زمان غیرخطی در هفت پیکر/ حسین نوش آذر

1392/10/22 ۰۹:۰۲

زمان غیرخطی در هفت پیکر/ حسین نوش آذر

نویسندگانی مانند جویس، دورتی ریچاردسون و ویرجینیا وولف با آوردن زبان شکسته در قالب جریان سیال ذهن میخواستند کارکرد ذهن راوی را نشان دهند. ما نیز در چند اثر موفق مانند شب هول و شازده احتجاب طبعآزمایی در این عرصه کردهایم. آنچه در هفت پیکر من را شگفتزده کرد این بود که در این اثر، مسأله نفس زمان مطرح است و نه کارکرد ذهنیت راوی. نمونهاش در ادبیات معاصر جهان سلاخ خانه شماره پنج است.

 

 

بررسی روایت یکی از شاهکارهای حکیم نظامی گنجوی

نویسندگانی مانند جویس، دورتی ریچاردسون و ویرجینیا وولف با آوردن زبان شکسته در قالب جریان سیال ذهن میخواستند کارکرد ذهن راوی را نشان دهند. ما نیز در چند اثر موفق مانند شب هول و شازده احتجاب طبعآزمایی در این عرصه کردهایم. آنچه در هفت پیکر من را شگفتزده کرد این بود که در این اثر، مسأله نفس زمان مطرح است و نه کارکرد ذهنیت راوی. نمونهاش در ادبیات معاصر جهان سلاخ خانه شماره پنج است. اثر کورت ونهگات که خوشبختانه اخیراً توسط ع.ا. بهرامی به فارسی ترجمه شده است. نمونه دیگرش آثار نویسنده امریکایی، ریچارد برتیگن است. او گذشته از تأثیراتی که از نویسندگان امریکایی گرفته، شیفته ادب مشرقزمین نیز بوده است. بر این گرته، من در کتاب «تأملی بر تنهایی» و در یک داستان کوتاه دیگرم به نام «این سو و آن سوی آینه» سعی کردم زمان شکسته را در قالب هفت پیکر به کار برم.

در هفت پیکر، آخرین منظومهای که نظامی گنجوی سه سال و اندی پیش از پایان عمر خود در سن 06 سالگی و به شیوه مثنوی سروده، در هم گره خوردگی لحظههای داستانی، داستانها را پرکشش میکند. تمایل خواننده برای رسیدن به لحظهای که در آن گره گشوده میشود و بلافاصله پس از این گشایش رسیدن به لحظه پررمز و راز دیگری، او را وامیدارد که زمان واقعی را فراموش کرده و دستکم تا وقتی که لحظههای پرکشش داستانی ادامه مییابند، در زمان داستانی زندگی کند! و از قضا همین فراموشی خودخواسته سبب میشود که خواننده تاریخ و اوضاع و احوال پادشاهی بهرام گور (از پادشاهان ساسانی) را از منظر نظامی و آنگونه که او میخواهد باور کند.

وقایع زندگی بهرام گور که در تاریخ طبری آمده، در هفت پیکر، جامه تاریخ را از تن به در کرده، جامه افسانه میپوشد. در قالب داستان و با یقین به داستانی بودن یا خیالی بودن آن است که خواننده به وقایع پادشاهی بهرام و به بخشی از تاریخ و گذشته ملی خود باور میآورد. این است که در هفت پیکر، تاریخ همان کارکرد داستانیای را دارد که وقایع روزمره در داستانهای معاصر. اگر  در این داستانها وقایع روزمره با پیوستن به عرصه خیال، پرکشش و یا به تعبیری «خواندنی» یا «شنیدنی» میشود، در هفت پیکر، تاریخ ایران در عرصه خیال و از پشت صورتک شعر فارسی حالت خشونتآمیز خود را از دست میدهد. در عین حال، انگیزه نظامی از سرودن این اثر نمایش همین خشونت تاریخی یا تاریخ خشن است. تاریخ نیز همچون وقایع روزمره در داستانهای متأخر، با وارد شدن به جهان داستانی، چهرهای دیگر مییابد که برخلاف عالم واقع نه تنها خستهکننده، کسالتآور و انسانستیز نیست که پرکشش، فرحبخش و انساندوستانه است. تأکید نظامی بر «سحرسازی» و «خیال بازی» در آغاز کتاب و در عین حال اشارهای که به مأخذ اثر میکند و تأکید بر استناد مأخذ مؤید این نظر است.

برخلاف واقعه تاریخی که زمان رویداد آن مشخص و مستند است، زمان رویداد وقایع داستانی، بسته به تأکید نویسنده بر یک یا چند سویه مورد نظرش، بلند و کوتاه میشود. اضافه بر این، زمان در واقعه تاریخی پیوسته است. نظامی پیوستگی زمان را با ادغام کردن وقایع مختلف از میان برمیدارد و به این ترتیب، در هفت پیکر، زمان خطی روایت تاریخی بدل میشود به زمان شکسته. اصولاً شکستگی زمان این امکان را برای داستانگو فراهم میآورد که با ارجاع به گذشته قهرمان داستان، علت و چرایی وقایعی را که در زندگی او اتفاق افتاده، به دست دهد. گاهی نیز با شکستگی زمان کارکرد حافظه راوی مطمح نظر قرار میگیرد. اما در هفت پیکر، نظامی با بهکارگیری زمان شکسته، از نفس زمان برمیگذرد. اگر فرض کنیم که زمان مهمترین مؤلفه روایت تاریخی است، شکستگی زمان در هفت پیکر نشاندهنده تلاش شاعر برای چیره شدن بر تاریخ و روند خشونت بار آن است. در شعر طول مصراعها، و در داستان فاصله زمانی بندها از یکدیگر، بیش از هر چیز نمایانگر ساختمان زمانی

روایت است.

در هم تنیدگی حکایتهای هفتپیکر که بهطور شگفتانگیز و استادانهای از منظر چند نفر و در چند لایه روایت میشود، زمان شکسته را در جریان واقعهای تاریخی پدید میآورد. از این رو در هفت پیکر شکستگی زمان با قصد غلبه یافتن بر روند تاریخ تسکین دهنده درد و رنج یک ملت است. این درد تاریخی در آغاز داستان و در سرگذشت سمنار بنا، سازنده قصر خورنق تجلی مییابد. به زیر افکندن سمنار به دستور نعمان از فراز دژی که خود با آن همه زیبایی و شکوه ساخته است (هفت گنبدی چون سپهر)، با صراحت و به وضوح نشانهای است از ظلمی که در تاریخ همواره بر مردمان فارسیزبان رفته است. سر گذاشتن نعمان به بیابان و ناپدید شدن او پس از این ظلم، گذشته از مضمون اخلاقی آن شاید به یک لحاظ مبین آرماناندیشی همین مردمان باشد که با این شکل و قالب نمودی داستانی یافته است. اصولاً در هفت پیکر، برخلاف داستانهای معاصر، شخصیتها در یکدیگر تنیدهاند و لذا تضاد میان آنان داستان را پیش نمیبرد. بلکه شخصیتها التزامی دارند به نویسنده و وقایعی که او روایت میکند. آنها به محض این که وظیفه داستانی خود را به انجام رساندند، ناپدید میشوند. به این جهت در هفت پیکر، در پیدا و نهان شد شخصیتهاست که داستان پیش میرود. از این نظر آن جوش و خروشی را که در ادبیات داستانی مغرب زمین سراغ داریم، در این اثر نمیبینیم.

به جای تضاد شخصیتها، تنوع آدمها و بالطبع تنوع حکایاتی که آنان روایت میکنند رنگ و جلایی به وقایع زندگی بهرام گور میدهد. از یک نظر دیگر، در هفت پیکر نوعی نگرش آرمانگرا وجود دارد. یکی از نمودهای این آرمانگرایی ناپیدا شدن نعمان و نمود دیگرش بازخواست بهرام از وزیر ستمکارش، راست روشن است؛ آن هم در شرایطی که ستمکاری راست روشن چنان بالا میگیرد که به قول نظامی «در ده و شهر جز نفیر» و «سخنی جز گرفت و گیر» نیست. خزانه بهرام به باد رفته  است. لشکر و کشور پریشانند. خاقان چین هم در این اوضاع و احوال از نو به ایران لشکر کشیده است. حکایتهای هفت مظلوم، هریک نمادی است از ظلمی که هنگام عیش بهرام بر مردمان رفته است. بهرام تنها شخصیت داستانی است که در همه وقایع حضور دارد و حضور او پیونددهنده لایههای مختلف روایت است. در پایان داستان و در آخرین لایه، با ناپدید شدن بهرام داستان نیز به پایان میرسد.

یکی از رسالتهای آدم پس از تبعید به زمین، این است که به مشیت خداوند (نفی ظلم از خود) عمل کند. در هفت پیکر، بهرام گور تنها شخصیتی است که به مشیت او عمل کرده و خود را ملزم به برقرارکردن عدل میداند. از این نظر، ما در این اثر با یک نوع جهان بینی اسلامی روبهرو هستیم که وجود یا عدم انسان را در گرو رسالتی میداند که همانا گردن نهادن به مشیت الهی است. رسالت بهرام برقرار کردن عدل است. پس از مجازات ظالم و تحقق خواست و مشیت خداوند، او نیز، در غاری ناپدید میشود. پس نتیجه میگیریم که درونمایه هفت پیکر نمایاندن ظلم و چگونگی دادخواهی است و وقایع زندگی بهرام نیز، به این دلیل، به موازات سایر وقایع روایت میشود که نمونهای به دست آید از چگونگی دادگستری؛ و این همه با نگاهی اسلامی و با لحنی پنددهنده. خطی بودن زمان روایت، بیش از همه، ناشی از زنجیرهای بودن وقایعی است که از پی هم آمده و هر یک واقعه پیشین را تحلیل میکند. در هفت پیکر این نظم با دیدن صورت هفتپیکر در خورنق آشفته میشود. زنجیره وقایع با این تمهید بدل به مارپیچ میشود و در این چرخش است که زمان، خاصیت تاریخی و عملکرد روزمره خود را از دست میدهد و عملکردی افسانهای مییابد. در پایان داستان با ناپدیدشدن بهرام درغار، زمان افسانهای با ابدیت یا با بیزمانی یکی میشود. باقی وقایعی که پس از گشت و گذار بهرام در خورنق و دیدن نقش هفتپیکر در حجره دربسته اتفاق میافتند وقایعی تاریخی هستند که در مارپیچ زمان با قصد به دست آوردن باور خواننده و ایجاد توهم واقعیت، روایت میشوند.

چنین است که تصادف، استخوانبندی و چارچوب اثر را میسازد. در واقع اگر بهرام به طور تصادفی وارد حجرهای در قصر خورنق نمیشد، هیچیک از وقایع بعدی اتفاق نمیافتاد: نه تاریخی ساخته میشد و نه ظلمی در مردمان میرفت. آنگاه زمان متوقف میماند و همه چیز بر یک پایه تا ابد اتفاق میافتاد و در این صورت چارهای نبود جز خاموشی. تصادف در هفتپیکر آغاز هر چیز است و نظامی با «سحرسازی» و «خیالبازی» تلاش میکند نظم آغازین را به طرزی آرمانی با دادگستری بهرام برقرار کند که سرانجام به ابدیت و خاموشی برسد. با ناپدیدشدن بهرام در غار، ابدیت تحقق مییابد و با پایان کار شاعر مشرقی در انتهای مارپیچ زمان، هنگام خاموشی فرامیرسد: هنگام مرگ کلمه.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: