1394/11/4 ۰۹:۵۹
پرویز بیگی حبیبآبادی متولد1333 از شهرستان اردستان است. او در سال1352 وارد خدمت نیروی هوایی و در سال1382 پس از سی سال خدمت، با درجه سرهنگی بازنشسته شد. بیست و شش کتاب از وی تاکنون منتشر شده که پنج مجموعه آن شعر و بیست و یک کتاب هم در حوزه تحقیق در تذکرههای شعر دوره قاجاریه، صفویه، تذکره شاعران دفاع مقدس و تذکره شاعران معاصر است. قریب به شش سال است که او مدیر مسئول انتشارات فصل پنجم است.
شعر جوان ایران خیلی غریب است
بهروز آقاکندی : پرویز بیگی حبیبآبادی متولد1333 از شهرستان اردستان است. او در سال1352 وارد خدمت نیروی هوایی و در سال1382 پس از سی سال خدمت، با درجه سرهنگی بازنشسته شد. بیست و شش کتاب از وی تاکنون منتشر شده که پنج مجموعه آن شعر و بیست و یک کتاب هم در حوزه تحقیق در تذکرههای شعر دوره قاجاریه، صفویه، تذکره شاعران دفاع مقدس و تذکره شاعران معاصر است. قریب به شش سال است که او مدیر مسئول انتشارات فصل پنجم است. این انتشارات یکی از موفقترین بنگاههای نشر تخصصی شعر طی چند دهه اخیر است. وی در طول جنگ هشت ساله، همراه با شاعران همدورهاش شعرخوانیهای متعددی در جبههها داشت که حاصل یکی از آنها، غزل ماندگار «یاران چه غریبانه» است. از وی بیش از سیصد مصاحبه، نقد و نظر در مطبوعات کشور منتشر شده؛ همچنین صد و بیست ترانه و سرود او تاکنون توسط خوانندگان مختلف اجرا و پخش شده است. حبیبآبادی از چهرههای قدیمی «شعر حوزه هنری»ست.
از تحولات دهه شصت شروع کنیم، از حوزه هنری، از خاطراتتان از آن دوره برایمان بگویید... نخستین شب شعری که بعد از انقلاب برگزار شد، سال1358 بود. خرداد1358 در میدان خراسان در انباری آموزش و پرورش آن منطقه که میز و نیمکت در آن قرار داشت اتفاق افتاد. آنجا را تمیز کردند و جلسه شعری شروع شد که خیلی از شاعران در آن شرکت کردند، طاها حجازی در آن جلسه شعرخوانی کرد و سهیل محمودی برای نخستین بار شعری خواند به اسم«بلال». شهید چمران آمدند و سخنرانی کردند. همین طور ابوالحسن بنیصدر آمد و سخنرانی کرد، شاعران دیگری هم بودند مثل علی معلم، مجید زورق، استاد سبزواری. سیدحسن حسینی و قیصر امینپور هم بودند؟ خیر. در آن جلسه نبودند. یوسفعلی میرشکاک آمده بود و اصلاً برای آن جلسه از شوش دانیال راه افتاده بود و آمده بود و یادم هست در آن جلسه استقبال خیلی زیاد بود. آقای شمسایی هماهنگکننده جلسه بودند، اسم کوچکشان خاطرم نیست اما صدای خیلی خوشی داشتند و میخواندند. این جلسه شعرخوانی شکل گرفت و سه شب ادامه پیدا کرد. این نخستین جلسات بود. بعد از آمدن میرشکاک به تهران و ساکن شدنش، به روزنامه جمهوری اسلامی رفت و مسئولیت صفحه شعر آن روزنامه را برعهده گرفت. او صفحهای درمیآورد به نام «صدای سرخ شاعران مسلمان» که هفتهای یک بار در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ میشد. جلسه دوم در همان سال در حسینیه ارشاد برگزار شد که فخرالدین حجازی -خدایش بیامرزد- که نماینده مجلس بود آنجا شعرخوانی و سخنرانی کرد و من برای نخستین بار آنجا قیصر امینپور را دیدم که گفت دانشجوست و آمد و شعرخوانی کرد. به هر حال این بچهها کم کم با هم آشنا شدند و گفتند ضرورت دارد در جلسهای دور هم باشیم. ظاهراً یکی دو جلسه در خیابان فلسطین انجام شد با هماهنگی مرحوم طاهره صفارزاده که من در آن جلسات نبودم؛ اما جلساتی که شکل اصلی به خود گرفتند همان اواخر 58 و اوایل 59 در حوزه هنری بود که استادمان زندهیاد مهرداد اوستا هم بودند که جلسات بسیار خوبی بود با محوریت ایشان که ما در آن زمان در آنجا حافظخوانی داشتیم. در مورد قدما ایشان صحبت میکرد، شعر میخواندند و مشق به بچهها میدادند که در این یا آن مورد تحقیق کنید. استاد حسین آهی عروض تدریس میکردند. جمعمان 12-10 نفر بیشتر نبود که حسین اسرافیلی بود سهیل محمودی بود، زندهیاد سپیده کاشانی، صدیقه وسمقی و سیمیندخت وحیدی و قیصر امینپور، وحید امیری، یوسفعلی میرشکاک، علی معلم و زندهیاد استاد شاهرخی. جلسه در همین اندازه بود و تشکیل میشد. شعر خوانی بود. من هم تذکرهخوانی میکردم. آن موقع تذکره نصرآبادی را میخواندم و خلاصهنویسی میکردم. بهترین ابیات را انتخاب میکردم و در مورد ویژگیهای تذکره حرف میزدم. دوستانی هم از بخشهای دیگر حوزه میآمدند از جمله شهید آوینی میآمد، در جلسات مینشست و حرفی نمیزد؛ فقط گوش میکرد. محسن مخملباف میآمد صحبتی نمیکرد البته، فقط شرکت میکرد. تا اینکه 31شهریور 1359، ساعت دو بعد از ظهر تهران مورد حمله هوایی قرار گرفت و جنگ آغاز شد؛ اما جلسات شعرخوانی ما تعطیل نشد ما مینشستیم شعرخوانی میکردیم؛ وقتی هم هوا تاریک میشد در همان تاریکی مطلق شعرخوانیها ادامه پیدا میکرد. کمکم احمد عزیزی به جمع ما پیوست و همینطور این دایره وسیعتر میشد. ساعد باقری هم بود؟ خیر. ساعد باقری بعدها آمد یعنی مدتی گذشت. حتی یادم هست در سال 1360 که ما سفری داشتیم به مناطق جنوب و اکثر بچهها حضور داشتند، در آن سفر نبود. قاری جلسات ایشان بودند؟ از ابتدا خیر. ابتدا وحید امیری این کار را انجام میداد؛ اما وقتی ایشان آمدند که فکر میکنم سال شصت و یک بود و با معرفیای که از سید حسن حسینی داشتند، قاری جلسات هم بودند. خودِ سیدحسن حسینی از نخستین جلسات حاضر بود. سید حسن بعضی وقتها با لباس خدمت میآمد که فکر میکنم ستوان یکم بود. چندتا از خانمها هم میآمدند که علاقهمند بودند به شعر و گوش میکردند؛ البته شعر را ادامه ندادند. مرحوم طاهره صفارزاده هم میآمدند؟ خیر. در جلسات ما نمیآمدند. این جلسات ادامه داشت تا سال 66 اگر اشتباه نکنم که بعد آن جلسات به هم خورد. حاصل آن جلسات کتابهای شعری بود که چاپ میشد که حدود سیزده کتاب بود؛ هم نقد بود هم شعر و هم داستان و شعر بچهها آنجا چاپ میشد و نخستین کتابهایی هم که چاپ شدند از استاد اوستا بودند و استاد معلم. به همین شکل جلسات خیلی پربار بود. خاطرم هست زندهیاد مشفق کاشانی میآمدند؛ زندهیاد حسین منزوی میآمدند و همین طور جلسات پررنگ و پررنگتر میشد تا اینکه ما در سال 62 سفری داشتیم به شمال برای شعرخوانی و در آنجا آشنا شدیم با زندهیاد «سلمان هراتی» در شب شعری که باران سخت میبارید. من مقالهای دارم به نام «در فاصله دو باران»؛ باران اول آشنایی من با ایشان است و باران دوم گریستن من در خبر درگذشت ایشان. خلاصه این جلسات بود و ایشان آنقدر علاقه به این جلسات داشت که سعی میکرد هر هفته بیایند آن هم با یک سبد از پرتقال و نارنگی. خیلی از چهرههای شعر امروز حاصل آن جلسات بودند؛ مثل آقای کاکایی که فکر میکنم سال 64 اضافه شدند یادم هست خانمشان هم شعر میگفتند و اصلاً ازدواج و آشناییشان از همان جلسات بود و در آن جلسات آقای امیری هم با خانم شاعری آشنا شدند و ازدواج کردند. در آخر چیزی در حدود چهل نفری شده بودیم. تشکیلات حوزه فکر میکنم سال 66 بود که از هم پاشید. یادداشتهایش و نامههای ابلاغیاش را دارم. اختلافی افتاد بین حاج آقای زم و بچهها. بیست و دو نفر جدا شدند که اطلاعیه آن در روزنامه اطلاعات چاپ شد و بعد از آن دو سه نفر، یک هفته نشده برگشتند و مسئولیتی را که دست قیصر امینپور بود گرفتند؛ مثل آقای براتیپور که برگشت و جلسات را راه انداخت. بچهها هم رفتند و در نشر رجا جلسه شعرخوانی برگزار کردند. حدود یک سال بعد هم آمدیم در پاساژ یساولی رو به روی دانشگاه. بعد دیگر جلسات به هم خورد. البته خیلی مختصر گفتم. بعد از آن بود که قرار شد جلسه دیگری تشکیل بشود که چهار پنج سال طول کشید. تا آمد و رسید به خانه شاعران البته قبل از آن در وزارت ارشاد، در شورای شعرش میخواستند جلسهای تشکیل بشود؛ اساسنامهای نوشته بودند که انجام شد چون چند نفر از آن اعضا به رحمت خدا رفته بودند. بعد از آن جلسات در خانه استاد مشفق تشکیل شد که حدود 13 نفر بودیم که هسته اولیه را تشکیل دادیم و بعد از آن نامهنگاریهایی انجام دادیم و باز تعدادی در خانه شاعران حضور نداشتند چون سیاستگذاریها باز تغییر کرد. در مورد جنگ و شعر جنگ میخواستم بپرسم؛ آیا شعر جنگ را میشود به عنوان سند تاریخی از روایت جنگ در نظر گرفت به صورتی که بشود با نگاه کردن به آن به واقعیتهای جنگ و اتفاقاتش پی برد؟ صددرصد. من معتقد هستم کسانی که تاریخ را مینویسند ممکن است نکاتی را به عمد یا به سهو ننویسند پس در تاریخ حلقههای مفقودهای وجود دارد که میشود در شعر آنها را پیدا کرد. در شعر دفاع مقدس میشود برخی از ناگفتههای جنگ را کندوکاو کرد و خیلی نکات ناگفته و مبهم را پیدا کرد. آیا موافق هستید که شعرهای کمی بودند که در دوران جنگ گفته شدند و از مرز زمان رد شدند و ماندگار شدند و به امروز رسیدند؟ ببینید، من همیشه قائل به تطبیقزمانی هستم. تطبیق زمان و مکان با شعر. شما اگر شعر انقلاب را نگاه کنید از اول شعار است اما شعاری مبتنی بر شعور. شتابزده بود، چرا؟ چون جامعه شتابزده بود و این شتابزدگیها خودش را در شعر نشان داد و اگر این طور نبود که آن شعرها واقعی نبودند و بعد جنگ شروع شد و دوباره ما با آن شتابزدگی مواجه هستیم. شعر شعاری آن زمان نیاز جامعه بود و نمیشود خرده گرفت. در اینکه این شعرها از جهاتی بسیار با ارزش بودند شکی وجود ندارد؛ اما صحبت من این است که به نظر میرسد با وجهشعری کمتر مواجه بودهایم... صددرصد موافق هستم. وجه شعری کمتر بود. چطور شد که یاران چه غریبانه شکل گرفت؟ ببینید، من اول خرمشهر زندگی میکردم در 20 سال قبل از جنگ؛ یک تصویری از خرمشهر در ذهن داشتم و بعد رفتم دیدم شهر فرو ریخته! دوم اینکه غروب رسیدم، آن هم در منطقه جنگی. بعد اینکه روی پلاکارتی، رزمندگان نوشته بودند «ما غریبانه میجنگیم و غریبانه میمیریم». رفته بودیم برای شعرخوانی. دیدیم پیرمرد 65 ساله یزدی داشت میجنگید و ما خجالت میکشیدیم. بعد مواجه شدیم با موضعی که لو رفته بود و عراق شروع کرد آن منطقه را زیر آتش گرفتن. یکی از رزمندگان ارتش، مقابل چشم ما به سختی زخمی شد. برگشتیم هتل پرشین و شعرخوانی کردیم... پس موافق هستید که یکی از دلایل رسیدن به موفقیت در شعر، با چشمان باز شعر گفتن است؟ دقیقاً همینطور است. سرودن و نگاه عینی داشتن و در مرکز ثقل وقایع قرار گرفتن باعث میشود شاعر خیلی حرفها بزند که برای همیشه بماند. مثل شعر «میخواستم شعری برای جنگ بگویم» قیصر امینپور که اصلاً قیصر صحنه را دیده بود که مردی با دوچرخه دارد حرکت میکند و ترکش سر را جدا میکند در حالی که دوچرخه همچنان میرود. زنده یاد حسن حسینی میگفت در صحنه که قرار میگیری بهتر شعر میگویی. مثل شعری که برای سلمان هراتی گفتم؛ وقتی رفتیم تنکابن، رفتیم منزلشان، من آن شعر را گفتم. آیا نسلهای بعد میتوانند به این شعرها استناد کنند؟ بله. اگر همه را به صورت پکیجی کامل بخوانند اما در فیلمها این طور نیست. در فیلمها نشان میدهند دشمن چقدر ضعیف بود که این اشتباه است. ما باید نشان بدهیم دشمن خیلی قوی بود و بعد نشان بدهیم این دشمن قوی چه طور از پای در آمد با این همه در شعرها، میشود دید که دشمن قدرت تهاجمی خوبی داشته و مردم چقدر پایداری کردند مثل وقتی که مرحوم نصرالله مردانی میگوید: «من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیدهام/ من بیسر و بیدست و پا در خاک و خون رقصیدهام» شما بعداً شعرها را ویرایش هم میکردید؟ این شعرهایی که بیشتر از من مانده بدون ویرایش است. خب کمی از لحاظ زمانی جلوتر بیاییم، چطور شد که به سمت حوزه نشر رفتید، آن هم به صورت تخصصی در نشر شعر؟ من فکر کردم که شعر جوان این کشور خیلی غریب است. اکثر شهرهایی که میرفتم، در کتابفروشیها، یا دیوان شاعران مشهور قدمایی بود یا شعر چهرههای دهههای 40 و 50 و 60. شعر جوان هیچ کجا وجود نداشت نه کسی منتشر میکرد نه کسی میفروخت. گاهگاهی شخصی تلاشی میکرد که به صورت تکچراغی بود که فرض کنید در بیابانی روشن باشد. من دیدم شعر جوان پتانسیل بسیار زیادی دارد. دیگر اینکه من همیشه به تخصصی بودن اعتقاد داشتهام یادم هست رفتم جایی شعر چاپ کنم که ویراستار «آیینه» را به «آینه» تغییر داده بود و من توضیح دادم که وزن این دو با هم فرق دارد و بعد فهمیدم ایشان این را نمیداند که بحث ما تند شد. خب بعد از آن کتابی چاپ کردم که سه جلد است و 1500صفحه، دیدم بدون اجازه من چاپ دو به بازار آمده، بدون اینکه حقوق مؤلف در نظر گرفته بشود. این است که کمکم به فکر افتادم که نشری مستقل بزنم و با هرکسی صحبت میکردم میگفت در بنبست حرکت میکنید چون سرسال نکشیده کار تمام میشود؛ اما وقتی این نشر راه افتاد و کار تخصصی شد، هم من توانستم مخاطب پیدا کنم و هم مخاطب توانست من را پیدا کند و حالا وقتی در کتابفروشیها میروید میبینید شعر جوان جایگاه دارد؛ پس احتمالاً فکری که کرده بودم درست بوده! از چه سالی کار نشر را شروع کردید؟ سال 86 مجوز گرفتم و تیرماه 87 نخستین مجموعه شعر که کتابی از کریم رجبزاده بود، منتشر شد. از مشکلاتتان در حوزه نشر بگویید؛ از آغاز کار تا به حال... در نشر یا در هر حوزهای شخص باید بتواند برنامهریزی کند. در نشر من با نوسان قیمت کاغذ مواجه هستم پس نمیتوانم در مورد خرید کاغذ سالانهام برنامهریزی کنم. نمیتوانم با قیمت پشتجلدم به نتیجه قطعی برسم. برای همین دو کتاب را میبینید که 64 صفحه است، متریالشان یکی است شاعران هم به لحاظ کیفی در یک سطح هستند اما قیمتهایش متفاوت است! این نوسانات بازار به حوزه نشر آسیب میرساند. گاهی کتابی مجوز میگیرد اما باز مجوز پخش نمیگیرد که آسیبهایی را به نشر میرساند؛ یا گاه سلیقه است که در صدور مجوز حاکم میشود؛ مثلاً کتابی امروز ده غزل آن مجوز نمیگیرد اما دو سال بعد مجوز میگیرد. باید دسترسی مدیرمسئول نشر به مسئولان فرهنگی راحت باشد که اخیراً دیدهام دیدارهایی را میگذارند در کتابفروشیها که این خوب است و البته قبلاً نبود. در مورد طرحی که قرار بود خود ناشرها کار ممیزی را انجام بدهند، بگویید... قرار بود طرحی تهیه بشود که برخی از ناشرها خودشان با مؤلف به تفاهم برسند اما اجرایی نشد و خیلی نکات مبهمی در آن است. یکی اینکه آن ناشر، دولتی تلقی میشود که این نخستین ضعف آن است. دوم اینکه من با شما تفاهم میکنم سرکتاب و چاپ میشود اما ارشاد بعداً میآید و میگوید این قسمت مشکل داشته و کتاب دچار مشکل میشود. بهترین راه این است که تفاهم باشد بین ناشر و مؤلف و یک ناظر از وزارت ارشاد که آن ناظر هم به صورت غیرِ مستقیم، نه به صورت مستقیم کار را انجام بدهد. الآن وزارت ارشاد به کتاب مجوز میدهد اما بعدِ یک سال، مجوز چاپ دوم را نمیدهد. به نظرم ارشاد میتواند برنامهای به ناشرها بدهد که ورودی امروز را که ثبت میکنید در خروجی، پاسخ دو هفته بعد داده بشود. یعنی یک کتاب حداکثر در عرض یک ماه تکلیفاش مشخص بشود. ممکن است سرعت کار در ارشاد زیاد شده باشد اما برنامهریزی تدوین شدهای وجود ندارد؛ یا نامهایی که نباید آثارشان چاپ شود، این نامها باید در اختیار ناشران قرار بگیرد که ناشر نرود سرمایهگذاری کند بعد جلوی کار گرفته شود. این میتواند مثلاً به صورت محرمانه به ناشر ابلاغ بشود. شما میدانید که یک سری مراکز ممیزی در تهران هست و یک سری مراکز ممیزی در شهرستانها. گاهی کتابی در تهران مجوز میگیرد اما در شهرستان مجوز نمیگیرد؛ یا برعکس. میخواهم بگویم سیاستگذاری خوبی در این حوزه صورت نگرفته. آیا شما با این نگاه موافق هستید که نشر، یک بنگاه اقتصادی است؟ صددرصد. آن هم به صورت بسیار گسترده. ببینید در حوزه دخانیات ممکن است صد هزار نفر در ایران از تولید دخانیات و فروش آن امرار معاش کنند، از آن طرف هم صد هزار نفر میمیرند به خاطر مصرف دخانیات! اما در حوزه نشر کار فراتر از اینهاست. ما چقدر کتاب در سال چاپ میکنیم؟ چند نفر درگیر کار یک کتاب میشوند؟ چند عنوان چاپ اول در سال منتشر میشود؟ چند عنوان تجدید چاپ میشود؟ تعدادشان کم نیست که باید در شمارگان قابلِ قبول منتشر شوند تا دخل و خرج کنند که نمیکنند. میخواهم بگویم چه چرخه عظیمی به حرکت در میآید. دستی که این چرخه را میچرخاند چه کسی است؟ خب ناشر است. چون اگر ناشر کتاب را نگیرد این اتفاق نمیافتد. آیا ناشرها توانستهاند از وامی با بهره کم، بهره بگیرند؟ عدهای شاید گرفتهاند به شکل محدود اما آیا همه گرفتهاند؟ آیا امتیاز خاصی به ناشرها داده میشود؟ خیر! شما چه به عنوان شاعر، چه به عنوان ناشر شاید موافق باشید با این نظر که در دنیای امروز، شعر بدون پشتوانه رسانهای، شانس زیادی برای دیده شدن ندارد و تلویزیون، در حال حاضر مهمترین رسانه است. وضعیت تلویزیون از پیش از انقلاب تا به امروز در مواجهه با شعر چطور بوده؟ به نظر میآید چند دهه است که این رابطه کمرنگ شده... قبل از انقلاب که تلویزیون خیلی نبود. یعنی از 20 خانه یکی تلویزیون داشت. بیشتر رادیو بود اما من یادم هست که در برنامههای رادیویی به شعر میپرداختند حتی به نقد شعر. آن موقع دوتا ایستگاه رادیویی و دو شبکه تلویزیونی وجود داشت اما رسانه ملی ما یعنی صداوسیما تا به حال نیامده از این پتانسیل درست استفاده کند و تأثیرگذاری داشته باشد. در تمام حوزهها این اتفاق افتاده در صدا و سیما اما در حوزه شعر خیر. اگر هم بوده مقطعی بوده و تداوم نداشته حتی من کسانی را دیدهام که در تلویزیون شعر میخوانند که در میان شاعران محلی از اعراب ندارند. و حتی نثر را به اسم شعر میخوانند... بله. دقیقاً. یک بار از رادیو با من تماس گرفتند که آقا سؤالی خودت طرح کن و خودت هم جوابش را بده! یعنی کسی که پشت این کار است معلوم است اهل این کار نیست و فقط مسئولیت داشته در آن بخش کار کند؛ اما فرهنگی نبوده! نکته بسیار مهمی را بگویم. یک بار آقای ضرغامی ما را دعوت کردند و دیدگاههای ما را خواستند در رابطه با سرود؛ من نکتهای گفتم که ضبط هم شده و حتماً اسنادش در صدا و سیما موجود است. گفتم اگر امروز با عربستان وارد تنش وحشتناک بشویم آیا شما سرودی دارید که بتوانید همین امشب پخش کنید؟ یعنی من معتقد به کارهای استراتژیک و درازمدت هستم که در فایل محرمانه هم باشد. فکر میکنید دلیل اینکه ذائقه ادبی مردم دچار نزول کیفی شده، به همین دلیل است؟ بله. چون مردم ما کمتر دوست دارند مطالعه کنند. بیشتر دوست دارند ببینند و بشنوند؛ و تلویزیون میتواند از این استفاده کند در تمام حوزهها مثل شعر آیینی، شعر اجتماعی، شعر عاشقانه، بعد خواهید دید چه اتفاقات بزرگی در کشور خواهد افتاد. به نظر من صدا و سیما در هیچ دورهای نقش خودش را ایفا نکرده است.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید