گفت‌و‌گو با فیض‌الله شریفی: شیراز با شعر نیمایی هیچ‌گاه کنار نیامد

1394/10/20 ۱۰:۱۳

 گفت‌و‌گو با فیض‌الله شریفی: شیراز با شعر نیمایی هیچ‌گاه کنار نیامد

یزدان سلحشور: فیض شریفی یا به روایت شناسنامه‌اش فیض‌الله شریفی متولد 14 آذر 34 در بهبهان است اما سی و هفت سال است که مقیم شیراز است و از معدودپژوهشگران ادبیات معاصر است که هم به ادبیات دوران مدرن کشور اشراف کامل دارد هم به شکلی کاملاً تخصصی بر شعر استان فارس و همین طور بوشهر. صحبت درباره شعر بوشهر را به زمانی دیگر موکول کردیم و به شعر استان فارس پرداختیم. فرصت آن قدر کوتاه بود که حتی فرصت نشد به شعر خود شریفی بپردازیم که شعری متفاوت است و آن قدر در این زمان کوتاه، او از هر دری گفت که در نهایت، سه چهارم مصاحبه در این یک صفحه روزنامه ایران جا نشد و در خلاصه کردن متن هم، بخش مهم نشریات و انتشاراتی‌های فارس بیرون ماند که خبر خوشی نیست برای مخاطبان این مصاحبه! شریفی محقق-منتقدی‌است با دانش آکادمیک و با مدرک کارشناسی ارشد؛ آن هم در دوره‌ای که استادانی چون دکتر اسلامی ندوشن و دکتر زرین‌کوب و دکتر شفیعی کدکنی جزو هیأت علمی دانشگاه بودند؛ حسین منزوی همشاگردی او بود و دوره‌ای بود که از اخوان ثالث هم دعوت شده بود تا در دانشگاه، ادبیات معاصر درس بدهد. از شریفی 35 کتاب منتشر شده و 18 کتاب هم در دست انتشار است. او در میان خواص، چهره‌ای آشناست اما به همان اندازه در میان مخاطبان عام ادبیات، نامی آشنا نیست که البته در این روزگار، عجیب هم نیست![این را نه به حساب مطایبه بگذارید نه کنایه، واقعیت را عرض کردم!]


 

 


 یزدان سلحشور: فیض شریفی یا به روایت شناسنامه‌اش فیض‌الله شریفی متولد 14 آذر 34 در بهبهان است اما سی و هفت سال است که مقیم شیراز است و از معدودپژوهشگران ادبیات معاصر است که هم به ادبیات دوران مدرن کشور اشراف کامل دارد هم به شکلی کاملاً تخصصی بر شعر استان فارس و همین طور بوشهر. صحبت درباره شعر بوشهر را به زمانی دیگر موکول کردیم و به شعر استان فارس پرداختیم. فرصت آن قدر کوتاه بود که حتی فرصت نشد به شعر خود شریفی بپردازیم که شعری متفاوت است و آن قدر در این زمان کوتاه، او از هر دری گفت که در نهایت،  سه چهارم مصاحبه در این یک صفحه روزنامه ایران جا نشد و در خلاصه کردن متن هم، بخش مهم نشریات و انتشاراتی‌های فارس بیرون ماند که خبر خوشی نیست برای مخاطبان این مصاحبه! شریفی محقق-منتقدی‌است با دانش آکادمیک و با مدرک کارشناسی ارشد؛ آن هم در دوره‌ای که استادانی چون دکتر اسلامی ندوشن و دکتر زرین‌کوب و دکتر شفیعی کدکنی جزو هیأت علمی دانشگاه بودند؛ حسین منزوی همشاگردی او بود و دوره‌ای بود که از اخوان ثالث هم دعوت شده بود تا در دانشگاه، ادبیات معاصر درس بدهد. از شریفی 35 کتاب منتشر شده و 18 کتاب هم در دست انتشار است. او در میان خواص، چهره‌ای آشناست اما به همان اندازه در میان مخاطبان عام ادبیات، نامی آشنا نیست که البته در این روزگار، عجیب هم نیست![این را نه به حساب مطایبه بگذارید نه کنایه، واقعیت را عرض کردم!]

به نظر می‌رسد که در مُلک فارس، کلاً شاعری کردن، خطر کردن باشد! آن قدر که شاعر تأثیرگذار دارد در شعر هزارساله ایران؛ آیا از دوره مشروطه به این طرف هم، این تأثیرگذاری ادامه دارد؟ اصلاً در استان فارس، از مشروطه تا انقلاب شعری نیما، شاهد چه تحولاتی بوده‌ایم؟
واقعیت این است که فقط نام دو چهره مشهور شعر فارسی یعنی سعدی و حافظ کافی‌است که شهامت هر گونه تحول ادبی را از شاعران این منطقه بگیرد! نکته دیگر این است که وقتی از فارس صحبت می‌کنیم منظور این منطقه جغرافیایی در تقسیمات کشوری دوره‌های پیشین است یا در دوره فعلی؟ نکته سوم این است که شهری مثل شیراز، شهری مهاجرپذیر است یعنی خود من با وجود اینکه سی و هفت سال است که ساکن این شهرم اما شیرازی نیستم البته زمان تولد من، بهبهان هم بخشی از استان فارس بود. این وضعیت، مشابه وضعیت خیلی از شاعران و نویسندگانی‌است که ما آنها را متعلق به استان‌های دیگر می‌دانیم. آتشی می‌گفت که اخوان به او گفته: «خواجه نصیر ما از فلان شاعر شما شیرازی‌ها بهتر بوده!»
اما برگردیم به سؤال شما؛ به نظر نمی‌رسد در دوره انقلاب مشروطه، ما شاعر مطرح یا تأثیرگذاری در منطقه فارس داشته باشیم؛ به هر حال چهره‌های مطرح آن دوره مشخص‌اند و تاریخ ادبیات ما هم مفصل به شاعران تأثیرگذار آن دوره پرداخته و جایی برای جست‌و‌جوی بیشتر نگذاشته. به نظرم سرآغاز شعر معاصر فارس از فریدون توللی است که آن هم بعد از انقلاب مشروطیت است! لااقل سه شعر توللی بر روند ادبیات معاصر ایران تأثیر گذاشت: مریم،باستان‌شناس و کارون. به قول شفیعی کدکنی اگر او فقط همین سه شعر را گفته بود، نمی‌گفتند که توللی پرچمدار تحول ادبی بوده؟! حالا اگر بعدها نشسته و خشت زده و شعرهای بدی هم گفته، براحتی نمی‌شود ردش کرد!
توللی که به هر حال ضد نیما نبود به تعبیری که خودش در مقدمه یکی از آثارش به کار برده، ضد نیماپرستان بود! اما به نظر می‌رسد که شعر فارس، بیشترین ضربه را از ناحیه آن سیلی دکتر حمیدی شیرازی خورد که در نخستین کنگره شاعران و نویسندگان ایران، در سال 25، به نیما زد و صدای بهار را هم در آورد! همان سیلی و مخالفت‌های بعدی حمیدی -که اتفاقاً شاعر خوبی‌‌است با پیشنهاد‌های بسیار در حوزه غزل- باعث شد که وقتی قدرت رسانه‌ای دست شاگردان نیما افتاد، نه تنها حمیدی که شعر فارس در منگنه قرار گرفت لااقل تا سال 57؛ تعبیر من از این ماجرا درست است یا قصه چیز دیگری بوده؟
طبیعتاً قصه همین بوده! نیما خودش نوشته که[نقل به مضمون می‌کنم] این‌ها هنوز در افسانه من مانده‌اند! من حرکت کرده‌ام از این نقطه و جلو آمده‌ام اما توللی که خوش‌استقبال و بدبدرقه بود و من کتاب مرغ‌آمین را به او تقدیم کردم و فکر می‌کردم که می‌تواند در تحول شعر ایران مؤثر باشد، این طور نشد!
در بین شاگردان نیما هم که شاملو اولین حمله را به حمیدی کرد و او را بر دار شعر خود آونگ کرد و او هم جوابش را به شکلی دیگر داد که این‌ها با سامسونت و عینکی و خری، بوعلی سینا شدند و محشری! یعنی این‌ها چون در شعر کلاسیک قدرتی نداشتند رفتند سمت این گونه شعر گفتن!
شاملو که اصلاً با حمیدی شیرازی شروع کرد در همان کتاب اولش آهنگ‌های فراموش‌شده که کاملاً تأثیر حمیدی مشهود است و تا آخر عمرش هم شاملو دنبال تک‌نسخه‌های این کتاب بود تا قیمتش را پرداخت کند و آن را بسوزاند!
البته حمیدی حافظ را هم قبول نداشت! به عطار هم حمله می‌کند! که شفیعی کدکنی هم عصبانی شده و جوابش را داده! حتی رودکی را هم قبول نداشت! آدم مغروری بود که روی اعتقادات خودش پافشاری می‌کرد. غیر از حمیدی، در آن دوره شیرازی‌های دیگری هم بودند که علیه نیما و شعرش موضع‌گیری کردند مثل رسول پرویزی که بزرگ‌شده شیراز بود. به نیما گفته بود که سبیل‌ات را دود می‌دهم! و نیما هم گفته بود که این‌ها چطور به خودشان اجازه می‌دهند چنین حرف‌هایی به من بزنند! کلاً نیما تا آن جا که یادم هست از شیرازی‌ها خاطره خوشی ندارد! البته نیما به اطرافیان و شاگردان خودش هم در یادداشت‌های خود تاخته و هر کدام را به چوبی رانده! به ناتل خانلری حمله کرده و به نادرپور پرخاش کرده و از شاملو هم که ناراضی بوده. توللی از یک دوره‌ای به بعد، علیه نیما جبهه گرفت و خود را شاعری بزرگ‌تر از او دانست و حتی نوشت که زبان شعر نیما الکن است...
البته زبان شعر توللی، تا پیش از شعرهایی که نیما در نیمه دوم دهه 1320 سرود، روان‌تر است...
به نظر من، علی‌رغم نظر محمد حقوقی که می‌گوید این‌ها جلوی شعر ارجمند نیما را مدتی سد کردند، به نظر من توللی و دیگران پلی شدند که مردم با شعر نیما آشتی کنند. چون طبع شعرخوانان آن روزگار،با شعرهای ققنوس و ناقوس و مرغ‌آمین اُخت نشده بود و به نظر می‌رسد که هنوز هم به طور کامل اُخت نشده و بیشتر مردم جذب شعرهای روان‌تر نیما می‌شوند. مردم هنوز «می‌تراود مهتاب» را می‌خوانند و «تو را من چشم در راهم» را و شعرهایی از این دست را...
همین شعرها هم بود که بهار را قانع کرد که با شعر نیما موافقت کند...
با شعرهای نیمایی نیما البته! وگرنه پیش از آن، خود بهار تحت تأثیر چهارپاره‌های نیما بود یعنی فضایی که نیما در چهار‌پاره‌های خودش ارائه داد باعث شد که بهار به سمت بهترین شعرهایش مثل «دماوند» قدم بردارد. به هرحال از بحث دور نشویم، اهل فارس هنوز سایه سعدی و حافظ روی سر شعرشان است و در یک کلام، آنجا سنبه سنت خیلی پر زور است!
در فاصله 1340 تا 1357، فارس چند شاعر واقعاً بااستعداد دارد که اتفاقاً در حوزه شعر نیمایی کار می‌کنند. یک مقدار از آنها صحبت می‌کنید؟
بله. منصور اوجی که در تهران تحصیل کرده بود با شاگردان نیما آشنایی داشت و چون با سیمین دانشور هم نسبت خانوادگی داشت با آل‌احمد هم حشر و نشری داشت و نظرات این جمع بر شعر او تأثیر گذاشت و بدل به شاعر نام‌آوری شد در آن دهه‌ها...
یک شاعر دیگری هم هست که شاعر خیلی مستعدی بود: اورنگ خضرایی؛ نظرتان درباره شعر او چیست؟
خضرایی بچه آباده بود و از فضای شعر شیراز مدتی دور افتاده بود و بیان تغزلی داشت...
زبانش مثل خیلی از شاعران هم‌عصرش متأثر از زبان فروغ بود اما با تلاش توانسته بود به استقلال نسبی برسد...
به نظر من شاعر موفقی بود که میان مضامین عاشقانه و اجتماعی، وفاقی در شعرش اتفاق افتاده بود که منجر به خلق شعرهای دلپذیری شده بود اما خیلی زود درگذشت یعنی نتوانست کارش را به سرانجامی که در آرزویش بود برساند...
از آن شاعرانی بود که به نظر می‌رسید که می‌تواند در دهه هفتاد،  به اوج شعرش نزدیک شود اما زود فوت کرد. در مورد پرویز خائفی و شعرش یک مقدار صحبت کنیم...
خائفی خیلی متأثر از توللی بود زیاد هم رفت و آمد داشتند منتها شیوه زندگی خائفی با توللی فرق داشت توللی تا صبح، اغلب بیدار بود اما به خائفی ساعت یازده شب زنگ بزنید، خوابیده! از این‌ها که بگذریم خائفی وارد حوزه شعر نیمایی و قالب نیمایی هم شد اما شعر نیمایی‌اش چندان در چارچوب این قالب و جهان‌نگری‌اش نبود یعنی مانیفست نیما را رعایت نمی‌کرد فقط کوتاه وبلندی مصراع‌هایش در این موارد، کارش را در قالب نیمایی قرار می‌داد؛ فرض کنید آثارش غزلی‌است که تساوی وزن در مصراع‌ها رعایت نشده یا قوافی و ردیف، در جایگاه سنتی خود قرار ندارند. خائفی یک دوره شعر سپید هم گفت اما باز آن شعرها هم در چارچوب شعر سپیدی که منظور نظر ماست، نبود...
خُب خیلی‌ها وارد قالب نیمایی شدند اما به قول حقوقی فقط بسنده کردند به کوتاه و بلند کردن مصراع‌ها، ندوشن هم از این جمله بود...
بله ندوشن هم بود و خیلی‌های دیگر. به نظر من هنوز خائفی به عنوان یک غزل‌سرا، موفق‌تر است. بهترین کتابش هم همان «حصار» است به گمان من، توللی او را همچنان در حصار نگه داشت! او البته ریزه‌کاری‌های قابل توجهی در غزل دارد و چند شعر سیاسی- اجتماعی خواندنی هم در قالب نیمایی؛ مثل همان شعری که برای مصدق گفته بود.
برسیم به شاپور بنیاد که در دهه شصت، بالاخره توانست در شعرش، آن آوانگاردیسم دهه چهل را به نتیجه برساند آن هم در دهه‌ای که همه دنبال این بودند که توافقی بین شعر ایدئولوژیک دهه چهل و شعر سیاسی دهه پنجاه ایجاد کنند با نگاهی به تحولات حوزه عمومی زبان، در دهه شصت؛ یعنی بنیاد بی‌آنکه با جریان روز همراه شود، کار خودش را کرد و اتفاقاً موفق هم شد که به شعری صاحب امضا دست پیدا کند. در مورد بنیاد و شعرش صحبت کنیم...
بله بنیاد  شاعر موفقی بود. زبان شسته ورفته‌ای داشت؛ مخصوصاً در سونات نیلوفرش؛ و مشخصه بارزش که فاصله می‌گذاشت بین او و دیگرشاعران آوانگارد، آن تپش حسی قوی بود که در آثارش هست و مخاطب را جذب می‌کند. او هم، از شاعرانی بود که جوانمرگ شد هم در عمر تقویمی‌اش هم در عمر ادبی‌اش؛ جایش هنوز در شعر فارس خالی‌است. احتمالاً اگر تقدیر یاری می‌کرد و بیشتر زنده می‌ماند با اتکا به همان تپش حسی آثارش،  می‌توانست خلأ موجود میان شعر آوانگارد و مخاطب طالب شعر را پر کند. او شاگردانی را هم پرورش داد که یکی‌شان سیروس نوذری‌است. حلقه نیلوفری [که سری کتاب‌های «شعر پیشرو» بود و فقط هم از شاعران فارس شعر منتشر نمی‌کرد و چهره‌های مشهور شعر تهران هم، کتاب‌های‌شان را به «نوید شیراز» می‌سپردند جهت انتشار] بعد از فوت بنیاد، مسئولش شد سیروس نوذری. او همچنین در شعری که می‌توان آن را معادل فارسی هایکوی ژاپنی خواند، موفق به خلق آثار درخشانی شد. می‌خواهم بگویم که خط شعری بنیاد هنوز ادامه دارد و به مسیرش ادامه می‌دهد.
بعد از تمام شدن دهه شصت، ما به تعاریف تازه‌ای از جهان شعری می‌رسیم که در نهایت موسوم شد به «شعر هفتاد» این رویکرد ادبی، به شکل خلاصه مرکب بود از سه جریان شعری:کارگاه شعر دکتر براهنی و شاگردانش، جبهه متعادل شعر هفتاد و گروه سومی که دائم از گروه اول به گروه دوم و بالعکس، در حال عوض کردن شکل و شمایل شعری و دیدگاهی بودند. «شعر هفتاد» چه تأثیری بر شعر فارس گذاشت؟
ببینید شما نباید انتظاری را که مثلاً از بوشهر یا بندرعباس یا حتی شهر محرومی مثل بهبهان یا حتی اهواز دارید -که پیشینه قوی شعری نداشته اما در تاریخ کوتاه شعر مدرن خیلی مؤثر عمل کرده- از شیراز داشته باشید. در این شهرهایی که گفتم مردم مقابل آثار ساختارشکنانه حساس نیستند اما در شیراز، همین حالا هم در سال 1394، در نشریاتش علیه نیما و شاگردانش مطلب می‌نویسند یعنی در چنین شرایطی صحبت کردن از همگامی فارس با جریان‌های مدرن شعری در تهران و استان‌های دیگر، چندان نتیجه‌بخش نیست! شما ببینید بهار، کی حقانیت نیما و شعرش را پذیرفت اما این کسانی که در استان فارس علیه نیما قلم می‌زنند حتی شعر نیمایی را هم نپذیرفته‌اند!
با این همه، اگر نخواهیم تأثیر به‌روز شعر مدرن را به شکل جمعی در این استان بررسی کنیم، می‌شود به چهره‌ها و نام‌هایی اشاره کرد از جمله به ایرج صف‌شکن یا منصور برمکی یا شاپور جورکش یا کی نصرالله مردانی[که شاعر خیلی مستعدی بود در حوزه غزل نو -در دهه پنجاه- اما در دهه شصت، مسیر شعری‌اش عوض شد] توانست دروان نریمانی البته این اسم‌هایی که گفتم [واسامی‌ای که نگفتم!] چون بی‌و‌اسطه با ادبیات اروپایی و نقد نو در ارتباطند، چندان در فکر تحولات شعری داخل کشور نیستند و به دلیل فعالیت در حوزه ترجمه، ‌به مبدأ تغییرات و تحولات شعر غرب چشم دوخته‌اند.
پس برگردیم به حوزه شعر سنتی. در دهه شصت، شعبه‌«شعر فارس» در تهران، به واسطه شهرت حوزه هنری پا بگیرد و حتی چنان قدرت گرفت که چند سالی هم سکان شعر حوزه را به دست گرفت که چندان نپایید اما به هر حال، همین آمیختگی با تحولات پایتخت باعث شد که شاگردان مردانی و دیگرشاعران اهل فارس حوزه هنری، از پوسته شعر کلاسیک خود اندک اندک خارج شوند و به سمت آثار نوکلاسیک میل کنند و این حرکت آرام اما پیوسته، در اواخر دهه هفتاد و تمام دهه هشتاد، منجر به شعری شد که متأثر از غزل‌های نوی سعیدمیرزایی و خوانساری، به سوی شعر کلاسیکی که در ماهیت خود از شگردهای شعر سپید بهره‌مند بود، تغییر مسیر داد. خاستگاه این شعر، همان انجمن‌های سنتی استان فارس بود با این همه، مقصد، دیگر آن انجمن‌ها نبودند. نظرتان درباره این نوع غزل‌های نو چیست؟
من تحقیق نکرده‌ام که مردانی در این جریان، واقعاً تأثیرگذار بوده یا نه؛ چون ذهنیت و نگاه نصرالله اساساً چیز دیگری بود. یک بار یک غزل برایم خواند-آن موقع من در تربیت معلم درس می‌دادم-: سمند صاعقه زین کن سواره باید رفت...گفتم مقصودت از سمند صاعقه چیست اگر بخواهم معنی‌اش کنم؟ گفت که منظور بمب‌افکن‌هاست! این همان زبانی‌است که فروزانفر به کار می‌برد، به هواپیما می‌گوید بُلعجب بالی! اما شاعرانی که در فارس و بوشهر وارد این حوزه شده‌اند به نظر می‌رسد چندان در بند مکانیزم‌های قدیم نیستند یعنی حداقل تناسب‌ها و محور هم‌نشینی کلمات را در نظر نمی‌گیرند و بدون هیچ تمهیدی کلمات جدید را وارد غزل می‌کنند! من در کتاب «برای نشستن کنار تو» در این باره صحبت کرده‌ام که نوعی دوگانگی در این آثار دیده می‌شود که در نهایت، هم به ساختار و هم به بافتار اثر لطمه می‌زند. مشکل دوم این است که غزل به طور کامل در این آثار تغییر شکل پیدا کرده و از قالبی مختص بیان عواطف و احساس تغزلی به قالبی خشن بدل شده! انگار که دلبر دیروزی بدل به قلندر امروزی شده باشد! مشکل سوم آن است که اغلب‌شان هم مثل هم شعر می‌گویند و آثارشان امضای شخصی ندارد؛ پس به من حق بدهید که چندان دلبسته این آثار نباشم!
برویم سراغ منتقدان فارس؟
من می‌خواهم کمی از شاعران زن فارس هم صحبت کنم...
خواهش می‌کنم...
مینا دستغیب که دیوانی هم دارد...
نسبتی دارد با عبدالعلی دستغیب؟
خواهرش است. ندا کامیاب که زبان واقعاً شسته و رفته‌ای دارد...
من طاهره صفارزاده از یادم رفته بود...
صفارزاده که کرمانی‌است فقط وقتی که ازدواج کرد، مقیم شیراز شد.پروین نگهداری شاعر تأثیرگذاری‌است در حوزه شعر سپید. فرحناز عباسی؛این‌ها در شعر دهه‌های هفتاد و هشتاد فعال بودند و هنوز هم هستند. سیمین رهنمایی، شهیلا رستاخیز، طاهره پرنیان، فریده برازجانی، پریوش جوکار و... این شاعران به دلیل تسلط بر متن و جهان شاعرانه خود، اقتدار مردانه شعر فارس را به چالش کشیده‌اند. از شاعران مرد تا یادم نرفته به احمد فریدمند هم اشاره کنم که شعرهایش را در استان فارس منتشر کرده اما بچه بوشهر است و کارهای شاخصی هم دارد.
حالا در مورد نقد کمی صحبت کنیم. تا سال 57 تعداد منتقدان ادبی شاخص از تعداد انگشتان یک دست کمتر بود با این همه استان فارس در حوزه نقد یک چهره داشت: عبدالعلی دستغیب. حالا بگذریم از صحبت‌ها و کنایه‌‌های شاملو درباره‌اش یا اینکه کلاً منتقد محافظه‌کاری بوده و هست در قبال حرکت‌های نو اما نامی نیست که براحتی بشود از کنارش گذشت. برخوردش هم با شاعران آوانگارد،چه پیش و چه پس از مرگ‌شان غافلگیرکننده است یادم هست که در مراسم یادبود بنیاد، از دستغیب دعوت شد و وقتی پشت تریبون قرار گرفت، گفت:« من بنیاد را دو بار بیشتر در عمرم ندیدم. کتاب‌هایش را هم نخواندم. شعرش را هم دوست نداشتم. اینکه حالا اینجا هستم به خاطر این است که گفتند چون من همشهری‌اش هستم بیایم پشت تریبون که آمدم. خداحافظ شما!» و آمد نشست سر جایش! درباره دستغیب کمی صحبت کنیم...
دستغیب باور کنید که همین حالا هم 17 ساعت در هفته کار می‌کند. ذهنش هم مثل کامپیوتر کار می‌کند یعنی اگر شما را یک بار دیده باشد، الآن بروید پیش‌اش، بعد از 50 سال به یاد می‌آورد! دستغیب به همراه براهنی انقلابی در نقد ایجاد کرد این را که نمی‌شود کتمان کرد؛ هرچند که مخالف هم بودند. منتهی اینها یاد گرفته بودند که نقد
یعنی جراحی...
و چهره‌های دیگر نقد فارس...
شاپور جورکش با «بوطیقای شعر نو»؛ کیوان نریمانی هم منتقد خوبی‌است. مسعود توفان است. مرضیه برزوییان است که استاد دانشگاه است و نقدهایش معمولاً  در نشریات تخصصی دانشگاه منتشر می‌شود. سعید مهیمنی بچه بوشهر است اما در استان فارس هم کار کرده است. البته به گمانم بهتر است دوباره برگردیم سراغ دستغیب، چون حق مطلب ادا نشد! دستغیب، هم در حوزه شعر کلاسیک آدم بادانشی‌است هم در حوزه ادبیات نو و چون مترجم هم هست بی‌واسطه در جریان تحولات ادبی جهان پیرامونی‌است و اولین نفری‌است که کتاب پرونده‌ای منتشر کرد درباره شاعران شاخص عصر مدرن ایران.
در کتاب «از دریچه نقد» در مورد بنیاد هم نوشته و انتقادهای خودش را هم کرده. البته در دهه چهل، اساس نقد را بر این گذاشته بودند که اگر می‌خواهی روی کار کسی نقد بنویسی، باید گارد بگیری و با آجر بزنی روی سرش، جوری که بلند نشود! الان ده،پانزده سالی‌است که دستغیب چنین گاردی ندارد! مثلاً قدیم‌ها می‌گفت رویایی اصلاً شاعر نیست! الآن چنین نظری ندارد.
 یا در مورد احمدرضا احمدی گفته که اخیراً دوباره خواندم و به این نتیجه رسیدم که درباره‌اش اشتباه کرده‌ام! همان طوری که یک زمانی می‌گفت سعدی شاعر نیست!
 بعداً گفت من از طریق بچه‌ام که موسیقی کار می‌کرد متوجه شدم که در مورد سعدی اشتباه کرده‌ام که گفته‌ام شاعر نیست چون با نگاهی که اروپایی‌ها به شعر داشتند، به سراغ‌ شعرش رفته بودم! الآن در مورد آثار شاعران پست مدرن هم نقد و نظر دارد و با تمام جریان‌های ادبی امروز در ارتباط است.
خودش یک بار به من گفت: «اولین بار که من در خانه هنرمندان شاهد اجرای شعر علیشاه مولوی بودم، با شعر سپید آشتی کردم.»
یادم هست یک بار شفیعی کدکنی گفته بود بگذار تا پشیمان نشده‌ام این مطلب را بنویسم! منتقد دائماً در حال تغییر است و اگر چنین نباشد که نمی‌شود لفظ منتقد را برایش به کار برد!

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: