تاملات يك ناظر پياده‏ / محمد قائد

1392/10/23 ۰۹:۲۸

تاملات يك ناظر پياده‏ / محمد قائد

در زيروبالاكردن موضوعي به پيچيدگي ساخت و بافت معيوب يك شهر بزرگ، چندين خطر در كمين است؛ يكي اينكه موضوع را چنان افقي در سطح زمان و مكان گسترش بدهيم كه در پايان، قادر به جمع‏وجوركردن بحث و نتيجه‏گيري نباشيم. دوم اينكه چنان عمودي در عمق جنبه‌هاي فني قضايا فرو برويم كه مخاطب احساس كند براي درك موضوع نياز به ماشين حساب و حسابدار قسم‏خورده است. سوم اينكه وجه عاطفي چنان بر استدلال ناظر منتقد غلبه كند كه چيزي جز چند قطره اشك حيرت عايد شنونده يا خواننده نشود. چهارم اينكه متهمان، قاصران، مقصران يا مجرمان نه‌تنها في‏الجمله غايب باشند بلكه حتي وكيلي تسخيري به جهات مخففه پرونده آنها اشاره نكند. پنجم اينكه بگوييم اين هم بخشي از تقدير تاريخي است- ‏تلويحا يعني همه آنچه گفته شد اگر هم گفته نمي‏شد علي‏السويه مي‌بود.

 

در زيروبالاكردن موضوعي به پيچيدگي ساخت و بافت معيوب يك شهر بزرگ، چندين خطر در كمين است؛ يكي اينكه موضوع را چنان افقي در سطح زمان و مكان گسترش بدهيم كه در پايان، قادر به جمع‏وجوركردن بحث و نتيجه‏گيري نباشيم. دوم اينكه چنان عمودي در عمق جنبه‌هاي فني قضايا فرو برويم كه مخاطب احساس كند براي درك موضوع نياز به ماشين حساب و حسابدار قسم‏خورده است. سوم اينكه وجه عاطفي چنان بر استدلال ناظر منتقد غلبه كند كه چيزي جز چند قطره اشك حيرت عايد شنونده يا خواننده نشود. چهارم اينكه متهمان، قاصران، مقصران يا مجرمان نه‌تنها في‏الجمله غايب باشند بلكه حتي وكيلي تسخيري به جهات مخففه پرونده آنها اشاره نكند. پنجم اينكه بگوييم اين هم بخشي از تقدير تاريخي است- ‏تلويحا يعني همه آنچه گفته شد اگر هم گفته نمي‏شد علي‏السويه مي‌بود.

 

بلديه تهران، اواخر قاجاريه

اين بنا، در شمال ميدان توپخانه، همراه با ساختمان تلگرافخانه، در جنوب آن، در دهه‌1330 تخريب شد. به جاي تلگرافخانه، ساختمان مخابرات سر بر آورد اما محوطه ساختمان بالا ايستگاه اتوبوس مانده است، شايد به علامت سوگواري بر حماقت ويران كردن اين ساختمان‌ها، آن هم زماني كه در اين شهر زمين باير بسيار بود.

تمام اين اشكال‌ها در جابه‏جاي بحث‏واستدلال‏ها پيرامون فروش تراكم به چشم مي‏خورد. اين نگارنده كه به عنوان فردي غيرمختصص مكلف به اظهارنظر در چنين بحث پيچيده‏يي شده است تنها مي‏تواند تصور خويش را از آنچه در برابر مي‏بيند در كنار تصويري كه اهل فن به دست مي‏دهند بگذارد. تكرار نكات بديهي تنها به ضرورت تبيين نظر نگارنده است.

 

بعد زماني‏

كساني عادت دارند پيشينه هر چيزي را به روز ازل برگردانند، چه بحث از كتري و قوري باشد، چه روزنامه‌ ديواري و چه نظام مالياتي. بسياري اظهارنظرها با اين ادعاي كليشه‏‌يي شروع مي‏شود كه ابداع‏كنندگان پديده مورد بحث، ايرانيان باستان بوده‏اند. گرچه تراكم اضافي ساختمان، به اصطلاح اهل فقه، موضوعي حادث است و 3 سال پيش خبري از آن نبود، در عين احتياط براي پرهيز از كليشه‌ها يادآوري كنيم كه تكنولوژي ايجاد ساختمان بلند آجري همواره وجود داشته است. سلطانيه، عالي‏قاپو و شمس‏العماره گواه اين توانايي‏اند. اما ساختن بناي بلند هم از جنبه اقتصادي مقرون به صرفه نبوده و هم از نظر سياسي مي‏توانسته عواقبي ناخوشايند داشته باشد. ناصرالدين‏شاه قاجار شمس‏العماره را به تقليد از ساختمان‌هاي بلند اروپا ساخت (و شايد سرخورده شد چون چشم‏اندازهاي مورد نظر او، با آن پري‌رويان و كالسكه‌ها و باغ‌ها، در پاريس و بادن‏بادن وجود داشت، نه در خانه‌هاي توسري خورده عودلاجان و چاله‏ميدان). اما ساختن بناي بلند فقط به توان مالي و هوس سازنده بستگي نداشت؛ عرض‏اندام در برابر حكمران هم نبايد به حساب مي‏آمد. قوام‏السلطنه مجاز بود چندين خيابان دورتر از كاخ مرمر در خياباني فرعي براي خودش خانه‏يي دو طبقه بسازد. چنانچه دست به كار بنايي مي‏شد مرتفع و چشمگير در كنار خيابان اصلي و در نزديكي اقامتگاه رضاشاه، شايد بر او همان مي‏رفت كه بر تيمورتاش و داور و ديگران رفت.

با بالارفتن بهاي زمين شهري به ويژه در مناطق تجاري در دهه‌هاي 1320 و 130 ساختمان‌هاي بلند سربركشيدند و اين‌بار نوبت خانه ويلايي بود كه عزيز و باارزش شود. محمدرضاشاه برخلاف ناصرالدين‏شاه، نه تنها تمايلي به زندگي در بنايي به بلندي ساختمان پلاسكو نداشت بلكه طبيعي بود كه ساختن هربنايي مشرف به كاخ كوتاه‏قامت خويش را ممنوع كند. عوامل مادي‏اند كه تلقي و فرهنگ را مي‏سازند و به زيباشناسي شكل مي‏دهند.

پس اگر ارتفاع ساختمان، در نهايت امر، تابعي باشد از بهاي هزينه ساخت نسبت به بهاي زمين، رشد ساختمان‌هاي بلند در تهران در انتهاي دهه 1360 ابداع يك يا چند نفر و نتيجه يك سياست خاص يا توطئه، نبود. تهران آن دهه شهري بود خاكستري‏تر و ملال‏آورتر از هميشه، تا حدي كه حرف از ساختن پايتختي جديد در جايي ديگر زدند: سفسطه‏يي حساب‏شده اما پوچ چراكه ايرانيان نه‌تنها نيشابور پس از هجوم مغول بلكه خرمشهر پس از حمله عراق را هم نتوانستند بازسازي كنند (وين و برلن و هيروشيماي پس از جنگ جهاني دوم اگر در ايران قرار داشتند امروز چيزي شبيه ارگ بم بودند) و شهرك غرب آن چيزي نشد كه ابتدا قرار بود باشد. در واقعيت تاريخي، قريه‌ تهران كه پيش‌تر هم وجود داشت در انتهاي قرن هجدهم به عنوان پايتخت برگزيده شد؛ بنا به فرموده ساخته نشد.

وقتي جنگ با عراق پايان يافت و سدها از برابر رقابت سرمايه‏دارانه در پولسازي برداشته شد، رندان حق‏پرست بي‌درنگ براي جمع‏آوري كره‌هاي حاصل از اين سيل آستين بالا زدند. مرور آن تحولات از حيطه اين يادداشت بيرون است اما اشاره كنيم كه سال 1368 آغاز شروع جهشي جديد در اقتصاد ايران بود. درها دوباره باز شد، مراكز تهيه و توليد كالا جاي خود را به مناطق آزاد تجاري و موافقت‌هاي اصولي براي ايجاد كارخانه‌هاي جديد در داخل كشور داد و اقدامات ديگر. در نخستين سال‌هاي دهه 1370 روشن شد كه كشور تا خرخره زير قرض است و اوايل سال 74 ناگهان سوت پايان بازي را كشيدند: نرخ برابري دلار كه در بازار از 700 تومان بالا زده بود رسما 300 تومان اعلام شد و «مفسدان اقتصادي» را به مجازاتي در حد اعدام بشارت دادند. تا پايان همان سال، بخش بزرگي از سرمايه‌هاي عرصه سوداگري به سوي ساختمان سرازير شد و بهاي آپارتمان نوساز طي بقيه ماه‌هاي سال 1374 تا چهار برابر بالا پريد. سياست‌هاي شهرداري تهران بخشي از كل اين جريان بود، نه سازنده يا حتي رهبر آن و طبيعي بود كه شهرداري بكوشد از اين سيل كره بگيرد و طبيعي بود كه كساني سوار موج و كساني غرق شوند. مقدم‏ دانستن بخشنامه و مقررات شهرداري بر بالارفتن ساختمان‌هاي بلند در حكم وارونه ‏ديدن تحولات اقتصادي و بستن گاري جلوتر از اسب است. اين ادامه روندي بود كه 12 سال به تعويق افتاده بود. در ابتداي سال 1354 به‏نظر مي‏رسيد كشور از اين پس فقط يك مشكل دارد؛ يافتن مصارفي جديد براي خرج‏كردن عايدات نفت كه يك‏شبه چهاربرابر شده بود. پس از يكي، دو سال پول‏پاروكردن در شهرهاي بزرگ و سازمان‌هاي دولتي و تورم افسارگسيخته و تلاش كم‏ثمر براي مهار قيمت‌ها، سال 1356 با كسر بودجه، هزارها طرح نيمه‏كاره و سياست سفت‏كردن كمربندها شروع شد.

 

بعد مكاني‏

كسي انكار نمي‏كند كه نبرد بر سر تراكم در منطقه معيني از تهران جريان دارد: مثلثي ميان كاخ‌هاي نياوران، و سعدآباد و خيابان دولت. مشخصات اين مثلث، كوچه‏باغ بودن، تراكم نسبتا كم‌جمعيت و وجود باقيمانده‌هاي روستاهايي قديمي در لابه‏لاي محله‌هايي است كه هيات حاكمه را در خود جاي مي‏داده است: پارامترهايي متناقض كه رسيدن به راه‏حلي براي تصميم‌گيري درباره تراكم ساخت‏وساز در اين منطقه را بسيار دشوار مي‏كند.

كوچه‏باغ بودن به اين معني است كه استفاده از بولدوزر براي خيابان‏سازي با خطوط متقاطع هندسي، اين منطقه را به حال و روز ديگر محلات تهران خواهد انداخت. تراكم نسبتا كم به اين معني است كه مكان زيست عده بسيار بزرگ‌تري بالقوه وجود دارد. سكونت قدرتمندان اقتصادي و سياسي در خانه‌هاي بزرگ به اين معني است كه از هجوم جمعيت تازه‏وارد استقبال نمي‏شود. وجود روستا به اين معني است كه منطقه استعداد تبديل خانه‌هاي كوچك به آپارتمان‌هاي بلند، با ارزش هنگفت افزوده به زمين را داراست.

نكته بسيار مهم ديگري در بعد اجتماعي‏تاريخي را نبايد از قلم انداخت: دوام شكل هر محله‏يي بستگي به بقاي ساكنان آن و تداوم فرهنگ و درجه اقتدار آنها دارد. پاريس به اين دليل پاريس مي‏ماند كه بورژوازي سازنده‏اش همچنان بر اريكه است. پاريس را فقط شهرداري حفظ نمي‏كند؛ ساكناني صاحب‏اقتدار حفظ مي‏كنند كه شهردار يكي از آنها و شهرداري بخشي از ابزار فرهنگ مسلط آنهاست. در قاهره، پس از انقراض سلطنت و استقرار جمهوري سوسياليستي، وسايل مورد استفاده اعيان از فهرست كالاهاي وارداتي مجاز حذف شد. يكي از اين وسايل، آسانسور بود. نتيجه: در دهه‌هاي 1950 و 60، ساكنان ساختمان‌هاي بلندي كه در زمان فاروق ساخته شده بود به سطح خيابان نزول اجلال كردند و اوج ساختمان‌هايي را كه فاقد آسانسور شده بود به كم‏درآمدترها سپردند (وضعيتي مشابه در تهران يعني موهبت زندگي در پنت‏هاوس طبقه هجدهم در ساختماني در انتهاي سربالايي به آدم‌هاي يك‏لاقبا اعطا شود).

شهر را نمي‏توان مانند موزه مردم‏شناسي، با مقداري دكور و تعدادي مجسمه كه ظاهرا مشغول انجام كاري‏اند، حفظ كرد. مفهوم طبيعت و زيبايي طبيعي و چشم‏انداز صرفا مخلوق ذهن انسان است. حضور انسان زنده نه‌تنها مفهوم طبيعت را مي‏سازد بلكه لازمه ايجاد مكان و فضاست. بوي قارچ‌هايي كه در هر محيط زيستي رشد مي‏كند، بوي غذاها، رايحه مواد و منظره اشيا و اجسام ساييده و كهنه‏شده در زير دست‏وپاي انسان بخشي از چيزي است كه فقط خود او آنها را با كمك حافظه بينايي و بويايي و لامسه خويش درك مي‏كند و فقط خود او قادر به حفظ آنهاست. تازه‏واردها، حتي فرزندان، ممكن است با چنين مناظر و بوها و لمس‏هايي بيگانه باشند. در اروپا خانه قديمي را آدم‌هايي قديمي حفظ مي‏كنند و به كمك تسلط فرهنگي‏شان به آن ارزش و قيمت مي‏بخشند. وقتي آن آدم‌ها همراه خاطرات‌شان از بين رفته باشد، حفظ آن اشيا و مكان‌ها آسان نيست. بنابراين از طبقاتي كه به سرعت جانشين مي‏شوند هميشه نمي‏توان انتظار داشت زيباشناسي پيشينيان خود را هم تحويل بگيرند، تازه اگر پيشينيان واجد ديد زيباشناسانه تكامل‏يافته‏يي باشند. هر طبقه‏يي به قدرت برسد بيشتر احتمال دارد كه بدوا از جنبه‌هاي منحط پيشينيانش تقليد كند، چون يادگرفتن جنبه‌هاي مثبت فرهنگ آنها نياز به زمان دارد. زيباشناسي نتيجه تداوم در ديد و انباشت تجربه ديدن و لمس اشياست. در ايران، خانه و قالي قديمي كهنه تلقي مي‏شود و كهنگي، امتياز به حساب نمي‏آيد. مشابه همان فرش و خانه‏يي كه در بسياري جاهاي ديگر باارزش است در ايران دورانداختني و كلنگي قلمداد مي‏شود. در جوامعي كه در حيطه عمومي همه‌چيز نونوار و رنگي و براق است، قالي نخ‏نما يعني رايحه و لمس و اشتراك در تجربه مردمان قديم. در ايران كه در عرصه عمومي همه‌چيز خاكستري و كهنه و بي‏جلاست، قالي نخ‏نما يعني ناداري.

رفتار ما در بسياري جهات ديگر به همين منوال است. طلافروش‌ها زيورهاي طلا را حسب وزن فلز از مشتري مي‏خرند و ارزش افزوده يعني كشك. تصور كنيم در جايي از جهان مردمي ظروف چيني را به بهاي خاك رس معامله كنند. وقتي در معامله زيورهاي طلا، كه وسيله‏يي براي پس‏انداز هم است، ما چنين عاداتي داريم، عجيب مي‏بود كه با زمين شهري، كالايي مشابه از نظر پس‏انداز، رفتاري كاملا متفاوت مي‏داشتيم.

 

بعد فرهنگي‏- اقتصادي‏

مسافران اتوبوس شهري تا وقتي پياده‏اند ميل دارند در عقب باز شود. برخي به محض اينكه سوار شدند شكايت مي‏كنند كه وقتي جا نيست چرا بايد اين همه آدم را سوار كرد. به همين سان، جوانان متقاضي ورود به دانشگاه ميل دارند در هر محله‏يي يك دانشكده پزشكي و مهندسي تاسيس شود. وارد دانشگاه كه شدند، جلسه مي‏گذارند تا درباره عواقب تربيت نيروي مازاد بر احتياج و بيكاري فارغ‏التحصيلان بحث كنند.

اين تلقي در ارتقاي طبقاتي هم به چشم مي‏خورد: درهاي همه محله‌ها بايد روي همه متقاضيان مسكن باز باشد و زمين خدا قلمرو انحصاري كسي نيست (قبل از ارتقا و نقل‏مكان به محله مورد علاقه)؛ اين همه آدم در اينجا چه مي‏كنند و چرا به سودجويان اجازه مي‏دهند هر قدر دل‌شان مي‏خواهد خانه بسازند؟ (بعد از ورود به محله منتخب).

تهاجم روستا به شهر يكي از پرقدرت‏ترين پيشرانه‌هاي اجتماعي در تحولات 40 ‏سال گذشته ايران بوده است. دو عامل مهم ديگر را هم كه به اين رانش طبقاتي‏فرهنگي بيفزاييم، تصوير بسيار پيچيده‏تر مي‏شود: روستاهاي موجود در لابه‏لاي مناطق پرخواستار و حركت قشر جديد براي پركردن جاي خالي طبقه‏يي كه در تحولات سياسي از ميدان به در رفته است.

يكي از دشوارترين مسائل شهر تهران، تعيين بهاي زمين در هر منطقه آن است. در مثلث مورد بحث، بهاي زمين از اين سر تا آن سر خيابان و حتي از ابتدا تا انتهاي كوچه، سخت در نوسان است. مقام‌هاي شهرداري مي‏گويند عوارض نوسازي همچنان همان نرخ 30 سال پيش است و بايد 100 برابر شود، و بهاي گران‏ترين آپارتمان‏هاي نوساز را شاهد مي‏آورند اما 100 برابر كردن عوارض نوسازي يعني ساكنان روستاهاي سابق و فعلا واقع در اين محله‌هاي گرانقيمت نيز بايد عوارض را با چنين نرخي بپردازند. در واقع، طيف ساكنان اين منطقه از كشاورز و كاسب خرده‏پا گرفته تا ثروتمندان بزرگ را دربرمي‏گيرد. راه‏حلي منصفانه موكول و منوط است به ايجاد نظام مدرن مالياتي، ايجاد بيمه‌هاي اجتماعي به اين معني كه روشن باشد چه كسي چه‏اندازه درآمد و دارايي دارد و در چه زمان شاغل و چه زماني بيكار بوده و ماليات‏گرفتن بر حسب قيمت واقعي كالاها و املاك، نه آنچه در محضر ثبت مي‏شود. تحقق تمام اين موارد نياز به فرهنگي دارد كه در آن حداقلي از اطمينان به اظهارات رسمي افراد ذي‌نفع ميسر باشد. نمي‏توان براي تعيين بهاي واقعي هر زمين و خانه‏يي يك كميسيون تحقيق و تفحص تشكيل داد.

 

ملخ بوستان خورد و...

سابقه باغ‌هايي در شمال تهران به قرن نوزدهم برمي‌گردد. شماري هم تا اوايل قرن بيستم زمين‌هايي باير يا زراعي بود كه به بركت آب قنات تبديل به باغ شد. بيشتر آن باغ‌سازان ملاكاني بودند اهل كشت و زرع؛ مرداني غالبا صاحب‏مقام كه بزرگ خاندان و رييس طايفه هم به حساب مي‏آمدند و رعايا و نانخورها و دوروبري‏هايشان نيروي كار باغ را تامين مي‏كردند. در پايان عصر برده‏داري و در دوره فئوداليسم كه نوكر خانه‏زاد پديده‏يي رايج بود، در اطراف آن باغداران و چراغ و مطبخ هميشه روشن‏شان جماعتي مي‏پلكيدند كه فرمانبر به دنيا آمده بودند و تمام عمر در همين سلسله مراتب مي‏ماندند. براي آن ملاك‌هاي بزرگ نه درختكاري خرجي داشت و نه پولي بابت كارگر و استفاده از آب قنات مي‏دادند. از محل املاك موروثي‏شان عايداتي مي‏رسيد و در همين راه صرف مي‏شد.

امروز آن آدم‌ها مرده‏اند و حتي وقتي باغ‏شان مصادره نشده باشد، به يك دوجين وارث تعلق دارد و ده‌ها نفر ديگر در مالكيت آن ذي‌نفع‏اند. هر يك از اين وارثان و افراد ذي‌نفع تعلق‏خاطرها، سبك زندگي و عاداتي شخصي دارد كه قابل جمع در خانه بزرگ فئودالي نيست. ديگر چيزي هم به نام دهات و املاك كه مرغ و بره و گوني‏هاي برنجش به آشپزخانه برود و عايداتش صرف نگهداري باغ و بوستان شود، وجود ندارد. در چنين شرايطي، چه كسي مي‏تواند اين باغ‌ها را حفظ كند و چگونه؟

طبيعت‏دوستان از نابودي باغ‌هاي شمال شهر مي‏نالند، در همان حال كه مقام‌هاي شهرداري مي‏گويند براي متوقف‏كردن اين روند كاري از دست‌شان ساخته نيست. نمي‏گوييم اعتراف شهرداران را حرف نهايي بگيريم و موضوع را پايان‏يافته تلقي كنيم. مي‏گوييم موضوع را اگر در متن صحيح اجتماعي‏اش قرار بدهيم احتمال بيشتري وجود دارد كه راهي براي كنترل خسارت پيدا شود. كنترل خسارت يعني چيزهايي را بايد از دست‏رفته تلقي كرد تا چيزهاي ديگري نجات يابد. باغ قرن‏نوزدهمي تنها در صورتي بخت بقا دارد كه جزو اموال عمومي شود (منظور از اموال عمومي البته بنيادها نيست). چنين مالكيتي يعني شهرداري بخش وسيعي از شمال شهر را بخرد اما حتي با يك شهرداري توانمند از نظر مالي، چنين كاري از بسياري جهات ديگر قابل تجويز نيست.

در اروپاي فئودالي، همه املاك غيرمنقول به بزرگ‌ترين پسر مي‏رسيد. با القاي چنين قانوني، بايد پي‌راه‌هايي براي جلوگيري از شقه‏شدن باغ و بوستان مي‏گشتند. امروز در انگلستان، از جمله، به وارثان قصرها و قلعه‌هاي قديمي اجازه مي‏دهند براي تامين هزينه نگهداري آنها به بازديدكنندگان و جهانگردان بليت بفروشند. در ايران كه چنين كاري عجالتا ميسر به نظر نمي‏رسد، يك راه‏حل مي‏تواند اعطاي معافيت مالياتي از سوي شهرداري باشد كه معادل آن‏در قبال حفظ بخش بزرگي از باغ و به صورت تصاعدي نسبت به هرچه بزرگ‌تربودن بخش محفوظ به اداره دارايي پرداخت شود. اما در شرايطي كه شهرداري گاه‏ و بي‏گاه اعلام مي‏كند آه در بساط ندارد، اداره دارايي بعيد است با اين بند پوسيده به چاه برود و آنچه را امروز مي‏تواند نقدا بگيرد به وعده لرزان فردا موكول كند. به‏هر تقدير، حمله‌هاي تند به كساني كه مي‏پندارند مالكيت به‏معني حق كندن چند درخت خشكيده هم هست ظاهرا تاكنون نتيجه مشخصي نداشته است.

 

اشباحي نامطلوب و بي‏نام ‏و نشان‏

بحث‌هاي عالمانه درباره فروش تراكم به ويژه از اين جنبه كمبود جدي دارد كه برخي متهمان پرونده نه مدافعي دارند و نه سخنگويي. عنوان انبوه‏ساز از بسازوبفروش محترمانه‏تر به نظر مي‏رسد، اما ته‏رنگي از توليدكننده كالاي فله معيوب و شايد اندوه‏ساز در آن هست، گويي كه كار اين جماعت ايجاد حزن و حرمان در مقادير انبوه براي جامعه است.

چنين تنهابه‏قاضي‏رفتني يعني ما حرف خودمان را مي‏زنيم، شما كار خودتان را بكنيد. زماني در ايران فيلم‌هايي ساخته مي‏شد مشهور به فيلمفارسي (دو كلمه سر هم، به علامت تمسخر و تحقير). در مجلات روشنفكري به اين فيلم‌ها حملات بسيار تندي مي‏شد اما روح مشتري آن نوع فيلم از وجود چنين منتقدان و نشرياتي خبر نداشت. بيفزاييم كه صنعت فيلمفارسي حتي پيش از سرنگوني رژيم سابق به آخر خط رسيد و ورشكست شد. پس شايد روشنفكران معترض بتوانند ادعا كنند كه حرف‌هايشان عليه سينماي مبتذل در فضا گم نشد و به نتيجه رسيد. درهرحال، منصف باشيم و براي همه متهمان امكان دفاع و شرايط مخففه قايل شويم. برچسب‏ها و اتهام‌هايي از قبيل «سودجويان» بيشتر نمايانگر ته‏نشين‏هاي افكار صوفيانه و كم‏توجهي به سير سرمايه‏داري در غرب و كلا در جهان صنعتي است.

ابتذال آشكار و انحطاط ويرانگر بسياري از بناهايي كه در ايران ساخته مي‏شود قابل چشمپوشي نيست اما همچنان كه پيش‌تر اشاره شد، ظرفيت فرهنگي طبقات را نبايد از نظر دور داشت. يكي ديگر از گرفتاري‏هاي جامعه ايران اين است كه از جمله، به سبب رشد و جابه‏جايي سريع جمعيت و ناكارايي و بي‏ثباتي مديريت جامعه، قادر به پروراندن و هدايت شمار كافي معمار براي توسعه شهرهاي بزرگ نبوده است. در زمان‌هاي دور، شهرهايي مانند كاشان و اردبيل معمار خوب كم نداشتند. امروز در خيابان‌هاي تهران مي‏توان محصول كار معمار اهل يزد، آباده و اراك رابه بركت زمختي، ناآشنايي با خصوصيات مصالح و سليقه عقب‏مانده ‏از دور تشخيص داد.

نكته اين است: زماني معمار كاشاني و سبزواري گل‏سرسبد جامعه، حامل والاترين درجه زيباشناسي موجود و بهترين مهندس در مفهوم هندسه‏دان و مجري طرح بود. امروز كاسبي كوچولو است كه مي‏پندارد تركيبي از ظواهر كاخ سفيد، مسجد جامع و عمارت بانك صادرات مي‏تواند ساختمان مضحك او را در بورس بيندازد. نزد او، هر متر زمين شهري در حكم معدن طلاست كه بايد بي‌رحمانه حفر شود. در زمين‏لرزه اجتماعي و در خلأ فرهنگي ناشي از كنار زده‏شدن يك يا چند طبقه و روي كار آمدن طبقاتي جديد، انتظار حفظ باغ‌هاي تهران از بناي سابق و معمار كنوني شايد كمي ساده‏بينانه باشد. منظره درختچه‌هاي آزاليا و ياس و پيچك‌هاي روي نرده كه به نظر اين فرد كاملا ضروري مي‏رسد ممكن است از نظر يك پرورش‏يافته حاشيه كوير لوت تجملي بيهوده و اسباب اتلاف پول و زمين باشد. از توليدكننده‏يي كه از فرصت تجربه كافي در محيط‌هايي ديگر و آشنايي با مكتب‌هاي مختلف جهان برخوردار نبوده نمي‏توان انتظار داشت براي حفظ محله تهران دل بسوزاند و از تك‏تك افراد نمي‏توان انتظار داشت وارد چنين چالشي شوند. اين وظيفه فرهنگ مسلط است اگر بداند و اگر بتواند.

در جايي مانند اين نشريه و در بحثي فني پيرامون فروش تراكم بايد انبوه‏سازان را به بازي گرفت، از نظرات و شكايات آنها با خبر شد و نظر اهل فن را با آنها در ميان گذاشت. انبوه‏سازان موجوداتي متواري و نامشخص نيستند؛ كارآفرينان و سرمايه‏گذاراني‏اند كه اگر به سود بي‏اعتنا باشند دليلي براي گچ‏وخاك خوردن در اين حرفه نمي‏بينند و چه بسا از همين دانشكده‌هاي معماري بيرون آمده‏اند. با اين‏همه، اين جنبه هم به ملايمت و مداومت و با درجاتي متفاوت بهبود مي‏يابد. «آري شود، وليك به خون جگر شود. » اما حتي در جايي كه برخي همين سازندگان تن به قواعد مي‏دهند و مي‏كوشند ساختماني صحيح و شكيل‏تر پديد بياورند، لامپ مدادي و روكش‏هاي آويزان صندلي اتومبيل در بيرون مغازه قالپاق‏فروشي در خيابان فرعي برهم‏زننده اساس زيباشناسي و نظم بصري و ترتيبات شهرسازي است. معماري شهري با اين همه دكان و مغازه امكان ندارد كه بتواند صحيح و زيبا باشد.

ناظراني انتقاد مي‏كنند كه انبوه‏سازان، با خريد تراكم اضافي در مثلث مورد مناقشه، خانه‌هايي ساخته‏اند كه نه تنها خريدار ندارد بلكه قيمت آنها بسيار بالاتر از چيزي است كه بايد باشد. اول، در حالي كه از زورگويي خودروسازان داخلي شكايت‌ها مي‏شود، انبوه‏سازان مسكن مي‏توانند ادعا كنند كه با بالاتر نگه داشتن عرضه از تقاضا به خريداران فرصت انتخاب مي‏دهند. دوم، جا دارد مدافعان سرمايه‏داري به عنوان مكانيسمي خودتنظيم توضيح بدهند كه چرا افرادي دست به توليد كالايي مي‏زنند كه خريدار ندارد و چگونه است كه رقابت در بازار سبب نمي‏شود بهاي آن كالا پايين بيايد. اگر نتايج گردش آزاد سرمايه در ايران متفاوت با جاهاي ديگر است، پس اصول مورد اعتقاد آنها جهانشمول نيست و اگر مصداق آن اصول تابع عوامل ديگري در حيطه فرهنگ است، پس كساني كه مدافع تنظيم بازار از بيرون و نسپردن كار بازار به دست اهل سرمايه‏اند پربيراه نمي‏گويند.

تفاوت فيلمفارسي و معماري ‏فارسي در اين است كه حلقه‌هاي فيلم بد را مي‏توان بايگاني كرد يا حتي دور ريخت اما تاثير معماري بد و شهرسازي مجرمانه بر آينده فرهنگ ملت بسيار پايدارتر است. يك دست اندركار صنعت ساختمان، با بياني حقوقي اما با خشم و خروشي كه يادآور منتقدان سينما در دهه‌هاي پيش است، در همين مجله اعلام مي‏دارد: «بحث فروش تراكم اضافي قابليت استماع ندارد. » در جرايم مشهودي مانند قتل عمد، متهم اجازه دفاع از خود را دارد. در حالي كه نتايج فروش تراكم در برابر چشم ما است و مي‏دانيم كه موتور اجتماعي و اقتصادي چنين كسب‏وكاري بسيار نيرومندتر از آن است كه با اخم و انتقاد از كار بيفتد، شرح و تفصيل چنين اوضاعي حتما جاي استماع دارد و بايد به تمام جنبه‌هاي آن با دقت گوش داد.

 

در نگاهي كلي‏

بحث امنيت ساختمان‌هاي بلند، بحث باغ‌هايي كه مالكيت آنها ربطي به شخص ما نداشته است و نخواهد داشت، بحث آپارتمان‏هاي سوپرلوكسي كه ظاهرا خريدار ندارد و ما كه متقاضي هستيم وجه كافي در دست نداريم، بحث اينكه فروش تراكم اضافي بايد نرم‏نرمك متوقف شود يا دفعتا، بحث وجوهي كه يقين داريم در شهرداري دست‏به‏دست مي‏شود اما رندان اثر انگشتي از خود به جا نمي‏گذارند، بحث اينكه پس اين شهر چه وقت شبيه دوبي خواهد شد، بحث سرمايه‌هاي سرگردان و بسياري اعتراض‌ها و پرسش‌هاي ديگر همه در يك بحث واحد گرد آمده است. چنانچه فروش تراكم اضافي ناگهان متوقف شود، كساني اعتراض مي‏كنند كه جاي شتاب نيست؛ چنانچه به تدريج متوقف شود، اعتراض مي‏كنند كه اين يعني لوث‏كردن قضيه و كمك به رندان براي يافتن راه‌هاي دورزدن مقررات. تاسف‏آور است كه گره فروش تراكم نه‌تنها گشوده نشد بلكه شوراي شهر را هم كه مي‏توانست سنگ‏بناي نهادي دموكراتيك باشد از هم پاشاند.

نمي‏توان تصور كرد كه انبوه حاشيه‏نشينان گرداگرد شهر مدام بزرگ‌تر و حلقه محاصره آنها مدام تنگ‏تر شود، اما بافت شهر دست‏نخورده باقي بماند. تصور عمومي اين است كه اگر حاشيه‏نشينان اجازه نيابند شب‌ها زيرپله بزرگراه‌ها بخوابند، منطقه مرفه شهر از تهديد مصون مي‏ماند، اما هجوم فرهنگي، ‏اقتصادي، سوار بر چندين بردار از همه جهت جريان دارد: از بيرون به درون، از زمين به هوا، از صدر به ذيل و از ذيل به صدر.

هر چيزي را مي‏توان بهتر كرد اما تا حدي. تهران، گذشته از رديف درخت‌هاي چنار هيچگاه شهري زيبا با ساخت و بافتي علمي و عقلاني نبوده است. بيشترين كاري كه مي‏توان براي آن كرد پيشگيري از وخيم‏ترشدن اوضاع است. ممنوعيت معامله زمين شهري فاقد ارزش افزوده در سال 1357 تا حدي از اغتشاش در بازار شهرسازي كاست اما در فضايي آكنده از نيرنگ در كسب و كار، ما انتظار داريم مقررات شهرسازي آلمان و سنگاپور در اينجا هم به اجرا درآيد. تلقي رايج در ميان ما بيشتر به روحيه اهالي بومي آمازون شبيه است كه جنگل‌ها را ويران مي‏كنند. كساني كه به نتايج درازمدت توجه دارند به آنها اندرز مي‏دهند كه براي زنده‏ماندن و به خاطر آينده اين كار را نكنند اما آن ساكنان لابد مي‏پرسند: زنده‏ماندن و آينده چه كسي؟

طبيعت و آينده شهر مفاهيمي‏اند اعتباري و ذهني و وابسته به تلقي فرد ناظر و ذي‌نفع. براي حفظ طبيعت، آزادي عمل در تنازع بقا را بايد محدود كرد. اما آزادي عمل در تنازع و رقابت سرمايه‏دارانه را چه كسي با چه هدفي محدود كند؟ سودجويي روشن‏بينانه يعني گاو را تا آن حد ندوشيم كه بميرد و سر غازي را كه تخم طلا مي‏گذارد براي درست‏كردن فسنجان نبريم. چنين انتظاري بستگي به نوع درك مالك گاو و غاز از آينده به عنوان مفهومي اعتباري و همگاني دارد و وقتي بخواهيم دامنه مفهوم «همگان» را تعريف كنيم، داستان پيچيده‏تر مي‏شود. از جمله موارد بسيار در همان مثلث مورد دعوا، ساختماني سركشيده به آسمان و در دست احداث در وسط خانه‌هاي كوتاه منطقه نياوران و نيز تلاش نيروهايي فرهنگي- سياسي‏- اقتصادي براي كنترل خرده‏املاك بازار تجريش نمونه‌هايي‏اند از رقابت بي‌رحمانه براي تسلط بر منابع و شاهدي بر اين نكته كه محدودكردن آزادي عمل در تنازع بقا به وسعت و زاويه ديد و زيباشناسي هر طبقه و فرهنگي بستگي دارد.

ما ناظران منتقدي هستيم كه با زباني واحد و از زاويه‏يي واحد درباره موضوعي واحد صحبت نمي‏كنيم. تشتت آرا، پراكندگي عقايد و تضاد شديد علايق و منافع در زمينه فروش تراكم نشان مي‏دهد كه مشكل بتوان كاسه‏كوزه‌ها را سر يكي دو تبصره شكاند يا مشكل را با يكي، دو تبصره جديد، حتي در مجلس، حل كرد. اگر چنين مي‏بود، مي‏توانستيم هياتي پنج يا هفت نفره از كارشناسان درجه اول جهان استخدام كنيم تا عقلاي دنيا فكرشان را روي هم بگذارند و به ما بگويند براي شهر تهران چه بايد كرد - همان روشي كه در امارات عربي و مالزي و جاهاي ديگر به كار گرفتند و پيش رفتند. در جامعه‌ ايران كه خرده‏فرهنگ‏ها مدام دست به يقه‏اند، هيچ خرده‏فرهنگي دست بالا را ندارد و تنازع گروه‌هاي ذي‌نفع همچنان تعيين‏كننده شكل و شمايل تهران بزرگ و تهران عظيم خواهد بود. مساله بافت شهر و معماري و تراكم ساختمان جز با اقتدار يك فرهنگ نسبتا پايدار و پيشرو حل‏شدني نيست.

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: