1392/10/23 ۰۹:۲۸
در زيروبالاكردن موضوعي به پيچيدگي ساخت و بافت معيوب يك شهر بزرگ، چندين خطر در كمين است؛ يكي اينكه موضوع را چنان افقي در سطح زمان و مكان گسترش بدهيم كه در پايان، قادر به جمعوجوركردن بحث و نتيجهگيري نباشيم. دوم اينكه چنان عمودي در عمق جنبههاي فني قضايا فرو برويم كه مخاطب احساس كند براي درك موضوع نياز به ماشين حساب و حسابدار قسمخورده است. سوم اينكه وجه عاطفي چنان بر استدلال ناظر منتقد غلبه كند كه چيزي جز چند قطره اشك حيرت عايد شنونده يا خواننده نشود. چهارم اينكه متهمان، قاصران، مقصران يا مجرمان نهتنها فيالجمله غايب باشند بلكه حتي وكيلي تسخيري به جهات مخففه پرونده آنها اشاره نكند. پنجم اينكه بگوييم اين هم بخشي از تقدير تاريخي است- تلويحا يعني همه آنچه گفته شد اگر هم گفته نميشد عليالسويه ميبود.
بلديه تهران، اواخر قاجاريه
اين بنا، در شمال ميدان توپخانه، همراه با ساختمان تلگرافخانه، در جنوب آن، در دهه1330 تخريب شد. به جاي تلگرافخانه، ساختمان مخابرات سر بر آورد اما محوطه ساختمان بالا ايستگاه اتوبوس مانده است، شايد به علامت سوگواري بر حماقت ويران كردن اين ساختمانها، آن هم زماني كه در اين شهر زمين باير بسيار بود.
تمام اين اشكالها در جابهجاي بحثواستدلالها پيرامون فروش تراكم به چشم ميخورد. اين نگارنده كه به عنوان فردي غيرمختصص مكلف به اظهارنظر در چنين بحث پيچيدهيي شده است تنها ميتواند تصور خويش را از آنچه در برابر ميبيند در كنار تصويري كه اهل فن به دست ميدهند بگذارد. تكرار نكات بديهي تنها به ضرورت تبيين نظر نگارنده است.
بعد زماني
كساني عادت دارند پيشينه هر چيزي را به روز ازل برگردانند، چه بحث از كتري و قوري باشد، چه روزنامه ديواري و چه نظام مالياتي. بسياري اظهارنظرها با اين ادعاي كليشهيي شروع ميشود كه ابداعكنندگان پديده مورد بحث، ايرانيان باستان بودهاند. گرچه تراكم اضافي ساختمان، به اصطلاح اهل فقه، موضوعي حادث است و 3 سال پيش خبري از آن نبود، در عين احتياط براي پرهيز از كليشهها يادآوري كنيم كه تكنولوژي ايجاد ساختمان بلند آجري همواره وجود داشته است. سلطانيه، عاليقاپو و شمسالعماره گواه اين توانايياند. اما ساختن بناي بلند هم از جنبه اقتصادي مقرون به صرفه نبوده و هم از نظر سياسي ميتوانسته عواقبي ناخوشايند داشته باشد. ناصرالدينشاه قاجار شمسالعماره را به تقليد از ساختمانهاي بلند اروپا ساخت (و شايد سرخورده شد چون چشماندازهاي مورد نظر او، با آن پريرويان و كالسكهها و باغها، در پاريس و بادنبادن وجود داشت، نه در خانههاي توسري خورده عودلاجان و چالهميدان). اما ساختن بناي بلند فقط به توان مالي و هوس سازنده بستگي نداشت؛ عرضاندام در برابر حكمران هم نبايد به حساب ميآمد. قوامالسلطنه مجاز بود چندين خيابان دورتر از كاخ مرمر در خياباني فرعي براي خودش خانهيي دو طبقه بسازد. چنانچه دست به كار بنايي ميشد مرتفع و چشمگير در كنار خيابان اصلي و در نزديكي اقامتگاه رضاشاه، شايد بر او همان ميرفت كه بر تيمورتاش و داور و ديگران رفت.
با بالارفتن بهاي زمين شهري به ويژه در مناطق تجاري در دهههاي 1320 و 130 ساختمانهاي بلند سربركشيدند و اينبار نوبت خانه ويلايي بود كه عزيز و باارزش شود. محمدرضاشاه برخلاف ناصرالدينشاه، نه تنها تمايلي به زندگي در بنايي به بلندي ساختمان پلاسكو نداشت بلكه طبيعي بود كه ساختن هربنايي مشرف به كاخ كوتاهقامت خويش را ممنوع كند. عوامل مادياند كه تلقي و فرهنگ را ميسازند و به زيباشناسي شكل ميدهند.
پس اگر ارتفاع ساختمان، در نهايت امر، تابعي باشد از بهاي هزينه ساخت نسبت به بهاي زمين، رشد ساختمانهاي بلند در تهران در انتهاي دهه 1360 ابداع يك يا چند نفر و نتيجه يك سياست خاص يا توطئه، نبود. تهران آن دهه شهري بود خاكستريتر و ملالآورتر از هميشه، تا حدي كه حرف از ساختن پايتختي جديد در جايي ديگر زدند: سفسطهيي حسابشده اما پوچ چراكه ايرانيان نهتنها نيشابور پس از هجوم مغول بلكه خرمشهر پس از حمله عراق را هم نتوانستند بازسازي كنند (وين و برلن و هيروشيماي پس از جنگ جهاني دوم اگر در ايران قرار داشتند امروز چيزي شبيه ارگ بم بودند) و شهرك غرب آن چيزي نشد كه ابتدا قرار بود باشد. در واقعيت تاريخي، قريه تهران كه پيشتر هم وجود داشت در انتهاي قرن هجدهم به عنوان پايتخت برگزيده شد؛ بنا به فرموده ساخته نشد.
وقتي جنگ با عراق پايان يافت و سدها از برابر رقابت سرمايهدارانه در پولسازي برداشته شد، رندان حقپرست بيدرنگ براي جمعآوري كرههاي حاصل از اين سيل آستين بالا زدند. مرور آن تحولات از حيطه اين يادداشت بيرون است اما اشاره كنيم كه سال 1368 آغاز شروع جهشي جديد در اقتصاد ايران بود. درها دوباره باز شد، مراكز تهيه و توليد كالا جاي خود را به مناطق آزاد تجاري و موافقتهاي اصولي براي ايجاد كارخانههاي جديد در داخل كشور داد و اقدامات ديگر. در نخستين سالهاي دهه 1370 روشن شد كه كشور تا خرخره زير قرض است و اوايل سال 74 ناگهان سوت پايان بازي را كشيدند: نرخ برابري دلار كه در بازار از 700 تومان بالا زده بود رسما 300 تومان اعلام شد و «مفسدان اقتصادي» را به مجازاتي در حد اعدام بشارت دادند. تا پايان همان سال، بخش بزرگي از سرمايههاي عرصه سوداگري به سوي ساختمان سرازير شد و بهاي آپارتمان نوساز طي بقيه ماههاي سال 1374 تا چهار برابر بالا پريد. سياستهاي شهرداري تهران بخشي از كل اين جريان بود، نه سازنده يا حتي رهبر آن و طبيعي بود كه شهرداري بكوشد از اين سيل كره بگيرد و طبيعي بود كه كساني سوار موج و كساني غرق شوند. مقدم دانستن بخشنامه و مقررات شهرداري بر بالارفتن ساختمانهاي بلند در حكم وارونه ديدن تحولات اقتصادي و بستن گاري جلوتر از اسب است. اين ادامه روندي بود كه 12 سال به تعويق افتاده بود. در ابتداي سال 1354 بهنظر ميرسيد كشور از اين پس فقط يك مشكل دارد؛ يافتن مصارفي جديد براي خرجكردن عايدات نفت كه يكشبه چهاربرابر شده بود. پس از يكي، دو سال پولپاروكردن در شهرهاي بزرگ و سازمانهاي دولتي و تورم افسارگسيخته و تلاش كمثمر براي مهار قيمتها، سال 1356 با كسر بودجه، هزارها طرح نيمهكاره و سياست سفتكردن كمربندها شروع شد.
بعد مكاني
كسي انكار نميكند كه نبرد بر سر تراكم در منطقه معيني از تهران جريان دارد: مثلثي ميان كاخهاي نياوران، و سعدآباد و خيابان دولت. مشخصات اين مثلث، كوچهباغ بودن، تراكم نسبتا كمجمعيت و وجود باقيماندههاي روستاهايي قديمي در لابهلاي محلههايي است كه هيات حاكمه را در خود جاي ميداده است: پارامترهايي متناقض كه رسيدن به راهحلي براي تصميمگيري درباره تراكم ساختوساز در اين منطقه را بسيار دشوار ميكند.
كوچهباغ بودن به اين معني است كه استفاده از بولدوزر براي خيابانسازي با خطوط متقاطع هندسي، اين منطقه را به حال و روز ديگر محلات تهران خواهد انداخت. تراكم نسبتا كم به اين معني است كه مكان زيست عده بسيار بزرگتري بالقوه وجود دارد. سكونت قدرتمندان اقتصادي و سياسي در خانههاي بزرگ به اين معني است كه از هجوم جمعيت تازهوارد استقبال نميشود. وجود روستا به اين معني است كه منطقه استعداد تبديل خانههاي كوچك به آپارتمانهاي بلند، با ارزش هنگفت افزوده به زمين را داراست.
نكته بسيار مهم ديگري در بعد اجتماعيتاريخي را نبايد از قلم انداخت: دوام شكل هر محلهيي بستگي به بقاي ساكنان آن و تداوم فرهنگ و درجه اقتدار آنها دارد. پاريس به اين دليل پاريس ميماند كه بورژوازي سازندهاش همچنان بر اريكه است. پاريس را فقط شهرداري حفظ نميكند؛ ساكناني صاحباقتدار حفظ ميكنند كه شهردار يكي از آنها و شهرداري بخشي از ابزار فرهنگ مسلط آنهاست. در قاهره، پس از انقراض سلطنت و استقرار جمهوري سوسياليستي، وسايل مورد استفاده اعيان از فهرست كالاهاي وارداتي مجاز حذف شد. يكي از اين وسايل، آسانسور بود. نتيجه: در دهههاي 1950 و 60، ساكنان ساختمانهاي بلندي كه در زمان فاروق ساخته شده بود به سطح خيابان نزول اجلال كردند و اوج ساختمانهايي را كه فاقد آسانسور شده بود به كمدرآمدترها سپردند (وضعيتي مشابه در تهران يعني موهبت زندگي در پنتهاوس طبقه هجدهم در ساختماني در انتهاي سربالايي به آدمهاي يكلاقبا اعطا شود).
شهر را نميتوان مانند موزه مردمشناسي، با مقداري دكور و تعدادي مجسمه كه ظاهرا مشغول انجام كارياند، حفظ كرد. مفهوم طبيعت و زيبايي طبيعي و چشمانداز صرفا مخلوق ذهن انسان است. حضور انسان زنده نهتنها مفهوم طبيعت را ميسازد بلكه لازمه ايجاد مكان و فضاست. بوي قارچهايي كه در هر محيط زيستي رشد ميكند، بوي غذاها، رايحه مواد و منظره اشيا و اجسام ساييده و كهنهشده در زير دستوپاي انسان بخشي از چيزي است كه فقط خود او آنها را با كمك حافظه بينايي و بويايي و لامسه خويش درك ميكند و فقط خود او قادر به حفظ آنهاست. تازهواردها، حتي فرزندان، ممكن است با چنين مناظر و بوها و لمسهايي بيگانه باشند. در اروپا خانه قديمي را آدمهايي قديمي حفظ ميكنند و به كمك تسلط فرهنگيشان به آن ارزش و قيمت ميبخشند. وقتي آن آدمها همراه خاطراتشان از بين رفته باشد، حفظ آن اشيا و مكانها آسان نيست. بنابراين از طبقاتي كه به سرعت جانشين ميشوند هميشه نميتوان انتظار داشت زيباشناسي پيشينيان خود را هم تحويل بگيرند، تازه اگر پيشينيان واجد ديد زيباشناسانه تكامليافتهيي باشند. هر طبقهيي به قدرت برسد بيشتر احتمال دارد كه بدوا از جنبههاي منحط پيشينيانش تقليد كند، چون يادگرفتن جنبههاي مثبت فرهنگ آنها نياز به زمان دارد. زيباشناسي نتيجه تداوم در ديد و انباشت تجربه ديدن و لمس اشياست. در ايران، خانه و قالي قديمي كهنه تلقي ميشود و كهنگي، امتياز به حساب نميآيد. مشابه همان فرش و خانهيي كه در بسياري جاهاي ديگر باارزش است در ايران دورانداختني و كلنگي قلمداد ميشود. در جوامعي كه در حيطه عمومي همهچيز نونوار و رنگي و براق است، قالي نخنما يعني رايحه و لمس و اشتراك در تجربه مردمان قديم. در ايران كه در عرصه عمومي همهچيز خاكستري و كهنه و بيجلاست، قالي نخنما يعني ناداري.
رفتار ما در بسياري جهات ديگر به همين منوال است. طلافروشها زيورهاي طلا را حسب وزن فلز از مشتري ميخرند و ارزش افزوده يعني كشك. تصور كنيم در جايي از جهان مردمي ظروف چيني را به بهاي خاك رس معامله كنند. وقتي در معامله زيورهاي طلا، كه وسيلهيي براي پسانداز هم است، ما چنين عاداتي داريم، عجيب ميبود كه با زمين شهري، كالايي مشابه از نظر پسانداز، رفتاري كاملا متفاوت ميداشتيم.
بعد فرهنگي- اقتصادي
مسافران اتوبوس شهري تا وقتي پيادهاند ميل دارند در عقب باز شود. برخي به محض اينكه سوار شدند شكايت ميكنند كه وقتي جا نيست چرا بايد اين همه آدم را سوار كرد. به همين سان، جوانان متقاضي ورود به دانشگاه ميل دارند در هر محلهيي يك دانشكده پزشكي و مهندسي تاسيس شود. وارد دانشگاه كه شدند، جلسه ميگذارند تا درباره عواقب تربيت نيروي مازاد بر احتياج و بيكاري فارغالتحصيلان بحث كنند.
اين تلقي در ارتقاي طبقاتي هم به چشم ميخورد: درهاي همه محلهها بايد روي همه متقاضيان مسكن باز باشد و زمين خدا قلمرو انحصاري كسي نيست (قبل از ارتقا و نقلمكان به محله مورد علاقه)؛ اين همه آدم در اينجا چه ميكنند و چرا به سودجويان اجازه ميدهند هر قدر دلشان ميخواهد خانه بسازند؟ (بعد از ورود به محله منتخب).
تهاجم روستا به شهر يكي از پرقدرتترين پيشرانههاي اجتماعي در تحولات 40 سال گذشته ايران بوده است. دو عامل مهم ديگر را هم كه به اين رانش طبقاتيفرهنگي بيفزاييم، تصوير بسيار پيچيدهتر ميشود: روستاهاي موجود در لابهلاي مناطق پرخواستار و حركت قشر جديد براي پركردن جاي خالي طبقهيي كه در تحولات سياسي از ميدان به در رفته است.
يكي از دشوارترين مسائل شهر تهران، تعيين بهاي زمين در هر منطقه آن است. در مثلث مورد بحث، بهاي زمين از اين سر تا آن سر خيابان و حتي از ابتدا تا انتهاي كوچه، سخت در نوسان است. مقامهاي شهرداري ميگويند عوارض نوسازي همچنان همان نرخ 30 سال پيش است و بايد 100 برابر شود، و بهاي گرانترين آپارتمانهاي نوساز را شاهد ميآورند اما 100 برابر كردن عوارض نوسازي يعني ساكنان روستاهاي سابق و فعلا واقع در اين محلههاي گرانقيمت نيز بايد عوارض را با چنين نرخي بپردازند. در واقع، طيف ساكنان اين منطقه از كشاورز و كاسب خردهپا گرفته تا ثروتمندان بزرگ را دربرميگيرد. راهحلي منصفانه موكول و منوط است به ايجاد نظام مدرن مالياتي، ايجاد بيمههاي اجتماعي به اين معني كه روشن باشد چه كسي چهاندازه درآمد و دارايي دارد و در چه زمان شاغل و چه زماني بيكار بوده و مالياتگرفتن بر حسب قيمت واقعي كالاها و املاك، نه آنچه در محضر ثبت ميشود. تحقق تمام اين موارد نياز به فرهنگي دارد كه در آن حداقلي از اطمينان به اظهارات رسمي افراد ذينفع ميسر باشد. نميتوان براي تعيين بهاي واقعي هر زمين و خانهيي يك كميسيون تحقيق و تفحص تشكيل داد.
ملخ بوستان خورد و...
سابقه باغهايي در شمال تهران به قرن نوزدهم برميگردد. شماري هم تا اوايل قرن بيستم زمينهايي باير يا زراعي بود كه به بركت آب قنات تبديل به باغ شد. بيشتر آن باغسازان ملاكاني بودند اهل كشت و زرع؛ مرداني غالبا صاحبمقام كه بزرگ خاندان و رييس طايفه هم به حساب ميآمدند و رعايا و نانخورها و دوروبريهايشان نيروي كار باغ را تامين ميكردند. در پايان عصر بردهداري و در دوره فئوداليسم كه نوكر خانهزاد پديدهيي رايج بود، در اطراف آن باغداران و چراغ و مطبخ هميشه روشنشان جماعتي ميپلكيدند كه فرمانبر به دنيا آمده بودند و تمام عمر در همين سلسله مراتب ميماندند. براي آن ملاكهاي بزرگ نه درختكاري خرجي داشت و نه پولي بابت كارگر و استفاده از آب قنات ميدادند. از محل املاك موروثيشان عايداتي ميرسيد و در همين راه صرف ميشد.
امروز آن آدمها مردهاند و حتي وقتي باغشان مصادره نشده باشد، به يك دوجين وارث تعلق دارد و دهها نفر ديگر در مالكيت آن ذينفعاند. هر يك از اين وارثان و افراد ذينفع تعلقخاطرها، سبك زندگي و عاداتي شخصي دارد كه قابل جمع در خانه بزرگ فئودالي نيست. ديگر چيزي هم به نام دهات و املاك كه مرغ و بره و گونيهاي برنجش به آشپزخانه برود و عايداتش صرف نگهداري باغ و بوستان شود، وجود ندارد. در چنين شرايطي، چه كسي ميتواند اين باغها را حفظ كند و چگونه؟
طبيعتدوستان از نابودي باغهاي شمال شهر مينالند، در همان حال كه مقامهاي شهرداري ميگويند براي متوقفكردن اين روند كاري از دستشان ساخته نيست. نميگوييم اعتراف شهرداران را حرف نهايي بگيريم و موضوع را پايانيافته تلقي كنيم. ميگوييم موضوع را اگر در متن صحيح اجتماعياش قرار بدهيم احتمال بيشتري وجود دارد كه راهي براي كنترل خسارت پيدا شود. كنترل خسارت يعني چيزهايي را بايد از دسترفته تلقي كرد تا چيزهاي ديگري نجات يابد. باغ قرننوزدهمي تنها در صورتي بخت بقا دارد كه جزو اموال عمومي شود (منظور از اموال عمومي البته بنيادها نيست). چنين مالكيتي يعني شهرداري بخش وسيعي از شمال شهر را بخرد اما حتي با يك شهرداري توانمند از نظر مالي، چنين كاري از بسياري جهات ديگر قابل تجويز نيست.
در اروپاي فئودالي، همه املاك غيرمنقول به بزرگترين پسر ميرسيد. با القاي چنين قانوني، بايد پيراههايي براي جلوگيري از شقهشدن باغ و بوستان ميگشتند. امروز در انگلستان، از جمله، به وارثان قصرها و قلعههاي قديمي اجازه ميدهند براي تامين هزينه نگهداري آنها به بازديدكنندگان و جهانگردان بليت بفروشند. در ايران كه چنين كاري عجالتا ميسر به نظر نميرسد، يك راهحل ميتواند اعطاي معافيت مالياتي از سوي شهرداري باشد كه معادل آندر قبال حفظ بخش بزرگي از باغ و به صورت تصاعدي نسبت به هرچه بزرگتربودن بخش محفوظ به اداره دارايي پرداخت شود. اما در شرايطي كه شهرداري گاه و بيگاه اعلام ميكند آه در بساط ندارد، اداره دارايي بعيد است با اين بند پوسيده به چاه برود و آنچه را امروز ميتواند نقدا بگيرد به وعده لرزان فردا موكول كند. بههر تقدير، حملههاي تند به كساني كه ميپندارند مالكيت بهمعني حق كندن چند درخت خشكيده هم هست ظاهرا تاكنون نتيجه مشخصي نداشته است.
اشباحي نامطلوب و بينام و نشان
بحثهاي عالمانه درباره فروش تراكم به ويژه از اين جنبه كمبود جدي دارد كه برخي متهمان پرونده نه مدافعي دارند و نه سخنگويي. عنوان انبوهساز از بسازوبفروش محترمانهتر به نظر ميرسد، اما تهرنگي از توليدكننده كالاي فله معيوب و شايد اندوهساز در آن هست، گويي كه كار اين جماعت ايجاد حزن و حرمان در مقادير انبوه براي جامعه است.
چنين تنهابهقاضيرفتني يعني ما حرف خودمان را ميزنيم، شما كار خودتان را بكنيد. زماني در ايران فيلمهايي ساخته ميشد مشهور به فيلمفارسي (دو كلمه سر هم، به علامت تمسخر و تحقير). در مجلات روشنفكري به اين فيلمها حملات بسيار تندي ميشد اما روح مشتري آن نوع فيلم از وجود چنين منتقدان و نشرياتي خبر نداشت. بيفزاييم كه صنعت فيلمفارسي حتي پيش از سرنگوني رژيم سابق به آخر خط رسيد و ورشكست شد. پس شايد روشنفكران معترض بتوانند ادعا كنند كه حرفهايشان عليه سينماي مبتذل در فضا گم نشد و به نتيجه رسيد. درهرحال، منصف باشيم و براي همه متهمان امكان دفاع و شرايط مخففه قايل شويم. برچسبها و اتهامهايي از قبيل «سودجويان» بيشتر نمايانگر تهنشينهاي افكار صوفيانه و كمتوجهي به سير سرمايهداري در غرب و كلا در جهان صنعتي است.
ابتذال آشكار و انحطاط ويرانگر بسياري از بناهايي كه در ايران ساخته ميشود قابل چشمپوشي نيست اما همچنان كه پيشتر اشاره شد، ظرفيت فرهنگي طبقات را نبايد از نظر دور داشت. يكي ديگر از گرفتاريهاي جامعه ايران اين است كه از جمله، به سبب رشد و جابهجايي سريع جمعيت و ناكارايي و بيثباتي مديريت جامعه، قادر به پروراندن و هدايت شمار كافي معمار براي توسعه شهرهاي بزرگ نبوده است. در زمانهاي دور، شهرهايي مانند كاشان و اردبيل معمار خوب كم نداشتند. امروز در خيابانهاي تهران ميتوان محصول كار معمار اهل يزد، آباده و اراك رابه بركت زمختي، ناآشنايي با خصوصيات مصالح و سليقه عقبمانده از دور تشخيص داد.
نكته اين است: زماني معمار كاشاني و سبزواري گلسرسبد جامعه، حامل والاترين درجه زيباشناسي موجود و بهترين مهندس در مفهوم هندسهدان و مجري طرح بود. امروز كاسبي كوچولو است كه ميپندارد تركيبي از ظواهر كاخ سفيد، مسجد جامع و عمارت بانك صادرات ميتواند ساختمان مضحك او را در بورس بيندازد. نزد او، هر متر زمين شهري در حكم معدن طلاست كه بايد بيرحمانه حفر شود. در زمينلرزه اجتماعي و در خلأ فرهنگي ناشي از كنار زدهشدن يك يا چند طبقه و روي كار آمدن طبقاتي جديد، انتظار حفظ باغهاي تهران از بناي سابق و معمار كنوني شايد كمي سادهبينانه باشد. منظره درختچههاي آزاليا و ياس و پيچكهاي روي نرده كه به نظر اين فرد كاملا ضروري ميرسد ممكن است از نظر يك پرورشيافته حاشيه كوير لوت تجملي بيهوده و اسباب اتلاف پول و زمين باشد. از توليدكنندهيي كه از فرصت تجربه كافي در محيطهايي ديگر و آشنايي با مكتبهاي مختلف جهان برخوردار نبوده نميتوان انتظار داشت براي حفظ محله تهران دل بسوزاند و از تكتك افراد نميتوان انتظار داشت وارد چنين چالشي شوند. اين وظيفه فرهنگ مسلط است اگر بداند و اگر بتواند.
در جايي مانند اين نشريه و در بحثي فني پيرامون فروش تراكم بايد انبوهسازان را به بازي گرفت، از نظرات و شكايات آنها با خبر شد و نظر اهل فن را با آنها در ميان گذاشت. انبوهسازان موجوداتي متواري و نامشخص نيستند؛ كارآفرينان و سرمايهگذارانياند كه اگر به سود بياعتنا باشند دليلي براي گچوخاك خوردن در اين حرفه نميبينند و چه بسا از همين دانشكدههاي معماري بيرون آمدهاند. با اينهمه، اين جنبه هم به ملايمت و مداومت و با درجاتي متفاوت بهبود مييابد. «آري شود، وليك به خون جگر شود. » اما حتي در جايي كه برخي همين سازندگان تن به قواعد ميدهند و ميكوشند ساختماني صحيح و شكيلتر پديد بياورند، لامپ مدادي و روكشهاي آويزان صندلي اتومبيل در بيرون مغازه قالپاقفروشي در خيابان فرعي برهمزننده اساس زيباشناسي و نظم بصري و ترتيبات شهرسازي است. معماري شهري با اين همه دكان و مغازه امكان ندارد كه بتواند صحيح و زيبا باشد.
ناظراني انتقاد ميكنند كه انبوهسازان، با خريد تراكم اضافي در مثلث مورد مناقشه، خانههايي ساختهاند كه نه تنها خريدار ندارد بلكه قيمت آنها بسيار بالاتر از چيزي است كه بايد باشد. اول، در حالي كه از زورگويي خودروسازان داخلي شكايتها ميشود، انبوهسازان مسكن ميتوانند ادعا كنند كه با بالاتر نگه داشتن عرضه از تقاضا به خريداران فرصت انتخاب ميدهند. دوم، جا دارد مدافعان سرمايهداري به عنوان مكانيسمي خودتنظيم توضيح بدهند كه چرا افرادي دست به توليد كالايي ميزنند كه خريدار ندارد و چگونه است كه رقابت در بازار سبب نميشود بهاي آن كالا پايين بيايد. اگر نتايج گردش آزاد سرمايه در ايران متفاوت با جاهاي ديگر است، پس اصول مورد اعتقاد آنها جهانشمول نيست و اگر مصداق آن اصول تابع عوامل ديگري در حيطه فرهنگ است، پس كساني كه مدافع تنظيم بازار از بيرون و نسپردن كار بازار به دست اهل سرمايهاند پربيراه نميگويند.
تفاوت فيلمفارسي و معماري فارسي در اين است كه حلقههاي فيلم بد را ميتوان بايگاني كرد يا حتي دور ريخت اما تاثير معماري بد و شهرسازي مجرمانه بر آينده فرهنگ ملت بسيار پايدارتر است. يك دست اندركار صنعت ساختمان، با بياني حقوقي اما با خشم و خروشي كه يادآور منتقدان سينما در دهههاي پيش است، در همين مجله اعلام ميدارد: «بحث فروش تراكم اضافي قابليت استماع ندارد. » در جرايم مشهودي مانند قتل عمد، متهم اجازه دفاع از خود را دارد. در حالي كه نتايج فروش تراكم در برابر چشم ما است و ميدانيم كه موتور اجتماعي و اقتصادي چنين كسبوكاري بسيار نيرومندتر از آن است كه با اخم و انتقاد از كار بيفتد، شرح و تفصيل چنين اوضاعي حتما جاي استماع دارد و بايد به تمام جنبههاي آن با دقت گوش داد.
در نگاهي كلي
بحث امنيت ساختمانهاي بلند، بحث باغهايي كه مالكيت آنها ربطي به شخص ما نداشته است و نخواهد داشت، بحث آپارتمانهاي سوپرلوكسي كه ظاهرا خريدار ندارد و ما كه متقاضي هستيم وجه كافي در دست نداريم، بحث اينكه فروش تراكم اضافي بايد نرمنرمك متوقف شود يا دفعتا، بحث وجوهي كه يقين داريم در شهرداري دستبهدست ميشود اما رندان اثر انگشتي از خود به جا نميگذارند، بحث اينكه پس اين شهر چه وقت شبيه دوبي خواهد شد، بحث سرمايههاي سرگردان و بسياري اعتراضها و پرسشهاي ديگر همه در يك بحث واحد گرد آمده است. چنانچه فروش تراكم اضافي ناگهان متوقف شود، كساني اعتراض ميكنند كه جاي شتاب نيست؛ چنانچه به تدريج متوقف شود، اعتراض ميكنند كه اين يعني لوثكردن قضيه و كمك به رندان براي يافتن راههاي دورزدن مقررات. تاسفآور است كه گره فروش تراكم نهتنها گشوده نشد بلكه شوراي شهر را هم كه ميتوانست سنگبناي نهادي دموكراتيك باشد از هم پاشاند.
نميتوان تصور كرد كه انبوه حاشيهنشينان گرداگرد شهر مدام بزرگتر و حلقه محاصره آنها مدام تنگتر شود، اما بافت شهر دستنخورده باقي بماند. تصور عمومي اين است كه اگر حاشيهنشينان اجازه نيابند شبها زيرپله بزرگراهها بخوابند، منطقه مرفه شهر از تهديد مصون ميماند، اما هجوم فرهنگي، اقتصادي، سوار بر چندين بردار از همه جهت جريان دارد: از بيرون به درون، از زمين به هوا، از صدر به ذيل و از ذيل به صدر.
هر چيزي را ميتوان بهتر كرد اما تا حدي. تهران، گذشته از رديف درختهاي چنار هيچگاه شهري زيبا با ساخت و بافتي علمي و عقلاني نبوده است. بيشترين كاري كه ميتوان براي آن كرد پيشگيري از وخيمترشدن اوضاع است. ممنوعيت معامله زمين شهري فاقد ارزش افزوده در سال 1357 تا حدي از اغتشاش در بازار شهرسازي كاست اما در فضايي آكنده از نيرنگ در كسب و كار، ما انتظار داريم مقررات شهرسازي آلمان و سنگاپور در اينجا هم به اجرا درآيد. تلقي رايج در ميان ما بيشتر به روحيه اهالي بومي آمازون شبيه است كه جنگلها را ويران ميكنند. كساني كه به نتايج درازمدت توجه دارند به آنها اندرز ميدهند كه براي زندهماندن و به خاطر آينده اين كار را نكنند اما آن ساكنان لابد ميپرسند: زندهماندن و آينده چه كسي؟
طبيعت و آينده شهر مفاهيمياند اعتباري و ذهني و وابسته به تلقي فرد ناظر و ذينفع. براي حفظ طبيعت، آزادي عمل در تنازع بقا را بايد محدود كرد. اما آزادي عمل در تنازع و رقابت سرمايهدارانه را چه كسي با چه هدفي محدود كند؟ سودجويي روشنبينانه يعني گاو را تا آن حد ندوشيم كه بميرد و سر غازي را كه تخم طلا ميگذارد براي درستكردن فسنجان نبريم. چنين انتظاري بستگي به نوع درك مالك گاو و غاز از آينده به عنوان مفهومي اعتباري و همگاني دارد و وقتي بخواهيم دامنه مفهوم «همگان» را تعريف كنيم، داستان پيچيدهتر ميشود. از جمله موارد بسيار در همان مثلث مورد دعوا، ساختماني سركشيده به آسمان و در دست احداث در وسط خانههاي كوتاه منطقه نياوران و نيز تلاش نيروهايي فرهنگي- سياسي- اقتصادي براي كنترل خردهاملاك بازار تجريش نمونههايياند از رقابت بيرحمانه براي تسلط بر منابع و شاهدي بر اين نكته كه محدودكردن آزادي عمل در تنازع بقا به وسعت و زاويه ديد و زيباشناسي هر طبقه و فرهنگي بستگي دارد.
ما ناظران منتقدي هستيم كه با زباني واحد و از زاويهيي واحد درباره موضوعي واحد صحبت نميكنيم. تشتت آرا، پراكندگي عقايد و تضاد شديد علايق و منافع در زمينه فروش تراكم نشان ميدهد كه مشكل بتوان كاسهكوزهها را سر يكي دو تبصره شكاند يا مشكل را با يكي، دو تبصره جديد، حتي در مجلس، حل كرد. اگر چنين ميبود، ميتوانستيم هياتي پنج يا هفت نفره از كارشناسان درجه اول جهان استخدام كنيم تا عقلاي دنيا فكرشان را روي هم بگذارند و به ما بگويند براي شهر تهران چه بايد كرد - همان روشي كه در امارات عربي و مالزي و جاهاي ديگر به كار گرفتند و پيش رفتند. در جامعه ايران كه خردهفرهنگها مدام دست به يقهاند، هيچ خردهفرهنگي دست بالا را ندارد و تنازع گروههاي ذينفع همچنان تعيينكننده شكل و شمايل تهران بزرگ و تهران عظيم خواهد بود. مساله بافت شهر و معماري و تراكم ساختمان جز با اقتدار يك فرهنگ نسبتا پايدار و پيشرو حلشدني نيست.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید