین» یا «خوشبین» به یک شاعر و یا اصولا به یک هنرمند، همانقدر عجیب است که تمام مدت سال را فقط تابستان یا زمستان بینگاریم و چهار فصل را به یک فصل بدل کنیم، دهها قطعه در همین کتاب میتوان یافت که پر از شادی و امید و خوشبینی است و اینک نمونهای از اینگونه قطعات را با هم میخوانیم:
من چون خانه مقوایی
در هم فرو میریزم
و آسمانی وسیع
جانشین خانه تاریک میشود
و خورشیدی روشن
جای چراغ کور را میگیرد
و آنجا که نقشی چند از عشق و امید
بر دیوار خانه بود
اینک
ماهتاب ابدیت
بر آن میتابد.
اما من نمیخواهم به شیوه دوست شاعرم و به حکم این قطعهای که نقل کردم، «بیژن» را «خوشبین» بخوانم، «بیژن جلالی» سرود لحظههای گریزان خویش را میسراید و مانند همه افراد بشر، گاهی خوشبین و گاهی بدبین، گاهی شاد و گاهی غمگین است. بیژن جلالی شاعر لحظههاست.»
محمد شمس لنگرودی هم درباره بیژن جلالی مینویسد: «بعد از تندر کیا و هوشنگ ایرانی، بیژن جلالی سومین شاعر بود که بیاطلاع از کار نیما یوشیج دست به نوآوری زده بود. او در دهه بیست، هنگام دانشجویی در فرانسه، با شکل دیگری از شعر آشنا شد و شروع به نوشتن شعر سپید کرد، و پس از بازگشت به ایران در دهه سی، با شعر نو ایران برخورد کرد. و شاید به همین سبب نیز، هم از نخست، زبانش با زبان دیگر شاعران نوپرداز فرق داشت.
او نه همچون عدهای از شاعران شعر منثور هرگز به زبان فخیم نثر قدیم گرایش نشان داد و نه همچون عدهای دیگر به تخیل غریب. حال آنکه به نظر میرسد با اندیشه ژرف و حس عمیقی که در بیشتر اشعار جلالی به چشم میخورد، اگر به ادبیت و ایجاز و ایهام و ریخت شعر توجه و علاقهای میداشت، بیتردید امروز از شاعران رده اول شعر نو فارسی محسوب میشد؛ بویژه که بعد از غلامحسین غریب، که کتابش در سال 1332 منتشر شد، جلالی نخستین شاعر بود که زبانی یکدست به نثر داشت.»
بیژن جلالی آذرماه 1306 در تهران به دنیا آمد. انتشار شعرهایش را از دهه 40 شروع کرد و 24 دیماه 78 در سن 72 سالگی بر اثر سکته مغزی در تهران از دنیا رفت.
«روزها»، «دل ما و جهان»، «رنگ آبها»، «آب و آفتاب»، «بازی نور» (گزیدهای به انتخاب شاپور بنیاد)، «درباره شعر» (گزیدهای به انتخاب شاعر) و «روزانهها»، از آثار منتشرشده در زمان حیات این شاعر معاصرند و مجموعههای «نقش جهان»، «دیدارها» (گزینه شعرها از سال 75 تا 78)، «شعر سکوت» و «شعر پایان، شعر دوری» هم بعد از درگذشت او بهچاپ رسیدهاند.
پینوشت: در این نوشتار از کتاب «تاریخ تحلیلی شعر نو» تألیف محمد شمس لنگرودی استفاده شده است.
منبع: خبرگزاری ایسنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید